شماره درس: 19
تاريخ درس: ۱۳۹۱/۵/۱۹
متن درس:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علي آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
گرچه بحث روز پنجشنبههاي ما به مناسبت شب جمعه و روز جمعه متعلق به آقا امام زمان است؛ اما چون شب شهادت مولا اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» است، از آقا امام زمان اجازه ميگيرم که دربارۀ مظلوميت جدشان اميرالمؤمنين، صحبت کنم. به همين اندازه راجع به امام زمان اکتفا ميکنيم، اينکه اظهار ارادت کنيد خدمت قطب عالم امکان و محور عالم وجود و واسطۀ بين غيب و شهود، يعني حضرت ولي عصر «عجلاللهتعاليفرجهالشريف»، با سه صلوات.
جرداق نصراني، يک دانشمند لبناني است. کتابي دربارۀ اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» نوشته است و کتاب خيلي عاليست. اين کتاب فارسي هم شده است. اسم اين کتاب، اسم عجيبي است و آن «صوت العدالة الانسانية» است. يعني در اسم کتاب، اسم اميرالمؤمنين را صداي عدالت انسانها گذاشته است. «الامام العليّ صوت العدالة الانسانية». قطعاً اين اسم از خودش نيست. ميگويند نادرشاه وقتي گنبد مطهر اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» را طلاکاري کرد؛ به او گفتند که روي گنبد، در مقابل ايوان مطهر چه بنويسيم! گفت بنويسيد «يدالله فوق أيديهم»؛ يعني دست خدا که دست عليست، مافوق همۀ دستهاست. يکي از بزرگان گفت اين از خودش نيست. دليلش هم اينست که اگر از او بپرسيد چه گفتي، او نميتواند بگويد که چه گفته است. آمدند و پرسيدند روي گنبد طلا چه بنويسيم؟! گفت همان که گفتم و ديگر نتوانست بگويد «يدالله فوق أيديهم». معلوم شد که چه الهامي از مولا أميرالمؤمنين و از آن کسي که دست خدا و مافوق همۀ دستهاست،به او شده بود که بنويسيد «يدالله فوق أيديهم».
خدا قسمت همۀ شما کند و ببينيد که الان همين «يدالله فوق أيديهم» روي گنبد مطهر علي «سلاماللهعليه» هست. اين اسمي هم که از اين کتاب است، حتماً از جرداق نيست و يک معجزه از علي است. آن دست خدايي که بالاي همۀ دستهاست، به اين مرد الهام کرده که اسم کتابت را «الامام العلي صوت العدالةالانسانية» بگذار. من اسمي به اين عالي نديدهام و انصافاً خيلي عاليست. دربارۀ اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه»، خوب اسمي انتخاب کرده و بايد بگويم شما هم تصديق ميکنيد که خود مولا اميرالمؤمنين اين اسم را براي خود انتخاب کرده است. در اين کتاب چيزهاي خوبي از يک نصراني هست. البته اينها خجالت دارد. ما دانشمندهاي شيعه نظير جرداق زياد داريم، اما متأسفانه در امامت کار نکردند. جرداق نصراني يک قطره از درياي ولايت کار کرده و يک کتاب نوشته و در اين کتاب چيزهاي خوبي است. از جمله اينست که ميگويد شما اگر يک ظرف آبي باشد و بخواهيد اين ظرف آب را متلاطم کنيد، اگر در اين ظرف دست بزنيد، متلاطم ميشود. اما اگر يک حوض بزرگي باشد، با دست شما متلاطم نميشود. بايد يک چيز بزرگي در آن بيندازيد تا حوض متلاطم شود و اگر درياچه باشد، بايد يک کوهي در آن بيفتد تا متلاطم شود و اگر دريا باشد، با کوه و غرق شدن کشتي هم متلاطم نميشود و بايد جذر و مدها و طوفانها آن را متلاطم کنند. بعد ميگويد بنابراين هر آبي که شما تصور کنيد، قابل تلاطم است؛ اما من يک دريايي را سراغ دارم و يک وجود مقدّسي را سراغ دارم که در مدت عمر، هيچ چيزي نتوانست آن را متلاطم کند. بعد ميگويد آري، اين درياي وجود علي را گاهي يک چيزي متلاطم ميکرد و آن هم آه مظلوم بود. بعد دو سه تا مثال ميزند و ميگويد ببين که چطور درياي وجود علي متلاطم ميشود؛ خلخال از پاي دختر يهودي کندند و بردند. يعني لشکر معاويه در يک دهي ريخت و در آنجا اذيت کرد و دِه را غارت کرد، من جمله خلخالي از پاي دختر يهودي کَند. اين دختر يهودي در همان وقت داد زد و گفت يا علي! به فريادم برس. وقتي اين خبر را به اميرالمؤمنين دادند، جرداق ميگويد مولا اميرالمومنين به گريه افتاد و گريه به اندازهاي تند بود که اشکها به زمين ميريخت و ميگفت آيا من زنده باشم و به يک دختر يهودي ظلم شود! و بعد هم مردم را سرزنش کرد و گفت مرگ بر شماها. همۀ شما بايد دق کنيد و بميريد که به يک دختر يهودي ظلم شده است.
ميگويد اين درياي وجود علي را که ميدانهاي جنگ استراحت او بود. جنگها براي اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» يک استراحت بود اما آه مظلوم اين وجود را متلاطم کرد.
مثال دوم، ميگويد مولا اميرالمؤمنين نماز ميخواندند. هنوز نماز شروع نشده بود و در اقامه بودند که يک زني از پشت پرده گفت اي فريادرس مظلومها به فريادم برس. مولا اميرالمؤمنين نتوانستند اقامه بگويند و پاهايشان لرزيد و نشستند. از پشت پرده اين خانم را خواستند و فرمودند چه شده است؟! گفت آقا حکومت تو به من ظلم کرده است. فرمود صبر کن. به زودي حاکم را خواستند و تفحص کردند و بعد از تفحص فهميدند که حق با اين خانم است. آنگاه آن حاکم را عزل کردند و جبران خسارت اين خانم را کردند و جداً از اين خانم عذرخواهي کردند. اما قبل از همۀ اين حرفها، جرداق ميگويد در محراب عبادت، هنوز جرم اثبات نشده، مولا اميرالمؤمنين دستهاي مبارک و ريش مبارک روي دستها و مثل باران گريه ميکند و ميگويد خدايا ! من حاکم نفرستادم که ظلم کند بلکه من حاکم فرستادم تا طرفدار مظلوم باشد و به فرياد مظلوم برسد. خدايا! بازخواست حاکم را ظالم را از من نکن. اما بعد، تفحص کردند و حاکم را خواستند و بعد از تفحص، جاسوسهاي اميرالمؤمنين گفتند اين حاکم ظلم کرده است. مولا اميرالمؤمنين راحت شد از اينکه توانسته ظالمي را ريشه کن کند و به فرياد مظلومي برسد. اين گفتۀ جرداق است و انصافاً عاليست. اما مولا اميرالمؤمنين، از همۀ ما گله دارد. ما اميرالمؤمنين را به اين اندازه شناختيم؛ اگر خيلي بالا باشد، يک عکس از اميرالمؤمنين بکشيم و يک شمشير دودم مزخرفي روي پاي ايشان بگذاريم و بگوييد اين علي، امام من است. اما بايد مثل جرداق فکر کنيم. اگر مثل جرداق فکر کنيم، ظالم در ميان ما پيدا نميشود و همۀ مظلومها به نوايي ميرسند و بالاخره اگر ما اينطور که جرداق فکر ميکند، فکر ميکرديم؛ اين نظام مقدس ما الان هزاربرابر دنيارا گرفته بود و هزار برابر تغيير کرده بود.
چيز ديگري من به جرداق نصراني ميگويم که بارک الله خوب گفتي، اما يک چيز هم ناقص است و چيز ديگري هم هست که علي را متلاطم ميکرد و آن آه او در دل شب و راز و نياز با خدا در دل شب بود.
در نهجالبلاغه ميگويد: «آهِ مِنْ قِلَّةِ اَلزَّادِ وَ طُولِ اَلطَّرِيقِ وَ بُعْدِ اَلسَّفَرِ وَ وَحشَة الطريق»؛ مولا در دل شب مانند مارگزيده به خود ميپيچيد و ميگفت آه از اين راه دور و درازي که در جلو دارم و زاد و توشه ندارم و راه خطرناک است. واي! واي! واي! به اندازهاي ميگفتند که مدهوش ميشد.
راوي ميگويد مولا اميرالمؤمنين در باغي آبياري ميکردند. ديروز ميگفتم که پاي هر درختي دو رکعت نماز با گريه و زاري ميخواندند. ناگهان ديدم که مولا اميرالمؤمنين غش کرد و روي زمين افتاد. به اندازهاي که خيال کردم مولا اميرالمؤمنين مرده است. به در خانۀ زهرا «سلاماللهعليها» آمد و گفتند زهرا جان! به تو تسليت ميگويم. من ديدم که مولا اميرالمؤمنين مُردند. زهرا فرمودند نه، زنده است بلکه از خوف خدا مدهوش شده است. غش نميکرد و غش کردن از علي نبود و معصوم غش نميکند. براي مولا اميرالمؤمنين با اين درياي وجودش غش معنا ندارد اما مدهوش شدن معنا دارد. يعني منغمر در عالم وحدت ميشد و هيچ نظري به عالم کثرت نداشت. در آن حال که به آن توطّف ميگويند، يعني کندن دل از ماسوي الله و بستن دل صد در صد به خدا. (وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبديلا). اين حالت براي اميرالمؤمنين زياد در دل شب جلو ميآمد و مثل بيد ميلرزيد. در نهجالبلاغه ميفرمايد از خوف خدا، مانند مارگزيده به خود ميپيچيد. خوف هم از گناهش نبود بلکه خوف خشيت و حال تبتّل بود. يعني از خشيت و عظمت پروردگار و اينکه ابهت و عظمت خدا در دلش جايگزين ميشد و مدهوش ميشد و هيچ چيز و هيچ کس در نظر نبود، جز خدا.
مردم عادي وقتي ميديدند، خيال ميکردند که غش کرده است و خيال ميکردند که مُرده است؛ اما نميدانستند که خشيت و عظمت خدا مسلط شده بر دلش و او را مدهوش کرده است. اي کاش جرداق نصراني اين را هم گفته بود و با قلم شيرين و الهامي کمي دربارهاش صحبت کرده بود.
اين عليست؛ (تَتَجافا جُنُوبُهُمْ عَنِ المَضاجِع يَدْعُونَ رَبَّهم خَوفاً وَطَمَعاً وَمّمِا رَزَقناهُمْ يُنفِقُونَ فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاء بِمَا کانُوا يَعمَلون)؛ در دل شب، گاهي صفت جلال خدا و گاهي صفت جمال خدا بر قلب مبارک اميرالمؤمنين استولي ميشد. قرآن ميفرمايد نميداني چه لذتي ميبرد. بايد به آن برسي تا بفهمي که اين آه و ناله با خدا چه لذتي دارد و اين راز و نياز با خدا و اين گفتار و کردار با خدا چه لذتي دارد.
ما بايد از اين حرفها سرمشق بگيريم. قرآن ميفرمايد: (لقد کان لکم في رسول الله اُسوةٌ حَسَنةٌ لِمَن کان يرجواللهَ و اليوم الا´خِر)؛ اگر کسي خدا ميخواهد و اگر کسي بهشت و سعادت دنيا و آخرت و دست عنايت خدا روي سرش ميخواهد؛ بايد از پيغمبر خدا سرمشق بگيرد و از اميرالمؤمنين و ائمۀ طاهرين سرمشق بگيرد و الاّ اينکه بگويد من شيعه، خطرناک است.
يک عدهاي در وقت حکومت اميرالمؤمنين به در خانۀ اميرالمؤمنين آمدند. به ايشان گفتند يک عدهاي از شيعيان تو آمدند تا با تو ملاقات کنند. مولا اميرالمؤمنين ديدند که نور شيعه گري در صورت اينها نيست. فرمودند چرا اگر شيعۀ من هستيد، نور شيعه گري در صورت شما نيست. آن شيعهاي که نماز نخواند، آن شيعهاي که بتواند به ديگران کمک کند اما نکند، آن شيعهاي که به ديگران ظلم کند و حق ديگران را پايمال کند، آن شيعهاي که بتواند در اداره گره از کار باز کند ولي نکند، و بالاخره آن شيعهاي که بايد دو بال داشته باشد و هر دو بال را هم بايد از علي گرفته باشد؛ يکي بال رابطه با خدا و يکي هم بال رابطه با مردم باشد. اين آيهاي که خواندم، همين را ميگويد. (تَتَجافا جُنُوبُهُمْ عَنِ المَضاجِع يَدْعُونَ رَبَّهم خَوفاً وَطَمَعاً وَمّمِا رَزَقناهُمْ يُنفِقُونَ فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاء بِمَا کانُوا يَعمَلون)؛ اگر اين دو بال نباشد، شيعهگري اين نور ندارد. به عبارت ديگر پيغمبر اکرم فرمودند يک وقتي بيايد که اينها شيعه هستند اما اسمي است و واقعي نيست. «لايبقي من الاسلام الاّ اسمُه».
از اين تاريخها و لاأقل از اين کتاب کوچک جرداق، همۀ ما بايد رسم عبوديت را از اميرالمؤمنين بگيريم و رسم حکومت را از اميرالمؤمنين بگيريم و رسم مردم داري و خدا داري را از علي «سلاماللهعليه» بگيريم. اگر اين باشد، ولو اينکه دور باشد و ديروز ميگفتم که مولا اميرالمؤمنين که توقع ندارد ما مثل او باشيم. بلکه خودش هم در نهج البلاغه ميگويد نه ميشود و نه ميخواهم؛ ولي او در جلو و ما به دنبال، ولو يک ميليون فرسخ هم فاصله باشد، اما بالاخره به علي ميرسيم و بالاخره شفاعت علي شامل حالمان ميشود و بالاخره مولا اميرالمؤمنين در روز قيامت ما را پيدا ميکند و مهر ولايت را به پيشاني ما ميزند و ما را زير لواي حمد ميبرد و بالاخره آنجا به نوايي ميرسيم. اما اگر اين راه نباشد، شاعر عامي چه عالي ميگويد:
ترسم نرسي به کعبه اعرابي اين ره که تو ميروي به ترکستان است
مولا اميرالمؤمنين در راه مستقيم به سوي خدا ميرود و ما در راه غيرمستقيم ميرويم به سوي شيطان و اين کجا و آن کجا. بايد در راه باشيم، ولو يک ميليون فرسخ هم فاصله باشد.
شب قدر است، بياييد تصميم بگيريم که در راه علي بيفتيم و از نظر خدمت به خلق خدا و از نظر عبادت و رابطه با خدا، عوض شويم. وضع نمازهاي ما خيلي بد است. آن کساني که نماز نميخوانند که نميخوانند و آن کساني هم که نماز ميخوانند، نمازها بد است. نمازش به نماز مولا اميرالمؤمنين نميخورد. وضعمان هم با مردم بد است و يک در هزار هم متابعت از مولا اميرالمؤمنين نداريم. بياييد امشب با اميرالمؤمنين تعهد کنيد که يا علي! من ديگر ظلم نميکنم. و لاأقل غيبت و شايعه پراکني نکن و تهمت نزن و لاأقل در جلسات همسو و همرنگ غيبت کننده نشو و لاأقل از يک شيعه دفاع کن. دفاع از شيعه واجب و لازم است و کمک لازم و واجب است. جوانها! امام صادق «سلاماللهعليه» در مني منبر رفته بود، در وسط منبر داد زد و گفت اي شيعيان ما چرا اينقدر دل ما را خون ميکنيد. يک نفر بلند شد و گفت يابن رسول الله! ما کجا دل شما را خون کرديم. ما شيعۀ شما هستيم؟! ما پيرو شما هستيم. حضرت فرمودند: تو دو سه روز قبل از مکه به مني ميآمدي. يک پيرمرد واماندهاي سر راه بود. اين پيرمرد به تو گفت من خسته هستم، مرا سوار کن اما تو ميتوانستي سوارش کني اما نکردي و دل پيغمبر را خون کردي و دل ما اهل بيت را خون کرديد.
بياييد يک شباهتي با اميرالمؤمنين علي «سلاماللهعليه» پيدا کنيم. دو بال ميخواهيم براي پرواز به سوي مولا اميرالمؤمنين. يک بال رابطه با خدا و يک بال رابطه با مردم. و الاّ نميشود.
اين خانم و دخترخانم با اين وضعي که بيرون ميآيد، بدن جوانها را ميلرزاند و همينطور که بد اين جوان ميلرزد، اين دختر بالاترين ظلم را کرده است. حال هزار مرتبه هم بگويد بک يا الله، اما ظالم است و شباهت به مولا اميرالمؤمنين ندارد. اين وضع فساد اخلاقي نکبت بار ما و اين اوضاع و احوال به مولا اميرالمؤمنين نميخورد.
نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظیم الأعظم الأعز الأجل الأکرم
بحق الحسين و اخته زينب، بحق الحسين و عياله، یا الله
یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک