بسم الله الرحمن الرحيم
راز و نياز
رابطهي معرفت و محبت
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته)در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 1/12/86 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
ادامهيمناجاتعارفين
إلهي فَاجْعَلْنا مِنَ الَّذينَ تَرَسّخَتْ أشْجارُ الشّوْقِ إلَيْكَ فِي حَدائِقِ صُدُورِهِمْ؛
خدايا ما را از كساني قرار بده كه درختان اشتياق به تو در باغستانهاي سينههاشان ريشه دوانده است.
وَأخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجامِعِ قُلُوبِهِمْ؛ فهم الی أوكار الافكار يأوون.
و سوز محبت تو سراسر دلهايشان را فرا گرفته، در نتيجه در آشيانههاي فكر و انديشه، جا ميگيرند.
وفي رِياضِ الْقُرْبِ والمُكاشَفَةِ يَرْتَعُونَ؛ و در باغ و بستانهاي قرب و مكاشفه گردش ميكنند.
وَمِنْ حِياضِ المَحَبَّةِ بِكأْسِ المُلاطَفَةِ يَكْرَعُونَ؛؛ و شرائع المصافاة يردون. از حوضها و درياچههاي محبت تو، با كاسهي ملاطفت، و با جام لطف تو جرعه مينوشند. و به آبشخورهاي صفا وارد ميشوند.
نكتهاي كه به طور كلي در اين مناجات ديده ميشود، ارتباطي است كه بين معرفت و محبت و آثار و لوازم آن به چشم ميخورد.
محبت شوق به ديدار محبوب است و بايد تمام دل متوجه محبوب باشد و جايي براي محبت ديگران در آن باقي نماند. سوزي از اين محبت پديد آيد كه انسان را مضطرب كند. مثل پرندهاي كه بالش آتش گرفته و ميخواهد در جايي پناه گيرد.
تعبيرهاي شاعرانه
نكتهاي كه خوب است از اينجا درس بگيريم اين است كه اين تعابير اديبانه و شاعرانه در بعضي از عرصهها و حالات مطلوب است. بعضي از عارفان و علماي بزرگ، مثل حضرت امام و ... در بيانات عرفاني و ادبيشان تعبيراتي به كار ميبرند كه براي عدهاي، خيلي قابل هضم نيست. بعضيها هم در ذهنشان ميآيد، كه آخر چنين شخصيتهايي، با اين مقام عالي عبوديت و بندگي و معرفت، چرا مي و شراب و مستي و از اين تعبيرات را به كار ميبرند؟! آشنايي با مفاهيمي كه در مثل اين مناجاتها هست مقداري انسان را آشنا ميكند كه اين قدرها هم اينها زشت نيست. حتي در خود قرآن هم تعبيراتي داريم كه از همين قبيل است؛ اما به ندرت استعمال شده است. در وصف بهشت ميفرمايد در بهشت نهرهايي است از شراب، أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبِينَ1؛ يا؛ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً2. خدا خودش را ساقي مينامد. و بعد به ابرار و دوستانش شرابي ميدهد، آن هم شراب و خمري كه سردرد و آفت ندارد. جاي اين سؤال است كه چرا قرآن اين تعبيرات را به كار برده است؟ خب، عسل و شير و ... اشكال ندارد اما أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ؛ را ديگر چرا قرآن ذكر ميكند؟! خمر چيز پليد و حرامي است؛ ولي دو حيثيت دارد. يك حيثيت لذت بردن و مست كردن؛ يعني حالت وجد و شدت سرور، و فرح، و يكي هم اينكه مزيل عقل است. آنجايي كه وعده ميدهد كه در بهشت از خمر استفاده ميشود، به خاطر لذتش است. اتفاقاً بعد از آن تصريح دارد كه: لَذَّةٍ لِلشّارِبِينَ. وقتي اين تعابير در قرآن به كار برده شده باشد، در غيرآن به خاطر همان جهتي كه قرآن به آن اهتمام دارد، عيبي ندارد. البته نميگويم در اين كار افراطي نشده و هر كس هر چه گفته درست است. تعبيرات ديگري هم وجود دارد كه در ادبيات عرفاني شايع است، ولي در فرهنگ روايات كم استعمال ميشود. اتفاقاً در مناجات خمسهعشر و بعضي از دعاهاي ديگر، گاهي از اين تعبيرات به كار رفته، و حقيقتش اين است كه فهمش هم كمي مشكل است. ما هم اعتراف ميكنيم به اينكه نميفهميم و حقيقتش را نميدانيم.
انواع محبت
بسياري از مؤمنين و دوستان اهلبيت(ع) به پيغمبر اكرم، اميرالمؤمنين و سيدالشهدا(ع) محبت دارند، عاشق امام حسين و حضرت ابوالفضل(ع) هستند و اشك ميريزند؛ اما كمتر ديدهايم كه در جايي به عنوان محبت به خدا، اظهار سوز و گدازي بكنند يا اشكي بريزند. اما در اين روايات و به خصوص در اين مناجاتها اين چيزها زياد است. البته زيادِ نسبي است؛ يعني نسبت به چيزهاي ديگري كه در اين دعاها و مناجاتها هست؛ مانند خوف و رجا و ... . بهترين چيزهايي هم كه در خود ما مؤثر است همينهاست. ولي اين نبايد مانع شود تا بفهميم خداوند بندههايي دارد كه افقشان بالاتر از ماست. آنها به اينها قانع نميشوند. يك چيزهاي ديگري درك ميكنند. لذتها و خوفهاي ديگري دارند كه اصلا خوف از جهنم، پيش آن خوف، رنگ ميبازد! و همين طور، آن چيزهايي كه دوست دارند از ناحيهي خدا به آنها افاضه شود؛ خيلي بالاتر از لَحْمِ طَيْرٍ مِمّا يَشْتَهُونَ3؛ يا فَواكِهَ مِمّا يَشْتَهُونَ4؛ است. اگر ما نچشيده؛ و درك نكردهايم؛ قصور از خودمان است. لياقت دركش را نداريم. اما بايد بفهميم چنين چيزهايي هم هست. ممكن است سؤال شود وقتي به آن نميرسيم فهميدنش چه فايدهاي دارد؟! غير از خدا، هيچ كس دقيقاً از باطن انسانها خبر ندارد. ما از باب شكر اين نعمت خداي متعال كه ولايت اهلبيت را به ما داده و با كلمات اهلبيت آشنا شدهايم، اين معارف را درحد فهممان مطرح ميكنيم، شايد كساني حوالهاي داشته باشند و دريافت كنند؛ رب حامل فقه الي من هو افقه منه و شايد آنها به يك جايي رسيدند كه به صدقه سري آنها به ما هم عنايتي شود.
درخواست معرفت ممكن
بعد از اينكه در ابتداي اين مناجات ذكر شده كه عقل انسان قاصر از درك كنه صفات خداست، ميگويد: خدايا، حالا كه اين گونه است اين چيزها را به من بده! سياق كلام اين را اقتضا ميكند كه يعني، من طمع در يك چيز نشدني ندارم. نميگويم تو را آن طور كه خودت ميشناسي بشناسم - اين شدني نيست؛ اين همان علم به كنه جمال و جلال است. نه تنها كنه ذات، بلكه كنه صفات هم براي ما حاصل نميشود - اما هستند بندههايي كه يك سري چيزهاي خوبي نزدشان وجود دارد. لذتهاي دنيا بين كافر و مؤمن مشترك است. شايد بعضي وقتها كفار، بهرهمندتر هم هستند. آيا خدا به ما ايمان و معرفت اهلبيت داده، تا همان چيزهايي كه كفار ميخواهند، ما هم بخواهيم؟! ميفرمايد: خدايا، آن چيزي را كه ميسر است به ما عنايت فرما. اگر مرتبهي نامتناهياش ميسر نشد، انسان، هر چه بيشتر، هر چه بالاتر، دقيقتر و كاملترش را بايد بخواهد. معناي اينكه معرفت كامل براي هيچ موجود ممكني ميسر نيست اين است كه انسان به آن چيزي كه ميسر است برسد، و گرنه فرقي بين انسان و غير انسان، يا بين مؤمن و كافر نميماند. حالا كه اين گونه شد، دنبال راهي ميگردم كه به آن معرفتي كه ممكن است، برسم. اكنون چگونه به آن چيزي كه ميسر است برسم؟ ميفرمايد: آن كساني كه مورد لطف تو هستند اين اوصاف را دارند، من را هم مانند اين افراد قرار بده.
محبت، راه معرفت يا با لعكس ؟!
رابطهاي است بين معرفت خدا و محبت خدا. من را از كساني قرار بده كه ريشههاي درخت شوق در دلشان رسوخ كرده است.
اكنون سؤالي كه مطرح ميشود اين است كه آيا محبت، راهي است براي معرفت، يا معرفت مسيري است براي رسيدن به محبت؟! يعني كساني كه خدا را دوست دارند، خدا به آنها معرفت ميدهد، يا اول بايد معرفت پيدا كنند تا خدا را دوست بدارند؟! اين سؤال شبيه سؤالي است كه از رابطه ميان ايمان و عمل وجود دارد. آيا ايمان موجب عمل ميشود يا عمل موجب ايمان؟ جوابش هم اين است كه هر دو. هم ايمان موجب عمل ميشود و هم عمل موجب تقويت ايمان. مرتبهاي از معرفت، موجب مرتبهاي از محبت ميشود؛ كه اگر آن محبت پيدا شد و انسان روي آن كار كرد معرفت بيشتر ميشود. معرفت كه بالاتر رفت، دوباره محبت بيشتر ميشود و همين طور، در يكديگر اثر متقابل براي تكميل همديگر دارند. طبيعي است انسان تا وقتي چيزي را نشناسد دوست نخواهد داشت. دوست داشتن متوقف بر يك امر ادراكي است. بايد انسان يك جمال و حسني را در يك چيزي باور كند تا او را دوست بدارد. پس اول بايد معرفت پيدا كرد.
همهي ما ميدانيم خدا هميشه حاضر است و ما در محضر خدا هستيم؛ اما اين چه قدر در زندگي ما اثر دارد؟ براي بنده كه بسيار ضعيف. هر قدر معرفت، زندهتر و كارآمدتر باشد، بيشتر در عمل انسان اثر ميگذارد. به شرط اين كه انسان بيشتر به او توجه داشته باشد و فراموشش نكند. اين باعث ميشود كه محبت بيشتر شود. حتي گاهي ميشنويد كه شخصي هزار سال پيش؛ يك كار خوب و بزرگي كرده؛ قيافهاش را هم نديدهايد، اما الان دوستش داريد و در دلتان به او احساس محبت ميكنيد. اين يك مرتبه از محبت است. وقتي انسان به كمالي علم پيدا كرد، به دنبالش خواه ناخواه مرتبهاي از محبت پديد ميآيد. اما محبت هم قابل تقويت است. انسان در همين محبتهاي عادي با دوستان و اطرافيانش ميتواند اين مراتب را بيابد. هر قدر انسان بيشتر به كسي كه دوست دارد توجه كند، محبتش افزوده ميشود. و هر قدر فاصله بيفتد و توجهش كم شود، محبت كمرنگ و گاه ديگر فراموش ميشود.
آثار تقويت معرفت و محبت
اگر محبت و معرفت تقويت شود آثاري دارد. وقتي انسان آثارش را ميخواهد، آنهايي؛ را كه عملي است عمل ميكند، و به آنهايي هم كه اعتقادي است ايمان ميآورد. دربارهي خداي متعال و هم چنين در مورد اهلبيت(ع) و همهي چيزهايي كه جنبهي قداست دارد، هر چه انسان بيشتر محبت پيدا كند، نسبت به آنها توجه و تمركز بيشتر شود، و بيشتر آنها را ياد كند، بر معرفتش افزوده ميشود. به خصوص بر معرفت حضورياش. بالاخره معرفت يا از راه مفاهيم است يا از راه دل. دل انسان يك كششي دارد به كسي كه او را كمك ميكند، روزي ميدهد و او را از خطرها حفظ ميكند. مخصوصاً آن وقتي كه اميدش از همه جا قطع ميشود، احساس ميكند يك رابطهاي با او دارد. اين شناخت، شناختي نيست كه از راه مفاهيم پيدا شده باشد. اين از راه صورت ذهني پيدا نشده؛ منظورمان از اين حضوري؛ يعني حصولي نيست. اين توجه قلبي به خداي متعال (و شايد غير خدا هم با واسطههاي فيض، همين خصوصيت را داشته باشد) باعث ميشود آن معرفت غبارروبي و شفافتر شود. اين خاصيت روح است. بايد روانشناسها بيشتر روي آن كار كنند، توضيح بدهند و فرمولش را استخراج كنند. اما تجربهي ما نشان ميدهد، هر چه انسان بيشتر دقت كند و بيشتر به ياد خدا باشد، شناختش نسبت به او بيشتر ميشود. همان شناخت حضوري كه از قبيل شناخت از طريق مفاهيم نيست؛ البته مفاهيم هم ميتوانند كمك كنند. اين يك رابطهاي است بين علم حصولي و حضوري،كه اين هم يك مسئلهي روانشناختي است. اين نكته از بسياري از اين مناجاتها خوب استفاده ميشود كه يك رابطهاي بين محبت و معرفت وجود دارد. آن اندازه معرفتي كه نسبت به خدا براي مخلوقي ميسر و ممكن است پيدا شود، توأم با محبت است. يك مرتبهي محبت، مستلزم يك مرتبهاي از معرفت است و بالعكس. هر يك از اينها براي رشد ديگري كمك ميكنند. انسان، كسي را كه به او خدمتي ميكند فطرتاً دوست دارد. اگر ما باور كنيم كه خدا به ما كمك ميكند، دوستش نخواهيم داشت؟ اگر باور كنيم كه خداست كه مادر را به ما مهربان كرده، خداست كه هر چه داريم از اوست و خداست كه اين نظام اسلامي را به ما داده؛ اين خدا دوستداشتني نيست؟! چطور يك نفر هزار تومان به من بدهد دوستش دارم، اما خدايي كه همه چيز را به طور بينهايت عنايت فرموده و ما را غرق نعمت كرده، نبايد دوست بداريم؟
محبتو معرفت عميق
امام سجاد(ع) طبق اين نقل از خداي متعال ميخواهد: خدايا، محبتي به من بده كه مانند درختهاي تنومند در اعماق سينه و دل من ريشه بدواند؛ نه مثل گياهي كه با نسيمي كنده شود يا محبت ديگري بيايد و جاي اين را بگيرد، يا به خيال خودم از يك رفتار خدا كه ناراحت شدم، محبت او از دلم برود. آن روايت را همه شنيدهايد: نوجواني خدمت پيغمبر اكرم(ص)آمد و عرض كرد: آقا، من خيلي شما را دوست دارم. حضرت فرمودند: من را بيشتر دوست داري يا پدرت را؟ گفت شما را. فرمودند: من را بيشتر دوست داري، يا خويش و قومها و دوستانت را؟ گفت: شما را. بعد حضرت فرمود: من را بيشتر دوست داري يا خدا را؟ گفت استغفرالله، خدا را؛ و شما را به خاطر خدا دوست دارم. يك نوجوان، اين قدر معرفت دارد، و بعيد است كه يك جواب دروغين درست كرده و به پيغمبر گفته باشد. اين همان چيزي است كه در دلش بود. در نهاد بعضيها، محبت خدا مثل يك درخت تنومندي در اعماق دلشان ريشه دوانده است. اما بعضيها، وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤمِنُونَ بِالْآخِرَةِ5. حضرت ابراهيم(ع) گلّهدار بود. گلهي خيلي سنگيني هم داشت و ثروتمند بود. گلهي خود را از شهري به شهر ديگر يا از محلي به محل ديگر ميبرد. نيمه شبي در بياباني با ياد خدا گلهاش را ميبرد. ناگهان صداي عجيبي شنيد: سُبُوحٌ قُدُوس. لرزه بر اندامش افتاد. حالت وجدي به او دست داد. گفت: اي كسي كه اسم محبوب من را بردي، نصف اين گوسفندها را به تو ميدهم، يكبار ديگر اسمش را بگو. يك بار ديگر اين صدا را شنيد. گفت: نصف ديگرش را هم به تو بخشيدم، يك بار ديگر نام معشوقم را بخوان. به نظرم در بعضي روايات آمده، اينجاست كه اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً6؛ خدا وقتي اين حال را از او ديد ابراهيم را دوست خودش قرار داد. منظورم اين است كه وقتي درخت محبت در دل قوي باشد از شنيدن اسم محبوب انسان به وجد ميآيد. طبعاً دلش ميخواهد كه هر چه بيشتر به او نزديك شود و با او ارتباط برقرار كند. ميخواهد او را ببيند.
بايد برويم در آستان و درگاه خدا. بايد بفهميم چه بخواهيم. به جاي نان و آب، پست و مقام، به جاي محبوب بودن پيش مردم، محبت خودش را بخواهيم. اگر اين محبت را بدهد، آن وقت ثمرهاش معرفتي ميشود كه ارزشش را جز خدا و اولياء خدا كسي نميتواند تعيين كند رزقنا الله ان شاء الله.
--------------------------------------------------------------------------------
1. محمد/ 15.
2. انسان/ 21.
3. واقعه/ 21.
4. مرسلات/ 42.
5. زمر/ 45.
6. نساء / 125.