بسم الله الرحمن الرحيم
راز و نياز
توحيد در محبت
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته)؛ در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 11/2/87 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
لذت چيست؟
وَأسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَيْرِ ذِكْرِكَ، وَمِنْ كُلِّ راحَة بِغَيْرِ أُنْسِكَ، وَمِنْ كُلِّ سُرور بِغَيْرِ قُرْبِكَ، وَمِنْ كُلِّ شُغْل بِغَيْرِ طاعَتِكَ.
در اين فراز از مناجات ذاكرين حضرت سجاد(ع) استغفار ميفرمايد از اينكه دنبال لذتي غير از ياد خدا باشد، و از آرامشي كه از غير انس به خدا ايجاد شود و از سروري از كه غير قرب به خدا باشد، و از هر كاري غير از اطاعت خدا استغفار ميفرمايد.
لذت، ميل انسان به چيزي است كه ملايم با نيازها و قوت ادراكي انسان باشد. البته معمولاً ميگويند خود نايل شدن به نياز، لذت است، اما ميتوان گفت كيفيتي نفساني است كه در اين حال پيدا ميشود. لذت حالتي است كه هروقت انسان به چيزي كه دوست دارد ميرسد برايش پيدا ميشود.
چرا خداي متعال لذت را در وجود انسان قرار داده است؟ بعضي از بزرگان گفتهاند: لذت، وقتي از نقايص مادي تجريد شود، به بهجت و ابتهاج تعبير ميشود. حتي براي خداي متعال هم چنين چيزي را اثبات كردهاند. خداي متعال در ذات خودش از درك ذات خودش مبتهج است. لذت، كمالي وجودي است كه براي موجود مدرك پيدا ميشود كه اگر بشود آن را از تمام لوازم و نقايص امكاني تجريد كرد اشكالي ندارد براي خدا هم اثبات شود. ابن سينا اين تعبير را دارد: ابتهاج ذاته بذاته.
لذت ملك، جن و حيوان
فهم و اثبات اين موضوع در مورد خدا سخت است كه اكنون نيزدر صدد بيان آن نيستيم؛ اما آيا ملائكه لذتي دارند؟ ظاهر روايات و آيات اين است كه آنها حظ و لذتي از عبادت خدا ميبرند كه آن هم ما درست نميدانيم عبادتشان چهطور است؛ فقط در روايات وارد شده است، إِنَّ لِلَّهِ مَلَائِكَةً رُكَّعاً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ إِنَّ لِلَّهِ مَلَائِكَةً سُجَّداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَة1.؛ اجمالاً ميدانيم خدا ملائكه را طوري آفريده كه دائما در حال عبادتاند و در قرآن هم آمده كه از تسبيح گفتن خسته نميشوند؛ لا يَفْتُرُونَ2.؛ دانستن اين چيزها فضيلتي است، اما تاثير بسياري در زندگي ما ندارد. به احتمال قوي آنها متناسب با وجود خودشان لذتي دارند كه از عبادتشان حاصل ميشود. ميماند انسان و جن. در مورد جن هم كه از كيفيت وجودشان درست خبر نداريم، جز اينكه كمي در روايات آمده، يا احياناً شواهد تجربي ديگري، وجود دارد كه آنهم خيلي به درد ما نميخورد. ما هستيم و انسان!
يك نوع لذتهايي داريم كه در حيوانات هم مشابه آن وجوددارد و البته يقيني هم نيست چون ما از درون هيچ حيواني اطلاعي نداريم؛ اما از آثارش ميفهميم كه آنها هم مثل ما لذت يا درد دارند.
خدا چرا اين لذتها را براي موجود مُدرك قرار داده است؟ شايد يكي از حكمتها اين باشد كه اين موجودات، احتياج به چيزهايي دارند كه بايد مجذوب آن شوند يا آنها را جذب كنند. اگر لذت نداشته باشند انگيزهاي براي جذب آنها ندارند كه درين صورت نيازهاشان برطرف نميشود، مثلاً اگر حيواني (يا حتي انسان) گرسنه باشد اما احساس گرسنگي نكند و از غذا خوردن لذتي نبرد غذا نميخورد. اگر خدا اين الم و لذت را در وجود انسان قرار نداده بود چه بسا حيوان و انسانها يادشان ميرفت غذا بخورند و تلف ميشدند. به هرحال اين يك حكمت الهي است.
لذتهاي طبيعي
اولين لذت انسان بعد از تولد اين است كه از شير خوردن لذت ميبرد؛ و نيز از نوازش مادر؛ اما اينرا كه چه اندازه از نوازش مادر لذت ميبرد درست نميدانيم. بعد كه كمي بزرگتر ميشود از بازي و اسباب بازي لذت ميبرد. گاهي آن قدر لذت ميبرد كه لذت خوردن و آشاميدن را فراموش ميكند، چرا؟ امروز ثابت كردهاند كه عمدهي رشد فكري كودك توسط بازي كردن پيدا ميشود. اگر بازي نكند فكر و مغزش رشد نميكند؛ يعني خدا ميداند كه در اين سن چيزي كه بچه احتياج دارد بازي است. همبازي نيز در رشد فكري كودك خيلي مؤثر است.
اگر كودك در سنّي كه بهطور طبيعي بايد دنبال اسباببازي باشد، پستانك در دهان بگذارد، مادر و پدر به او ميگويند: بينداز دور، چرا اين را در دهانت ميگذاري؟ اين لذت، يك لذت طبيعي نيست، بلكه عادتي است كه از قبل در او مانده است. كمي كه بيشتر سر عقل بيايد ميفهمد اين كار زشتي است و از تكرار آن خجالت ميكشد. از يكطرف به آن عادت كرده، از سوي ديگر ميفهمد كه زشت است؛ تضادي در او ايجاد ميشود. همينطور كه سنّ شخص بالا ميرود، نيازهاي جديدي پيدا ميشود و از ارضاء آن نيازها لذت جديدي پيدا ميكند. اين مراحل را همهي ما گذراندهايم و ميدانيم از دوران كودكي به بعد چه نيازهايي در ما پيدا ميشود و چه احساس كمبودهايي ميكنيم، و چگونه بايد اين نيازها را برطرف كرد كه وقتي برطرف ميشود لذت ميبريم. اين لذتهايي كه حسّي است و با ابزارهاي حسّي و مادي ارضاء ميشود، كاملاً شناخته شده است. اما آنهايي كه دقت دارند، مخصوصا روانشناسان رشد، كشف ميكنند كه بچهها نيازها يا لذت هاي ديگري هم دارند. بچه كه سه چهار سالش ميشود مثلاً وقتي ميخواهد به خيابان برود، دستش را ميگيريد. مدتي كه ميگذرد بچه دستش را ميكشد و نميخواهد دستش را بگيريد يا پس از مدتي ميگويد: خودم ميخواهم غذا بخورم. اين حكايت ميكند از اينكه لذتش به اين است كه خودش از خيابان رد شود يا خودش غذا بخورد و بريزد. اين نياز اوست كه همان نياز به استقلال است. اين يك نياز رواني و روحي است. احساس ميكند كه بايد موجود مستقلي باشد.
نيازديگر، نياز به تشويق است. بچه خيلي كارها و شلوغ بازيهايي هم كه ميكند اصلا براي جلب توجه ديگران است. نياز دارد به اينكه ديگران به او توجه كنند و بعد از توجه او را تشويق هم بكنند. اينها نكتههايي است كه روانشناسان رويش كار و تحقيق كردهاند و قابل تجربه هم هست. كساني كه آشنا هستند ميدانند انواع و اقسامي از غرائز و نيازهاي روحي - رواني، با اسمهاي مختلفي كه مكاتب مختلف روانشناسي گذاشتهاند در آدميزاد وجود دارد، كه اينها به تدريج ظهور ميكنند و غالباً در يك سنين خاص و بعضي از آنها تا آخر عمر در انسان وجود دارد. پس حكمت اين كه خدا انسان را طوري آفريده كه از بعضي چيزها لذت ميبرد اين است كه نيازهايي دارد كه به وسيلهي رفع آن نيازها احساس لذت ميكند و انگيزهاي است براي اينكه در صدد رفع نيازهايش برآيد.
نيازهاي برتر
اينها كه اشاره شد نيازهاي سنين كودكي و نوجواني بود اما وقتي انسان بزرگتر ميشود ديگر كمتر يا اصلاً احساس نياز به آنها نميكند و به طور طبيعي رها ميكند. بازيها و لذتهاي دوران بچگي، متناسب با دوران نقص و ضعف كودكي است اما وقتي بزرگتر ميشود درمييابد كه ديگر نبايد دنبال اينها باشد و اگر برود خلاف عرف و شأن و اخلاق رفته است و نشان از يك نقص رواني و تربيتي است. بهطور طبيعي وقتي عقل انسان رشد كرد ديگر خجالت ميكشد كارهاي كودكانه انجام دهد. اينها مقدمهاي بود براي اينكه اصلا لذت از چه پيدا ميشود.
ميدانيم بسياري از لذتها هميشگي نيست. بعضي از لذتها فصل خاصي دارد و موسمي است، كه وقتي زمان آن گذشت ديگر بايد رها كرد. آنهايي كه رشد انساني پيدا ميكنند و به يك حدي از عقل و معرفت ميرسند از بسياري از نيازها و لذتها چشم پوشي ميكنند. آنهايي كه خداي متعال به ايشان لطف ميكند، و معرفتشان تكامل پيدا ميكند، وقتي خداشناس شدند و با خدا ارتباط پيدا كردند، خيلي چيزها را كسر شأن خود ميدانند و زشت ميدانند بهخاطر لذتش دنبال بعضي كارها بروند. در مواردي ممكن است كاري باشد كه بهخاطر ضرورت زندگي، خدا هم امر كرده است كه بايد فلان كار را بايد انجام دهي؛ اينجا وظيفه و اطاعت امر خداست كه حساب ديگري دارد.
محبت به آهن!
كساني كه سطح معرفت و ايمانشان بالا ميرود و عقلشان رشد ميكند، خيلي از كارهايي كه ما دنبالش هستيم و زحمت هم ميكشيم تا به آنها برسيم، از انجام دادن اين نوع كارها خجالت ميكشند! گويا اين كارها بچگانه و زشت است. تو با خدا آشنا شدهاي؛ كسي كه با خدا همنشين ميشود ديگر با غير او مناسبت ندارد همنشيني كند. محبت به بعضي چيزها از محبت به سگ و گربه هم پايينتر است! سگ حيواني است كه شعوري دارد، وفادار است و خدمت ميكند، اما آهن پاره چه خدمتي براي ما دارد؟! بعضيها عاشق اتومبيل لوكسشان هستند! چنان مواظباند تا كثيف نشود و خط به آن نيفتد كه ... ، اين همان حركات بچگانه است. اين آهنپارهاي است، دلبستن ندارد! دلبستگي به يك تكه آهن، يا به گچ و خاك؟! آنقدر اين دلبستنها و محبتها همگاني است كه ديگر كسي عيب نميداند. اما كسي كه معرفتش بالاتر رفت و عمق پيدا كرد واقعاً خجالت ميكشد. دلي كه در آن ميتواند محبت خدا باشد، اگر محبت سنگ و خاك و آهن نفوذ كرد چقدر جفاست! چهقدر انسان قدر خودش را نميداند؛ و ارزش وجود خودش را، و ارزش دلش را! به قول بزرگي كه ميگفت: دلهاي ما غالباً يا اصطبلِ اسب و الاغ است، يا گاراژ ماشين! درون دل تو چيست؟! و اين ماييم كه تعيين كننده هستيم و به دل خودمان ارزش ميدهيم؛ تا به چه دل ببنديم و به كه دل بدهيم!
شرم از دل به غيردادن
كسي كه با دلبستن به غير خدا ارزش ذكر خدا را كم كرده، وقتي در متوجه ميشود در مقام استغفار بر ميآيد. ميداند خدا را ياد كردن يعني همنشين خدا شدن؛ اَنَا جَليسُ مَنْ ذَكَرَني.3؛ آن وقت اگر جليس سنگ و آهن، يا گاو و گوسفند بشود خجالت ميكشد. اينجاست كه بايد از اينها هم استغفار كند. استغفار بزرگان و اولياء خدا از گناهان كبيره نيست؛ از همين چيزهاست. أسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَيْرِ ذِكْرِك؛ استغفار از لذتي كه از غير ياد خدا پيدا مي شود. اما مگر ياد خدا لذت دارد؟ وقتي تسبيح را برداريم و به خودمان فشار بياوريم تا بلكه هزار تا لا اله الا الله بگوييم، لذتش كجاست؟ قرآن هم ميخوانيم، همينطور؛ دائماً نگاه ميكنيم ببينيم چند صفحه ديگر مانده تا يك جزء تمام شود. لذتي كه نميبريم هيچ، خسته هم ميشويم. نمازش را هم كه خود خدا گفته است: وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلاّ عَلَي الْخاشِعِينَ.4
عشق و لذت حقيقي
آنهايي كه معرفتشان بالا رفته، واقعاً از ذكر و عبادت لذت ميبرند و آنهم چه لذتي! لذتي كه همهي لذتهاي ديگر، در مقابلِ آن رنگ ميبازد. در وقتي كه ياد خدا هستند اصلاً نميخواهند به چيز ديگري توجه كنند. اگر چنين معرفتي و چنين ترقياي براي روح انسان پيدا شد و چنين لطافتي پيدا كرد، آن وقت مفهوم واقعي اين مناجات را درك ميكنيم كه: أسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَيْرِ ذِكْرِك؛ دنبال هر لذتي غير از ياد تو رفتم استغفار ميكنم.
البته اين يك بعد ديگري هم دارد كه باز اهل ذوق بهتر درك ميكنند. وقتي رابطهي محبتي بين محب و محبوب پيدا شود، اوج اين رابطه اقتضا ميكند كه تمام توجه محب به محبوب باشد و اگر به چيز ديگري توجه كند جفا كرده است. توقع محبوب هم همين است كه اگر تو راست ميگويي و مرا دوست داري، چرا به چيز ديگر توجه ميكني؟! اگر به چيزي غير از من توجه كردي معلوم است كه دلت فقط براي من نيست؛ پس در محبتت موحد نيستي. محب واقعي وقتي متوجه شود كه دلش به چيز ديگري هم توجه كرده؛ اين را خيانت به محبوب خودش ميداند. من دلم را به محبوب حقيقي خودم دادم، چرا بايد به چيز ديگر توجه كنم؟ مگر اين كه او امر كند كه فقط براي اطاعت امر او به چيز ديگري توجه كنم كه دراين صورت با اين منافات ندارد. اما اگرخودم دنبال چيز ديگري بروم و بخواهم در مقابل لذت از ياد او و توجه به او لذت ببرم، خيانت در محبت است و ديگر به من نميشود گفت: عاشق. عشق وقتي آمد بايد تمام وجود انسان وقف معشوق شود و اگر در جايي، توجهي به غير كرد و دنبال لذت ديگري رفت، بايد استغفار كند.
پروردگارا، تو را به حقّ دوستانت قسم ميدهيم شمّهاي از محبت و معرفت خودت را به همهي ما مرحمت بفرما.
--------------------------------------------------------------------------------
1.؛ بحارالأنوار، ج 56 ص 174، باب 23، حقيقة الملائكة.
2.؛ انبياء / 20.
3.؛ كافي، ج2، ص 496.
4.؛ بقره / 45.