شماره درس: 18
تاريخ درس: ۱۳۹۱/۵/۱۸
متن درس:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علي آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
بحث اين چند روز ما راجع به کار و تلاش و کوشش و جديّت بود؛ و اين کار را منقسم کردم به چهار قسم: کار فرهنگي، کار توليدي، کار توزيعي و کار خدماتي.
در هر چهار قسمت کمي صحبت کردم.صحبت امروز ما که بايد بگوييم يک معجزه است؛ راجع به کار مولا اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» است. مولا اميرالمؤمنين در اين شصت و سه ساله عمرش، که همه به ايشان نمره بيست ميدهند؛ هم در کار فرهنگي و هم در کار توليدي و توزيعي و هم در کار خدماتي.
من يک اشارهاي راجع به اين چهار کار دربارۀ اميرالمؤمنين صحبت ميکنم.
راجع به کار فرهنگي، اگر ما هيچ چيزي از اميرالمؤمنين در کار فرهنگي نداشتيم جز نهجالبلاغه، بس بود. اين کتابي که به اقرار همه مافوق همۀ کتابهاست و فقط قرآن است که مافوق نهجالبلاغه است؛ لذا اين جمله مشهور در ميان اهل علم است از سني و شيعه که: «نهجالبلاغه مادون القرآن و مافوق الکتب». نهجالبلاغه مادون قرآن است اما تاحال کتابي روي دست نهجالبلاغه نيامده است. بعد از اميرالمؤمنين، ائمۀ طاهرين «سلاماللهعليهم» خيلي کار فرهنگي کردند؛ مخصوصاً امام باقر و امام صادق. در زمان غيبت کبري، در اين هزار سال به بالا، علما و بزرگان خيلي کار فرهنگي کردند، که اگر آنها نبودند، الان تشيع و فرهنگ تشيع نبود. و بالاخره بزرگان دين هم ائمه و هم علما و مراجع، راجع به فرهنگ اسلام و راجع به فرهنگ تشيّع کار کردند. الان بيش از چندين هزار کتاب از تشيّع در دسترس ماست. و اين چندين هزار کتاب که از مراجع و از علما و بزرگان است؛ هيچکدامش مثل نهج البلاغه نيست. نهجالبلاغه يعني مادون قرآن و مافوق الکتب؛ و اين يک معجزه از اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» است؛ و در اين باره شرح بر نهجالبلاغه از سنّي و شيعهزياد نوشته شده است. ابن ابي الحديد معتزلي يک سنّي است اما افتخار ميکند که توانسته است بيست جلد کتاب راجع به نهجالبلاغه بنويسد؛ که اگر بيست جلد کتاب ابن ابي الحديد معتزلي را فارسي کنيم يعني به فارسي ترجمه شود؛ بيش از پنجاه جلد کتاب ميشود. بيش از پانصد ترجمه و تفسير براي نهجالبلاغه نوشته شده است که هم سنّي نوشتند و هم شيعه نوشته است. و بايد بگوييم که براي نهجالبلاغه يک کتابخانه هست، هم از سنّي و هم از شيعه. و اين نهجالبلاغۀ اميرالمؤمنين هم از نظر محتوا خيلي بالاست و همۀ علما و دانشمندان در مقابل آن متواضعند و از نظر فصاحت و بلاغت هم يک معجزه است. همينطور که قرآن بيست معجزه دارد و يکي از معجزههايش فصاحت و بلاغت قرآن است؛ اين نهجالبلاغه هم معجزه و محتوا دارد. علومي در اين نهجالبلاغه نهفته است و هرکس به اندازۀ استعدادش، ميتواند از نهج البلاغه استفاده کند. فيلسوف و عارف در علم خودش و فقيه راجع به فقهش و جامعه شناس راجع به علمش و بالاخره همۀ علما و همۀ بزرگان اين نهجالبلاغه مبدأ علمشان و مراجعه براي علمشان بوده و هست. اين کار فرهنگي اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» است.
چيزي که بايد همه به آن توجه داشته باشيم، اينست اين نهجالبلاغه در آن پنج سال حکومت اميرالمؤمنين بوده که غالباً خطبههاي نماز جمعۀ علي «سلاماللهعليه» است که سيد رضي جمع کرده است و خطبۀ مستقلي که اميرالمؤمنين فرموده باشند و مستقل روي آن فکر کرده باشند، يا در نهج البلاغه نيست و يا خيلي کم است.
آن عمر سي سالۀ اميرالمؤمنين در اسلام، صرف نهج البلاغه نشده و مقدار کمي از عمر اميرالمؤمنين صرف نهج البلاغه شده و اين کتاب درآمده که يک افتخار براي تشيع است و به قول غربيها يک افتخار براي انسانيّت است.
جملۀ ديگري هم راجع به فرهنگ اميرالمؤمنين عرض کنم و سراغ کار توليدي اميرالمؤمنين بروم.
بعد از جنگ جهاني دوم، دنيا نشست و دانشمندان شصت و چهار مملکت را يکجا جمع کرد براي نوشتن يک منشور شوراي بينالملل. نظير قانون اساسي که هر مملکت دارد، چنين چيزي براي دنيا بنويسند. اين شصت و چهار نفر از دانشمندان نمره اول دنيا بودند و سه سال نشستند و لُجنهها و فکرها داشتند و مشورتها داشتند تا توانستند اين منشور شوراي بين المللي که الان هست و دنياي استکبار به آن عمل نميکند، نوشتند. گرچه دنياي غرب و آمريکا و همه و همه، اين منشور را قبول دارند. نظير قانون اساسي که هر مملکتي قانون اساسي خودرا قبول دارد؛ دنيا هم اين منشور بين الملل را قبول دارد، اما متأسفانه اصلاً و ابدا به آن عمل نميشود. حال آنچه مراد من است، اينجاست که مالک اشتر براي استانداري مصر مهيا شد. اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» در آن پنج سال حکومت که به زور خلافت را به ايشان دادند؛به مالک اشتر حکم دادند و او را به مصر فرستادند. مالک اشتر براي خداحافظي و اجازۀ رفتن آمده بود. حتي بعضي گفتند مالک اشتر سوار بود. بالاخره در وقت خداحافظي، اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» يک منشور نوشته و به اين مالک اشتر دادند. براي اينکه اين منشور يک قانون اساسي براي مصر شود و مالک اشتر به اين منشور عمل کند.
در تاريخ ميخوانيم که اميرالمؤمنين روي يک سنگي نشستند و بدون فکر، اين منشور را نوشتند. بسياري از بزرگان، حتي غربيها مقايسه کردند منشور اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» را با منشور دنيا؛ و همه ميگويند منشور اميرالمؤمنين خيلي بالاتر و پختهتر و بامحتواتر و بالاخره خيلي بهتر از منشوري است که شصت و چهار نفر از بزرگان دنيا، سه سال نشستند و فکر کردند و نوشتند. اما اميرالمؤمنين بدون فکر اين منشور را روي سنگي نوشتند.
در تاريخ ميخوانيم که معاويه نگذاشت مالک اشتر به مصر برسد و مالک اشتر را مسموم کردند. وقتي او را مسموم کردند، وسائل مالک اشتر را نزد معاويه بردند و معاويه اين منشور اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» را مطالعه ميکرد و بالاخره معاويه به آن چناني، گفت اين را خزينه بگذاريد براي اينکه يک عتيقه براي عالم اسلام است. اين فرهنگ علي است.
و اما راجع به کار توليدي اميرالمؤمنين بگوييم که اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» در وقتي که پيغمبر اکرم به رسالت مبعوث شدند؛ در آن سيزده سال مواظب کامل از اسلام عزيز و پيغمبر اکرم داشتند. که اگر اميرالمؤمنين و حضرت خديجه و ابي طالب نبودند؛ حتماً پيغمبر اکرم نميتوانستند اسلام عزيز را از مکه نجات دهند. اگر شعب ابي طالب بود، حافظ علي بود و اگر طرفداري و حفظ پيغمبر بود، اميرالمؤمنين بود. در اين اواخر اين مردم نانجيب قانون وضع کرده بودند و به اراذل و اوباش داده بودند که وقتي پيغمبر اکرم بيرون ميآيد، ايشان را سنگسار کنندو سنگها را به ساق پاي پيغمبر بزنند. پيغمبر اکرم اگر با اميرالمؤمنين بود، درحالي که اميرالمؤمنين يک جوان ده ـ پانزده ساله بود اما اراذل و اوباش جرئت اينکه جلو بيايند، نداشتند. اميرالمؤمنين به اينها حمله ميکرد و اينها را متفرق ميکرد تا اينکه پيغمبر اکرم وارد خانۀ خدا شوند. بالاخره وقتي پيغمبر اکرم به مدينه آمدند و ده سال در مدينه بودند و تشکيل حکومت دادند؛ در آن ده سال هم اميرالمؤمنين هشتاد و چهار جنگ را پشت سر گذاشتند. يعني براي پيغمبر اکرم هشتاد و چهار جنگ جلو آوردند و در همۀ اين جنگها به دست مولا اميرالمؤمنين پيروز شدند و سرلشکر مولا اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» بوده و حمله کن اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» بوده است.
وقتي پيغمبر اکرم از دنيا رفتند؛ سقيفۀ بني ساعده تشکيل شد و علي را خانه نشين کردند. اميرالمؤمنين بيست و پنج سال خانه نشين بودند. البته يک وقتي گفتم که بدانيد تقصير مردم است. گرچه آنها سقيفه تشکيل دادند و علي را خانه نشين کردند اما مردم چرا! و اين مردم همج که در نهج البلاغه ميفرمايد هِمَج و پشه صفت، کارشان رسيد به اينجا که حضرت زهرا به اميرالمؤمنين فرمودند يا علي! شنيدم که مردم به شما سلام نميکنند. مولا اميرالمؤمنين فرمودند زهرا جان! سلام که ميکنم، جواب مرا نميدهند. خلاصه مولا اميرالمؤمنين بيست و پنج سال خانه نشين بود و هيچ کاري نميتوانستند بکنند. در نهجالبلاغه ميفرمايند مثل کسي که يک استخوان در گلو و يک خار در چشم اوست، اما در اين قضاياي اين چنيني صبر کردند. آنگاه اميرالمؤمنين بيکار شدند. بعد از بيست و پنج سال هم آن پنج سال حکومت اميرالمؤمنين بود که اي کاش اين حکومت را به زور گردن مولا اميرالمؤمنين نميگذاشتند که در آن پنج سال سه جنگ بزرگ و عجيبي براي مولا اميرالمؤمنين جلو آوردند يعني جنگ خودماني و اين جنگ بالاتر از جنگ با کفار بود. خلاصه در اين مدت اميرالمؤمنين بيکار بود و کار توليدي کرد. به دست مبارکش و با نبود امکانات، بيست و شش مزرعه را آباد کرده است. به اين کار توليدي ميگويند. نه پول داشت و نه عُده داشت و نه مُده و هيچ کس با علي نبود و علي تنها بود. چاه را به تنهايي ميکَند و به تنهايي درخت ميکاشت و يک باغ يا يک مزرعه و يا نخلستان درست ميکرد و بارور ميکرد و شبها با دَلب از آن چاه آب ميکشيد و به اين باغ آب ميداد. بعضي اوقات قنات هم بود اما قنات را خود اميرالمؤمنين ميکَندند. يعني هم چاهها و سرچشمه و جوي را تا به مزرعهها مسلط کنند و بالاخره در مدت بيست و پنج سال،مولا اميرالمؤمنين بيست و شش مزرعه آباد کردند. البته همه را براي فقرا و مستمندان و براي تقويت اسلام. اما بعضي اوقات هم براي خودش و براي اينکه احتياج به بيت المال و احتياج به ديگري نداشته باشند. لذا در آن پنج سال حکومت، اميرالمؤمنين يک مزرعه در همان مدينه داشتند که خود درست کرده بودند و دستور ميدادند که جو بکارند و جو را از مدينه به کوفه ميآوردند و اميرالمؤمنين جو را نان ميکرد براي اينکه احتياج به بيت المال نداشته باشند و نان خشک جو را ميخوردند. يعني از دسترنج خودشان ميخوردند. و اين از نظر معجزه از آن کار فرهنگي خيلي بالاتر است که يک نفر بتواند بيست و شش مزرعه و نخلستان و باغ صحرا را با آب چاه و قنات و به دست مبارکش غرس کند. درحالي که نماز اميرالمؤمنين به جاي خودش بود. درحالي که عبادات و راز و نياز و کميل مولا اميرالمؤمنين به جاي خودش بود. شبها براي آبياري ميآمدند و از چاه، با آب قطرهاي به درختها آب ميدادند و به هر درختي که آب ميدادند، دو رکعت نماز پاي آن درخت ميخواندند. فقط اين نبود که نماز شب بخوانند، بلکه درخت اينگونه تربيت ميکردند. يک هسته را ميانداختند و اين هسته کم کم يک درخت خرما و يک درخت ميوه دار ميشد و وقت آب هم به درخت آب ميدادند و دو رکعت نماز پاي آن درخت ميخواندند. اين کار توليدي اميرالمؤمنين بود.
و اما معجزۀ بالاتر از اين دو، کار توزيعي در اقتصاد توسط مولا اميرالمؤمنين بود. بعضي اوقات در نهج البلاغه جملات و نامههايي است که به استاندارهايش مينويسد و انسان مبهوت ميشود. به راستي عقل انسان نميتواند کار کند و فقط بايد بگويد معجزۀ اميرالمؤمنين است و شهامت و قدرت و شجاع مولا اميرالمؤمنين است. ما خيال ميکنيم که شجاع يعني در ميدان، مرحب را زمين زدن؛ بلکه بالاتر از آن شجاعت اينست که به استاندارش نامه مينويسد و ميگويد: «اَرِقُوا اَقْلامَکُم وَقَار بُوا بَیْنَ سُطُورِ کُمْ وَایَّاکُمْ وَ فُضُولَ الْکَلامِ فَاِنَّ اَمْوالَ الْمُسْلِمِینَ لایَتَحَمَّلُ الضِّرارَ»؛ ميگويد استاندار من وقتي به من نامه مينويسي، سر قلمت را ريز کن و سر قلم درشت نباشد. بين سطرها فاصله نباشد و قلم فرسايي و تملق بازي نباشد و جان کلام را بنويس براي اينکه اگر جان کلام را ننويسي و سر قلم درشت باشد و بين سطرها فاصله باشد، کاغذ بيشتري مصرف ميشود و بيت المال طاقت اينگونه چيزها راندارد. به اين کار توزيع حکومتي ميگويند و به اين مواظبت کامل از بيت المال ميگويند. باز در همين نهجالبلاغه يک نامه به استانداردها دارد. ميفرمايد استاندارهاي من! من که علي هستم، در مدت عمرم خوراک من دو نان خشک جو است. راوی ميگويد در حکومتش به دارالاماره رفتم و ماه مبارک رمضان هم بود. يک افطاري مختصري براي من آورد و يک افطاري براي اميرالمؤمنين آوردند و آن نان خشکي بود که جوي آن از مدينه آمده بود. کمي هم دوغ ترش آوردند. مولا اميرالمؤمنين اين نان را بادست ميشکستند و در آن دوغ ميريختند و ميخوردند و شکر خدا را ميکردند. ميفرمايد اي استاندار من! من در شبانه روز به دو نان اکتفا کردم و در سال به دو لباس اکتفا کردم و بعضي اوقات شور و واشور هم نبود و راوي ميگويد در نماز جمعه در حکومت مولا اميرلمؤمنين، ديدم که مولا اميرالمؤمنين مثل بادبزن با دستشان باد ميزنند. به اميرالمؤمنين گفتم يا علي! چرا اين کار را ميکنيد. فرمودند براي اينکه روز جمعه بود و پيراهني نبود که عوض کنم و همان پيراهني را که شستم و نمناک بود پوشيدم و بادم را ميزدم براي اينکه پيراهن خشک شود. بعد مولا اميرالمؤمنين ميفرمايد استاندارهاي من شما نميتوانيد مثل من باشيم. اما؛ «أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ»؛ به علي کمک کنيد. من از حلال خدا نخوردم، شما هم حيف و ميل در بيت المال نداشته باشيد.
خبردادند که يکي از استاندارهاي اميرالمؤمنين در جلسهاي شرکت کرده و استخوان را با گوشت گرفته و آن گوشت را خورده است. اميرالمؤمنين يک نامۀ تندي به او نوشتند. و نامه الان در نهج البلاغه هست. ميفرمايند شنيدم به مهماني رفتي و با متمولين نشستي و گوشت را با استخوان گرفتي و گوشت را خوردي. بعد همين جمله را ميفرمايند که به من کمک کنيد، من از حلال خدا نخوردم و شما حرام خدارا نخوريد. من اينقدر مواظب بيت المال بودم و شما حيف و ميل نداشته باشيم و بالاخره تا ميتوانيد به اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» کمک کنيد در اينکه بتوانيم اين بيت المال را درست و به جا مصرف کنيم. و بيت المال را براي فقرا و ضعفا و بيچارهها ميخواستند. نظير اينها در آن پنج سال حکومت اميرالمؤمنين که به آن کار توليدي و کار اقتصادي مملکتي و بالاخره کار حکومتي ميگوييم؛ آنچه گفتم يک در هزار است که سنّي و شيعه من جمله ابن ابي الحديد معتزلي در آن بيست جلد کتابش مينويسد و به انسانيت مولا اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» افتخار ميکند.
و ما کار خدماتي. اصلاً مثل اينکه مولا اميرالمؤمنين را براي خدمت به خلق خدا، خلق کرده بودند. در آن پنج سال حکومت، ابن ابي الحديد مينويسد که راوي ميگويد بعد از نماز ظهر، اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه»را سرگردان در خارج مسجد کوفه ديدم. جلو رفتم و سلام کردم و گفتم آقا همه براي استراحت رفتند. چرا شما وسط آفتاب ايستاديد و چرا استراحت نميکنيد. فرمودند ميترسم يک حاجتمندي باشد و ميترسم کسي با من کار داشته باشدو خجالت بکشد در خانه بيايد و اينجا ايستادم تا ببينم که آيا ميشود گره از کار کسي بگشايم يا نه. راوي ميگويد ديدم که يک خانم آمد. گفت فريادرس مظلومها به فريادم برس. شوهرم مرا از خانه بيرون کرده و بي جا هستم. مولا اميرالمؤمنين کسي که به دو ثلث جهان حکومت دارد، دنبال اين زن راه افتادند. آن پنج سال حکومت اميرالمؤمنين فقط بر عراق يا حجاز نبود بلکه به دو ثلث جهان حکومت داشتند. ما مسلمانهاي بي عرضه از دست داديم تا به اينجا رسيده و الاّ دو ثلث جهان زير پرچم مولا اميرالمؤمنين بود. ميگويد به دنبال اين خانم راه افتاد. خود مولا اميرالمؤمنين در زد. راوي ميگويد من خدمت مولا بودم و ديدم که يک آدم جلفي از نظر لباس آمد و معلوم ميشود که خيلي سر و کار با مسجد و منبر نداشته و علي را نشناخت و سلام به اميرالمؤمنين نکرد و اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» به او سلام کرد و با موعظه فرمود: عزيزم! اين خانم زيردست توست و بايد با اين خانم مدارا کني و خانم را از خانه بيرون کردن و آن هم در اين گرما يعني چه؟! اين مردک جواب اميرالمؤمنين را نداد و رو به زن کرد و گفت يک واسطه اجنبي براي من آوردي؟ اگر به خانه بيايي، تو را آتش ميزنم. تا اينکه اين بي ادبي را کرد، مولا اميرالمؤمنين يقۀ او را گرفت و بلند کردند و به زمين زدند و پا را روي سينۀ او گذاشتند و گفتند توبه کن. اين در زير پاي اميرالمؤمنين، مولا اميرالمؤمنين را شناخت و به التماس افتاد. مولا اميرالمؤمنين او را بخشيدند و رها کردند. اول با تلطف و مهرباني شروع شد و گفت عزيزم بايد با زن ساخت و چرا او را از خانه بيرون کردي. به خانم هم نصيحت کرد که با شوهرت بساز و بالاخره يک کدخدامنشي و يک آشتي کنان و خانم را به خانه روانه کردند و خوشحال شدند. خوشحالي اميرالمؤمنين اينست که بتواند به يک درمانده خدمتي کند. بلندترين آرزوهاي اميرالمؤمنين اينست که بتواند ولو در نماز انگشتري در راه خدا بدهد.
يک قضيۀ ديگري هم بگويد. اما در همۀ اينها به جاي اينکه براي اميرالمؤمنين گريه کنيم، بايد براي خودمان گريه کنيم. اينکه ما چه شباهتي به مولا اميرالمؤمنين داريم. اين منبر امروز منبر پرمحتوا و شيريني است ولي منبري است که يأس هم ميآورد. ما در کار فرهنگي چه شباهتي به اميرالمؤمنين داريم؟! ما در کار توليدي چه شباهتي به اميرالمؤمنين داريم؟! ما که هنوز در علوفۀ گوسفندانمان به امريکا احتياج داريم، چه شباهتي به اميرالمؤمنين است؟! اين فساد اداري که ما الان داريم، چرا بايد داشته باشيم و چه شباهتي به اميرالمؤمنين داريم؟! در کار خدماتي چه شباهتي به اميرالمؤمنين داريم؟!
اين قصه را همه شنيديد اما روي آن فکر نميکنيد. مولا اميرالمؤمنين در همين حکومت ميرفتند. يک خانمي مشک آبي روي دوشش بود و جلو ميرفت و غرغر ميکرد. اميرالمؤمنين ديدند که پشت سر اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» گله ميکند. اميرالمؤمنين جلو رفتند و به اين پيرزن سلام کردند و گفتند چه شده است؟! گفت علي به من نميرسد. البته دروغ ميگفت. بالاخره مولا اميرالمؤمنين مشک آب را به دوش گرفتند و او مرتب نق ميزد و اميرالمؤمنين عذرخواهي ميکردند. وقتي اميرالمؤمنين به خانه آمدند، ديدند که دو سه بچه يتيم دارد. رفتند و براي او آذوقه و حتي هيزم آوردند. بعد هم مولا اميرالمؤمنين به اين گفتند که من ميتوانم بچه داري کنم و يا نان بپزم. پيرزن گفت شما بچه داري کن و من نان ميپزم. مولا اميرالمؤمنين بچهها را در دامن گرفت و خرماهايي که آورده بود، هستهها را درميآورد و در دهان اين بچهها ميگذاشت و گريه ميکرد و از بچهها عذرخواهي ميکرد که اگر کوتاهي کردم، مرا ببخشيد. زني رد ميشد و ديد مولا اميرالمؤمنين بچه داري ميکند. به زن گفت آيا ميشناسي که او کيست؟! گفت نه. گفت اين علي «سلاماللهعليه» است. وقتي خانم خواست عذرخواهي کند، اميرالمومنين از او عذرخواهي کرد و فرمود ببخشيد اگر در حقت کوتاهي شده است. همۀ شما اين را شنيديد اما چقدر عمل کرديد.
اين قضيۀ پيرزن را هم سنّيها نوشتند و هم شيعه نوشته و هم در کتابهاي فارسي آمده و هم در کتابهاي عربي و شايد شما که پاي منبر مينشينيد، بيش از ده مرتبه از منبرها شنيديد، اما حالا چه شباهتي به اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» پيدا شد؟!
از همۀ شما تقاضا دارم که در اين شبهاي قدر و در اين روزهاي عزا، يکي از دعاهايتان همين باشد که خدايا ! يک شباهتي ولو ناقص ولو يک در ميليون و همان که مولا اميرالمؤمنين ميفرمايند: «أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ»؛ يک در ميليون، ما يک شباهتي به مولا اميرالمؤمنين داشته باشيم وگرنه نميشود گفت شيعه.
من بارها به شما گفتم و اين روايت را خواندم و اين روايت خيلي بالاست. پيغمبر ميفرمايد: يا علي! تو مثل قرآن ميبيني و مثل قل هوالله احد ميبيني. اگر کسي يک مرتبه قل هُوالله أحد را بخواند، ثلث قرآن را خوانده و اگر دو قُل هوالله أحد بخواند، دو ثلث قرآن را خوانده و اگر سه قُل هُوالله أحد بخواند، مثل اينست که همۀ قرآن را خوانده است و بعد ميفرمايد يا علي! هرکه تو را دوست داشته باشد و به امامت تو اعتقاد داشته باشد، يک ثلث ايمان دارد و هرکس شعار هم بدهد و «أشهد ان علياً ولي الله» هم بگويد دو ثلث ايمان دارد و اگر تابع تو باشد و به آنچه تو کردي، عمل کند، آنگاه ايمانش تمام و کامل ميشود.
بايد ايمان ما کامل شود. آقا و خانم و جوانها! الحمدلله ما از نظر اعتقاد، اعتقاد خوبي داريم. خدا رحمت کند آباء و اجداد ما را که چه زحمتها کشيدند تا علي را در ايران ما آوردند. الحمدالله شعار ما هم عاليست و در تمام دنيا فقط ما هستيم که ميگوييم: «أشهد انّ علياً ولي الله». اما همۀ ما چه زن و چه مرد و چه جوان و پيرمان از نظر عمل کوتاه هستيم. دعا کنيد و از خود مولا اميرالمؤمنين در اين شبها بخواهيد که يک نظر لطفي کند که از نظر عمل، متابعت از مولا اميرالمؤمنين به همۀ ما عنايت کند. انشاءالله.
نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظیم الأعظم الأعز الأجل الأکرم
بحق مولا اميرلمؤمنين، یا الله
یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک