موضوع درس:
شماره درس: 87
تاريخ درس: ۱۳۷۷/۷/۱۵
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى
بحث ما درباره سير و سلوك بود كه اين انسان دارد كه درباره موانع اش صحبت مىكردم و درباره يك مانعاش و اينكه انسان اسير دنيا است اسير شهوت باشد يك مقدارى صحبت كردم بحث اين بود كه اين انسان يك سيرى دارد به نام حركت به سوى خدا «يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه»[1] اى انسان تو در حركتى البته حركت پر رنج است كدح يعنى آن حركتى كه پر رنج است مثل اينكه انسان در يك بيابان پر خارى يك بيابان پر ريگى، يك بيابان مخوفى، يك بيابان تاريكى، راه رود به اين عرب مىگويد حركت اما حركت پر رنج لذا مىگويد كدح «يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه» حركت پر رنج است اما در همين آيه مىفرمايد كه نتيجه بالاست و آن نتيجه ملاقات خدا است فملاقيه لازم هم نيست كه اين ملاقات را چيزى در تقدير بگيريم كه مفسرين گرفتند به قول مرحوم آقاى ملكى اين عارف معلم اخلاق در اين كتاب لقاء اللّه همچنين حضرت امام در چهل حديث مىگويند بيست جا بيست و يك جا اين جمله در قرآن آمده هيچ جا ندارد الى لقاءرحمته ما چرا رحمت در تقدير بگيريم و اينكه مابگوييم الى لقاءرحمته لذا تقدير نه بايد خود لقاء را معنا بكنيم ببينيم يعنى چه ولى على كل حال آن اندازه كه الان مىگويند اينكه اين انسان حركتى دارد منتها سير اين حركت به سوى خدا است كه در آيات ديگر دارد «ان الى ربك الرجعى» باز گشت تو به سوى خداست حركت ندارد اما منتها سير را مىگويد يا در آيه ديگر باز دارد «ان الى ربك المنتهى» منتهى سير خدا است ربك يا همين كه مشهور است «انا للّه و انا اليه راجعون» اليه و اين آيات را اگر جمع كنى بيش از 50 تا آيه مىشود خب ندارد «الى رحمته، الى قربة الى قيامتة الى جنته» كه معمولاً مفسرين يك اين جور چيزى در تقدير گرفتند «انا للّه و انا اليه راجعون» يا «الى جنتة راجعون» يا« ان الى ربك الرجعى ان الى قرب ربك» يا «الى رحمة ربك الرجعى» اين آيات ندارد منتهى سير خدا است و معنايش اين است منتهى سير خدا است اينجورى كه معلمهاى علم اخلاق نظير مرحوم آقاى ملكى در لقاء اللّه حضرت امام در چهل حديث و ديگران معنا مىكنند اين است اين مقام لقاء نه در قيامت در همين دنيا براى انسان پيدا مىشود يعنى انسان اگر بتواند اين اسارتها را از بين ببرد اگر انسان بتواند اين تعلقات را از بين ببرد اگر انسان بتواند اين تعلقها را پاره كند به عبارت ديگر اگر بتواند انسان فقط عبد خدا باشد تعلقى نداشته باشد جز خدا اين خدا را مىيابد نظير آدم تشنه كه مىيابد تشنه گى را لذا اين با چشم دل خدا را مىبيند با گوش دل حرف خدا را مىشنود با چشم دل نور خدا را «اللّه نور السموات و الارض» نور خدا را مىيابد يابيدنى هم هست علمى نيست عقلى نيست يابيدنى است مىيابد لذا يك دليلى كه بهترين ادله است براى توحيد و صفات توحيد همين است مثل مرحوم صدر المتألهين چهل تا دليل مىآورد براى توحيد براى اثبات وجود خدا و صفاتش كه شما مىدانيد اين الهيات به معنى الاخص فلسفه براى خدا است اثبات وجود خدا و صفاتش اگر هم الهيات به معنى الاعم آنهامقدمه هم هست اصلاً فلسفه يعنى اثبات وجود خدا در وجود صحبت مىكند الهيات وجود معنى الاعم ولى بالاخره مقدمه است براى الهيات به معنى الاخص و الهيات به معنى الاخص يعنى خدا اگر فلسفه خوانده باشيد نصف فلسفه درباره الهيات به معنى الاخص است يعنى خدا و صفات خدا نصفش هم مقدمه است براى اينكه ما مهيا شويم براى ذى المقدمه يعنى براى اثبات وجود خدا و صفات خدا مرحوم صدرالمتألهين يك جمله خيلى شيرين دارد مىفرمايد كه از اين چهل تا دليل كه ما آورديم ما داريم بيشتر هم هست بهترين دليلها دليل فطرت است و آن دليل فطرت نه فقط اثبات وجود خدا مىكند اثبات همه صفات هم مىكند و ايشان مدعى است 124 هزار پيامبر براى همين كه آمده براى همين آن فطرت بيدار شود مرحوم صدر المتألهين مىفرمايند آن فطرت در بن بستها بيدار مىشود يعنى انسان به يك جايى در اين دنيا برسد كه اين اسارتها تعلقها موقت پاره شود «فاذا ركبوا فى الفلك دعوا اللّه المخلصين له الدين» دريا متلاطم شود كشتى در ميان موجها در جذر و مدها بالا و پايين رود نا خدا اظهار عجز كند بيسيمها پاره شود يا بگويند ما نمىتوانيم كار بكنيم اينجا هر كه باشد اين جا مىگويد خدا هر كه باشد كه قرآن اين را تكرار مىكند «فاذا ركبوا فى الفلك دعوا اللّه مخلصين له الدين فلما نجيهم الى البر اذا هم يشركون»[2] اگر يكى مىگويد نه خدا يكى مىگويد شرك خدا يكى توصفات فضائل خدا صحبت مىكند آن را دارد آن را ندارد وضعش چيست همه اينها وقتى كه «اذا نجاهم الى البر اذا هم يشركون» و الا در بن بست همه مىگويند خدا يعنى فطرت آنجا بيدار مىشود آن وقت اين فقط راجع به خدا هم نيست آنجا صفات خدا هم به فطرت يابيده مىشود لذا همان آقا در آن بن بست بنا مىكند بگويد خدا، خدا، خدا يعنى خدايا تو سميعى تو مىشنوى خدايا تو عالمى و حال مرا مىبينى خدايا تو قادرى مىتوانى مرا نجات دهى در همين بن بستى كه احدى نمىتواند مرا نجات دهد تو مىتوانى نجات دهى خدايا تو رحيمى تو به من رأفت دارى ولو من كافرم، ولو من مشركم ولو من دشمن سر سخت تو بودن هستم اما مىدانم همينكه من دشمن تو هستم تو دوست من هستى خدا، خدا، خدا ديگر چيزى هم نمىگويد مثل بچه كه به فطرت مىيابد گريه كند و بگويد مادر، مادر، مادر همان وقت كه مادر تو سرش مىزند آن باز مىآيد در دل مادر و باز مىگويد مادر، مادر، مادر اين فطرت بچه است فطرت همه ما اين جور است در آن وقتيكه در بن بست واقع مىشويم يعنى آن اسارتها ديگر بدانيم نمىتوانيم كار بكنيم اين تعلقات بفهميم بدانيم ديگر نمىتوانيم كار بكنيم در آن وقت فطرت «فطرة اللّه التى فطر الناس عليها» فطرت بيدار مىشد اين را مىگويند لقاء اللّه اين كه مفسرين ترسيدند كسيكه نمىخواهد بگويد با اين چشم مىشود خدا را ديد با اين جسم مىشود خدا را ملاقات كرد خدا كه جسم نيست كه من با او ملاقات كنم مفسرين ترسيدهاند لذا يك چيز در تقدير گرفتند «لقاء رحمته لقاء جنته لقاء قيامته» و امثال اينها اما اگر اين جور كه من معنا مىكنم در بن بستها ملاقات خدا ملاقات يعنى چه يعنى مىيابد خدا را اين يابيدنى هم هست اين علم نيست اين فرق است بين علم و غريزه، غريزه بر حق يابيدنى به شما بگويند آب چيست، علمى بخواهيد معنا بكنيد نمىشود مشكل است خيلى مشكل است يا اينكه مثلاً همه ما مىداينم هر كسيكه آب بخورد سير مىشود اگر هم سير بشود ديگر به آب تمايل ندارد به زور آب بخورد اما اين همه علمى است كى وجدانى مىشود يابيدنى مىشود وقتى كه تشته باشيم آب بخوريم سير شويم اين را مىگويند فطرت اين را مىگويند يابيدن و آنكه مهم است يابيدنيها است راجع به خدا صفات خدا و اين يابيدنى كه بالاترين علم است آن علم معلوم است كه قيل و قالى بيش نيست اما اين ديگر قيل و قال نيست اين ديگر رسيدن به مطلوب است رسيدن به معشوق است ولو دشمنش است به حسب ظاهر اما معشوقش است به حسب فطرت گم شده هم دارد اين انسان يك گم شدهاى دارد خيال مىكند اين گمشدهاش زن است يك آدم مجرد زن مىگيرد مىبيند گم شده پيدا نشد خيال مىكند تشكيل خانواده است تشكيل خانواده مىدهد مىبيند پيدا نشد بعضى اوقات خيال مىكند اجتهاد است و شهرت است و رياست است به آن مىرسد مىبيند نشد اما يك وقت هم «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب» به مطلوب مىرسد آنجا ديگر نفس مطمئن مىشود صد در صد ديگر مىبيند به مطلوب رسيد به مقصود رسيد آنها كى هستند آنهايى كه يابيده باشند خدا را در بن بستها نه در غير بن بستها لذا هر كه باشد در بن بستها مىيابد خدا را مىيابد هم مىيابد خدا را هم مىيابد رأفت را هم مىيابد قدرت را مىيابد علم را مىيابد شنوايى را مىيابد بصيرت را تا آخر همهاش را مىيابد خدا و صفات خدا به قول ملا صدرا، صدر المتألهين اصلاً همه فلسفه يعنى اين فرش اين است كه اين چهل تا دليل علمى است كار بردش خيلى اهميت ندارد پاى استدلاليان چوبين بود پاى استدلاليان چوبين بود خوب است اما به شرطى كه به جايش استفاده شود يعنى در مقابل يابيدنها خوب معلوم است در مقابل يابيدنها دانستنيها خيلى كار برد ندارد و 124 هزار پيامبر آمده اينكه آن حالت بن بست را به ما حالت هميشگى بدهد اصلاً همه عبادات مال همين است در اول سوره طه همين را مىگويد «اننى انااللّه لا اله الّا انا فاعبدنى و اقم الصلّوة لذكرى»[3] عبادت بهترين عبادتها نماز براى چه لذكرى براى اينكه توجه به قول علامه طباطبايى دم مرگ توجه، توجه، توجه ما بيابيم خدا را نظير آدم تشنه كه مىيابد تشنگى را ديگر هم سيراب مىشود هم تعلقها پاره مىشود غم و غصه سالبه به انتفاء موضوع مىشود زندگى سالم مىشود «الاان اولياءاللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» اين مىشود مثل آنها اطمينان دل امنيت دل حالا ولو اينكه ظاهر هم امنيت نباشد براى اين امنيت است براى اين امنيت است زندگى منهاى غم و غصه 124 هزار پيامبر براى اين آمد اين آيه كه اول منبر خواندم اين تكوينش است مىگويد تكوين هم براى
اين آمده يعنى خلقت انسان براى همين است معنايش اين است كه تكوين و تشريع با هم دست به دست يكديگر دادند براى اينكه ما بياييم خدا را ملاقات كنيم راستى بيابد خدا را «تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون» ديگر آن وقت قرآن مىگويد «فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يكسبون» ديگر هيچ كس نمىتواند درك بكند چه لذتى دارد كى؟ آن وقتى كه عظمت خدا بر دل اين حكمفرما شود بشود مدهوش نه بيهوش ائمه طاهرين در نماز در عبادات در دل شب مدهوش مىشدند مدهوش «و خّر موسى صعقا» حضرت موسى كه غش نكرد نه مدهوش، گاهى انسانها مدهوش اين دنيا هستند يك آدم پول پرست يك آدم رياست طلب هيچى نمىبيند جز اين رياست جز اين پول آخرت نمىبيند مردم را نمىبيند آبروش را نمىبيند زيردستها را نمىبيند رفقايش آنچه مىبيند پول است آنچه مىبيند رياست است يك آدم شهوت پرست هيچى نمىبيند جز شهوت گاهى هم اين جور است كه شهوت جنسى بر دلش حكمفرما مىشود دنياطلبى رياستطلبى بر دلش حكمفرما مىشود خدا بر دلش حكمفرما شود به قول اين آيه شريفه گاهى دهشت خدا يعنى صفت جلال خدا گاهى صفت جمال خدا آن وقتى كه صفت جلال خدا باشد خوف عجيبى برايش پيدا مىشود ولى اين خوف باز خشيت اسمش را مىگذاريم خوف نيست كه انسان مثلاً از يك ظالمى بترسد آن خوف نيست اولياء خدا اين جور خوفى را از خدا ندارند خدا كه ظالم نيست كه كسى از او بترسد اما خشيت دارد دهشت دارد عظمت خدا خوب اين مىيابد خدا را راستى مىبيند خدا را لذا با خدا حرف مىزند اين نماز كه نصف نماز حرف زدن خدا است با ما يعنى وقتى حمد و سوره مىخوانيم كلام اللّه است كه حضرت امام اسمش را گذاشتند كلام نازل نصف نماز هم حرف زدن ما با خدا است يعنى دعاها تسبيحات «سبحان ربى العظيم و بحمده» اين را هم حضرت امام اسمش را گذاشتند كلام صاعد يك مكالمه يك معاشقه اين مكالمه خب براى آن كسى است كه يابيده خدا را يعنى همان وقت كه مىگويد «اياك نعبد و اياك نستعين» اين مىيابد صداى خدا را با زبان خودش كلام اللّه معنايش همين است كلام خدا را با زبان خودش مىيابد مثل اينكه من حرف مىزنم شما مىشنويد شما حرف مىزنيد من مىشنوم اما اين ظاهر است آن باطن اين عرض است آن واقع اين علم است آن يابيدنى آن وجدان خيلى با هم تفاوت دارد فرقش از زمين تا آسمان است خيلى بالاتر از اين ديدنيها است خيلى بالاتر از اين شنيدنيها است لذا اين فطرت اگر بيدار شد كه در بن بستها براى همه پيدا مىشود در غير بن بستها براى متقى پيدا مىشود براى ـ به قول قرآن شريف ـ اولياءاللّه پيدا مىشود خب اين راستى ملاقات حق است در همين دنيا ملاقات حق است خيلى احتياج نداريم برويم تا آخرت آن آخرت ديگر مظهر تجلى است خيلى بالاتر است و الا در همين عالم ماده كه مظهر تجلى هم نيست در همين دنيا راستى مىبيند خدا را مىيابد خدا را مىشنود كلام خدا را و سراغ هم داريم افرادى را كه راستى با زبان خودشان مىيابند كلام خدا را با چشم دلشان مىيابند توجه حق را به خودشان چنانچه او توجه به خدا دارد خدا هم توجه به او دارد مىيابد بالاترين لذت برايش همين دعا و نماز است ارحنى يا بلال بالا برو اذان بگو تا از اين غم و غصهها از اين دنيا فارغ بشوم «الفقر فخرى» يعنى تجلى صرف يعنى تمام اين تعلقات پاره شدن تمام اين اسارتها از بين رفتن بله يك اسارت دارد و آن چيست؟ خدا، اسير خدا، اسير عشق خدا، اسير محبت خدا ديگر مىيابد عظمت خدا را مىيابد اينكه خدا سميع است بصير است رحيم است قدير است عالم است تا آخر چه رسد به اينكه مىيابد خدا را لذا مرحوم صدرالمتألهين مىفرمايند كه بهترين ادلهها همين دليل فطرت است راستى هم بهترين ادلهها ديگر اين شكل اول و دوم منطق نيست اين ديگر برهان نظم نيست اين ديگر برهان صديقين نيست اين ديگر برهان حدوث و برهان امكان نيست آنها را ما طلبهها بايد بدانيم شكى نيست اما براى ديگران بايد بدانيم نه براى خودمان لااقل براى عقلمان براى عقلمان بايد بدانيم نه براى دلمان براى دلمان برهان نظم به چه درد مىخورد برهان حدوث به چه درد مىخورد براى دلمان نه براى عقلمان برهان نظم بهترين برهانها است برهان صديقين پيش صدرالمتألهين بهترين برهانها است اما براى عقلمان براى علم مان براى ديگران كه ما طلبهها بايد داشته باشيم وبتوانيم خدا را اثبات بكنيم اما براى دلمان به قول صدرالمتألهين هيچ چيزى بهتر از اين نيست كه بيابيم خدا را اسمش را مىگذارد حكومت خدا بر دل يعنى ديگر مىرسد به اينجا هيچ چيزى هيچ كسى در دلش نيست جز خدا خوشا به حال اينها يكى از بزرگان به ما نصيحت مىكرد مىفرمود كه مىگويند مشرك نباش من مىگويم بيا مشرك باش بعد معنا مىكرد مىگفت كه ما يك دلى داريم همهاش مال خدا است خوب وقتى كه همهاش مال خدا شد اگر اين دل يك قفسى در آن موجود شد دنيا پرستى اين شرك است قفس ديگرى پيدا شد رياستطلبى اين شرك است حال اين باغ وحش مىگفت به قول ايشان او مىگفت من باغ وحش نديدم اما باغ وحش اينجورى است هر گوشهاى يك قفسى يك گرگى درونش است يك سگى درونش است يك ببرى درونش است يك مارى درونش است مىگفت اگر باغ وحش نديدى بيا درون دلت بگو همين است اين باغ وحش است بعد اين بزرگ مىگفت بابا بياييد يك گوشهاى از دل بشود مال خدا اين همهاش مال خدا است تو غصب كردى هر گوشهاش را يك ببرى مىآورى يك سگى يك مارى يك عقربى آوردى يك گوشهاش را بده به خدا بيا مشرك شو نه اين كه همهاش مال دنيا مال خدا هيچى ندارد اين ديگر كفر است اين ديگر غضب صد در صد است دل انسان يك جايش مال خدا نباشد درحاليكه بايد همهاش مال خدا باشد حرف خوبى است انصافا مقام لقاء يعنى اين و اين باغ وحش را همه بريزم دور اين قفسها را بكشيم ببر را، بكشيم مار را، بكشيم عقرب را وقتى كه اغيار رفت صاحب خانه مىآيدجاروب كن
يك شعر مشهورى است كه يكى از بزرگان به حضرت رضا پيغام داده بود كه آقا چرا نمىآيى جواب داده بود كه بابا جارو كن بعد مهمان بطلب ما جارو كنيم قفسها را بشكنيم اين ببر و مار و عقرب و نهنگ و شير را بريزيم دور آن وقت خودش مىآيد ديو چو بيرون رود فرشته در آيد تاريكى متعاقب بر نور است اما آن تاريكى گاهى آن جورى است كه نمىگذارد نور بيايد تاريكى صفات رذيله اين است نمىگذارد نور بيايد ديو چو بيرون رود فرشته در آيد ديگر آن وقت درك مىكند لقاء يعنى چه آن وقت هضم مىكند «يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه» ديگر رحمت لازم نيست ديگر خودش مىآيد خودش حكومت بر دل دارد «لا يسعنى ارضى و لا سمائى ولكن يسعنى قلب عبدى المومن» دل ما خانه خدا جاى خدا بخواهيم حبسش بكنيم و تو دنيا و آخرت و بهشت و جهنم همه جا راهش بدهيم نمىشود «لا يسعنى ارضى و لا سمائى» در آسمانهاى هفت گانه كه اين كره زمين به نسبت آسمان اول يك ريگ در بيابان آسمان دوم، آسمان اول نسبت به آسمان دوم يك قطره در دريا تا برسد به عرش خدا همه اينها «لا يسعنى ارضى و لا سمائى» اما خدا مىگويد كه يك چيزى هست كه «يسعنى و هو قلب عبدى المومن» اين دل كه اصلاً خدا خلقش كرده براى همين اين امانت «انا عرضنا الامانة» يعنى اين امانت كه همه ما خيانت دراين امانت مىكنيم همه ما اين امانت خراب مىكنيم همه ما اين امانت را ديگران را مىآوريمو غصبش مىكنيم اين امانت جاى خود «ان الى ربك الرجعى فان الى ربك منتهى» يعنى اين «انا للّه و انا اليه راجعون» يعنى اين ملك خدا هستم نه ملك شيطان، عبد خدا هستم نه عبد شهوت، اين عبوديت درست بشود «انا للّه و انا اليه راجعون» ديگر وقتى كه عبد شد به سوى خدا وقتى عبد شد مال خدا حالا وقتى مال خدا شد خدا هم مال اين به چقدر خوب است انسان خدا مال اين باشد خدا مال اين باشد يعنى چه يعنى دل اين باشد مال خدا اين را مىگويند «يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه» اين حركت پر رنج را بپيما منتها سير اين حركت خدا است در همين دنيا خدا است چه رسد آخرت چه رسد بهشت آنجا كه ديگر تجلى گاه خدا است معلوم است تجلى بيشتر است نور بيشتر است معلوم است ديگر درك بيشتر است اما فطرت هم مراتب دارد ديگر درك بيشتر است ولى آنكه مىخواهم بگويم در همين دنيا انسان مىتواند بيابد خدا را نظير آدم تشنه كه مىيابد تشنگى را و مىيابد سيرى راوقتى كه آب بخورد سيراب شود مىيابد سيرى را حالا اين حركت متوقف بر چند چيز است ان شاءاللّه بعد در موردش صحبت مىكنيم.
خدايا اين حرفها دلپذير است خدايا اين حرفها مبدأ قرآنى دارد اين حرفها مبدأ روايتى دارد بزرگانى نظير صدرالمتألهين گفته است خدايا ما هم درك مىكنيم خيلى عالى است خدايا توفيق رسيدن به اين گونه حرفها و درك اين گونه مطالب درك رسيدن به آنجاها و لو كمرنگ به همه ما عنايت بفرما.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
[1] ـ سوره انشقاق آيه 6.
[2] ـ سوره عنكبوت آيه 65.
[3] ـ سوره طه آيه 14.