بسم الله الرحمن الرحيم
راز و نياز
«حکايت محبت»
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 02/08/86 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
واژههاي محبت
واژههايي كه در مناجات مريدين به كار رفته يا به معناي محبت است به نتايج محبت اشاره دارد، كه تقريباً چهار واژه است: «محبت»، «وُدّ»؛ يا «مودّت»، «ارادت»؛ و «هيام». در مورد محبت دو واژه اصلي در فارسي داريم، يكي خواستن، يكي هم دوست داشتن. براي آثار محبت هم چند واژه به كار ميبريم: دلدادگي، شيفتگي و شيدايي. از ميان واژههايي كه در عربي در مورد محبت به كار ميرود، شايد براي اولين مرتبهي محبت، لفظ هوا استفاده شود. هواي نفس هم از همين ماده است، يعني دلخواه و خواستن. شايد مرتبهي دوم محبت «اراده»؛ باشد: «تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ1»، اين اراده به معناي يك فعل نفساني يا حالت نفساني نيست بلكه يعني دوست داشتن. يعني شما كالاهاي دنيا را دوست داريد و خدا آخرت را براي شما ميخواهد. «ارادت»؛ نسبت به خدا يعني محبت خدا، اما مرتبهي پايينترش. بعد «محبت»؛ و «مودت»؛ به كار ميرود، واژههاي ديگري هم هست كه نظير شيفتگي و شيدايي در فارسي است كه در عربي براي آنها «غرام»؛ و «هيام»؛ به كار ميرود. «غرام»؛ شدت حب است و «هيام»؛ آن مرتبهاي از حبّ است كه انسان را به حالت شيدايي مياندازد يا به حركات نامأنوس و نامعقولي وا ميدارد. واژه عشق هم عربي است كه كم كم به ادبيات فارسي منتقل شده كه در بعضي روايات هم استعمال شده است. ولي در مورد خداي متعال در قرآن و حديث معمولاً لفظ عشق به كار نرفته است. شايد به اين خاطر بوده كه در ادبيات آن زمان هم، عشق در مورد عشقهاي مجازي و نامعقول به كار ميرفته است. ولي ادبيات عرفاني ما پر است از اين مفهوم و مشتقات آن.
محبت يعني چه؟
شايد سؤال سادهاي به نظر برسد. همهي ما ميدانيم محبت چيست؛ خب يعني دوست داشتن! ولي بعضي چيزها از بس واضح است بيانش مشكل ميشود. براي پاسخ به اين سؤال، يك راه مراجعه به كتابهاي لغت و ادبيات است، ولي بهتر اين است كه موارد استعمالش بررسي شود. دوست داشتن در چه مواردي به كار ميرود؟ چه چيزها و چه كساني را دوست داريم؟ شايد شايعترين مواردش چيزهايي است كه چشم ما از ديدنش لذت ميبرد. در مورد شنيدنيها هم به كار ميرود. مثلاً من فلان آواز يا صدا را دوست دارم. چه زماني اين را به كار ميبريم؟ در همهي اين موارد محبت را در جايي به كار ميبريم كه متعلَّقش موجب لذت ميشود. اينها محسوسات بود اما اگر از محسوسات فراتر برويم، چيزهايي است كه مربوط به كيفيات محسوسات است، مانند نوع يا وزن يك شعر. اين كيفيت خاصي در كلمات است كه وقتي ادا ميشود توسط قوهاي در انسان درك و از آن لذت برده ميشود. يك وقت هم انسان از مفاهيم، استعارات، كنايات و لطايفي كه در اشعار هست، لذت ميبرد كه معمولاً به اين قوه ميگويند: قوهي خيال. يا مثلاً انسان كسي را به خاطر اخلاقش دوست دارد، مثل اين كه كسي آدم با سخاوت، با ادب يا با معرفتي است. وقتي انسان اين موارد را بررسي ميكند ميبيند همهي اينها طوري است كه ارتباط انسان با آن شيء يا شخص موجب ميشود كه انسان لذت ببرد. تقريباً محبّت با لذت، همراه است. نميشود چيزي را پيدا كنيم كه دوستداشتني باشد اما انسان از آن يك نوع لذتي نبرد.
لذت چيست؟
مفهوم لذّت هم براي ما از مفهوم محبت شناخته شدهتر نيست. لذت نيز حالتي است كه در انسان پيدا ميشود. يك تحليل عقلي در اين زمينه وجود دارد كه لذّت يعني يك حالت نفساني ناشي از ارتباط با چيزي كه ملايم با ذات انسان است. يعني چيزهايي با قوهاي از قواي ما ملايمت و سنخيت و مناسبت دارد. هواي مطبوع براي ما ملايمت دارد، اما گرما يا سرماي زياد ملايمت ندارد، اين است كه از هواي مطبوع لذت ميبريم و از هواي زياد سرد يا گرم لذت نميبريم.
رابطه قرب با محبت
وقتي انسان نسبت به چيزي محبت پيدا ميكند، ميخواهد چه كار كند؟ اگر ديدني است، ميخواهيم آن را ببينيم. اگر مفهوم خوبي است ميخواهيم تصور و درك كنيم. اگر رفتار خوبي است ميخواهيم آن را انجام دهيم. اشخاصي را كه دوست داريم غالباً به خاطر صفتي ظاهري يا رفتاري يا معنوي است كه از آنها درك ميكنيم و در همهي اين موارد ميخواهيم واجد آنها شويم. اما گلي كه توي باغچه هست و ميخواهيم واجدش شويم، يعني چه؟ اين گل كه در وجود من نميآيد! پس واجد شدن من همين است كه به وسيلهي چشم با آن ارتباط پيدا كنم. اما اگر چيزي باشد كه ميتوانم واجدش شوم؛ مثلاً صفتي، خُلقي يا مهارتي را دوست داشته باشم، ميتوانم در خودم ايجاد كنم. اگر در مورد ماديات بود شرطش اين است كه از راه بدن با آن ارتباط برقرار كنيم، يا به آن نزديك شويم. اگر ميشود او را در وجود خود هضم كنيم و اگر نميشود با آن ارتباط برقرار كنيم. اول اين مناجات اين است: «مَنْ ذَا الَّذي ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ، فَرامَ مِنْكَ بَدَلاً، وَمَنْ ذَا الَّذي أنِسَ بِقُرْبِكَ، فَابْتَغي؛ عَنْكَ حِوَلاً»، اين محبت چه ارتباطي با قرب دارد؟ اين توضيحات مقداري به انسان كمك ميكند كه بفهمد اصلاً لازمهي محبت نزديك شدن است. انسان، بايد محبوب را به خودش ضميمه كند يا با او يكي شود و اگر موجودي باشد فراتر از ماديت، مسئلهي قرب معنوي مطرح است. اگر كسي خدا را دوست داشته باشد نميتواند كه نخواهد به او نزديك شود. لازمه دوستي اين است كه شما بخواهيد به آن محبوب نزديك باشيد، هر چه بشود نزديكتر. منتها مراتب محبت فرق ميكند. وقتي محبت شدت پيدا كند اين خواست در محب شديدتر ميشود كه بخواهد به آن محبوب نزديكتر و فاصله و جدايياش كم شود، و لذا شما ميبينيد هر جا عشق و محبت مطرح است، مسئلهي وصل و هجر و فراق هم مطرح ميشود. هر جا انسان كسي را دوست دارد و ميخواهد وصل پيدا كند، از اين كه مبتلا به فراقش شود ميترسد. پس انسان از چيزي كه با آن سنخيّت و مناسب دارد لذت ميبرد، و چيزي را كه موجب لذت ميشود دوست دارد، و چيزي را كه دوست دارد ميخواهد به آن نزديك شود.
حبّ ذات و لذت از خود
سؤالي كه مطرح ميشود اين است كه ما خودمان را هم دوست داريم؛ حبّ ذات، حبّ نفس. و نيز بعضيها گفتهاند اصل همهي محبتها حبّ ذات است. البته اكنون به درستي يا نادرستي آن كار نداريم. اين كه انسان خودش را دوست دارد، چيز ناشناختهاي نيست. در اين مورد سؤالهايي مطرح ميشود. حبّ ذات يعني چه؟ معناي اين كه انسان با خودش ملايمت دارد چيست؟ يعني چه انسان از خودش لذت ميبرد؟ انسان بايد به خودش نزديك شود، يعني چه؟ و بالاخره نميشود انكار كرد كه اين هم يك نوع محبّت است. اين منشأ يك تحليل دقيقتري ميشود، و آن اين است كه همهي اين مفاهيم و تحليلهايي كه گفتيم يك لايهي زيرينتري هم دارد. ما در همهي اين موارد بين محبّ و محبوب يك نوع دوگانگي ميبينيم. يعني من اين كتاب يا آن شخص را دوست دارم. غالباً آنچه انسان درك ميكند تحت قواي مختلفي است. در مورد دوست داشتن خود، يك قوهي نفس، قوهي ديگر نفس را دوست دارد. يك نوع تعددي را در اين موارد لحاظ ميكنيم، پس آيا در آن مرتبهي بساطت نفس كه هيچ تعددي ندارد ميشود حبّ به ذات و لذت را تصوّر كرد يا نه؟ بعضي از بزرگان اين تحليل را انجام دادهاند كه يك موجود بسيط اگر كمالي داشته باشد، آن كمال هم عين ذاتش است؛ بسيط است و تعدد ندارد. خودش، خودش را دوست دارد يعني محبّت عين ذاتش است. آن وقت نتيجه گرفتهاند كه خداي متعال كه بسيطترين حقايق است، خودش خودش را دوست دارد. و آن محبّت خدا نسبت به خودش از هر محبّتي بالاتر است، و همه چيزها را هم دوست دارد به خاطر اينكه اثر خودش است. «كُنْتُ كَنْزاً مَخْفياً فَأَحْبَبْتُ اَنْ أُعْرَفَ خَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَي أُعْرَف2». يك بيانش اين است كه ذاتِ الهي، خودش عين محبت نسبت به ذات خودش است. و از اين جهت كه وجود اشياء ديگر اثر و فيض و پرتوي از وجودِ اوست، از اين جهت آنها را دوست دارد، و لذا هر چه به او نزديكتر و كاملتر باشد آن را بيشتر دوست دارد. لذا ميگوييم محبوبترين موجودات براي خداي متعال، نور مقدّس پيامبر اعظم6 و اهلبيت: هستند. پس به عنوان تحليلِ اين مفهوم به اينجا ميرسيم كه حتي در مورد محبّت در مصداقهاي عالياش، تعدد محبّ و محبوب هم لازم نيست. مثل اينكه ما خودمان ميتوانيم خودمان را دوست داشته باشيم، ولي اينجا هنوز يك نوع تعدد تصور ميشود، اما در مورد يك مجرد تام با بسيطترين حقايق، كه هيچ نوع تعدد و كثرتي در ذاتش نيست، باز هم محبت تصور ميشود. حتي تعبير لذت را هم با تجريد ميشود درباره او به كار برد. در اينجا بزرگان به جاي لذت، كلمهي ابتهاج را به كار ميبرند. ميگويند: «ابتهاج الذات بذاته»؛ ذات الهي در ذات خودش به خودش مبتهج است. سابقاً بودند عدهاي كه ميگفتند اصلاً محبت دربارهي خدا معني ندارد. خدا كه چشم و ابروي قشنگي ندارد كه انسان دوستش بدارد. اين گفتهها با ظاهر قرآن بلكه با نصّ قرآن نميسازد؛ وقتي قرآن ميفرمايد: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ3»، ديگر چطور ميشود بگويند محبت به خدا تعلق نميگيرد؟!
جمال خداوندي
مسئلهي ظريفي در اين جا مطرح است و آن اين كه وقتي انسان كسي يا چيزي را دوست دارد، به خاطر اين است كه امر لذتبخشي در آن سراغ دارد. پس بايد آن را درك كرد، تا جهت لذتبخشياش شناخته شود و آن وقت دوستش داشته باشد. ما كه ذات خدا را نميتوانيم بشناسيم، چطور ميتوانيم درك كنيم كه خدا زيبا و كامل است؟ و او را بايد دوست داشت؟ راستي باور داريم كه خدا جمالي دارد و دوست داشتني است؟! آن هم جمالي كه «مِنْ جَمالِكَ بِأَجْمَلِهِ وِ كُلُّ جَمالِكَ جَميل»؟! با چه خدا را درك كنيم تا موجب لذت شود؟ ميگوييم اين جمال و كمال را در آثارش ميبينيم. رحمت و بخشش و گذشت و چيزهاي خوبي كه خلق كرده است. آن مطلب دقيقي كه خواستم عرض كنم اين است كه آيا ذات خدا را ميشود دوست داشت؟ يا انسان جمال و رحمتش را دوست دارد؟ اصلاً معرفت ما به ذات خدا به چه معنايي تعلّق ميگيرد؟
هم از طريق معرفت حصولي و هم علم حضوري ممكن است انسان به خدا شناخت پيدا كند و آنهايي كه اولياء خدا هستند به جايي ميرسند كه ذات خدا را مشاهده ميكند. در اين مناجات تعبير «مُشاهَدَتِك»؛ يا تعبير «النَّظَرِ إلي وَجْهِكَ»؛ داريم. پس واقعاً اين مشاهدهي ذات است يا بالاخره انسان هر چه مشاهده ميكند، مشاهدهي تجليات است؟! اين بحثي دارد كه انشاءالله در مسائل عقلي و عرفاني پاسخ داده خواهد شد. خواستم سؤالش را طرح كنم يا بدانيد چنين مسئلهاي وجود دارد.
لذت نظر به وجه الله
اما بالاخره اين مناجات ميگويد چنين چيزهايي شدني است. اين واقعاً چيزي است كه بيش از حورالعين و قصور و... لذت دارد و واقعاً لذت فوق العادهاي دارد كه امام سجاد(ع) در اين مناجات نهايت خواستهاش از خدا اين است كه به چنين چيزي نائل شود. حضرت امام(رحمهاللّه) در مورد شهيد تعبيري دارند كه شهيد نظر ميكند به وجه اللّه. قرآن ميفرمايد در روز قيامت صورتهايي هست خيلي شاداب. ويژگي آنها اين است كه «إِلي؛ رَبِّها ناظِرَةٌ4»، در مقابلش هم، «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ5»؛ بالاخره يك حقيقتي است كه ما نميفهميم. در ادبيات و همه جا هم ديدن روي؛ معشوق مطرح است، زيرا آن حيثيت معشوق و محبوب كه شخص با آن ارتباط برقرار ميكند و آن جهتي كه با آن مواجه ميشود، روي اوست. انسان اگر با خدا ارتباط برقرار كند و اين ارتباط به جايي برسد كه اولاً خدا را دوست بدارد و سپس آن چه لازمهي محبت است در طول عمرش انجام دهد، اين لياقت را پيدا ميكند كه محبوب او را بنوازد، و او لايق شود تا خدا را ببيند. ارتباطي كه بين اين محبّ با خداي متعال برقرار ميشود، ديدن روي اوست. انسان از ديدن يك نفر چقدر لذت ميبرد؟ به دو عامل بستگي دارد به اندازهاي كه: اولاً او زيبا باشد، دوم اين كه زيبايياش را درك كند. هر قدر چشم نورانيتر و بيناتر باشد، بيشتر لذت ميبرد. آيا هيچ موجودي كمالش بالاتر از كمال خدا هست؟ آن كسي كه لياقت پيدا كند كه نظر به وجه اللّه داشته باشد، از كسي كه همهي زيباييهاي عالم را درك كرده است لذتش بيشتر خواهد بود. اگر يك لحظهاش براي كسي حاصل شود از همهي لذائذي كه در عمر عالم حاصل ميشود بيشتر خواهد بود. چون او نامتناهي است. اگر انسان بفهمد كه خدا در اين موجود دو پا، چه استعدادي آفريده است و ممكن است به كجا برسد، و چه محبوبي را ممكن است شناسايي كند و به او دل ببندد، آيا به اين چيزهاي پست و گذرا و محدود و توأم با هزار آفت و زشتي و پليدي، دل ميبندد؟ اين است كه خواندن اين مناجاتها و تفكر و تدبّر در آنها باعث ميشود تا هر چند لياقت نداشته باشيم، اما به آن حقايق و درجاتش نزديك شويم. خدا انسان را براي خودش خلق كرده است. ميگويد: «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي، خَلَقْتُ الْأَشْياءَ لِأَجْلِكَ وَ خَلَقْتُكَ لِأَجْلي6». اين عمر را بيهوده هدر ندهيم.
--------------------------------------------------------------------------------
1. انفال / 67.
2. بحارالانوار، ج 84، ص 198، باب 12، روايت 6.
3. بقره / 165.
4. قيامت / 23.
5. قيامت / 24.
6. طه / 41.