بسم الله الرحمن الرحيم
راز و نياز
«بر سر دو راهي»
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 31/06/86 هم زمان با دهم ماه مبارك رمضان 1428 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
اميال حيواني و انساني
صرف نظر از بحثهاي علمي، فلسفي و تعبّدي، وقتي به درون خودمان نگاه و تأمّل ميكنيم ميبينيم حركات و رفتارهاي اختياري ما از ميلهايي سرچشمه ميگيرد كه به طور غريزي و فطري در وجود ما هست. به گونهاي كه اگر بعضي از اين اميال نباشد، اصلاً حيات ما دوام پيدا نميكند مانند اين كه اگر ميل به خوردن و آشاميدن نباشد، بچه شير نميخورد و زنده نميماند. بعضي از اين ميلها موجب بقاي نسل انسان ميشود و همينطور انواع و اقسامِ غرايزي كه در انسان هست هر كدام نقشي را در زندگي انسان ايفا ميكند. يك سلسله ميلها هم هست كه تدريجاً با تكامل انسان شكوفا ميشود. مايهي اوليهاش در انسان هست، لكن خودآگاه و فعّال نيست. غالب اين ميلها مربوط به كمالات انساني يا مرتبه انساني و عقلاني آدمي است؛ مراتب عاليتري از انسانيت و ميلهايي كه بالاتر از خوردن و آشاميدن و شكم و دامن است. در اولياي خدا و مؤمنيني كه در مكتب انبياء و امامان تربيت شده باشند به تناسب كمالشان اين ميلها شكوفا ميشود.
ميلهاي حيواني يا غرايز پست، اگر شدّت پيدا كنند، حالتِ طغيان و سركشي پيدا ميكنند به طوري كه در وجودِ انسان، مانع از فعّاليتِ بعضي از ميلها و غرايز ديگر ميشوند. مثلاً جواني كه در شرايط خاصّي بيشتر توجهش به امور حيواني است كمتر دنبالِ درس خواندن ميرود؛ با اينكه ميل علم دوستي و حقيقت جويي يك ميلِ فطري انساني است، اگر به هر كسي بگويند ناداني، خوشش نميآيد ولي اگر انسان توجهش بيشتر به آن ميلهاي حيواني باشد، از ارضاي اين ميل باز ميماند و كم كم طوري ميشود كه اصلا رغبتي به درس خواندن و مطالعه و بحث علمي پيدا نميكند. بدتر اين كه گاهي آن اميال حيواني مانع ميشوند از اينكه يك سلسله ميلهايي كه كاملتر و لطيفتر هستند به فعليّت برسند و حتي طوري ميشود كه آدم باور نميكند چنين چيزهايي شدني است. حتي بعضي از اهل قلم گفتهاند آياتي كه مربوط به محبّت خداست مجازي است و به معناي محبّتِ رحمت خدا و محبّتِ ثواب خدااست؛ اين معني ندارد كه آدم بگويد خدا را دوست دارم، خدا كه دوست داشتني نيست! اين ميل اصلاً در آنها شكوفا نشده و نميدانند محبت و دوست داشتن خدا يعني چه؛ ميگويند اصلاً نميشود. آن عاملي كه ما را وادار ميكند به اين ميلهاي پست دامن بزنيم و دنبالش برويم همان نفس امّاره است. خود نفس در قرآن في حد نفسه بار ارزشي مثبت يا منفي ندارد، «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواه1»؛ خداوند نفس انسان را كه ساخت و كامل كرد، هم كار خوب را به او الهام كرد و هم كار بد را، يعني ما يك سلسله خواستهايي داريم كه نتايج خوبي دارد و موجب تكامل ما ميشود؛ يك سلسله خواستهايي هم داريم كه وقتي زياد به آنها بپردازيم و از حد خودش تجاوز كند مانع از رسيدن انسان به كمال ميشود. آنهايي كه بي بند و باري را اقتضاء ميكند و مرز ناشناس است، موجب فجور ميشود: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها»؛ آنهايي هم كه موجب رعايت مرز ميشود و باعث ميشود كه انسان خودش را بپايد كه در بند نيفتد و بي بند و بار نشود؛ ميشود «وَ تَقْواها». منتها آن ميلهاي حيواني كه ما را به فجور دعوت ميكند، زودتر در همه شكوفا ميشود كه طبيعي است اما ميل به تقوي تدريجاً بايد رشد كند.
تزاحم اميال و نور عقل
همين ميلهايي كه مربوط به دنياست، گاهي در عمل تزاحم پيدا ميكند. هر كسي مي فهمد كه در آينده احتياج به يك زندگي دارد: سرپناهي، خانهاي، راه درآمدي. همين فكر باعث ميشود از بعضي اميال، مثل ميل به راحتطلبي بگذرد و دنبال درس و كار برود و سرمايهاي پيدا كند. قوهاي كه به ما ميگويد مقداري از خواستههايت را صرف نظر كن و دنبال كار برو، اسمش عقل است. عقل كارش اين است كه بين ميلها مقايسه ميكند. ميگويد بعضيهايش مهمتر و ارزشمندتر است. كسي كه به جاي گردش و تماشاي فيلم و شب نشيني، حداقل شب امتحان براي درس خواندن بي خوابي ميكشد و به خودش زحمت ميدهد، براي چيست؟ براي اينكه برايش روشن شده كه اين كار نتيجهاش بهتر است. لذت بعدياش بيشتر است. درست است كه آنها را هم براي لذتهاي مادي ميخواهد، اما لذتهايي وجود دارد كه با دوامتر است و لذتش بيشتر. اين مقايسه، يك روشنايي است، نوري است در باطن انسان.
شدت و دوام لذت
ملاك ترجيح لذتها توسط عقل يكي به لحاظ زمان و دوام است و يكي هم به لحاظ شدتشان است. فرض كنيد دو تا لذت وجود دارد، اما يكي خيلي لذت دارد ولي ديگري نه، متعارف است، خب اينجا عقل آدم ميگويد آن را انتخاب كن كه اولاً لذتش و ثانياً دوامش بيشتر است. اين دو ملاك فطري است كه عقل آدميزاد حكم ميكند. قرآن هم ميفرماييد: «وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقي2»؛ لذتهاي آخرت هم بهتر از لذتهاي دنياست و هم بقايش بيشتر است. اگر همهي عمر آدم هم به لذت بگذرد، هفتاد تا صد سال است اما لذت آخرت بينهايت است. پس عقل ميگويد بايد چه كرد؟ آنجايي كه تزاحم ندارد خب جمع ميكنيم؛ «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً3»؛ اما اگر تزاحم داشته باشد؟! تشخيص اين كه بعضي لذائذ دنيا مانع از لذت آخرت ميشود، يا با عقل است يا با نقل. عمدهاش را از وحي و قرآن و سنت ميفهميم. ولي به هر حال وقتي فهميديم كه آن لذتها پايدارتر و بهتر است و با اين لذّت زودگذر جمع نميشود؛ عقل ميگويد بايد آن را اختيار كرد. اگر آدم دنبال لذت شكم يا دنبال دامنش برود، لذتي دارد، اگر دنبال خدمت به خلق يا تحصيل علم هم برود لذت دارد، و يا بعدها مي فهمد عبادت هم لذتهايي دارد ولو در آخرت. حالا اگر مقايسه كند، ميفهمد كه لذتهاي مادي با لذايذ اخروي و معنوي قابل مقايسه نيست.
جنگ بين عقل و نفس
در واقع بين اين دو نوع لذت و اين دو انگيزه جنگ است. عقل فقط نشان ميدهد، منتها چون عقل غالباً قضاوتش به نفعِ لذائذ مادّي و دنيوي نيست مسامحةً ميگويند عقل با نفس ميجنگد. آن لذائد پست را به نفس نسبت ميدهند، در مقابلش آن كه ميگويد نكن، عقل است. در صورتي كه آن دويي كه با هم ميجنگند لذتهاست. ولي مسامحةً به حامل آن لذتهاي پست، نفس ميگويند و به حامل آن لذتهاي برتر، آن كه آدم را وادار ميكند كه لذتهاي پست را رها كند ميگويند عقل. اين كه در علم اخلاق ميگويند، نفس با عقل ميجنگد يا بعضيها نفسشان غالب است بعضي عقلشان، در واقع بين دو غريزه يا دو ميل است. عقل كارش فقط روشن كردن است. دعوايي با كسي ندارد. در واقع همه خواستههاي فطري انسان، با هم قابل جمع نيستند. اين زندگي طوري است كه آدم در بسياري از اوقات بايد يكي را انتخاب كند.
دوتا من!
اين «من»؛ چيست كه در مقابل «نفس»؛ ميگويم: خدايا من از اين نفس شكايت ميكنم. «نفس»؛ كه همان «من»؛ است كه داراي غرايز است و دائماً آدم را به سمت مراتب حيواني و پست هل ميدهد و مانع از اين ميشود كه آدم تعالي پيدا كند. من كه ميخواهم مبارزه كنم، من كي هستم؟ آيا دو تا «من»؛ داريم؟ بله در تعبيرات گفته ميشود، انسان يك منِ حيواني و يك منِ انساني و ملكوتي دارد. امّا شايد اين تعبير خيلي دقيق نباشد. بالاخره من يك «من»؛ هستم! هم خواستههاي مادّي دارم و هم خواستههاي معنوي. هم شكمم گرسنه ميشود و غذا ميخواهد و هم وقتي در پيشگاه الهي احساسِ پستي ميكنم دلم ميخواهد به خدا تقرب پيدا كنم. اين همان منم ديگر! پس چطور من از نفس خودم شكايت ميكنم؟ اين واقعاً بحثي است كه از نظر علمي و عقلي جاي تحقيق دارد.اين جملهي معروفي است كه «النّفس في وحدتها كل القوي»؛ نفس قواي متعددي دارد كه در عين اينكه كثيرند، اما نفس يكي است، همهي اينها اتحاد دارد. ولي به هر حال براي اينكه در تفاهم آسانتر باشد، به آن بخش يا حيثيتي از نفس كه داراي غرايز پست حيواني است، ميگوييم نفس (يا نفسِ امّاره) و به آن حيثيتي از نفس كه ما را به تعالي دعوت ميكند، ميگوييم: خود ملكوتي، خود انساني، نفس ملكوتي. و الا در حقيقت هر دو بخشها و حيثيتهايي از يك موجودند. در حقيقت آن تزاحم، بين خواستههاي مختلفي است كه در درجات مختلف براي وجود انسان است. انسان يك موجود است، اما درجات و شؤون مختلفي دارد، هم عرضي و هم طولي. خب حالا من كه دارم شكايت ميكنم از نفس خودم، يعني چه؟ اين نشان ميدهد كه خداي متعال در اين وجود انساني كه قوا و خواستهاي مختلفي دارد حيثيات متفاوتي به وديعت نهاده است كه يك حيثيتش حيثيت تصميمگيري است.
حيثيت تصميمگيري
وقتي انسان با دو كارِ متزاحم مواجه شد، ناچار است انتخاب كند، بايد يك قوهاي تصميم بگيرد كه يكي را انجام بدهد، اين هم يك قوه است، منتها اين تصميمگيريها در كارهاي ساده و شرايط عادي، آسان است. امّا وقتي اين خواستها طغيان ميكند، تصميمگيري مشكل ميشود. تا وقتي اين خواستها به حدّ طغيان نرسيده بايد فرصت را غنيمت شمرد. تمهيداتي كرد كه آن خواستهاي حيواني و پست طغيان نكند. بايد زمينهاي فراهم كنم كه هميشه خواستِ الهي را بر خواستِ نفساني مقدّم بداريم. تصميم بگيريم! اگر طغيان كرده باشد و محكومِ سركشي يك غريزه باشيم ديگر نميتوانيم زود تصميم بگيريم.
اهميت تفكُّر
اين همه كه در قرآن و روايات، راجع به تفكر سفارش شده براي اينجاست. آدم وقتي غضب كرده و در حال جوش و خروش است ديگر عقلش فعال نيست، جا ندارد به او بگويند بنشين فكر كن! چه فكري؟ آنجا داد ميزند و حمله ميكند چون قدرت فكر كردن ندارد، اما تا به حد هيجان نرسيده است ميتواند فكر كند. آن وقتي كه آدم حالت آرامي دارد و هيجان غرايز در وجودش نيست؛ بايد غنيمت بشمارد؛ براي فكر كردن و تصميم صحيح گرفتن. ببينيد چقدر آيات قرآن مطالب مختلفي را بيان ميكند و ميگويد: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ4»، «لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»، «أَفَلا تَعْقِلُونَ»؛ مگر نميفهميد، مگر عقل نداريد؟ گاهي سؤال مطرح ميكند شما كه عقل داريد بگوييد اين كار بهتر است يا آن؟ «آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ5»؛ «... لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ * فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ6»؛ آخر دنيا و آخرت را با هم بسنجيد ببينيد كدام بهتر است؟ «وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقي»؛ مگر عقل شما اين را نميگويد، مگر توي كارهاي دنيوي خودتان آن را كه لذتش شديدتر است ترجيح نميدهيد، مگر آن را كه لذتش با دوامتر است ترجيح نميدهيد؟ چطور پاي آخرت كه ميآيد ديگر عقلتان كار نميكند؟ «بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ7»؛ وقتي نوبت به آخرت ميرسد علمها ته ميكشد و عقل از كار ميافتد! بنابراين، ما بايد عقلمان را به كار بگيريم، قبل از اينكه هيجانات بر ما غالب شود و ما را به راه شر سوق دهد، با فكر و تعقّل زمينه را براي تصميمگيري صحيح فراهم كنيم. اين راحتترين و عاقلانهترين كاري است كه ميشود براي جلوگيري از افتادن در مهالك انجام داد.
اعتصام و توكّل
همهي افراد اين كار و فكر را ميتوانند بكنند، اما كسي كه معرفتِ توحيدي پيدا كرده ميداند همهي كارهاي خير دست خداست. اين را پذيرفته كه «أَنَا أَوْلَي بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَي بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي8». انسان موحّد غير از اين كه فكر ميكند و ميخواهد با نيروي خودش تصميم بگيرد و جلوي هيجانات نفس و تأثيرات نفسِ امّاره را بگيرد؛ ميگويد: من پناهگاهي دارم كه قدرت بينهايت دارد، البته فكر و توفيق فكر كردن را هم او ميدهد، پس اول خوب است سرچشمه را بگيرم. بگويم خدايا تو من را از شرّ نفس امّاره نجات بده، اين است كه وقتي توجه پيدا كرد به خطرهاي نفس امّاره و آثار سوئي كه بر هيجانات حيواني و شيطاني مترتب ميشود، بهترين راهِ نجاتش اين است كه خودش را در دامن خدا بيندازد. يعني خودش را متّصل كند به يك قدرت بينهايتي كه هيچ قدرتي در مقابل او تاب مقاومت ندارد. اين همان حالت دعا و مناجات و توسل به خدا و راه خداست و آن چنان نيرويي به انسان ميدهد كه در مقابل هر نيروي شيطاني ميتواند مقاومت كند. بستگي دارد به پايهي معرفتش و اينكه چه اندازه بتواند از اين معرفت استفاده كند و رابطهاش را با خداي خودش تقويت كند.
--------------------------------------------------------------------------------
1. شمس، 8-7.
2. اعلي، 17.
3. بقره، 201.
4. رعد / 3.
5. نمل / 59.
6. بقره / 220-219.
7. نمل / 66.
8. الكافي، ج 1، ص 157، باب الجبر و القدر، روايت 3.