بسم الله الرحمن الرحيم
شادي و اندوه؛ از ديدگاه اسلام
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت اللّه مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 15/09/85 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
؛ عن مولانا اميرالمؤمنين عليه السلام و الصلوة: إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَي نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ.1
در جلسه گذشته خطبهاي را از نهجالبلاغه عنوان كرديم و گفتيم: بنده محبوب خدا كسي است كه خدا به او كمك كند تا بر نفس خود غالب شود. پس از آن حضرت ميفرمايد: نتيجه اين پيروزي بر نفس اين است كه فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ؛ يعني انسان حزن و خوف را مثل دو لباس زير و رو ميپوشد. حزن را لباس زير و خوف را لباس روي خود قرار ميدهد.
اين عبارت نشان ميدهد كه از ديدگاه اميرالمؤمنين عليهالسلام حزن و خوف دو حالت مطلوب براي انسان است و از علايم كسي است كه محبوب خدا است. در آيات و روايات فراواني نيز اين نوع مفاهيم را داريم. قرآن درباره ملائكه ميفرمايد: آنان از پروردگار خود خائف هستند. يَخافُونَ رَبَّهُمْ2؛ همچنين درباره مؤمنان ميفرمايد: اينان از روز قيامتخائفند: يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ3؛ در آياتي نيز خداوند ميفرمايد: استفاده از قرآن مخصوص كساني است كه داراي خوف و خشيت از خدا باشند. إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْب4؛ همچنين خشيت را نشانه علما ميداند و ميفرمايد: اِنَّما يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء5كسي كه مختصر مروري بر قرآن داشته باشد، ميداند كه مفهوم خوف و حزن كم و بيش در قرآن هست، البته تعبير خوف خيلي بيشتر در قرآن آمده است. درباره خوف و حزن و ستايش اين دو روايات فراواني داريم. در روايتي داريم كه اگر در ميان جمعيتي شخص محزوني باشد خدا به آن جمعيت رحمت خود را نازل ميكند.
اين جا براي همه به خصوص كساني كه در فضاي فرهنگي اسلام و قرآن نيستند، اين سؤال مطرح ميشود كه آيا اسلام ميخواهد يك سري آدمهاي ترسو، افسرده، بينشاط، وارفته و به گوشهاي خزيده، تربيت كند كه اين همه از خوف و حزن تعريف ميكند؟ چرا بايد حالاتي كه طبعاً براي انسان ناخوشايند است و هيچ كس از آن خوشش نميآيد، در اسلام مورد ستايش قرار گيرد؟ چرا فرح و شادي كه دلخواه مردم است مورد ستايش قرار نميگيرد، بلكه مورد نكوهش قرار ميگيرد: إِنَّ اللَّهَ لايُحِبُّ الْفَرِحِين؟6؛ حال كه خدا انسانهاي شاد را دوست ندارد، پس چه جور آدمهايي را دوست دارد، و چرا قرآن از اين جور آدمها ستايش نميكند؟ در حالي كه اگر ما به فرهنگ معاصر و مسائلي كه به روان شناسي و مسائل تربيتي و فرهنگي مربوط ميشود و در دانشگاهها و رسانههاي ما خيلي روي آن تبليغ ميشود، نگاه كنيم، شادي و نشاط ستايش ميشود، وسايل شادي فراهم ميشود، جشنوارهها و مجالس براي تحقق آن برپا ميشود و در مقابل، نگراني و ترس حالت غيرطبيعي تلقي ميشود و يك نوع بيماري كه بايد با آن مبارزه كرد، به حساب ميآيد. آن وقت چهطور است كه اسلام از چيزهايي كه در علوم معاصر ضررش ثابت شده و فرهنگ دنيا نيز آن را نميپسندد و به اصطلاح فطرت انسان از آن تنفر دارد، مانند غم، غصه، ترس و اضطراب تعريف و ستايش ميكند؟ لازمه شادي، خنده و لازمه غصه و ترس، گريه و تضرع است. چگونه است كه در قرآن در باره بكاء و تضرع خيلي تعريف شده است؛ در مقابل در باره خنده و شاد بودن خيلي مذمت شده است؟ در حديثي قدسي، خداوند به حضرت موسي بن عمران (علي نبينا و آله و عليه السلام) ميفرمايد: يابن عمران، هب لي من قلبك الخشوع و من بدنك الخضوع و من عينك الدموع7: براي من از چشمانت اشكي هديه كن. اگر ميخواهي هديهاي براي من بفرستي اشك چشم بفرست! همچنين به حضرت عيسي؛ (عليهالسلام) ميفرمايد: يا عيسي اكْحُل عينك بميل الحزن اذا ضحك البطّالون8: وقتي؛ ميبيني اهل دنيا و اهل بطالت زياد ميخندند، تو چشم خود را با سرمه حزن سرمه بكش! همه جا صحبت از حزن، اندوه، غم، غصه، گريه و ترس است، در صورتي كه اينها نه با طبع انسان سازگار است، نه علم آن را تأييد ميكند و نه فرهنگ جهاني اينها را ميپسندد.
در پاسخ به اين سؤال، دو موضعگيري متضاد ديده ميشود. عدهاي مطلقا حزن و اندوه و تضرع را محكوم ميكنند. خود نيز از اين چيزها پرهيز ميكنند و آن را بيماري و حالتي غيرطبيعي تلقي كرده و سفارش ميكنند كه انسان از غم و غصه و ترس و اضطراب پرهيز كند. آنها ميگويند: البته گاهي در زندگي مسائلي مثل مريضي پيش ميآيد كه موجب اندوه يا ترس ميشود و به ناچار بايد با آن مبارزه كرد. اين يك واقعيت است كه انسان در زندگي گاهي ميترسد يا غمگين ميشود، ولي بايد با اينها مبارزه كرد. انسان بايد هميشه شاد و بانشاط باشد و مقدمات شادي و نشاط خود را فراهم كند.
موضعگيري ديگري در مقابل وجود دارد كه حالت انزوا، غم، غصه و اندوه را دنبال ميكند و بيانگر بعضي از گرايشهاي صوفيانه است. هيچكدام از اين دو گرايش متضاد بهطور مطلق مورد قبول اسلام نيست. وقتي اروپاييها و خارجيها بعضي حالات و رفتارهاي ما مسلمانها و بهخصوص شيعهها مثل عزاداريها، سينهزنيها و گريه كردنها را در تلويزيون ميبينند يا آن را ميشنوند، ميگويند: اينها يك نوع ماژوخيسم دارند، يعني خوششان ميآيد از اين كه اذيت شوند و اين را يك نوع بيماري رواني شبيه ساديسم تلقي ميكنند با اين تفاوت كه در ساديسم فرد خوشش ميآيد ديگران را اذيت كند. اينها فكر ميكنند سينهزنيها و گريه كردنها يك نوع بيماري از قبيل خودزني است! حال حقيقت چيست و چگونه اين شبهات را جواب دهيم و بفهميم اسلام چه ميگويد؟
اصولاً ما معتقديم كه خدا هر چه به انسان داده و در بدن، ذهن و روانش، قواي فكري، قواي احساسي و عاطفي قرار داده است، گزاف و بيهوده نيست. هر چه در فطرت انسان قرار داده شده، وسيلهاي براي تكامل اوست و يك جايي بايد از آن استفاده كرد. هيچ كدام لغو يا مضر نيست كه ريشه آن را بكنيم. قوايي مثل غضب و شهوت نيز لغو نيست. يك جاهايي بايد غضب كرد. شهوت نيز همين طور است. غريزه جنسي هم همين طور است. هيچ كدام لغو نيست. مهم اين است كه بدانيم كجا بايد آن را مصرف كنيم؟ اگر جايي با به كارگيري آن عيبي پيدا ميشود به خاطر اين است كه بيجا مصرف ميشود. در مسيحيت بعضي مذاهب انحرافي وجود دارد كه تصورشان اين است كه ارضاي غريزه جنسي مطلقا بد است و گاهي برخي افراد خودشان را معيوب كنند تا اين غريزه هيچ وقت در آنها ظهور نكند يا ابزار ارضا نداشته باشد. اصولا اين قوه را امري پليد و شيطاني ميدانند كه هيچ وقت نبايد از آن استفاده كرد! البته اين ديدگاه باطل است. اين يك اصل كلّي است كه حالتها و ابزارهايي كه در روح و جسم انسان وجود دارد، نميتواند شرّ محض باشد. اين خلاف حكمت خداوند است. خدا كار گزاف نميكند. بنابراين، خنده، شادي، گريه، غم، غصه، ترس و اضطراب هر كدام از اينها ميتواند براي سعادت انسان مؤثر باشد. آن چه مهم است اين كه بدانيم كجا بايد شاد بود، كجا بايد غمگين بود، از چه چيز بايد شاد و از چه بايد غمگين شد؟ شادي مطلق براي انسان مطلوب نيست كه هيچ غم و غصهاي نداشته باشد، بيعار و بيدرد به همه چيز بخندد و همه چيز را به بازي بگيرد و از هيچ چيز ناراحت نشود.
ما همان گونه كه درباره خوف و حزن در قرآن مدحها و ستايشهايي داريم، درباره شادي و سرور به خصوص شاد كردن ديگران روايات فراواني داريم. در روايت داريم كسي كه مؤمني را شاد كند خدا پاداشهاي فراوان به او ميدهد، حوايج او را برآورده ميسازد، طاعتش را قبول ميكند و گناهانش را ميآمرزد و محو ميكند، همان گونه كه برگ خزان از درخت ميريزد. اگر شادي بد است پس شاد كردن مؤمن چرا اين قدر ثواب دارد؟ در روايتي آمده است امير المؤمنينعليهالسلام وقتي سحر براي تهجد آماده ميشدند براي اين كه نشاط داشته باشند ابتدا غسل ميكردند، يعني تن خود را ميشستند براي اين كه نشاط پيدا كنند. اگر نشاط بد است چرا حضرت اين عمل را انجام ميدادند؟ مطلوبيت نشاط امري فطري است. با تنبلي و سستي و وارفتگي نه دنيا تأمين ميشود نه آخرت. با بينشاطي و وارفتگي نه انسان حال درس خواندن دارد و نه حال كار كردن براي دنيا و آخرتش را دارد و نه ميتواند معاشرت درستي با خانوادهاش داشته باشد. چگونه ممكن است يك دين فطري با نشاط مخالف باشد؟ اما سخن اين جا است كه ما به طور طبيعي دنبال شاديها و لذتهايي هستيم كه از امور مادي و دنيوي برايمان پيدا ميشود و در اثر انس گرفتن با اينها به كلّي لذايذ معنوي و اخروي را فراموش ميكنيم. وقتي صحبت از شادي ميشود، خوردن، خوابيدن و ساير لذتهاي دنيا مطرح است. وقتي صحبت از غم ميشود انسانها از اين كه نعمتي دنيايي از دستشان ميرود ناراحت ميشوند و خيال ميكنند غم يعني همين! اين خلاف محتوا و روش انبيا و تربيت صحيح انساني است. دنيا نسبت به آخرت نه از نظر كميّت و نه از نظر كيفيت قابل مقايسه نيست. اين لذتها در مقابل لذتهاي اخروي چيزي حساب نميشود. عذابهايش هم در مقابل عذابهاي اخروي چيزي به حساب نميآيد. اين حقيقت كه دلبستگيهايي كه انسان به لذتهاي دنيا پيدا ميكند مانع از اين ميشود كه لذتهاي آخرت را به ياد داشته باشد و آنها را دنبال كند، باعث شده است تا تربيتهاي دين در مبارزه با اين حالتهاي حيواني و طبيعي كه در انسانهاست، متمركز شود. قرآن ميفرمايد: لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلي؛ ما فاتَكُمْ9؛ خداوند ميخواهد مؤمن اين؛ طور باشد كه وقتي نعمتي از دستش ميرود ناراحت نشود، چون امانتي بوده كه خداوند آن را داده و اكنون براي آزمايشي آن را گرفته است. در مقابل، اگر خداوند نعمتي دنيوي به كسي داد نبايد خيلي شاد شود: و لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ10؛ انسان نبايد به خانه خوب، همسر خوب و زندگي دنيايي خوب كه موجب التذاذ ميشود، خيلي دل ببندد. اينها چيزي نيست كه ارزش اين را داشته باشد كه انسان بدان دل ببندد.
آيا اين همه تشويقهايي كه در آيات آمده است كه خداوند در آخرت باغهايي به شما ميدهد كه نهرهايي در آن جاري است، خوردنيها و آشاميدنيهايي چنين و چنان به شما ميدهد، همسران آن چناني براي شما قرار ميدهدو... لذّت به حساب نميآيد؟ اگر لذت بد است چه طور لذت آخرت خوب است، ولي لذّت دنيا بد است؟ بي شك لذّت، مطلوب و مطابق فطرت انسان است، البته لذّت محدودي كه مانع لذتهاي طولاني ميشود، بد است. لذّت گناهاني كه انسان انجام ميدهد، مگر چه قدر طول ميكشد؟ انسان حاضر ميشود با اين لذتهاي محدود، آتش جهنم را براي خود بخرد؟ آيا اين يك جنون نيست؟ مذمّتهايي كه در قرآن و روايات آمده است، به دليل محاسبات نابهجايي است كه ما داريم. دلبستگيهاي ما به لذّتهاي محدود که مانع رسيدن به لذتهاي بينهايت ميشود، مورد نكوهش است. نقش انبيا به عنوان مربّي اين است كه انسانها را توجه دهند كه نعمتهاي دنيا چيزي نيست كه بتوان به آن دل بست. اينها لذتهاي كودكانه است. شأن انسان نيست که به اين چيزها دل ببندد. مشابه لذتهايي كه ما داريم و شايد بيشتر از آن در حيوانات و چهارپايان ديده ميشود. با اين لذّتها كه انسان، انسان نميشود. پس لذّت از آن جهت كه لذّت است، (في حد نفسه) بد نيست، بلكه چون مانع لذّتهاي پايدار است، مورد نكوهش است؛ وگرنه در قرآن لذّتهاي مثبت مطرح و ممدوح دانسته شده است. وقتي قرآن بهشت را تعريف ميكند ميگويد: در بهشت منظرههايي است كه با نگاه به آن چشمها لذت ميبرد: تَلَذُّ الْأَعْيُنُ11؛ و نوشيدنيهاي لذتبخش وجود دارد: لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ12؛ پس لذّتها را بايد چشيد. اما اگر لذتهاي دنيا را مذمت؛ ميكنند، از آن جهت است كه مانع لذتهاي ابدي است: وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقي13؛ مواظب باشيد و ببينيد در معاوضه چه ميكنيد؟ شادي بد نيست، اما مواظب باشيد بعضي از شاديهاي دنيا باعث ميشود از شاديهاي آخرت محروم شويد، چون موجب غفلت شما ميشود و شما موقعيت خود و ارزش وجوديتان را فراموش ميكنيد و حالتي شبيه مستي پيدا ميكنيد. اين جور شادي بد است وگرنه اصل سرور بد نيست. شادي سرمست كننده، انسان را غافل ميكند و ديگر نميفهمد كجاست و چه ميكند؛ و گاهي حركات سبكي انجام ميدهد كه مذموم است. شادي اگر عاقلانه باشد و برخاسته از درك نعمتهاي خدا و رضايت او باشد چرا بد باشد؟
حاصل اين كه آيات در مدح خوف و حزن، به خوف از خدا مربوط است كه آثار خوبي بر آن مترتب ميشود و باعث ميشود انسان وظائف خود را بهتر انجام دهد، نسبت به ديگران مهربان باشد، به خلق خدمت كند، در مقابل خدا خضوع داشته باشد، به خدا تقرب پيدا كند و اعمال صالح انجام دهد. شادي چنانچه انسان را از اين كارها محروم كند و باعث شود از خدا غافل شود، مورد نكوهش است، همان گونه كه محزون شدن به خاطر گم كردن يك اسكناس گاهي بعضي انسانها را آن چنان مشغول ميكند كه نه به درس خواندن برسد و نه به ساير كارهاي دنيوي و اخروي و اين حزن بسيار مورد نكوهش است. حزن و اندوه چنانچه باعث شود انسان از نعمتهاي بالاتر و ارزشمندتر محروم شود، ممدوح نيست. حزن بر نعمتهاي از دست رفته دنيا، حزن خوبي نيست. داستان خوف نيز همين طور است. ما از اين كه عمر خود را به بطالت گذرانديم بايد غصه داشته باشيم، اما در عين حال نبايد طوري تحت تأثير غم و اندوه واقع شويم كه بيمار شويم يا از كار بيفتيم و حوصله عبادت نيز نداشته باشيم. خوف و حزني خوب است كه سازنده باشد. رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ... يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصار14؛ خوفي كه از روز زير و رو شدن چشمها و دلها به وجود ميآيد، باعث ميشود انسان دائماً به ياد خدا باشد. اين خوف خيلي سازنده است، اما اگر خوف باعث شود انسان افسرده شود و حوصله هيچ كاري نداشته باشد يا احياناً از غصه بميرد فايده ندارد. آري، به طور طبيعي وقتي انسان خوف يا حزن دارد مقداري تأثر پيدا ميكند و نشاطش در كار كم ميشود، ولي اگر خوف سازنده باشد فوراً جبران ميشود. اگر كسي واقعاً متأثر شد كه چرا جواني را بيهوده از دست داده، لحظههاي باقيمانده را غنيمت ميشمارد و توبه ميكند. اين موجب ترقي روح و تكامل معنوي انسان است.
پس پاسخ كلّي اين است كه براي انسان هم شادي خوب است هم حزن، اما نه شادي مطلق و نه حزن مطلق. شادي از اين كه خدا نعمتي داده است كه انسان ميتواند با اين نعمت راههاي تكامل را پيدا كند، خوب است، اما شادي چنانچه پيامد آن غفلت و محروميت از همه چيز باشد مذموم است. تصوري كه در فرهنگ الحادي وجود دارد و همه دنبال شادي مطلق هستند و از هر حزن و اندوهي پرهيز ميكنند، نارواست. براي انسان شادي و حزن هر دو مفيد است. اگر انسان از ضرر دنيا و بيماري ترس نداشته باشد، بهداشت را رعايت نميكند و مريض ميشود. ترس است كه مانع از پرخوري و زيادهروي است. پس خوف بهجا، براي زندگي دنيا ضروري و يراي حيات اخروي ضروريتر است.
--------------------------------------------------------------------------------
1.نهجالبلاغه، ص 118، خطبه 87.
2. نحل، 50.
3. نور، 37.
4. فاطر، 18.
5. فاطر، 28.
6. قصص، 76.
7. وسائلالشيعه، ج 7، ص 77.
8. كافي، ج 8، ص 131.
9. حديد، 23.
10. همان.
11. زخرف، 71.
12. محمد، 15.
13. الاعلي، 17.
14. نور، 37.