آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 13/06/88 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
در ادامه شرح حديث نوف بکالي كه اوصاف شيعيان را از قول اميرالمؤمنين(ع) نقل ميكند، به اين فراز رسيديم: وَ مِنْ عَلَامَةِ أَحَدِهِمْ أَنْ تَرَى لَهُ قُوَّةً فِي دِينٍ وَ حَزْماً فِي لِينٍ وَ إِيمَاناً فِي يَقِينٍ.
در جلسه گذشته توضيحاتي در باره «قُوَّةً فِي دِينٍ»؛ و «حَزْماً فِي لِينٍ»؛ عرض کرديم. سومين تعبيري كه به عنوان علامت متقين ذکر شده «إِيمَاناً فِي يَقِينٍ»؛ است. روشن است كه اصل ايمان براي همه مؤمنين مفروض است. آنچه در اين فراز به عنوان ويژگي خاص مؤمنين ممتاز بيان شده اين است که ايمان ايشان توأم با يقين است.
در اينجا بحثهايي در باره حقيقت ايمان، حقيقت يقين، ارتباط بين آنها، علائم يقين، عرصههاي ظهور يقين و عوامل پيدايش، تقويت و يا تضعيف يقين قابل بررسي است. اما به تناسب جلسه توضيحاتي اجمالي در باره آنها عرض ميکنيم.
در روايات فراواني ايمان به عنوان فضيلتي بالاتر از اسلام معرفي شده، همچنانكه اين مسأله از قرآن نيز استفاده ميشود: قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ1؛ اين آيه در پاسخ به گروهي از اعراب باديهنشين نازل شد كه خدمت پيغمبر اکرم(ص) عرض کردند ما هم ايمان آورديم. آيه ميفرمايد ايمان شما يعني فقط دعوت اسلام را پذيرفتهايد و با پيامبر(ص) مخالفتي نداريد. اما ايمان كه نورانيتي است هنوز در دل شما وارد نشده است. كسي كه واقعاً مسلمان شد ـنه مثل منافقان، كه فقط در ظاهر مدعي مسلماني هستندـ بايد مرحله ديگري را طي کند تا به ايمان برسد. علاوه بر اينكه ايمان هم ـبر اساس آنچه از قرآن کريم و روايات استفاده ميشودـ حقيقتي است كه مراتب مختلفي دارد. ابوبصير در روايتي ميگويد امام صادق(ع) به من فرمودند: اسلام اين است که دعوت پيغمبر(ص) را قبول بکني و ايمان اين است که اسلام را قلباً باور و تصديق کني؛ پس ايمان بالاتر از اسلام است2. در روايت ديگري نيز حضرت به ابوبصير فرمودند: ايمان مرتبهاي بالاتر از اسلام، و تقوا بالاتر از ايمان و يقين بالاتر از تقوي است و چيزي در ميان مردم کمتر از يقين تقسيم نشده است3. يعني همة مسلمانان مؤمن نيستند و همه مؤمنين متقي نيستند و همه متقين هم اهل يقين نيستند. پس يقين بالاترين و كاملترين مرتبه ايمان است.
آيا يقين هم مراتبي دارد؟ از بعضي آيات و روايات استفاده ميشود که يقين هم مراتبي دارد. خداوند در سوره تکاثر ابتدا ميفرمايد: كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِين4؛ در ادامه نيزميفرمايد: ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ5ِ. در سوره واقعه هم تعبير حَقُّ الْيَقِين6ِ؛ به كار رفته است. بعضي با استفاده از اين آيات گفتهاند يقين سه مرتبه دارد: علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين. براي درك بهتر اين تقسيمبندي تشبيه جالبي را هم مطرح كردهاند؛ گاهي شما ميدانيد آتش ميسوزاند؛ اين علم اليقين است. گاهي هم دست شما تماس مختصري با آتش پيدا ميكند و حرارت آتش را لمس ميکند؛ اين عين اليقين است. اما گاهي دست كسي در آتش گداخته ميشود؛ اين حق اليقين است7.
همچنين فرمايش اميرالمؤمنين(ع) که لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً8؛ حاكي از اين است که يقين ممكن است کم يا زياد شود.
معناي لغوي «يقين»؛ روشن است؛ يعني مطلبي را بدون هيچ شک و شبههاي دانستن، بهگونهاي که هيچ احتمال خلاف در آن نباشد. اما «يقين»؛ كاربردهاي اصطلاحي مختلفي دارد. يكي از اين كاربردها در منطق است: يعني دلايلي که بر مطلبي اقامه ميشود بهگونهاي باشد که جاي هيچ شک و شبهه در نتيجه آن باقي نماند؛ مثل قياس شکل اول. اما ملازمهاي نيست كه هر کس اين استدلال را ياد گرفت، يقين قلبي و رواني برايش حاصل شود. اصطلاح دقيقتر اين است که نه تنها بايد مقتضاي استدلال آن باشد که احتمال خلافي دربارة نتيجه نباشد، بلكه اصلاً امکان احتمال خلاف هم وجود نداشته باشد. اصطلاح ديگر براي «يقين»؛ كه روانشناختي است اين است كه شخص هيچ شک و شبههاي در باره مطلبي نداشته باشد؛ صرف نظر از اينكه دليل آن چيست و از كجا پيدا شده؛ حتي ممكن است انساني به واسطه دليلي سست و غير منطقي نسبت به مطلبي يقين پيدا کند.
در بحث از «يقين»؛ و «ايمان»؛ منظور از يقين مرتبه قويتري از ايمان عام است. بنا بر اين ممكن است انسان با وجود ظن نسبت به امري، به آن ايمان داشته باشد؛ چون ايمان عملي اختياري است كه قوامش به اين است که انسان ملتزم به لوازم اعتقاد خود و عمل به آن باشد؛ حتي اگر دليل قطعي منطقي نداشته باشد. لذا در بعضي از آيات کريمه قرآن به جاي «ايمان»، تعبير «ظن»؛ به کار رفته است؛ مثل الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو رَبِّهِمْ9. بنا بر اين ممکن است انسان واقعاً نورانيتي در دلش باشد كه بر اساس آن اعتقاداتش را تصديق، و مؤمنانه رفتار كند؛ اما هنوز به مرحله يقين نرسيده و در برابر وساوس و شبهههايي شيطاني شک و ترديد در درونش ايجاد شود. چنين كساني كم نيستند كه واقعاً دين را باور دارند و مطابق باور خود عمل ميكنند؛ اما ايمانشان پايه محکمي ندارد و اگر دچار وسوسهها و تشکيکات شوند، ايمانشان ضعيف ميشود؛ و يا با قرار گرفتن در شرايطي، از عمل به مقتضاي ايمان خود عصيان ميکنند و اگر بر گناه مداومت کنند و توبه نکنند خوف اين است که ايمانشان سلب شود؛ ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ10.؛
در برابر دو عاملي كه موجب تضعيف ايمان ميشود، عواملي باعث افزايش و تقويت دو ركن «علم»؛ و «عمل»؛ در ايمان ميشود. اگر انسان در پي دلائل محکم براي تقويت پايههاي فكري ايمان خود و پاسخ به شبهات و تشكيكات باشد، تدريجاً ايمانش بهواسطه تقويت بنيه علمي ريشهدارتر ميشود. همچنانكه هر چه شخص بيشتر مطابق ايمان خود عمل كند، ايمانش قويتر ميشود. اين دو راه ازدياد ايمان است. قرآن هم در وصف مؤمنين ميفرمايد:؛ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا11؛ مؤمنين حقيقي در راستاي عمل بر طبق ايمانشان، به آيات قرآن سرسري نگاه نميکنند، يا فقط به لحن و تجويد آيات توجه نميکنند؛ بلكه معناي آنها را نيز در نظر گرفته و سعي ميکنند با روح معاني آيات آشنا شوند. وقتي آيات قرآن بر چنين مردمي خوانده ميشود با چنين حالي بر ايمانشان افزوده ميشود. با افزايش ايمان مؤمن به حدي ميرسد که نامش يقين است و شبهات و القائات در او اثر نميکند و چون لازمه ايمان عمل مداوم مطابق ايمان است، اگر گناه صغيرهاي هم از او سر زد، فوراً توبه ميکند و اجازه نميدهد انباشته شدن گناهان باعث تضعيف ايمانش شود.
متعَلقات ايمان و يقين چيست و به چه چيزهايي بايد يقين داشته باشيم؟ بر اساس آيات و روايات محور اصلي ايمان در فرهنگ اسلامي،؛ ايمان بالله است. اما علاوه بر ايمان به خدا و وجود او، ايمان به وحدانيتش، ايمان به صفات ثبوتيه، کماليه و جماليهاش و ايمان به افعال الهي فروع و شعب ايمان به خداست. همچنانكه ايمان به افعال الهي نيز بر اساس هر يك از افعال، به فروعي تقسيم ميشود: خداوند پيغمبراني را فرستاده، از ايمان به اين فعل الهي ايمان به نبوت سرچشمه ميگيرد. يکي ديگر از افعال الهي اين است که بندگان را در روز قيامت احياء ميکند و پاداش و کيفر هر يك را ميدهد. ايمان به اين امر منتهي به ايمان به معاد است. به يک معنا همة اينها ايمان بالله است. پس ميتوانيم بگوييم متعلق ايمان ذات، صفات و افعال «الله»؛ است. محور هم ايمان به خداست. همچنين ميتوان گفت متعلق ايمان ضروريات دين است.
گفتيم يقين مرتبه کامل ايمان است. پس متعلق يقين هم همان متعلقات ايمان است. بسياري از ما ايمان به الله تبارک و تعالي و صفات ثبوتيه و سلبيهاش داريم؛ اما هنوز به مرتبه يقين نرسيدهايم. مثلاً ايمان داريم كه خدا همه جا حاضر است؛ اما حضور خدا را باور نداريم. چون اين ايمان در رفتار ما مشهود نيست و همانند فردي بيايمان گناه ميکنيم. اين امر ناشي از ضعف ايمان است. چنين کسي مؤمن است اما شيعه نيست؛ شيعهاي که اميرالمؤمنين(ص) فرمود.
اگر مرتبه ايمان و باور انسان به حدي رسيد که حضور خدا را باور کرد، حد اقل به اندازه درک حضور انساني ديگر، در اعمال خود از گناه پرهيز خواهد كرد. اگر مؤمن باور كرد که: وَاللّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ12، هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ13، براي تأمين زندگياش به هر دري نميزند. كسي که براي رزق و روزي به هر وسيلهاي از حلال و حرام متوسل ميشود، حق ندارد بگويد من شيعه هستم. شيعه بايد ايمانش توأم با يقين باشد. اگر کسي معتقد است كه عالم حساب و کتابي دارد و تدبيرات عالم به دست خداي متعال است، و اوست كه يُدَبِّرُ الْأَمْر14، جا دارد در هر زمينهاي كه در طول زندگي تلاش ميکند، بر خدا توکل داشته باشد؛ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ15. شخصي که يقين دارد حتماً اهل توکل خواهد بود. يعني يقين دارد كه هر جا نيروي محدود او ـكه خدا به او دادهـ؛ براي انجام كاري كفايت نكند، خدا ميتواند كمبود او را جبران کند. البته انسان بايد در حد توان به وظيفه خود عمل كند.
عرصه ديگر، ايمان به ربوبيت تشريعي خدا و پذيرفتن دستورات و احكام الهي است. ما بايد به وظايفي که خدا براي ما تعيين کرده، عمل کنيم. اما گاهي ميگوييم خدا به ما عقل داده و ما را آزاد گذاشته تا بر اساس فهم خود عمل كنيم. اما حد و مرز آزادي کجاست؟ آيا من ميتوانم نماز نخوانم؟ مسلمانان خوبي را ميتوان ديد كه مقيد به بسياري از واجبات و مستحبات هستند، اما يكي از احكام را كه نميپسندند، يا مزاحم منافعشان است، نميپذيرند. غافل از اينكه با اين كار در ربوبيت تشريعي اشکال پيدا ميشود. اگر من حکمت حكمي را نمي فهمم نبايد بگويم آن حكم را قبول ندارم. اين كار به ايمان لطمه ميزند. هر چه خدا فرموده درست است. اين يكي ديگر از عرصههاي آزمون ايمان است.
عرصه ديگر صبر و تحمل در برابر مشكلات، مصائب و بلاياي گوناگوني است كه انسان به آنها مبتلا ميشود. چون در اينجا هم دستي در کار است که همه اين امور را اداره ميکند. خدا هر چه كند مقتضاي حکمت است و بر خلاف حکمت كاري انجام نميدهد. اين در واقع ايمان به قضا و قدر و تدبيرات حکيمانه الهي است. مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ، لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ16؛ هر سختي و مشكلي كه به آن مبتلا ميشويد، تقدير و تدبير الهي است كه پيش از اين در کتاب نوشته شده است، تا شما بيجهت غصه نخوريد و بدانيد هر چه را از دست داديد، حکمتي داشته است. اگر شما کار خود را به خدا واگذار کردهايد، نگران نباشيد.
روايتي در اصول کافي نقل شده كه ميفرمايد: لَا يَجِدُ أَحَدُكُمْ طَعْمَ الْإِيمَانِ حَتَّى يَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطِئَهُ وَ مَا أَخْطَأَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُصِيبَهُ17؛ انسان شيريني ايمان را درک نميکند مگر اينكه علم يقيني داشته باشد كه گرفتاري و مصيبتي که برايش پيش آمده، تدبير الهي بوده و خدا پاداشي بهتر از آن به او خواهد داد؛ و آنچه انتظارش را داشته و به آن نرسيده، مقدر او نبوده است. اگر انسان چنين بود شيريني ايمان را ميفهمد.
در روايتي چهار ركن براي يقين ذكر شده: 1) توکل بر خدا (يعني انسان براي رسيدن به نيازهايش بايد اعتماد به خدا داشته باشد)، 2) صبر بر مصيبت، و يقين به تقدير و تدبير الهي (اگر چيزي از دستش رفت يا به خواستهاي نرسيد، نگران نباشد)، 3) نترسيدن از چيزي و کسي غير از خدا (لذا آنچه وظيفهاش اقتضا ميكند، انجام ميدهد و از كسي باک ندارد)، و 4) سرانجام سپردن همه كارها به خدا. چنين كسي دائماً سر و کارش با خدا است؛ نه با وسائط و اسباب. اگر چنين حالتي براي كسي پيدا شود، او اهل يقين است.
--------------------------------------------------------------------------------
1. حجرات / 14.
2؛ . الكافي، ج 2، ص 38، باب في أن الإيمان مبثوث لجوارح البدن كلها.
3؛ . همان، ص 52، باب فضل الإيمان على الإسلام و اليقين علي الإيمان.
4؛ . تكاثر / 5.
5؛ . تكاثر / 7.
6؛ . واقعه / 95.
7؛ . ر.ك: بحارالأنوار، ج 66، ص 159، باب 32- درجات الإيمان و حقائقه.
1. بحارالأنوار، ج 84، ص 304، باب 12.
9؛ . بقره / 46.
10؛ . روم / 10.
11؛ . انفال / 2.
12؛ . بقره / 212.
13؛ . ذاريات / 58.
14؛ . سجده / 5.
15؛ . مائده / 23.
16؛ . حديد / 22.
17؛ . الكافي، ج 2، ص 58، باب فضل اليقين.