بسم الله الرحمن الرحيم
«موانع نيل به مقام قرب»
آن چه پيش رو داريد گزيدهاى از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 30/06/87 مطابق با شب بيستم ماه مبارک؛ رمضان 1429 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
«اللّهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، وَ جَنّبْنَا الْإِلْحَادَ فِي تَوْحِيدِكَ، وَ الْتّقْصِيرَ فِي تَمْجِيدِكَ، وَ الشّكّ فِي دِينِكَ، وَ الْعَمَى عَنْ سَبِيلِكَ، وَ الْإِغْفَالَ لِحُرْمَتِكَ، وَ الِانْخِدَاعَ لِعَدُوّكَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ»
امام سجاد(ع) در دعاي شروع ماه مبارك رمضان پس از حمد و ستايش الهى از خداى متعال چندين درخواست درباره نماز، وظايف مالى، صله رحم، رسيدگى به فقراء و دادن زكات و صدقات، و انجام وظايف اجتماعى را مطرح فرمودند. پس از اين درخواستها از خدا ميخواهند: خدايا به ما توفيق بده، اعمالى انجام دهيم که ارزش اعمال ما از همه فرشتگان و بندگان بالاتر باشد.
درخواست رفع موانع
ميتوان حدس زد كه حضرت سجاد(ع) در اين درخواست، به نوعي خواستهاند تا به انسان توجه دهند كه براي رسيدن به هدف، بايد علاوه بر درخواست كسب توفيق، از خداوند رفع موانع توفيق را نيز خواست. براى اين كه يك عامل اثر كند، غير از مقتضى و شرايط وجودى، شرايط عدمى را نيز ميخواهد. به اين معنا كه اموري بايد باشد و اموري نبايد باشد تا عامل اثر كند –؛ اگر موانعى وجود داشته باشد، بايد موانع بر طرف شود، در غير اين صورت مقتضى اثر خودش را نمىبخشد. امام سجاد(ع) در اين مقام عالي از خدا مىخواهند تا عملشان، از اعمال فرشتگان بالاتر بوده و با آن اعمال، مقام رفيع اعلا، كه بالاترين مقام و جايگاه همنشيني با انبياء و اولياء است، را به دست آوردند. «حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً»؛ پس از اين فراز حضرت مىفرمايد خدايا مرا از الحاد در توحيد حفظ فرما.
بايد توجه داشت كه ائمه اطهار(ع) هنگامي كه دعا را براى تعليم ديگران ميفرمودند، مقام خود را تنزل داده و در حد افراد عادي، مطالب را ارايه مىكردند و يا به تعبير ديگر، صرف نظر از تفضلات خدا، به خود نگاه مىكردند. به سخن ديگر، ظرف خالى و مجموعه تهى را ميديدند به اين معنا كه از خود چيزى ندارند. اين فقدان كمالات، منشأ همه مفاسد است.
در دعاى ابو حمزه مىخوانيم: «فَمَنْ يَكُونُ أَسْوَءُ حالاً مِنّي إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَى مِثْلِ حالي إِلى قَبْري؛»؛ ائمه اطهار(ع) در هنگامي كه دعا ميخواندند، حالات عجيبى پيدا نموده و با گريههاى فوقالعاده، و با نالههايي بلند گاهى به حالت غش مىافتادند. اين حالت فقط براي تعليم نيست. بعد از آن كه از خدا مىخواهد كه خدايا مرا برسان به عالىترين مقامى كه يك مخلوق مىتواند برسد، كه حتى فرشتگان نيز به آن مقام نرسند، ميفرمايد: كه خدايا مرا از الحاد در توحيد حفظ فرما؛ از اين كه در دين شك كنم. اين ترتيب در دعا براي آن است كه انسان توجه پيدا كند كه تنها توفيق الهى براى انجام كار كافى نيست بلكه بايد از خدا خواست كه توفيق عنايت فرمايد تا انسان به موانع مبتلا نشود.
انحراف از توحيد، بزرگترين مانع
كلمه «الحاد»؛ يا «ملحد»؛ معمولا در مورد كسانى به كار ميرود كه منكر خدا يا منكر دين هستند، اما اصل لغت الحاد اين نيست. قرآن در مورد الحاد تعبيراتي به كار برده است. «ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ»1؛ مفسرين و لغتشناسان گفتهاند كه منظور از الحاد ميل از حق است .تعبير سادهتر و معادل آن يعنى «انحراف»، الحاد به معني منحرف بودن است. اگرچه انكار خدا هم يك مصداق انحراف است، در قرآن و روايت، كلمه الحاد بسيار وسيعتر از انكار خدا و دين است، بلكه به معني هر گونه انحراف نسبت به توحيد است. «ثنويه»؛ و دوگانه پرستان، اهل تثليث، منكرين خدا، دهرىها و طبيعىها از جمله فرقههايي هستند كه درباره توحيد، انحراف داشتهاند. بعضى از مانوىها يا بعضى از فرقههاى ديگر قائل به خداى خير و شر و «ثنويت»؛ بودند. مسيحيان نيز قائل به تثليث بوده و خدايان سه گانه را قبول داشتند: «كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ»2؛ اين يك نوع انكار توحيد است. براى مسلمانان نيز هميشه خطر انكار توحيد وجود دارد. در بسياري از شهرها و مراكز مذهبي ميتوان كساني را يافت كه پس از سالها تحصيل در علوم ديني، منحرف شده و خدا را انكار كردند. خدا در قرآن كريم مثال روشنى را بيان ميكند. با خواندن داستان بلعم باعورا هيچ كس نمىتواند از مصونيت در برابر خطر كفر و الحاد، مطمئن شود. چنين اطمينانى براى هيچ كس وجود ندارد و هر كس چنين امنيتى را احساس كند، فريب شيطان را خورده است. همه ما در معرض همه گونه خطرى هستيم؛ به جز آنكه خدا انسان را حفظ كند. البته همه توسلات و دعاها كه به واسطه و عنايت اهل بيت(ع) آموختهايم و ذكر مصيبتها و اشك ريختنها، ميتواند ضامن حفظ دين باشد. چيزى كه بتواند انسان را در مقابل همه شبهات مقاوم نموده و همه انگيزههاى كفر را نابود سازد، جز ولايت اهل بيت(ع)، وجود ندارد.
هيچ کس مصونيت ندارد
الحاد و انحراف افراد، اينگونه نيست كه انسان حتماً مسيحي يا يهودي شود، بلكه به صورت غير مستقيم مسير انحراف را ميپيمايد. در سالهاي نزديك به پيروزى انقلاب، در مدرسه فيضيه شبى بعد از نماز، شخصي كه هنوز در قيد حيات است و به منبر رفته و در رابطه با ماديين صحبت مىكرد. او دلايلى مىآورد كه ماديت غلط است و خيلى ساده مىتوانيم سخنان ماديين را رد كنيم، سپس ادامه داد، من با يك مادى صحبت كردم، و گفتم فرمولهاى رياضى ثابت است و دو دو تا چهار تا ميشود. اين يك امر ثابت است. راه حلهاى معادلات ثابت است، اتحادها، فرمولهاى ثابتى هستند كه هميشه هست و بوده. خدا نيز يعنى همين، يعنى همين امور ثابت! اين اموري كه در عالم ماده وجود دارد متغيرات است، زماني هستند، و زماني نيستند و نابود مىشوند. مجموع اين متغيرات همان علم خدا و عين خداست، خدا يعنى همين فرمولهاى رياضى! اين را از زبان يك روحانى كه هنوز نيز زنده است و در شهر قم زندگي ميكند، در مدرسه فيضيه از روى منبر شنيدم. او نظر بدي نداشت و واقعا مىخواست از اسلام و توحيد دفاع كند؛ اما مقدار فهم او اين بود. فرد ديگرى كه از دنيا رفته است، و مرد بسيار خوبى بود، مىگفت جواب ماديين خيلى راحت است، اين همه بحثهاى فلسفى و كلامى نمىخواهد. من با ماديين بحث مىكنم، مىگويم شما اين تغيراتى را كه در عالم ماده وجود دارد و يك ماده به مادهاى ديگر تبديل مىشود در پايان مىرسد به اين كه يك مادةالموادى هست كه اصل همه اينهاست؛ اين مادةالمواد همان خداست! انسان اهل علم، بزرگوار و مرد خوبى هم بود. غير از قم در بعضى حوزههاى ديگر هم تحصيل كرده بود، اما به همين سادگى خدا را اين طور معنا مىكرد: يعنى مادهالمواد عالم!
با چنين تصورى از خدا داشتن ديگر چه چيزى براى دين باقى مىماند؟ ديگر چه مناجات و دعايى با خدا؟ با مادهالمواد عالم انسان مناجات مىكند؟ از او چه مىخواهد؟ اينان كه خوبان بودند، و قصد بدي نيز نداشتند، اين سخنان را مىگفتند. اين دو داستان مربوط به بيش از سى سال پيش و قبل از انقلاب است. داستان سوم، نيز مربوط به پيش از انقلاب است. در آن زمان كتابى به نام «توحيد»؛ نوشته شده بود. در آن كتاب آمده بود كه ماترياليسم فلسفى نكوهشى ندارد، آن چه ما مذمت مىكنيم، ماترياليسم اخلاقى است. براساس ماترياليسم فلسفى، غير از ماده در عالم هستى، چيز ديگرى وجود ندارد. نويسنده اين كتاب تأكيد ميكند اين اشکالي ندارد؛ آنچه اشكال دارد ماترياليسم اخلاقى است؛ يعنى آدم دلبستگى به عالم ماده داشته باشد. اين نويسنده اهل تظاهر به مسائل اخلاقي نيز بود. بر روي فرشگران قيمت و بستر نرم نمينشست و نميخوابيد. مهمانى كه مىرفت غذاهاى لذيذ نمىخورد؛ اگرچه در مهمانىهاى خصوصى همه چيزى را استفاده مىكرد؛ اما در حضور ديگران خيلى تظاهر به زهد ميكرد، چون با ماترياليسم اخلاقى مخالف بود! رسما كتابي به نام «توحيد»؛ نوشته بود، در دفاع از بىخدايى! «لا اله الا الله»؛ را معنا كرده بود كه منظور از «الله»؛ يعنى ايدهآل اخلاقى! اين فرد، طلبهاى بود كه در مشهد درس خوانده و بزرگ شده بود. با بزرگانى تماس داشته و در جلسات آنان شركت مىكرد. اين فرد از اعضاء فداييان خلق و منكر دين و خدا شد، و براي دوستان و پيروان و اطرافيان خود، ازدواج دستهجمعى ايجاد مىكرد؛ يعنى عدهاى از خانمها را به عدهاى از آقايان ازدواج داده و عقدشان مىكرد. استدلال به قرآن نيز مىكرد كه گفته «نِساؤكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ»3؛ «نِساء»؛ جمع است، «كُمْ»؛ هم جمع است؛ يعنى يك عده مرد، شوهر يك عده زن! در خانههاى تيمي پيروان اين آقاى معمم كه كتاب «توحيد»؛ را نوشته بود، اين اتفاقها ميافتاد! پس از انقلاب او را اعدام کردند. اگر گفته شد كه خدايى نيست و غير از ماده چيز ديگر وجود ندارد، انسان را با داشتن زهد و طرفداري از كارگر و فقير، نيز به چنين تباهي ميكشاند.
اين شخص در مدرسه فيضيه و در مدرسه مرحوم آقاى بروجردى درس مىگفت و عدهاي از جوانها هم در اطراف او بودند و از او طرفدارى مىكردند. چنين انساني هر چند نماز و عبادت و انفاق اموال در راه خدا داشته باشد، چه فايدهاى دارد؟ «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ * أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»4؛ «كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَيْءٍ»5؛ «وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً»6؛ امروز نيز چنين خطرهايى وجود دارد. هيچ مرز امنى وجود ندارد، قم باشد، يا نجف، تهران باشد يا مشهد، مرزى نيست كه بگوييم اينجا ديگر سرايت نمىكند. اين خطرها براى همه وجود دارد. در همان زمان كسانى درباره توحيد بحث مى كردند، مىگفتند «توحيد»؛ باب تفعيل است از «وَحَدَ»؛ يعنى «ايجاد الوحدة»، «جعل الشىء واحدا»، پس فارسى توحيد يعنى يكى كردن! باب تفعيل، مثل باب افعال، لازم را كه متعدى مىكند، يا مفعول اول را به مفعول ثانى مىبرد، «وَحَّدَهُ»؛ يعنى «جَعَلَهُ واحِدا»، يعنى «أَوْجَدَ الْوَحْدَةَ فيه». پس اصل توحيد يعنى اين كه كثرت را يكى كنيم. گروهى از اين تعريف نتيجه گرفتند كه توحيد مربوط به جامعه است؛ و هدف آن ايجاد «جامعه طراز نوين توحيدى»؛ است.
تحريف توحيد
ماركسيستها در هر جامعهاى وارد مىشدند ادبيات آن جامعه را قبضه مىكردند. بهترين ادبيات هر جامعه در اختيار ماركسيستها بود. زيبا و جذاب، اصطلاحات جديد، واژههاى زيبا و جذّابي را وارد جامعه مىكردند «يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ»7؛ واژههاى زيبا و جذاب غالبا در ادبيات ماركسيستها فراوان ديده ميشد. يكى از واژهها اين بود: «جامعه طراز نوين»؛ مىگفتند جامعههايى كه تاكنون در عالم تشكيل شده، جامعه فئودال و سرمايهدارى و بردهدارى، بوده و اكنون بايد «جامعه طراز نوين»؛ ايجاد كنيم، آن «جامعه طراز نوين»؛ جامعه كمونيستىاست . يعنى همه در آن جامعه اشتراك داشته باشند. هنگامي كه ماركسيستهاى اسلامى پيدا شدند، كلمه «توحيدى»؛ نيز به آن اضافه شد و گفتند «جامعه طراز نوين توحيدى»؛ يعنى همان چيزي كه ماركس گفته بود كه جامعه بايد اشتراكى باشد، همه چيز بايد براي همه باشد. مالكيت شخصى بايد ملغى شود، ازدواج شخصى بايد ملغى شود؛ هر كس نيز احتياج دارد بايد رفع احتياج كند، گرسنه است بايد از طرف دولت مال در اختيارش بگذارند تا سير شود؛ احتياج به زن نيز نوعى گرسنگى است كه بايد دستگاهى باشد كه آنجا زنها نگهدارى شوند و هر كه احتياج دارد آنجا برود. اشتراك در همسر، در ثروت، در تحصيل و در همه چيز، ايدهآل ماركسيسم بود. مىگفتند جامعه كنوني سوسياليستى است، ولى جامعه سوسيالستى در مسير تكامل است و به كمونيسم منتهى خواهد شد. جامعه ايدهآل ما «جامعه طراز نوين توحيدى»؛ است؛ يعنى مالكيت شخصى و همسر شخصى بايد ملغى شود. اين فرد منحرف نيز شروع كرده بود به رواج ازدواجهاي دستهجمعى در خانههاى تيمى، اسم آنرا نيز «توحيد»؛ گذاشته بودند. ميگفتند: توحيد يعنى «يكى كردن»؟ يعنى همه مردم را يكى كنيم و تفاوت بين اشخاص نباشد، نه در مالكيت، نه در امكانات اجتماعى، نه در همسر و نه ساير مزايا؛ همه چيز براي همه است؛ اين مىشود «يكى کردن»؛ و «توحيد». پس ماركس که آرزوي آن را داشت، او بهترين موحد بود! در اوائل انقلاب اين ديدگاه گروههاى ماركسيست اسلامى بود. هنوز نيز در گوشه و كنار ته ماندهها و به قول امام، تفالههاي اين تفكر هستند و ترفند آنها هم بازي با الفاظ است.
«توحيد»؛ يعنى: «إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ»8؛ «لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ»9. يعنى «يكى دانستن»، نه «يكى كردن»؛ اعتقاد به وحدانيت خدا، نه يكى كردن اموري كه چند تا است. از اول صدر اسلام تاكنون چه كسى توحيد را به اين معنا گفته است؟ البته كسانى بودند كه براى تحقق اين ايدههاي انحرافي حاضر بودند، بكشند و كشته شوند، تروريستهاى فدائيان خلق و ساير تروريستها، چنين عقيدهاي را داشتند. صاحب كتاب «توحيد»؛ از طرفداران فدائيان خلق بود.
تقدم ايمان بر عمل
نخبهگان جامعه از يك ديدگاه به دو بخش تقسيم مىشوند. بعضى از آنان بيشتر به مسائل فكرى و نظرى اهميت مىدهند و بعضى به مسائل عملى و عينى. بعضىها به اعتقاد و معرفت و ايمان اهميت مىدهند و برخى هم به عمل، كه اين دسته اخير روحيه پراگماتيسمى داشته و عملگرا هستند. قرآن به ايمان در درجه اول اهميت داده و عمل صالح، فرع ايمان است؛ «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ»10؛ اين آيه تصريح مىكند كه عمل بدون ايمان، هيچ ارزشى ندارد؛ اگر ايمان پشتوانه كار خوب نباشد، مثل خاكسترى است كه در روز طوفانى به دست باد سپرده شود. «كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَيْءٍ»؛ هرچه تلاش كنند هيچ نتيجهاى نخواهند گرفت.
كار خوب وقتى در سعادت انسان اثر دارد كه پشتوانه آن، ايمان باشد. اصولا نقش كار خوب، در سعادت انسان اين است كه ايمان انسان را تقويت مىكند؛ «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ»11. آنچه آدم را به خدا مىرساند «الْكَلِمُ الطَّيِّب»؛ است، عمل صالح نيز انسان را هدايت نموده و او را بالا مىبرد. اما آنچه انسان را بالا ميبرد، اعتقاد و ايمان است. اما آيا ايمان به تنهايي مي تواند فرد را نجات دهد؟ آيا فرد مؤمن بدون عمل صالح، به بهشت ميرود؟ اصل ايمان است و عمل صالح كه از ايمان بر مىخيزد. اين گرايشى است كه بيشتر سعى مىكند تا ايمان مردم را حفظ نمايد.
تقش توسل به اهل بيت(ع)
بر همين اساس مىگويند اگر انسان ولايت اهل بيت(ع) را داشته باشد بايد راه اهل بيت(ع) را برود و اگر زماني انسان گناهى مرتكب شد زود بايد توبه كند. تكيه اين دسته بيشتر روى ايمان و اعتقادات قوى است. عده ديگري نيز بر عكس، خوبىها را در كار خوب مىبينند؛ و نيّت و خاستگاه اعتقادي آن را خيلي مهم نميدانند. وقتي كه گفته ميشود فلان شخص كارى كه كرده، براى اسلام ضرر دارد و ايمان مردم را فاسد ميكند مىگويند ببينيد چقدر خدمت كرده است. فلان شهر را آباد كرده! در اينجا توجه به عمل و به رفتار است. اين دسته به ايمان و اعتقاد چندان بهايى نمىدهند.
ه ياد دارم يكى از روحانيونى كه شهيد شد ـ عامله الله بفضله ـ در جلسهاى با حضور عدهاى از علما و در زمانى كه امام در تبعيد بودند، سخن ميگفت. ايشان با اشاره به اينكه اسلام دو بخش دارد ميگفت: «ما يك بخش را گرفتيم، ماركسيستها هم يك بخشش را؛ نه ما بر آنها فضيلتى داريم، نه آنها بر ما. بايد اين دو را با هم جمع كرد. ما فقط اعتقاد به خدا و نماز و عبادت را گرفتيم؛ آنها عدالت و رسيدگى به فقرا را گرفتند؛ آنها نصف اسلام را دارند، ما هم نصف اسلام را داريم. خيلى نبايد به آنها بگوييم كه شما منكر خدا هستيد، بى دينيد و كافريد؛ آنها هم حق دارند بگويند كه شما نيز كافريد؛ براى اين كه شما نيز نصف اسلام را قبول نكرديد!»؛ اين را يك نفر روحانى كه در يكى از حوادث شهيد شد (عامله الله بفضله) ـ. ميگفت. ممكن است كسي به مقام شهادت هم نائل شود اما دچار چنين خطاهاي فكري باشد. خطر اعتقادى براى همه ما و شما كمين كرده است. هيچ كس نمىتواند مطمئن باشد كه من دين خودم و اعتقادهاى خودم را سالم خواهم برد. بايد پناه به خدا ببريم و از خدا بخواهيم كه «اللّهُمّ جَنّبْنَا الْإِلْحَادَ فِى تَوْحِيدِكَ،»؛ انحراف در توحيد را از ما دور كن.
--------------------------------------------------------------------------------
1. اعراف / 180.
2. كهف / 5.
3. بقره / 223.
4. نور / 39-40.
5. ابراهيم / 18.
6. فرقان / 23.
7. انعام / 112.
8. بقره / 163.
9. نساء / 171.
10. بقره / 25.
11. فاطر / 10.