بسم الله الرحمن الرحيم
سيماى شيعيان (54)
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 27/08/88 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
در روايتي که نوف البکالي از اميرالمؤمنين - عليه السلام - در اوصاف شيعيان نقل کرده بود به اينجا رسيديم که ميفرمايد: «... لَا يَدْخُلُ فِي الْأُمُورِ بِجَهْلٍ، وَ لَا يَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ بِعَجْزٍ. إِنْ صَمَتَ لَمْ يُعْيِهِ الصَّمْتُ، وَ إِنْ نَطَقَ لَمْ يُعْيِهِ اللَّفْظُ، وَ إِنْ ضَحِكَ لَمْ يَعْلُ بِهِ صَوْتُه؛ ...»؛ : وقتي شيعه ما را بينيد، اين صفات در او ظاهر است: ... در کارها با حالت ناداني و ناآگاهي وارد نميشود، و در کار حقّي که وارد شد و بايد انجام بدهد، در اثر تنبلي و ناتواني، دست از کار نمي کشد. آنجايي که بايد سکوت کند، از سکوت کردن خسته نميشود، و آنجايي که بايد سخن بگويد، لفظ و سخن او را ناتوان نميکند، و موقع شادي و خنده، تبسّم ميکند و صدايش به قهقهه بلند نميشود.
شرائط ارزشي شدن انجام يک کار
1. آگاهي
يک کار وقتي ارزش يک کار انساني را دارد که باعث شود بر مقام ما پيش خدا افزوده شود و نزد او عزيز شويم و فضيلتي را دارا شويم و اگر کاري را ترک ميکنيم ترک آن کار باعث سعادت ما شود و ما را از خطرها نجات دهد. در صورتي اين گونه خواهد بود که شرائطي داشته باشد:
اول اينکه کار از روي آگاهي انجام بگيرد. يعني انسان با عقل خودش آن کار را تصور کرده باشد، منافعش را سنجيده باشد، احياناً اگر ضرري دارد، ضررش را بسنجد و با هم مقايسه کند وقتي انجام آن رجحان دارد با آگاهي آن کار را انجام دهد. بدون آگاهي نسبت به درستي يا عدم درستي کار، يا بدون آگاهي نسبت به کيفيت انجام کار نبايد وارد کاري شد. نبايد صرف تبعيت از ديگري يا تحت تأثير انگيزههاي نفساني باشد؛ که در اين صورت، طبعاً اين کار ارزشي ندارد. يکي از انواع کارهاي خوبي که ما سراغ داريم، نماز خواندن است. مؤمنين همه نماز ميخوانند. بسيار نادر است که کسي ايمان داشته باشد و عمداً نماز نخواند. امّا نماز خواندنها با هم خيلي تفاوت دارد. گاهي صرف يک عادت است - صرف عادت که ميگويم تعبير مسامحي است. هيچ وقت صرف عادت نيست. مقصود اين است که عُمده عاملي که او را به نماز وا ميدارد، يک عادت است - در اين صورت چندان ارزشي ندارد. اما اگر درست درک کند که نماز يعني چه؟ من کيام؟ خدا کيست؟ نماز خواندن يعني چه؟ با چه کسي رو به رو ميشوم؟ چه ميگويم؟ چرا اين حرفها را ميزنم؟ ...، به نماز بيشتر علاقهمند ميشود، تمرکز و حضور قلب پيدا ميکند، از نماز خواندن لذّت ميبرد و از آن سير نميشود. مرحوم آيتالله بهجت - رضوان الله عليه - ميفرمودند: روزي شيخ انصاري - رضوان الله عليه - از درس برگشته بود. در هواي گرم تابستان نجف خسته و تشنه؛ به منزل رسيدند. تقاضا ميکنند: يک مقدار آب براي من بياوريد. تا خواستند آب را از سرداب بيرون آورده، براي ايشان بياورند، يک مقدار طول کشيد. در اين فرصت شيخ به نماز ايستاد. در آن ظهر گرم با لب تشنه نماز را که شروع کرد، حالي پيدا کرد و شروع به خواندن يکي از سورههاي طولاني کرد. آنقدر از اين نماز لذّت برد که مدّتي طول کشيد. نماز که تمام شد، آب گرم شده بود. از همان آب گرم مقداري دهانش را تر ميکند و دوباره مشغول عبادت ميشود.
آنهايي که معناي نماز را ميدانند، مزه نماز را ميچشند، و مي فهمند با چه کسي حرف ميزنند، موقع تشنگي - آن هم آن تشنگي شديد و هواي گرم - باز هم، هيچ چيز جاي نماز را برايشان نميگيرد. اما انساني که معرفت به نماز ندارد، از نماز خسته ميشود. «... وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ»1
2. اختيار
شرط دوم ايناست که کار واقعاً از روي اختيار و اراده انجام شود. نه اينکه تحت تأثير عوامل جنبي، مثل خجالت کشيدن از جمع و ... باشد که احياناً انسان را تا حد اکراه ميرساند.
در کارهايي که انجام ميدهيم اين دو شرط در ارزشدار بودن کار دخالت دارد.
شرائط ارزشي شدن ترک يک کار
اما درکارهايي که ترک ميکنيم علاوه بر اين دو شرط، يک شرط ديگر هم لازم است، و آن اين است که وقتي يک کاري را ترک ميکنيم، شرايط انجام دادن آن فراهم باشد و ترک کنيم. کسي که چشم ندارد تا به نامحرم نگاه کند، يا ناشنوا است و نميتواند موسيقي گوش کند، ترک اين امور براي او هنر نيست؛ لذا کساني که براي مبتلا نشدن به گناه، سعي ميکنند، اسباب و وسايل و شرايط گناه را از زندگي خود حذف کنند، مثلاً داروهايي ميخورند که توان جنسيشان را ضعيف کند، هنري نکردهاند. آن وقتي ترک گناه، موجب درجات عالي ميشود که انسان بتواند گناه کند، انگيزه و تمايل قوي داشته باشد و به خاطر خدا ترک کند.
اميرالمؤمنين - عليه السلام - ميفرمايند: شيعيان ما کساني هستند که ورودشان در کارها با جهل نيست؛ بلکه با آگاهي کامل است. سعي ميکنند در هر کاري وارد ميشوند، اطرافش را بسنجند، خوب دقّت کنند تا حجت داشته باشند که اين کار را بايد انجام داد و با اين کيفيت هم بايد انجام داد. وقتي انسان با ناداني وارد در کار شود، ممکن است به زودي متوجّه شود که اشتباه کرده است و اين کار، کار درستي نبوده يا آن گونه که بايد انجام دهد، نداده است و بعد فرصت از دست رفته باشد و نتواند جبران کند.
مؤمن در انجام حقّ، خستگي نمي شناسد
«وَ لَا يَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ بِعَجْزٍ»: وقتي وارد کاري مي شود، با آگاهي وارد ميشود و بعد از ورود، تمام توانش را به کار ميگيرد که وظيفهاش را درست انجام بدهد. با سستي و تنبلي در کارهاي حقّ اقدام نميکند. تمام نيرويش را به کار ميبرد و در کار احساس ناتواني نميکند. برخي افراد کار خوب را، خوب شروع مي کنند، امّا زود خسته ميشوند، يا تنبلي؛ مي کنند و به محض اينکه مانعي پيش آيد، کار را کنار ميگذارند. اين شأن شيعه نيست. آن شيعهاي که علي - عليه السلام - دوست دارد، کسي است که وقتي با آگاهي و تحقيق وارد کاري شد، آن کار را درست انجام دهد تا به پايان برساند.
سکوتِ به جا، مؤمن را خسته نمي کند
«إِنْ صَمَتَ لَمْ يُعْيِهِ الصَّمْتُ»: اگر تشخيص داد، وظيفهاش اين است که بايد در جايي سکوت کند، از سکوت کردن خسته نميشود.
گاهي انسان تکليف دارد که حرف بزند؛ در اين صورت اگر سکوت کند، گناه کرده است. آنجايي که بايد امر به معروف کند، اگر سکوت کند، وظيفه واجب را ترک کرده است. گاهي سخنراني کردن، واجب ميشود. تحقق اين انقلاب بيش از هر چيز، از سخنرانيهاي حضرت امام - رضوان الله عليه - و يارانش بود. گاهي جايي که سخنراني واجب است، عواملي مانند خستگي يا ترس از توهين يا ترس از سيلي خوردن يا ... انسان را وادار به سکوت ميکند. مؤمن نه سکوتش در اثر عجز از حرفزدن است و نه وقتي که سکوت ميکند از سکوت کردنش خسته ميشود. ممکن است براي حرفزدن انگيزه پيدا کند، مثلاً کسي حرفي زده است و او ميخواهد جوابش را بدهد ولي ميبيند اين کار صحيح نيست، چون به جدال و مراء ميکشد و موجب نزاع و خصومت ميشود؛ لذا سکوت ميکند و از سکوت کردنش هم خسته نميشود.
انسان به طور طبيعي منتظر است يک جايي هم براي حرف زدن او پيدا شود و او هم يک اظهار فضلي کند. گاهي يک کلاه شرعي سر خودش ميگذارد که اين حرف زدن من به خاطر يک احساس وظيفهاي بود. در صورتي که چه بسا اين طور نبوده؛ بلکه براي ارضاي نفس بوده است! يکي از بزرگان ميفرمودند: بنده هم درس امام ميرفتم و هم درس مرحوم آقاي طباطبايي –؛ رضوان الله عليهما. دلم ميخواست يک جلسهاي، هر دو بزرگوار باشند و راجع به يک موضوعي بحث شود، ببينم اينها چهطور بحث ميکنند. يک وقتي يک مهماني قرار بود به حجره ما بيايد که با هر دوي اين بزرگواران ارتباط داشت. ما به آقايان اطلاع داديم که شما هم تشريف بياوريد تا ديداري حاصل شود. آنها هم روي رفاقتي که داشتند و دعوتي که شد، قبول کردند و هر دو تشريف آوردند. يک موضوع بحثي را که به هر دوي اين آقايان مربوط ميشد، مطرح کردم؛ ولي به طور مشخص از يکي از ايشان نپرسيدم. هيچ کدام جواب ندادند. رو کردم به اين آقا گفتم نظر شريف جنابعالي چيست؟ گفت: آقا ميفرمايد. به آن آقا گفتم، گفت: آقا ميفرمايد. مدّتي گذشت و هيچ کدام از آقايان هيچ جوابي ندادند. تا بالاخره من به يک صورتي مسأله را برگرداندم که از نظر هر دو استفاده کنم و الّا خودشان هيچ انگيزهاي براي حرف زدن نداشتند.
يکي از بزرگان که الآن از مراجع قم هستند، مي گفتند: بنده يک وقت شاگرد امام بودم و با ايشان خيلي ارتباط داشتم. يک روز به منزل ايشان رفتم، مدتي نشستم و هيچ صحبتي نشد. وقتي بيرون آمدم، يکي از دوستان پرسيد: منزل امام چهکار ميکردي؟ گفتم: «مساکته»؛ ميکرديم؛ تبادل سکوت!
اگر در يک مجلسي، بحثي علمي مطرح شود، و جاي اين باشد که انسان نظري بدهد، ولي سکوت کند، اين سکوت يک قدرت و شجاعتي ميخواهد، و بايد خيلي مالک نفس خودش باشد.
اميرالمؤمنين - عليه السلام - ميفرمايند: شيعة ما آنجا که بايد سکوت کند از سکوت خسته نميشود و سکوت او را عاجز نميکند. گاهي انسان از اينکه حرف نميزند، خسته و درمانده ميشود و دوست دارد يک چيزي بگويد. اما اينها آن چنان بر خودشان مسلط هستند که جايي که نبايد حرف بزنند، هيچ کس، به هيچ قيمتي نميتواند اينها را به حرف درآورد.
مؤمن از سخنِ به جا، در نميماند
«وَ إِنْ نَطَقَ لَمْ يُعْيِهِ اللَّفْظُ»: و آن وقتي که بايد سخن بگويد: اين طور نيست که از سخن گفتن دربماند. او به دنبال انجام وظيفه؛ است. اگر بايد حرف بزند تا آن جا که لازم است با نهايت صراحت، شجاعت و صلابت سخن ميگويد. علي - عليه السلام –؛ خود چهگونه سخنراني ميکرد؟ او همان کسي بود که آن گريهها را و آن عبادتها را داشت.
مؤمن اندازه از دست نمي دهد
«وَ إِنْ ضَحِكَ لَمْ يَعْلُ بِهِ صَوْتُه». در مجلسي که مؤمنين هستند، اگر انسان اخم کند و محزون باشد، ديگران هم ناراحت ميشوند. «افسردهدل، افسرده کند انجمني را». در اين گونه مجالس، مستحب است که لبخندي بزند، شوخي کند و حرفي بزند که ديگران بيجهت مبتلا به حزن و اندوه نشوند. چون حزني که در اثر عامل معنوي و الهي نباشد مطلوبيتي ندارد. حزني مطلوب است که انگيزه الهي داشته باشد و آن حزني است که در قلب است. لزومي ندارد که در قيافه هم ظاهر شود: «الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِي قَلْبِه».2؛
در سيره پيغمبر اکرم - صلي الله عليه و آله - نقل شده که وقتي در مجلسي بودند و يک کسي حرف خندهداري ميزد يا يک موضوعي بود که همه مردم اظهار شادي ميکردند، حضرت هم براي متابعت با ديگران تبسّمي ميکردند. امّا هيچ وقت قهقهه نميزدند.
غالب افراد، مغلوب احساساتشان هستند. وقتي حرف خندهداري ميشنوند، شروع ميکند قاه قاه خنديدن و نميتوانند جلوي خودشان را بگيرند! اين کم کم براي انسان ملکه ميشود. هم ميخندد و هم سعي ميکند ديگران را بخنداند. اگر يکي جوکي گفت، اين سعي ميکند يکي ديگر بگويد و وقتي آن تمام شد، سوّمي را خندهدارتر بگويد و کم کم ميشود مسابقه در جوک گفتن و خنديدن! وقت انسان مدّتي تلف ميشود، بدون اينکه هيچ محصولي داشته باشد. در صورتي که اين حال براي انسان ملکه شود، وقتي يک کسي يک حرف خندهداري زد، نميتواند جلوي خودش را بگيرد و شروع ميکند قاه قاه خنديدن؛ کاري کودکانه! بچهها هم، همينطور هستند؛ نه خندهشان حساب دارد و نه گريهشان. اين وصف شيعيان علي - عليه السلام - نيست.
ميفرمايد: شيعه ما آن جايي که بايد اظهار شادي کند و بخندد، تبسّم ميکند؛ امّا اختيار از دستش بيرون نميرود. هم وقارش را حفظ ميکند و هم بيجهت خنده زيادي نميکند که وقتش تلف شود ويا وقت ديگران را بگيرد. مسابقه در خنده، کار لغو و وقتگذراني بيجهت است. انسان بايد در انجام هر کاري، قدرت داشته باشد که مهار آن دستش باشد. اندازه نگهدار! اوّل بايد ديد چه اندازهاي مطلوب است و بعد مراقب بود که آن اندازه از دست در نرود.
وَفَّقَنا اللهُ وَ إياکُم إن شَاءَ الله.
--------------------------------------------------------------------------------
1؛ . البقره / 45.
2؛ . بحار الانوار، ج64، ص: 305.