بسم الله الرحمن الرحيم
بينش انساني و ياد الهي
آن چه پيش رو داريد گزيدهاى از سخنان حضرت آيت اللّه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 29/09/85 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
عِبَادَ اللَّهِ! إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ، فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ، فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ، فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ وَهَوَّنَ الشَّدِيدَ؛ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَر.َ1
در جلسات قبل در باره اين خطبه توضيح داديم و گفتيم: از محبوبترين بندگان خدا نزد خدا بندهاى است كه خدا او را يارى كرده است كه بر نفس خود پيروز شود، جامه حزن و خوف را بر تن كند، چراغ هدايت در قلبش افروخته شود و براى مهمانى (مرگ) كه بر او نازل خواهد شد وسايل پذيرايى را فراهم كند. در ادامه خطبه حضرت ميفرمايد: «فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيد»؛ اين ويژگيها در بهترين بندگان خدا باعث ميشود چيزهايى كه ديگران دور ميشمارند، ايشان آن را بر خود نزديك ميشمارند. شايد منظور اين باشد كه عموم مردم مرگ و قيامت را دور ميشمارند، ولى چنين بندهاى امرى را كه ديگران دور ميشمارند، بر خود نزديك ميكند و دائماً منتظر است كه آن امر به وقوع بپيوندد. « وَهَوَّنَ الشَّدِيدَ»؛ همچنين كارهايى را كه براى ديگران خيلى سخت و دشوار است، براى خود آسان ميكند و به راحتى عبادتها و اعمال خير را انجام ميدهد.
«نَظَرَ فَأَبْصَرَ» چنين بندهاى نگاه ميكند و بهدنبال آن، ميبيند. اين تعبير ابتدا عجيب به نظر ميرسد، چون هر كس نگاه كند، ميبيند. اين ويژگى ممتازى نيست كه مخصوص محبوبترين بندگان خدا باشد. پاسخ اين سخن بر مطلبى مبتنى است كه قبلاً بدان اشاره كرديم و گفتيم: قرآن براى انسان غير از اين چشم و گوش ظاهرى، چشم و گوش ديگرى قايل است، چشم و گوشى كه انسان را از حيوانات جدا ميكند. چشم و گوش ظاهرى در حيوانات نيز وجود دارد. بعضى از حيوانات خيلى تيزبينتر از ما هستند. عقابها و پرندگان شكارى از فاصلههاى بسيار دور شكار خود را ميبينند و مستقيم بالاى سر آن قرار ميگيرند. قدرت بينايى حتى بعضى از خزندگان بسيار بيشتر از انسان است. پس اين چشم ملاك انسانيت نيست.
در ميان حيوانات حشراتى هستند كه صداها را خيلى بيشتر و بهتر از انسان ميشنوند. ما گاهى صدايى را در يك محيطى نميشنويم، ولى حشراتى هستند كه خيلى از صداهاى ضعيف را نيز ميشنوند. پس اين گوش كه ميان ما و حيوانات مشترك است و چه بسا آنها بهتر از ما ميشنوند، ملاك انسانيت نيست.
ديدن با اين چشم و شنيدن با اين گوش ديدن و شنيدن حيوانى است، همان طور كه حيات ظاهرى ما كه با آن نفس ميكشيم، حركت ميكنيم، غذا ميخوريم و به اصطلاح زندهايم، با حيات حيوانات يكى است، اما قرآن بعضى از اين آدميزادهايى را كه روى زمين راه ميروند، نفس ميكشند، فكر ميكنند، نقشه ميكشند، توطئه ميكنند و در عالم فتنه برپا ميكنند، مرده معرّفى ميكند. اين نشان ميدهد حياتى كه اينان از آن برخوردارند، حياتى حيوانى است. بعضى از حيوانات نيز از اين مكر و حيلهها برخوردارند. حياتى كه فقط منشأحركت، رشد و توليد مثل شود، حيات انسانى نيست. انسان يك حيات ديگرى دارد كه خدا به بعضى از اين آدمهاى به اصطلاح دو پا داده است، اما ديگران از اين حيات محرومند و حيات انسانى ندارند، يعنى از جهت انسانى مرده، ولى به لحاظ حيوانى زندهاند.
قرآن به صراحت ميفرمايد: در ميان اين آدميزادها كسانى هستند كه چشم دارند اما نميبينند، گوش دارند ولى چيزى نميشنوند. «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لايَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لايُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لايَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالاَنعامِ بَل هُم اَضَلّ اولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ2» اينها مثل چارپايان هستند، از انسانيت خود غافلند و به آنچه بايد توجه داشته باشند، بيتوجهند. اينها همان چيزهايى را ميفهمند كه حيوانات نيز ميفهمند، ولى بيشتر از آن چيزى نميفهمند. «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ لَيسَ بِخارِجٍ مِنه3» آن آدمى كه مرده بود و ما زندهاش كرديم و نورى برايش قرار داديم همانند كسى نيست كه در ظلمتها به سر ميبرد.
حيات انسانى اين است كه خدا نورى را در دل انسان قرار دهد تا حقايق را ببيند و در پرتو آن بداند چه طور بايد رفتار كند. كسانى ميتوانند از هدايت پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله برخوردار شوند كه داراى چنين حياتى باشند. «اِن هُوَ اِلاّ ذِكرٌ وَ قُرآنٌ مُبينٌ لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّ4» كسى كه حيات داشته باشد، ميتواند از قرآن استفاده كند. ديگران از آن بهرهاى نميبرند. در جاى ديگر قرآن ميفرمايد: «أرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيل5» اى پيامبر، تو نسبت به كسانى كه هواى نفس را معبود خود قرار ميدهند، مسؤوليتى ندارى. تو ميپندارى كه اينها چيزى ميشنوند يا چيزى ميفهمند؟ اينها چيزى نميفهمند، همان طور كه چارپايان چيزى نميفهمند، بلكه اينان از آنها گمراهترند.
وقتى قرآن ميگويد: فلانى نابينا است، معنايش اين نيست كه چشمهاى ظاهرى او نميبيند. «فَإِنَّها لاتَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور6» بعضى چشم و گوشى غير از آن چه ما داريم و با آن چيزهاى محسوس را ميبينيم، دارند و عميقتر ميبينند. گويا پردهاى مقابل ما است كه آنها پشت پرده را ميبينند.
انسانهاى نادرى هستند كه نگاه ميكنند و درون بدن افراد را ميبينند. گاهى كسانى كه راديولوژى يا اسكن ميكنند، براى اطمينان بيشتر نزد اينها ميروند تا بفهمند آيا راديولوژى و اسكن درست انجام گرفته است يا نه. با اين كه پيامبر و امام نيستند، چشم نافذى دارند كه باطن بدن را ميببيند. البته اينها هيچ دليلى بر كمال معنويشان نيست و انتظار هم نيست كسانى دنبال اين كارها باشند، اما خدا انتظار دارد كه آدميزادها در سايه هدايت انبيا و پيروى از دستورات آنها چشم و گوش انسانى خود را باز كنند تا پشت پرده معنوي را ببينند.
ما براى ديدن علاوه بر اين كه چشم داريم، بايد روشنايى داشته باشيم تا ببينيم. در تاريكى چيزى نميبينيم. افزون بر اين بايد چشم سالمى داشته باشيم كه آفت زده نباشد. خداوند ميخواهد آدميزادها در سايه تربيت انبيا و اطاعت از دستورات آنان، چشم باطنشان كور نشود، بلكه بيناتر شود، و به عبارتي بينش پيدا كنند؛ پردهاى روى آن نيفتد كه مانع ديدن شود و افزون بر آن نورى بتابد تا در پرتو آن نور ديدن رخ دهد. پس اين طور نيست كه هر كس نگاه ميكند بينش انسانى پيدا كند. خيليها نگاه ميكنند، ولى نميبينند. اگر كسى حقيقت را آن طور كه بايد، ببيند، از سطح چارپايان بالا ميآيد. اين مرتبه حدِّاقلّى از ديدن انسانى است. در مرتبه بالاتر رؤيتهايى وجود دارد كه مخصوص اولياى خدا است و آنها گذشته و آينده را هم ميبينند.
خداوند به پيامبر خود ميفرمايد: كسانى كه فقط همين زندگى دنيا را ميبينند، رها كن. پايه دانش آنها همان پايهاى است كه حيوانات هم دارند. اميدى به آنها نيست. از اينها دورى كن. «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَن ذِكرِنا وَ لَم يُرِد اِلاّ الحَياةَ الدُّنيا ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم7»
بندهاى كه محبوب خداست كارش از اين جا شروع ميشود كه به حيوانيت برنگردد، فطرتش را خاموش نكند و بگذارد چشمش واقعيت را ببيند. اين نگاه انسانى است كه فقط سطح اشيا را نميبيند، نگاهى كه به عالم ميكند مثل نگاه يك حيوان نيست، بلكه عمق آن را ميبيند. پس ما بايد اين را جدّى بگيريم كه چشمى داريم و ميتوانيم با آن، پشت پرده را ببينيم، ولى گاهى با دست خودمان پرده روى آن مياندازيم. پردهاى كه روى چشم ميافتد و مانع ميشود از اين كه حقيقت را ببينيم «هواى نفس» است. آنهايى كه دنبال دلخواه خود هستند و هر چه ميلشان كشيد، آن را دنبال ميكنند، همچون حيوانى هستند كه در يك چراگاهى هر علفى كه از آن خوشش بيايد، ميخورد.
شايد يكى از جهاتى كه بعضى آدميزادها از حيوانات پستترند، اين باشد كه غالباً حيوانات علفى كه برايشان مضر است، نميخورند و علفهاى خوردنى مطلوب خود را ميشناسند. گاهى كه مريض ميشوند، از علفى كه باعث مداوايشان ميشود و تجربه شده است، استفاده ميكنند، اما بعضى از آدميزادها گاهى چيزهايى را كه برايشان مضر است، تشخيص نميدهند. تازه تشخيص هم بدهند به تشخيص خود عمل نميكنند.
آقايى بود در يزد به نام مرحوم حاج شيخ غلامرضا كه بسيار پارسا بود. گاهى مطالبى را به زبان تمثيل يا قصه ميگفت كه ظاهرش خيلى خوشايند نبود، اما خيلى عميق بود. ايشان نقل ميكرد كه من در محلهاى دعوت شده بودم تا چند شبى جلسه داشته باشم. شبى از شبها كه باران و برف آمده بود، من سوار الاغى بودم و ميرفتم كه ناگهان در يك جاى گل آلودى پاى حيوان توى گِل فرو رفت. ما هم خورديم زمين و لباسهايمان پر از گِل شد. همسايهها از وضعيّت ما باخبر شدند و يك لباسى به تن ما كردند و جلسه برقرار شد و بالاخره پس از اتمام آن، ما به خانه برگشتيم. سال بعد همان جا مرا دعوت كردند و من به آنها قول دادم كه ميآيم. سوار بر همان الاغ شدم و رفتم. همين كه رسيدم به آن مكان كه سال قبل گِل گرفته بود، حيوان زبان بسته ديگر جلو نرفت! يك سال از ماجراگذشته بود، اما با تجربهاى كه آن حيوان پيدا كرده بود، از جايى كه پايش توى گِل فرو رفته بود، حذر ميكرد. هر چه من بر او فشار آوردم كه عبور كند، جلو نرفت. من متحير ماندم كه چرا حيوان جلو نميرود. پس از مدتى يادم آمد كه سال گذشته همين جا پاى او توى گِل رفت!
حال اين الاغ هدايتش بيشتر است يا ...؟ بعضى دهها بار از راهى ميروند و فريب ميخورند و ضررش را هم ميبينند، اما پس از چند روز غافل ميشوند و دوباره از همان راه ميروند. قرآن در باره اين افراد به پيامبر صلى الله عليه وآله ميفرمايد: «ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ8» اينها را رهايشان كن، بگذار بچرند، هر چه دلشان ميخواهد بخورند، هر لذتى ميخواهند ببرند و دنبال آرزوهايشان بروند. اين آرزوها آنان را غافل كرده است. بگذار بروند تا سرشان به سنگ بخورد، آن وقت ميفهمند چه غلطى كردهاند. تو هر چه بگويى آنها نميفهمند. «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ9» آنهايى كه از نور ايمان بهرهاى ندارند، چشمشان همين محسوسات را ميبيند، گوششان همينها را ميشنود، لذّتشان همين لذّتهاى حيوانى است، بهرهمندى آنها مثل حيوانات است و سرانجامشان آتش است.
بنابراين، ما اگر بخواهيم از مرز حيوانيت عبور كنيم، نبايد بگذاريم چشم و گوش انسانى ما از بين برود. از بين رفتن آن باعث ميشود انسان دنبال هواى نفس باشد و هر چه دلش ميخواهد عمل كند. آنهايى كه چشمشان باز است از هر حادثهاى درس ميگيرند و در باره عجايب و اسرار خلقت فكر ميكنند. اگر كار بدى كرده باشند سعى ميكنند ديگر آن را تكرار نكنند.
بينشي كه فراتر از ديدن ظاهر بوده و با فكر توأم است، مخصوص انسانى است كه در مراحل تكامل قدم برميدارد و از مرز حيوانات فراتر ميرود. نتيجه نگاه انسانى اين است كه آدمى به ياد خدا و عالم ابديت باشد. «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ ... وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا سُبحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار10»
براى بسيارى از مردم كم و بيش اين سؤال وجود دارد كه اين عالم چيست؟ چرا يك عده ظلم ميكنند و يك عده مظلوم واقع ميشوند؛ يك عده آن قدر ميخورند كه... و يك عده از گرسنگى ميميرند؛ گاهى بلاهايى مثل سيل و زلزله نازل ميشود. اين چه وضعى است؟ گاهى هم به خدا ته دلى گله ميكنند. بسيارى از ملحدان هم اين اوضاع را دليل ميگيرند بر اين كه عالم مدبِّرى ندارد. اما كسانى كه چشمشان باز است و در باره حقايق عالم ميانديشند، به هر چه نگاه ميكنند بيشتر به حكيمانه بودن كار خالق پى ميبرند.
در قرآن كريم به خصوص روى كثرت و شدّت «ذكر» تكيه شده است. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِير11» يك بار ياد خدا كردن دردى را دوا نميكند، چون انسان دوباره به غفلت مبتلا ميشود. بايد سعى كنيم دائماً ياد خدا باشيم. به همين جهت، بهترين بندگان خدا وقتى در سايه آن بينش، به خدا توجه ميكنند و از غفلت خارج ميشوند، به اين اندازه اكتفا نميكنند و زياد ياد خدا ميكنند. «و ذَكَرَ فَاسْتَكْثَر»؛ توجه به خدا را هميشه در دل خود زنده نگه ميدارند. در همه اوقاتى كه زمينه باشد با زبان نيز ذكر ميگويند. چنين كسانى آب شيرين و گوارايى مينوشند كه عطششان برطرف شود. فطرت ما تشنه حقيقت است. ما غالباً در حال عطش به سر ميبريم، اما خودمان متوجه نيستيم، تخدير شدهايم و فقط عطش حيوانى خود را درك ميكنيم، اما كسى كه بينش انسانى و الهى پيدا ميكند، عطش فطرى خود را درك ميكند و تشنگى خود را احساس ميكند.
--------------------------------------------------------------------------------
1. نهجالبلاغه، ص 118، خطبه 87 .
2. اعراف، 179.
3.انعام، 122 .
4. يس، 70 .
5 . فرقان، 43 و 44 .
6. حج، 46 .
7. نجم، 29 و 30 .
8. حجر، 3 .
9. محمد، 12 .
10. آل عمران، 190 و 191 .
11. احزاب، 41 .