بسم الله الرحمن الرحيم
سيماى شيعيان (56)
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظّم رهبري است كه در تاريخ 11/09/88 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
در شرح حديثي که نوف البکالي از اميرالمؤمنين ـعليه السلامـ نقل کرده بود، به اينجا رسيديم که در وصف شيعيان ميفرمايند: «... يُخَالِطُ النَّاسَ بِعِلْمٍ وَ يُفَارِقُهُمْ بِسِلْمٍ. يَتَكَلَّمُ لِيَغْنَمَ وَ يَسْأَلُ لِيَفْهَم...»؛ :؛ از اوصاف شيعه ما اين است که وقتي با مردم معاشرت ميکند، اين کار را با علم و آگاهي انجام ميدهد و اگر از کساني جدا شود، با مسالمت جدا ميشود (طوري جدا ميشود که موجب دشمني نشود) اگر سخني ميگويد براي اين است که سودي ببرد و اگر سؤالي ميکند براي اين است که بر دانائي و معرفتش افزوده شود.
اين اوصاف نصايح سادهاي نيست که همه جا يافت ميشود؛ بلکه در اين جملات، ظرائفي بيان شده که به افراد ممتاز اختصاص دارد. اين توصيفات در آخر به آنجا کشيده ميشود که شنونده صيحهاي ميزند و از دنيا ميرود!
معاشرت از روي آگاهي
معاشرت انسان با انسانهاي ديگر کاملاً طبيعي است و يک انگيزه فطري دارد. انسان طوري آفريده شده است که از ديدن هم نوعان خود خرسند ميشود. اگر کسي مدّتي با ديگران ارتباطش قطع شود، شکنجه بزرگي براي او خواهد بود. از اين جهت زندان يک مجازات است که ارتباط انسان با هم نوعانش قطع ميشود و در نوع شديد آن حتّي به زنداني اجازه نميدهند که انسانهاي ديگر را ببيند. اگر کسي به اين حالت مبتلا شد، ميفهمد که ديدن انسانهاي ديگر چه نعمت بزرگي است. اين گونه خلقت حکمتهائي دارد؛ چراکه بسياري از کمالات انسان در سايه زندگي اجتماعي و در ارتباط با ديگران پيدا خواهد شد. در ابتدا ارتباط با پدر و مادر و در مرحله بعد با معلم و رفيق و ساير انسانهاست، که از آن براي دنيا و آخرت استفاده ميکند. اگر انسان بخواهد به تنهائي زندگي کند، هم به مشقّت خواهد افتاد و معلوم نيست تا چه اندازه ميتواند به زندگي ادامه دهد و هم به کمالات روحي و انساني نخواهد رسيد. ممکن است کسي بگويد در تنهائي مشغول عبادت ميشويم. ولي اگر تنها بوديم چگونه متوجّه ميشديم که عبادتي در کار است و چگونه بايد آن را انجام داد؟ خدا انسان را به گونهاي آفريده که تکاملش با ديگران ارتباط داشته باشد؛ يعني هر انساني را براي انسان ديگر نعمت قرار داده است و اين انگيزه را هم به طور فطري در انسان نهاده تا با ديگران معاشرت کند. البتّه اين تمايلات در افراد گوناگون، مختلف است و ويژگيهاي انسانها از لحاظ مراتب، تفاوت دارد. هم قواي شناختي افراد فرق ميکند و هم احساسات آنها و هم عواطف و تمايلات شان؛ امّا اصل آن در همه انسانها وجود دارد. به اصطلاح روانشناسان، بعضي برونگرا هستند و بسيار علاقه مندند که اجتماعي باشند و با ديگران ارتباط داشته باشند و بعضي درونگرا هستند و ميل دارند بيشتر تنها باشند و به تفکر بپردازند. اين اختلافات کمابيش وجود دارد؛ امّا هيچ انساني از معاشرت با ديگران متنفّر نيست و اگر کسي از معاشرت بيزار باشد، به خاطر امور عارضي است؛ مثلاً يک دشمني يا شرّي از طرف مقابل ديده است.
امّا مسئله مهمّ اين است که هر انساني چقدر امر معاشرت را آگاهانه انجام ميدهد. در جلسات قبل هم روي اين مسئله تکيه شد که ارزش فعّاليت انساني که موجب تکامل انسان ميشود، بستگي به مقدار آگاهي او دارد که با آن کار را انجام ميدهد و اگر بدون آگاهي وارد کاري شود، در تکامل انسان چندان تأثيري ندارد. اين قاعده در آنجا که با امر حقّي مخالفت ميکند نيز جاري است. گاهي مخالفت از روي عناد است و گاهي از روي ناآگاهي. دسته دوم بيشتر قابل چشمپوشي است؛ ولي دسته اول چون عنصر آگاهي در آن تأثير دارد، در سقوط انسان بسيار مؤثر است.
در بحث معاشرت هم بحث به همين منوال است. اصل معاشرت با ديگران يک امر فطري و به يک معنا غريزي است؛ امّا گاهي معاشرت خارج از انتخاب و بدون فکر اتّفاق ميافتد، و گاهي انسان مينشيند فکر ميکند که با چه کساني معاشرت کند، و چرا؟ هر مقدار عنصر آگاهي در اين مرحله دخالت داشته باشد، در رشد انسان چه در بعد مثبت و چه در بعد منفي مؤثرتر است. اينکه حضرت ميفرمايند : «يُخَالِطُ النَّاسَ بِعِلْمٍ»؛ شايد اشاره به اين مطلب باشد که انتخاب ايشان در مورد معاشر و رفيق و همسر در اثر يک برخورد و اتّفاق نيست؛ بلکه از روي حساب و آگاهي است. مؤمن از روي معيارهاي صحيح، اصلح را انتخاب ميکند.
جدائي با مسالمت
مؤمن وقتي هم ميخواهد از کسي جدا شود، همين گونه است. البتّه اين نکته را نبايد فراموش کرد که در اخلاق و آداب اسلامي، مفارقت از دوستِ خداپسند مذمّت شده است و اگر به صورت قهر باشد، مذمّت آن بسيار بيشتر است و گفته شده هيچ مؤمني حقّ ندارد بيش از سه روز با مؤمن ديگري قهر کند1. در روايت آمده است که اگر مؤمني با کسي يکسال رفيق بود، آن شخص حکم خويشاوند را پيدا ميکند و نبايد به آساني رفاقتش را قطع کند. امّا اگر تشخيص داد رفاقت با کسي برايش مفيد نيست و ميخواهد رفاقت را ترک کند، مؤمن طبق يک سري عوامل اتّفاقي، مثلاً به صرف اينکه از يک حرفي ناراحت شود و اينگونه عوامل، اين کار را نميکند. اگر ميخواهد از کسي جدا شود روي يک حساب و سنجشي است که اين جدائي نزد خدا مطلوب است يا نه. از طرف ديگر، کيفيت اين امر با مسالمت است. قرآن در مورد طلاق دادن همسر ميفرمايد : «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوف؛ ...»2: ...اگر از همسرتان هم جدا ميشويد با نيکي و خوبي جدا شويد، نه از روي عداوت و پرخاش و دشمني؛ اينها شأن مؤمن نيست. مؤمن وقتي تشخيص داد که بايد از کسي جدا شود، با تفکر و مشورت سعي ميکند مقدماتي را فراهم کند که با مسالمت جدا شود: وَ يُفَارِقُهُمْ بِسِلْمٍ.
سخن گفتن براي سود بردن
اولين قدم معاشرت، صحبت کردن و احوال پرسي است. بسياري از مردم اينگونه صحبتها را هم بدون تفکّر و صرفاً از روي اتّفاق مطرح ميکنند؛ يعني عقلاني و سنجيده نيست. اما گاهي انسان با کسي معاشرت ميکند تا از علم و ادب او در راه انجام وظايف الهي استفاده کند. اين دو معاشرت بسيار با هم متفاوت است. اگر بخواهيم سخنها را از لحاظ ارزش طبقه بندي کنيم، از زير صفر شروع ميشود تا بي نهايت. صحبتهاي انسان، از قبيل احوالپرسي، سؤال کردن، باب سخن را باز کردن و ... ممکن است ارزشش زير صفر باشد و يا ممکن است آنقدر متعالي باشد که نتوان ارزش آن را حساب کرد. انسان عاقل وقتي ميبيند سخن گفتن اينقدر ميتواند از لحاظ ارزش متفاوت باشد، زبانش را باز نميکند که هرچه به زبان آمد بگويد؛ بلکه به دنبال اين است که از فرصت حرف زدن بهترين استفاده را بکند. اما کساني که در مکتب اسلام و اهل بيت ـعليهم السلامـ ؛ تربيت نشدهاند، نه حرف زدنشان حساب دارد و نه سؤال کردنشان. مثلاً گاهي از اسرار زندگي ديگران پرس و جو ميکند؛ اسراري که فاش شدنش جائز نيست، و با اين سؤال خود مرتکب معصيت هم ميشود؛ مخصوصاً گاهي به دنبال اين است که نقطه ضعفهائي از کساني به دست آورد تا در فرصت مناسب به رخ آنها بکشد!
اما مؤمن در همه اينها با حساب وارد ميشود. وقتي ميخواهد سر صحبت را با کسي باز کند فکر ميکند که از کجا شروع کند تا هم براي خود و هم براي ديگري و احياناً براي جماعت و امّتي نفع داشته باشد. وقتي انسان براي مصالح جامعه اسلاميصحبت ميکند و واقعاً قصد دارد يک قدمي براي اصلاح فسادي در جامعه بردارد و يا قدمي براي رفع مشکل يک برادر ايماني بردارد، ارزش آن به قدري است که قابل بيان نيست. گرچه با گفتن چند جمله شروع ميشود، امّا ملائکه از نوشتن ثوابش عاجز ميشوند. وقتي ميشود با زبان اين کارها را کرد، چرا چنين نکنيم؟ «يَتَكَلَّمُ لِيَغْنَمَ»: مؤمن صحبتي که ميکند براي اين است که سودي بر آن مترتب شود.
سؤال براي فهميدن
گاهي انسان صحبتي که مطرح ميکند، سؤال و استفهام است. آيا اصل سؤال کردن خوب است يا نه؟ از چه چيزهائي بايد سؤال کرد؟ به صورت کلي بايد گفت: انسان از چيزهائي که نميداند سؤال ميکند؛ اما چرا ميخواهد بفهمد؟ قاعدتاً بايد سؤال براي فهم چيزي باشد که براي خود و ديگري مفيد باشد. اما اگر به دنبال فهم چيزي باشد که هيچ فايدهاي براي او ندارد و باعث تلف شدن وقت و مشغول شدن ذهن ديگران ميشود و احياناً موجب معصيت ميشود، اين سؤال چرا بايد مطرح شود؟
همه اينها تحت يک قاعده کلي است که در اوصاف مؤمنين در قرآن به آن اشاره شده است: «وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون»3:؛ مؤمن کار بيهوده نميکند؛ بلکه به دنبال نفع حقيقي است. منفعت گاهي منفعت دنيوي است، مثل اينکه افرادي به دنبال اين هستند که ببينند کدام بانک تسهيلات بيشتري با سود کمتري ميدهد؟ و يا کجا به سرمايه، سود بيشتري ميدهند؟ ويا کجا زمين گران شده و کجا ارزان شده است، و از اين قبيل چيزها. البته تا جائي که حلال باشد اشکالي ندارد که انسان از نعمتهاي دنيا به صورت حلال استفاده کند. اما اگر براي گرفتن ربا استفاده کند، اين سوء استفاده است، نه استفاده حقيقي.
حتّي در کلاس درس که سؤال کردن براي فهم مطالبي از استاد است، اين سؤال کردن ميتواند ضررهائي داشته باشد که بر نفعش غالب است. شيطان همه جا کم و بيش حضور دارد و اثر خودش را ميگذارد. برخي شيطاني ثابت دارند که رفيق و همدم آنهاست: «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرين»4: آنهائي که از ذکر خدا غافل ميشوند و عمداً ياد خدا را فرا موش ميکنند، خداوند براي آنها رفيق شيطاني قرار ميدهد که هميشه همراه آنهاست. آنهائي هم که شيطاني همدم خود ندارند، از اين مصون نيستند که گاهي با شيطان برخورد کنند. «إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطان؛ ِتَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون»5. سر درس که استاد مشغول درس دادن است، ممکن است سؤالي به ذهن برسد. در اينجا گاهي واقعاً چيزي را نميداند و ميخواهد به جواب آن برسد. در اين صورت ميتواند بعد از درس، بهطور خصوصي از استاد بپرسد. اين يک راه براي به جواب رسيدن است. در روايات گفت شده که علم مثل گنجي پنهان است؛ اگر ميخواهيد از اين گنج استفاده کنيد بايد از کليد آن استفاده کنيد و کليد آن سؤال کردن است6. بنابراين سؤال کردن خوب است ولي در صورتي که سؤالي مناسب، در وقت مناسب و با انگيزه صحيح باشد و در درجه اول براي خدا باشد؛ به اين معنا که بتوان با آن بيشتر به خدا تقرّب پيدا کرد.
اما گاهي انگيزههاي غير الهي در کار است. مثلاً در برخي موارد با اينکه ميتواند سؤال را خصوصي از استاد بپرسد، اما براي اينکه به رفقاي خود بفهماند که اين سؤال به ذهن من آمد، ولي به ذهن شما نيامد و من از شما بهتر ميفهمم،؛ آن را سر کلاس ميپرسد! در ابتدا اين وسوسه شيطان است و مؤمن در معرض وسوسه شيطان قرار ميگيرد، ولي فوراً متوجه ميشود که اين شيطان است که او را وسوسه ميکند:؛ «...تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون». حال اگر فرصتي نيست و مجبور است که سر درس از استاد سؤال کند، شخص ضعيفالايمان پس از جواب استاد، گاهي سؤال را با وجه ديگري تکرار ميکند، به اين قصد که تلويحاً اشاره کند که دقّت من از دقّت استاد هم بيشتر بود و بايد جواب روشنتري داد. گاهي وسوسههاي شيطان به قدري قوي ميشود که انسان دوست دارد طوري سؤال کند که استاد را خجل کند و به ديگران هم بفهماند که اين استاد نميتواند جواب دهد و احياناً من بهتر از او ميدانم! در اينجا يک سؤال و يک مسئله است که با يک زبان هم مطرح ميشود، امّا اين انگيزهها ارزش را از زمين تا آسمان متفاوت ميکند.
برخي افراد سؤالاتي معما گونه طرح ميکنند تا طرف را به عجز درآورند. در روايات تعبير «تعنّت»؛ براي اين دسته از سؤالات بکار برده شده است؛ يعني سؤالاتي که براي به زحمت انداختن و اذيت کردن، مطرح ميشود. اين سؤالات نه تنها ثوابي ندارد، بلکه به خاطر اينکه موجب ايذاء يک مؤمن و ريختن آبروي وي ميشود، گناه هم دارد. پس در اين گونه موارد با اينکه سؤالات علمياست و صورت سخن به يک شکل است، ولي انگيزهها ميتواند اينقدر متفاوت باشد. بدين جهت حضرت ميفرمايد: «وَ يَسْأَلُ لِيَفْهَم». بايد ديد هدف از اين سؤال چيست. حضرت خيلي بر نوع سؤال مؤمن تکيه نميکند، چراکه مسلماً مؤمن سؤالي را مطرح نميکند که در آن معصيت باشد؛ بلکه بر انگيزه سؤال تکيه ميکند.
به طور کلي ما بايد يک دقت ويژه در انگيزههايمان داشته باشيم. وقتي ميخواهيم کاري انجام دهيم، قبل از انجام، تأمل کنيم و ببينيم چه چيزي ما را وادار ميکند که اين کار را انجام دهيم. اگر ديديم انگيزه ما، انگيزهاي خداپسند است، خدا را بر اين انگيزه شکر کنيم و کار را انجام دهيم و از خدا توفيق براي انجام صحيح عمل را طلب کنيم. اما اگر ديديم از روي هواي نفس است و انجام اين کار براي امتثال امر الهي نيست، بلکه چون دلخواه ماست، ميخواهيم انجام دهيم، در اين صورت بايد مهار سخن را به دست بگيريم و به آساني سخن نگوئيم. بسياري از بزرگان از زبان مراقبتهاي شديدي ميکردند که بيهوده به کار نيفتد تا موجب خسارت نشود.
پس در درجه اول بايد ديد سخني که ميخواهيم بگوئيم جائز است يا خير؛ و در درجه بعد ببينيم انگيزه ما براي اين کار چيست؟ انگيزه است که به رفتار انسان ارزش مثبت يا منفي ميدهد. گاهي يک انگيزه انسان را متوجه عرش ميکند و گاهي يک انگيزه انسان را از فرش به اعماق جهنّم ساقط ميکند.
انشاءالله خداوند به برکت ولايت اهل بيت ـعليهم السلامـ و توجّهات حضرت ولي عصر ـارواحنا فداهـ به همه ما توفيق دهد که آنگونه رفتار کنيم که مورد پسند آنها باشد.
--------------------------------------------------------------------------------
1. بحارالأنوار ، ج72، ص: 188.
2؛ . البقره / 231.
3؛ . المؤمنون / 3.
4؛ . الزخرف / 36.
5؛ . الاعراف / 201.
6؛ . مسند الإمام الرضا عليه السلام، ج1، ص: 5.