بسم الله الرحمن الرحيم
«ستايش، راهي براي رسيدن به عاليترين مقام»
آن چه پيش رو داريد گزيدهاى از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 14/06/87 مطابق با شب چهارم ماه مبارک؛ رمضان 1429 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
همه چيز از اوست
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِحَمْدِهِ، وَ جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِينَ، وَ لِيَجْزِيَنَا عَلَي ذَلِكَ جَزَاءَ الْمُحْسِنِينَ
اين جملات فرازهاي آغازين دعاي حضرت سجاد سلام الله عليه درباره فرا رسيدن ماه مبارك رمضان است. ترجمه آن عبارتست از اينكه ستايش براي خدايي است كه ستايش كردن را به ما آموخت و ما را به ستايش هدايت كرد و همچنين ما را اهل حمد و ستايش قرار داد تا از شكرگزاران احسان او باشيم تا آنكه پاداش احسان كنندگان را به ما عطا كند. درباره اين فراز توضيح داده شد كه چگونه خدا ما را به حمد خود هدايت و توفيق فرموده تا اهل حمد باشيم. فراهم كردن همه مقدماتي كه براي ستايش كردن خدا لازم است با تدبير الهي انجام گرفته است. چه عقلي كه در درون ما قرار داده و چه وحي كه به وسيله انبياء فرستاده و چه آموزشهايي كه به صورتهاي مختلف ما فرا گرفتيم و چه شرايطي كه فراهم شده تا انگيزه حمد و دعا كردن در ما پيدا بشود، همه و همه با تدبير الهي انجام گرفته است.
هدف از ستايش
سؤال اين است: خدايي كه ستايش كردن را به ما آموخته و ما را به آن هدايت فرموده، هدفش از اين كار چيست؟ در بحث عقلي و فلسفي بحثي مطرح ميشود كه براي افعال الهي نيز آيا علت غايي و هدف، وجود دارد يا خير؟ اين بحث از اوايل صدر اسلام بين متكلمين مطرح بوده كه آيا خداي متعال افعالش را براي اغراضي انجام ميدهد يا اينكه در فعلش غرضي ندارد؟ اگر غرض، هدف يا علت غايي را به گونهاي تفسير كنيم كه يعني فاعل فاقد كمال است و با فعلش ميخواهد به كمال برسد، چنين امري درباره خداي متعال معنا ندارد. هر كمالي از هر مقولهاي فرض بشود، خدا بينهايتش را داراست. به اين معنا غرض از فعل يا هدف از فعل يا علت غايي براي فعل خدا، معني ندارد. يعني علت غايي زايد بر ذات و امري كه خارج از ذات است فرض بشود، كه ذات فاقد آن است و بخواهد با كارش به آن برسد. معمولاً وقتي ما كاري را براي هدفي انجام ميدهيم يعني هدف و مطلوبي را در نظر داريم تا آن چيزي را كه نداريم با انجام دادن آن كار، به آن مطلوب و هدف برسيم. در اينجا مطلوب ميشود علت غايي براي انجام فعل. مثلاً درس ميخوانيم براي اينكه محترم باشيم. چون بايد با عالم شدن، موقعيت اجتماعي مورد نياز را بيابيم. اگر علت غايي هميشه به همين معنا باشد كه ما از داشتن امري محروميم و با انجام فعل به آن ميرسيم، در مورد خداي متعال اين مسئله معني ندارد. اينجا گفته ميشود افعال الهي معلق به اغراض نيست و علت غايي يا علت غايي زائد بر ذات ندارد. اما اگر گفتيم علت غايي لازم نيست كه خارج از ذات باشد، بلكه ممكن است علت غايي به گونهاي تعريف شود كه بر خود ذات نيز منطبق شود، آنوقت ميشود به يك معنا در كار الهي اهداف و اغراضي را قائل شويم. هدفي كه در نهايت به ذات الهي باز ميگردد. اقتضاء ذات الهي به افاضه و ارايه كمالات و رحمتها است. خدا دوست دارد كه چيزي را بدهد و افاضه كند، نه اينكه چيزي را ندارد و ميخواهد آن را به دست آورد. در اينجا گفته ميشود خداي متعال هر چه انجام ميدهد، براي نفع ديگران است نه براي خودش.
مـن نكـردم خلـق تا سودي كنـم ؛ بلـكه تا بر بنـدگان جـودي كنـم
بخشنده هميشگي
آنهايي كه مطلقا اغراض و علت غايي را ازخداوند نفي نميكنند بر اين باورند كه اين غايت الفعل است، نه ؛ غايت الفاعل. قرآن كريم براي افعال الهي اهدافي را ذكر ميكنند. اگر در آيات قرآن بررسي شود، ميبينيم خدا ميخواهد بهترين رحمتها را به بندگان خود افاضه كند. انسان را خلق ميكند تا او را مورد آزمايش قرار دهد. او را سر دوراهيها قرار ميدهد تا با اختيار خودش راه اصلح را انتخاب كند. راه اصلح، مصداق عبادت خداست. انسان را آفريده تا خدا را عبادت كند، و داراي لياقت شود تا به پاداشهاي الهي نائل گردد و خدا به او رحمت بيشتري افاضه كند تا آن جا كه رحمت بينهايت خود را به او ببخشد.
اينجا سؤالي مطرح ميشود كه كسي كه مؤمن و اهل بهشت است ديگر براي چه عبادت كند؟ قرآن ميفرمايد براي اين که به مراتب عاليتري از قرب برسد تا «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»1؛ يعني قرب الهي. اينجاست كه مؤمن لياقت پيدا ميكند تا مشمول بالاترين رحمتهاي الهي را شود. خدا اين كارها را ميكند براي رسيدن به آن هدف، كارهاي ديگر نيز براي رسيدن به هدفهاي ديگر، تا در نهايت كساني كه لايق باشند، بتوانند آخرين مرتبه رحمت الهي را دريافت كنند. اين لياقت فقط در سايه عبادت خدا حاصل ميشود. به اين معنا افعال الهي هم داراي اغراض و غاياتي است. خدا كاري را انجام ميدهد براي تحقق يك هدف. به يك معنا هدف الفعل است به يك معناي ديگر به هدف فاعل باز ميگردد. اكنون ميخواهيم بدانيم چرا خدا ما را هدايت فرموده تا حمد و سپاس او را به جا بياوريم؟ اگر او ما را به حمد و ستايش هدايت نكرده بود ديگر توفيق رسيدن به مقام شاكرين را به دست نميآورديم. كساني كه با تعبيرات قرآني آشنا هستند ميدانند كه مقام شاكرين از بالاترين مقامهاست. «سَنَجْزِي الشّاكِرِينَ»2، «سَنَزِيدُ الُْمحْسِنِينَ»3، «إِنَّ اللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِينَ»4؛ خداي متعال بالاترين مرتبه پاداش را براي شاكرين و اهل احسان قرار داده است. اين دعا نيز به ما تعليم ميدهد كه خداي متعال ما را براي حمد و ستايش خود هدايت نمود تا اينكه در مقام حمد و شكر او برآييم. هنگامي كه ما در مقام شكر خدا برآمديم از «شاكرين»؛ يا «محسنين»؛ به شمار ميآييم و لياقت دريافت پاداشهاي عظيمي كه خداي متعال براي اولياء خود فراهم نموده، را به دست ميآوريم. اگر نميدانستيم كه بايد حمد و شكر خدا را بجا بياوريم، به اين مقام نميرسيديم و هدف از آفرينش انسان ناقص ميماند. هدف از آفرينش انسان اين است كه زمينهاي فراهم شود تا انسان بتواند با اختيار خود به عاليترين مقام يك مخلوق نائل شود و آن مقامي است كه انسان در نهايت قرب الهي و در جوار خداي متعال مشمول بالاترين پاداشهاي خداي متعال قرار بگيرد.
راهي براي رسيدن به قرب الهي
قرآن ميفرمايد «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ»5؛ «من جنيان و آدميان را نيافريدم مگر براي اينكه مرا عبادت كنند.»؛ وقتي ذهنهاي ساده و دور مانده از معارف اسلامي و اهل بيت(ع) اين آيه را ميبينند نخستين چيزي كه ميپرسند، اين است كه اين چه كاري است كه خدا ما را آفريده تا او را عبادت كنيم؟ تصور غلطي از اين آيه پيدا ميكنند. تصور ميكنند كه العياذ بالله، خدا مثل يك پادشاه خودپسند و زورگويي است كه دوست دارد همه در مقابلش به خاك بيفتند، خم و راست شوند و چاپلوسي كنند. همه خلايق و عالم را با اين عظمت براي انسان آفريد و انسان را هم خلق نمود تا در مقابل خدا چاپلوسي كند، بگويد بله قربان! مطيع هستم! آنها تصور ميكنند اينكه «ما انسان را نيافريديم جز براي عبادت»؛ به اين معني است كه خدا از اين كه بندگانش در مقابلش خم و راست شوند و در مقابلش تعظيم و چاپلوسي كنند، لذت ميبرد و خوشحال ميشود. به ويژه آنكه بگويند خدا به آدم حمد كردن را نيز آموخته و اين وظيفهايست كه ما بايد شكر خدا را به جا بياوريم. اين افراد با شنيدن اين آيات به جاي اينكه معرفت و زمينه تقربشان به خدا بيشتر بشود، از خدا دورتر ميشوند. خدا را ديكتاتور زورگوي خودپسندي تصور ميکنند ؛ كه دوست دارد همه در مقابلش خم و راست بشوند. بخش عظيمي از معارف الهي و تعاليم اهل بيت (ع) در قالب روايات و ادعيه به ما تأكيد ميكند كه اگر ميخواهيد به قرب خدا و بالاترين مرتبه وجودي برسيد، بايد بدانيد كه بندهاي بيش نيستيد. بندگي و عبوديّت سرّ عظيمي دارد كه انسان بايد معرفت بالايي داشته باشد تا آن را درك كند.
انانيت؛ خطرناكترين پرتگاه
بزرگترين مشكل انسان كه او را از خدا دور ميكند و نميگذارد به خدا نزديك شود و او را از عاليترين مقام قرب الهي محروم ميسازد اين است كه به خدا ميگويد: «من يكي، تو هم يكي!»؛ اينجا انسان براي خود استقلال قائل ميشود. «من دلم ميخواهد! تو با اينكه خدا هستي! ما هرچه ميگويي، بگو. من نيز دلم اينگونه ميگويد.»؛ اين را باور نميكند كه او خودش، دلش، فكرش و ارادهاش همه و همه براي خداست. او چيزي از خودش ندارد. فهمي كه دارد، شعوري كه دارد، زباني كه دارد، ارادهاي كه دارد، محبتي كه دارد، بغضي كه دارد، اينها هيچ كدام ارث پدر و مادر انسان نيست. خدا به او عطا كرده است. ما از خودمان چه داشتيم؟ «هَلْ أَتي عَلَي الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً»6؛ مگر نبود روزي كه ما هيچ نبوديم. تا آنجايي كه ميدانيم، يك قطره آب گنديده بوديم، پيش از آن حتي همين هويت را نيز نداشتيم. عموماً ما به ابتكارات، خلاقيتها و اختراعات، كشف معارف عقلي، حسي، تجربي و علمي؛ خود ميباليم و مينازيم. آيا اين امور از عهده يك قطره آب گنديده برميآيد؟ همه اينها را خدا به ما عنايت فرموده است. سخني را كه همين الان ميگويم، حرف اول را كه گفتم، اگر خدا قدرت ادامهاش را ندهد، حرف دوم را نميتوانم بگويم. اگر خدا اجازه ندهد عمر تمام ميشود. حتّي در نفسي كه ميكشيم اگر اراده او نباشد، بازدمش به دست ما نيست. ما چه از خودمان داريم جز جهل؟ «بَناهُمْ بنْيَةً عَلَي الْجَهْل»7؛ خيال ميكنيم كه موجود مستقلي هستيم و ارادهاي داريم. به تعبير امروزي بر خدا، حقي داريم. انسان مدرن فراتر از اين ميگويد: «ما در برابر خدا حقي داريم. خدا نبايد حقمان را پايمال كند. بايد حقمان را از او بگيريم». همه مشكلات بشر از همين جاست. راه حل آن نيز اين است كه بفهميم بندهايم. اين مشكل براي جنيان نيز هست.
انانيّت شيطان
مسئله انحراف شيطان، از كجا پيدا شد؟ اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه ميفرمايد «قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا يُدْرَي أَ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الآْخِرَة»8؛ شيطان شش هزار سال عبادت كرد. منظور از سال، چه سالي است معلوم نيست. سال سيصد و شصت و پنج روز يا هر سالي كه هر روزش هزار سال است؟ فرض كنيد همين سالهاي دنيايي باشد. شش هزار سال؟! علي (ع) گزاف نميگويد. شيطان عابد مشكلش چه بود؟ مشكلش همين جمله بود كه گفت: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ»9«من! سجده كنم؟ من بهتر از آدم هستم!»؛ از ياد برد كه بنده است و بايد هر چه به او ميگويند، اطاعت كند. مشكل در گفتن «أنا»؛ و «انانيّت»؛ است. اين من گفتن است كه انسان خيال ميكند خودش در مقابل خدا كسي و ؛ چيزيست. تصور ميكند در مقابل خدا، وجود دارد. هستي دارد. علم دارد. قدرت دارد.
«من»؛ گفتن عامل اصلي سقوط
سراسر تاريخ هر آن كس كه سقوط كرده از گفتن كلمه «من»؛ بوده است. ثروت قارون فوق العاده فراوان بود. قرآن ميفرمايد كليد گنجهاي قارون را حتي مردان نيرومند به تنهايي نميتوانستند، حمل كنند. به عدهاي پهلوان نياز بود تا كليدهاي گنج قارون را حمل كنند. «إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ»10؛ به قارون گفتند مقداري از اين ثروت عظيم و هنگفت را به فقرا و گرسنگان انفاق كن. گفت «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدِي»11؛ من اين ثروت و گنج را با زحمت ؛ و با علم خودم بدست آوردم، براي چه به ديگران بدهم؟ با اين پاسخ ميخواست بگويد، خدا چه كاره است! «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدِي»؛ اگر هر كسي درون خود را جستجو كند و بكاود، خواهد ديد كه تا چه اندازه خداوند را به خدايي و خودش را به بندگي قبول دارد. وقتي ميخواهيم كاري انجام دهيم آيا به اين فكر ميكنيم كه خدا راضي هست يا نيست؟ يا اول ميگويم دلم ميخواهد يا نميخواهد؟ دوست دارم يا ندارم؟ همه زحمات انبياء و تلاش اولياء خدا و اين همه تعليم و تربيت طولاني در طول هزاران سال، با اين همه شهيد و كشته و گرفتاريها و زندانها، براي اين بود. تا به انسان بگويند كه: «اينرا بفهم كه تو بندهاي! بايد خدا را اطاعت كني. تو خلق شدهاي براي عبادت»؛ «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ»؛ از غير اين راه، انسان به آن كمالي كه بايد برسد نميرسد. اگر انسان اطاعت خدا را كند به جايي ميرسد كه همه عالم در اختيار او خواهد بود «يَا ابْنَ آدَمَ... أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ أَطِعْنِي فِيَما أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُون»12؛ اي پسر آدم! تو را براي چنين مقامي خلق كردم اما راه آن اين است كه بندگي كني. اگر كسي با خدا ارتباط داشت ميتواند از فيوضات الهي بهرهمند بشود تا جايي كه افعال الهي در وجود او ظهور پيدا ميكند. اما كسي كه با خدا ارتباط نداشت و گفت «تو يكي، من هم يكي»؛ چه چيزي را ميخواهد پيدا كند؟ از كجا؟ مگر خداي ديگري هم هست؟ مگر عالمي هم هست كه خدا مالك آن نباشد؟ انسان آن قدر دچار جهل است كه به اين آساني باور نميكند همه امور عالم به دست خداست. براي همين است كه انبياء الهي خيلي آهسته آهسته و با زحمت فراوان تلاش كردهاند، تا اين مطلب را به بشريت بفهمانند كه در اين عالم همه كارها به دست خداست.
اخلاص در بندگي راه رسيدن به حقايق
بهترين راهي كه آدم ميتواند به حقايق الهي برسد آن است كه بنا را بر بندگي خدا بگذارد و مخالفت امر خدا را نكند. اگر هم مخالفتي كرد زود باز گردد. اگر اينگونه شد به جاي آنكه صد سال درس بخواند و با تحقيق و براهين بخواهد به نتيجه برسد، خداوند نوري را در دلش قرار ميدهد تا همه حقايق را ببيند و درك كند. به جز اين راه بايد عمري زحمت بكشد تا مقدمات براهين را ياد بگيرد. آن هنگام شايد بتواند مراتب مختلف توحيد را اثبات كند. ديگر معلوم نيست كه آيا از حقايق و معارف چيزي بفهمد يا نه. اگر ذهن نيز قبول كند، دل آن را نميپذيرد. اما اگر از اول چنين گفت كه: «خدايا ما بندهايم. قبول داريم كه تو خدايي و ما بندهايم، به ما كمك كن! پيمان ميبنديم آن اندازهاي كه ميتوانيم در بندگي كوتاهي نكنيم. خودت ميداني كه ما ضعيف هستيم و شيطان قوي است. نفس حيلهها دارد. وسائل گمراهي فراهم است. از در و ديوار جاذبههاي شيطاني ميبارد. خودمان را به تو ميسپاريم. تو كمك كن!»؛ خدا نيز او را آن قدر مورد لطف و رحمت قرار ميدهد تا همه دشمنانش را از او دور كند. آن قدر عنايت و ياري ميكند كه هيچ كس نميتواند تصورش را بكند. فقط شرط آن اين است كه بنا را بر بندگي بگذارد. به اصطلاح عامي در مقابل خدا بايد چوب را انداخت و گفت: «خدايا تو خدايي، ما بندهايم. حكم آن چه تو فرمايي»؛ اگر اينگونه شد، خدا نيز به انسان كمك ميكند تا خيلي از حقايق را بفهمد.
از نعمتهاي جزئي غفلت نكنيم
هنگامي كه كمك خدا شامل حال انسان و حقايق به روي او باز شد، در مقام آن بر ميآيد كه خدا را شكر بكند. امثال ما كه غرق در نعمتها هستيم سالي يك بار نيز به نعمتهايي كه داريم توجه نميكنيم. اما بندگاني هستند كه در هر لحظه،؛ تمام وجودشان متوجه اين است كه خدا به آنها چه نعمتي داده و آنها چقدر در شكر خدا قاصرند. هميشه سر به زير و شرمنده در مقابل خدا ميگويند: «خدايا ما آن اندازه هم كه از دستمان برآمد، شكر تو را به جا نياورديم»؛ ببينيد تفاوت ره از كجاست تا به كجا. بهترين و شيرينترين راهي كه آدم را ميتواند در زندگي خوشبخت كند و هم موجب رضايت الهي و ترقي در مدارج كمال بشود اين است كه انسان به نعمتهاي خدا توجه داشته و شكر آن را به جا بياورد. غصههايي كه ما داريم هميشه براي اين است كه فقط به كمبودها توجه ميكنيم. به اصطلاح معروف نصفه خالي ليوان را ميبينيم. در دنيا در كنار غمها و غصهها، شاديهايي هم وجود دارد. اين تدبير خداست «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً»13؛ همه اين امور بايد باشد تا انسان را مورد امتحان قرار دهد. اگر انسان هميشه كمبودها را ببيند هميشه بايد غصه بخورد. برخلاف آن بايد به نعمتها توجّه كرد. اگر اينگونه شد زندگي با شادي همراه ميشود. علاوه بر آن شكر خدا هم به ؛ جا آورده ميشود. كه خدا چه نعمتهاي خوبي به ما داده است. اين گونه خدا نيز از بنده راضي ميشود و نعمتهايش را افزون ميكند. پس از آن است كه به نعمتهاي معنوي نيز پي ميبريم، نعمتهايي همچون نعمت شكر و حمد خدا. «لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِينَ»؛ تو حمد را به ما آموختي و توفيق دادي تا حمد تو را به جا بياوريم. براي آنكه به مقام شاكرين برسيم و شكر احسان تو را بجا بياوريم «وَ لِيَجْزِيَنَا عَلَي ذَلِكَ جَزَاءَ الْمُحْسِنِينَ»؛ آن؛ هنگام لياقت آن را پيدا ميكنيم تا بالاترين پاداشي كه تو مهيا نمودهاي را دريافت كنيم. انسان جز كمال چه ميخواهد؟ اگر به چيزي رسيد كه ديگر بهتر از آن چيزي نيست، ديگر كمبودي احساس نميكند. اگر انسان آن پاداش عظيمي كه خدا براي مخلوقاتش مهيا كرده دريافت كند ديگر چه كمبودي را احساس ميكند؟ معلوم ميشود كه هدف از اينكه خدا ما را به حمد و ستايش هدايت فرمود اين است كه «لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِينَ»؛ تا از شاكرين باشيم. هرگاه شاكر بوديم، آن هنگام لياقت دريافت بهترين پاداشها را پيدا ميكنيم.
--------------------------------------------------------------------------------
1. قمر / 55.
2. آلعمران / 145.
3. بقره / 58.
4. توبه / 120.
5. ذاريات / 56.
6. انسان / 1.
7. بحارالانوار، ج 3، ص 15، باب 2.
8. نهجالبلاغه، ص 287، خطبه 192.
9. اعراف / 12.
10. قصص / 76.
11. قصص / 78.
12. بحارالأنوار، ج 90، ص 376، باب 24.
13. انبياء / 35.