؛ آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 12/06/88 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
فمن علامة احدهم انّکَ تري له قوة في دين و حزماً في لين...؛ اوصافي را که اميرالمؤمنين (ع) در نهجالبلاغه براي مؤمنان راستين ميآورد ميتوان در چند مرحله دستهبندي کرد. به طور کلي اين اوصاف سيري از کلي به جزئي، از عام به خاص، از مجمل به مفصل و از اصل به فرع دارد. حضرت، ابتدا به طور کلي فرمود: شيعيان ما عارفان بالله و عاملان بامرالله و اهل فضائل هستند. اين عناوين خيلي کلي است بعد با تفصيل بيشتري اين مطالب را بيان فرمود تا ميرسيم به اينجا که ميفرمايد: فمن علامة احدهم... بيان جزئيتر ميشود و به نمادهاي اين صفات در رفتارها ميپردازد. ميفرمايد: نشانه هر مؤمني اين است. ظاهرا يک فرد خاص منظور نيست يعني هر يک از اينها. نشانه، طبعاً در رفتار ظاهر ميشود و فراتر از اوصاف قلبي و ملکات اخلاقي و صفات باطني است که محسوس نيستند. ابتدا حضرت دو صفت را ذکر ميفرمايد. يک صفت در ارتباط با وظيفه انسان نسبت به خداي متعال است و يکي مربوط به رفتار انسان با خلق خداست.
از علم تا عمل
اميرالمؤمنين بعد از ذکر حالات قلبي خوف و خشيت و معرفت حالا در مقام بيان علامتها و نشانههايي براي اين اوصاف و فضايل است. ايمان مؤمن اقتضا ميکند که وظايف دينياش را عمل کند. اصلاً معناي مؤمن همين است يعني عمل به باورها و اعتقادات، ولي همه مردم در مقام عمل مساوي نيستند. با اينکه همه اعتراف داريم که بايد دستورات دين را موبهمو اجرا کرد اما در عمل ضعفهايي داريم.
شما مصاحبههاي تازه مسلمانها را در برنامههاي تلويزيون ديدهايد، مثلاً يک خانمي است آلماني، امريکايي يا از کشورهاي ديگر، مسيحي بوده يا مذهب ديگري داشته و حالا مسلمان شده است. آيا ديدهايد يکي از اين خانمهاي اروپايي يا آمريکايي تازهمسلمان چه در تلويزيون چه جاهاي ديگر، يک موي سرش پيدا باشد؟ حالا که مسلمان شده سرش را درست ميپوشاند. اين علامت دينداريشان است. وقتي مسلمان ميشود ميداند معنياش اين است که بايد حجاب داشته باشد، اما وقتي شما در خيابانهاي جمهوري اسلامي حتي در مذهبيترين شهرها مثل قم و مشهد حرکت ميکنيد جور ديگري ميبينيد.
يادم هست که چند سال قبل با يک خانم اتريشي مصاحبه ميکردند، ميگفت من تعجب ميکنم که خيابانهاي اينجا با خيابانهاي اروپا چندان فرقي ندارند. اينها چهطور مسلماني هستند؟ اين خانم اتريشي در پايتخت کشور اسلامي ايران تعجب ميکند که اين چهطور لباس پوشيدني است. بعضيها اعمال دينيشان را هم خوب انجام ميدهند؛ حج ميروند، زيارت کربلا ميروند، نذر و نياز ميکنند...، ولي حجاب را درست رعايت نميکنند. متاسفانه اختلاط زن و مرد در بسياري از خانوادههاي مسلمان شايع شده است. روز به روز هم دارد شيوع بيشتري پيدا ميکند. اينها آن نشانههايي نيست که اميرالمؤمنين براي شيعيان ميفرمايند. از علامت مومن نيست که موي زنش پيدا باشد. با مردهاي نامحرم مثل مردهاي محرم صحبت کند. شوخي کند. رفتار دوستانه داشته باشد.
جدي يا حاشيهاي و تشريفاتي؟
به طور کلي کساني که تابعيت يک دين يا يک مذهبي را ميپذيرند، دو دسته هستند: يک دسته، دين را جدي ميگيرند يک دسته نه، و آن را فقط آداب و رسوم و يک امر فرعي حاشيهاي و تشريفاتي فرض ميکنند. ما مسلمان هستيم، حضرت علي(ع) را هم دوست داريم، مخلص حضرت ابوالفضل هم هستيم، برايش نذر و نياز هم ميکنيم اما اين که مقيد باشيم که احکام دين را موبهمو اجرا کنيم، نه! اما در برابر اينها عدهاي هم دين را جدي ميگيرند و آن را جزو اصليترين مسائل زندگيشان ميدانند. اول مسلمان هستند بعد اهل فلان شهر و فلان کشور و فلان نژاد. براي اينها دين از همه چيز مهمتر است. در انتخاب شغل، اول فکر ميکند آيا جايز است يا جايز نيست. بعد ميگردد ميان مشاغل که کدامش آسانتر است، درآمدش بيشتر است. در ازدواج هم اول دين و ايمان همسرشان مهم است و بعد ساير ويژگيها.
تفاوت ما و سلمان فارسي
در بعضي از آيات کريمه وقتي خطاب به بعضي از پيغمبران صحبت ميشود که ما به شما علم و کتاب و حکمت داديم تعبير اين است که «خذ الکتاب بقوة؛ ما کتاب بر تو نازل کرديم اين را محکم بگير، جدي بگير». نه مثل کتابي که بگذاريم در کتابخانه. ما هم قرآن را دوست داريم کتاب دين ما است اما رفتارمان با مثل رفتار سلمان فارسيها تفاوت دارد. آنها وقتي معني آيهاي را ميفهميدند، مقيد بودند، رعايت ميکردند، اما ما نه، ميبوسيم، احترام هم ميکنيم، از آن استخاره ميگيريم، وقت سفر از زير قرآن رد ميشويم، اما چه قدر مقيد هستيم ببينيم خدا به ما چه گفته است و از ما چه ميخواهد؟ درباره مسائل شرعي هم تا وقتي که با خواستهها و آداب و رسوم شهر و کشور و فاميلمان منافات نداشته باشد، تا وقتي با اغراض حزب و جناحمان تفاوت نداشته باشد، خيلي خوب است، اما آنجايي که تضاد پيدا کرد معلوم نيست که ما چه اندازه قرآن را ترجيح بدهيم. وقتي اميرالمؤمنين ميفرمايد: انک تري له قوة في دين.؛ يعني مؤمن اول رابطهاش را با دين ميسنجد. علامتاش هم اين است که دين را جدي ميگيرد. يعني دين در رأس همه کارها و وظايف او است. اهتمامش قبل از همه چيز به دين است.
ما اگر واقعاً به دين اهميت بدهيم صبح که از خواب بيدار ميشويم فکر اين هستيم که ببينيم وظيفه؛ دينيمان چيست. آيا واقعاً همين طور است؟ اگر دلمان را بکاويم ميبينيم قبل از آن چيزهاي ديگري برايمان جلوه ميکند؛ بعضي دلبستگيها به مال، مقام، اشخاص، دلمان مشغول اين مسائل است. بد نيست انسان چند روزي دل خودش را بکاود. ببينيد قبل از خواب آخرين چيزي که دربارهاش فکر ميکند چيست؟ وقت بيدار شدن، اولين چيزي که توجهاش به آن جلب ميشود چيست؟ هستند کساني که اولين چيزي که به ذهنشان ميآيد خداست. از او هم توفيق ميخواهند که روز را در راه بندگي او سپري کنند. آخرين چيزي هم که قبل از خواب از ذهنشان ميرود ياد خداست. خوش به حال اين آدمها. کاش ما هم شباهتي به اينها پيدا کنيم. شيعياني که حضرت علي(ع) توصيفشان ميفرمايد، نسبت به دين خيلي محکم هستند. ميدانند که نميشود با دين شوخي کرد؛ حلال حلال است و حرام حرام. نميگردند دنبال شيوهاي که با آن ربا را حلال کنند، رشوه را به اسم هديه درآورند. اين حرفها همان چيزهايي است که پيشبيني شده در آخرالزمان چنين و چنان خواهد شد. آن وقت است که بلاها بر آنها نازل ميشود. امراضي پيدا ميشود که سابقه نداشته، راه علاجي هم ندارد و اينها همه نتيجه آن بازيهايي است که با دين انجام دادهاند.
يک سؤال
خيليها؛ در مقام عمل نميتوانند مرز بين حق و باطل و خوب و بد را درست تشخيص بدهند. يعني در معاشرت با مردم و در کيفيت اجراي ارزشها و مباحث اخلاقي و آنهايي که بيشتر جنبه عملي و جزئي دارد، دچار مشکل ميشوند.
خيلي وقتها آدم درباره چگونگي رفتار با دوستان، همسايگان، زيردستان، مسوولان، مافوق، معلم، شاگرد و حتي با والدين يا فرزندان دچار اشتباهات و افراط و تفريطهايي ميشود. به طور کلي در همه اين موارد بايد ضوابطي را رعايت کنيم. چه کنيم که خانواده سالمي داشته باشيم؟ همسر با همسر، پدر و مادر با فرزندان و بالعکس، همسايه با همسايه، معلم با شاگرد چگونه رفتار کند؟ ما غالباً دچار افراط و تفريط ميشويم. کساني که دقيقاً بتوانند مرز اعتدال، مرز بين حق و باطل را تشخيص بدهند کم هستند. خيلي جاها خلط ميشود؛ اشتباه ميشود. حتي در خانواده متدينين. شايد شما هم تا حالا تجربه کردهايد که مسألهاي پيش ميآيد که آقاي خانواده يک سليقهاي دارد خانم خانواده يک سليقه ديگر. اختلافنظر پيش ميآيد هر کدام هم نظر خاصي دارند. يکي ميگويد اين مصلحتها را دارد خوب است برويم، آن يکي ميگويد نه اين مشکلات را دارد، نميرويم. اگر زمينه گفتوگويي هم باشد هر کدام دليل خودشان را ميآورند چه بسا دليلها هم دليلهاي بدي نباشد. وقتي تزاحم پيدا شد بايد کدام مصلحت را ترجيح بدهيم؟ کدام اهميت بيشتري دارد؟ به ويژه اگر حکم شرعي خاصي هم نداشته باشد. يک وقت است شرعاً ميفهميم که اين ثواب بيشتري دارد يا خداينکرده آن مثلاً عمل مشتبهي است شبهه حرمت دارد، اما گاهي هر دو طرف يک مصلحتي دارد و هر کدام هم ميخواهد تشخيص خودش را به کرسي بنشاند. بسياري از اختلافات خانوادهها هم در همين چيزها پيدا ميشود. اينجا چه کار بايد کرد؟ يا مثلاً در تربيت فرزند چگونه برخورد کنند؟ چه طور حرف بزنند؟ خيلي تند و جدي و قاطعانه؟ يا نه، اين طور که امروز فرهنگ عام دنيا اقتضا ميکند و تربيتها عموماً کودکمحور است؟
در محيط اداره و در مساله کار و کارفرما و کارمندي و کارگري چه طور؟ البته ارزشهايي در همه جا حاکم است. منظورم همين چارچوب ارزشهاي مورد قبول طرفين است. وقتي کارفرما احساس ميکند که کارمند يا کارگر سستي و تنبلي ميکند ... با او چگونه برخورد کند؟ اين مسأله و اين سؤال در همه رفتارهاي اجتماعي ما با ديگران به نحوي خودش را نشان ميدهد؛ استاد با شاگرد، پدر با فرزند، دو تا همکار با همديگر، دو تا همسايه نسبت به رفتارهاي همديگر چه قدر حساسيت نشان بدهند؟ در برخورد با ارزشهاي پذيرفته شده، در احقاق حقوق چهگونه برخورد کنند؟ با قاطعيت؟ يا با اغماض و گذشت و مسامحه؟
اخلاق اسلامي چه اقتضا ميکند؟ از يک طرف، ما حقوقي داريم که بايد استيفا بشود. طرف مقابل هم وظايفي دارد که شرعاً موظف است انجام بدهد. وقتي انسان ميبيند اگر حقوقش را استيفا نکند ضرر ميکند امر به معروف و نهي از منکر ميکند يا با تندي و تشر و اوقات تلخي با او برخورد ميکند.
ممکن است کساني هم بگويند که آقا! اين همه دستور در شرع براي گذشت و مسامحه کردن و سخت نگرفتن بر ديگران داده شده است.
در تضاد اين دو ارزش (امر به معروف و نهي از منکر و گذشت و مسامحه) چه بايد بکنيم؟
پاسخ اين پرسش
از ديدگاه اسلامي –؛ بلکه ديدگاه عقلاني هم - هر دو اين؛ نگاهها خطاست. يکي افراط است و ديگري تفريط. مؤمناني که دين و مکتب تشيع را خوب شناختهاند ميدانند که بايد در هر موردي چگونه بين اينها جمع کنند؛ نه آنچنان خودشان را رها و بدون حساسيت نشان ميدهند تا ديگران خواستهها و هوسهايشان را بر آنها تحميل کنند و نه گرفتار تندي و عصبانيت ميشوند.
آنهايي که در مسائل تعليم و تربيت و ارتباط با جوانان و نوجوان ها کار ميکنند خيلي بايد توجه داشته باشند. گاهي نوجوانها براساس تربيتهاي قبلي خانواده و رفتار پدر و مادر زمينههاي انفعال شديدي دارند. به قول معروف، نه گفتن بلد نيستند. رفيقشان ميگويد برويم در خيابان گردش کنيم، برويم پارک، ميگويد باشد. حتي گاهي ميداند اين کار غلطي است و زحمت دارد، اما خجالت ميکشد. اين منشأ بسياري از مفاسد خطرناک است. اين مسائل انحرافي که از دوران نوجواني شروع ميشود غالباً سراغ افرادي ميآيد که حالت انفعال در آنها زياد است. يکي از عوامل هم تربيت پدر و مادر است؛ گاهي ابراز محبت زياد و مجال رفتار دلخواهانه دادن به بچهها اين طور نتيجه ميدهد. يعني نوجوان تضاد و تقابل و تعارض را نياموخته است هر چه خواسته به او دادهاند فکر ميکند هر کس ديگر هم هر تقاضايي دارد بايد موافقت کند. حقيقت اين است که هر دو افراط و تفريط است و صحيح نيست؛ رفتار آدم عاقل نبايد به گونهاي باشد که هر کسي بتواند خواستههايش را بر او تحميل کند و او هم به خاطر رودربايستي بپذيرد و نهگفتن را بلد باشد. در مسائل سياسي هم هست؛ به بعضي از شخصيت ها گفتند چرا چنين کاري کرديد؟ گفت: ميدانم اين کار غلطي بود. گفتند: اعتراف کن بگو کار غلطي بود. ميگويد: نه، چون من با فلان کس عهد بستهام براي رعايت وفاداري به آن عهد خودم اعتراف نميکنم. ما با هم عهد بستهايم که تا آخر با هم باشيم! تا ته جهنم با هم باشيم! درست است وفاي به عهد خوب است اما تا کجا؟ حتي راست گفتن هم که ارزش معتبري در همه جوامع انساني است، حدي دارد؛ بعضي جاها نبايد راست گفت. بعضي جاها دروغ گفتن واجب است؛ اگر راستگويي باعث قتل نفس مؤمني ميشود آدم بايد دروغ بگويد تا جان مسلماني را نجات بدهد، چه رسد به عهد و پيمانهاي سياسي.
راه صحيح چيست؟ بايد اين ارزشها را به نحوي با هم آشتي بدهيم و حد وسطي که بتواند مصلحت بهتر و قويتر را تأمين کند، رعايت کنيم. در زندگي بايد هميشه محتاط و دورانديش بود؛ اگر کاري به ما پيشنهاد ميشود بگوييم اجازه بدهيد اول فکر کنم. بايد ديد عاقبتش به کجا ميانجامد. اگر ديديم واقعاً کار غلطي است، خدا راضي نيست، خسارت دنيايي و آخرتي دارد، فردا عذرخواهي کنيم و بگوييم من هر چه فکر کردم ديدم اين کار به صلاح من نيست. هر پيشنهادي را هر چند از دوست صميمي، قبول نکنيم. اسم اين اخلاق و اين منش را ميگويند دورانديشي، و در عربي ميگويند «حزم». البته گاهي رعايت دورانديشي به بهاي از دست دادن دوستان ميانجامد.
امروز در بسياري از کارهاي اجتماعي اگر فرد بخواهد همان اصول اخلاقي پذيرفته شده عمومي يا همان حقوق قانوني را رعايت کند، هيچ کاري پيش نميرود. مديريت اين جور کارها اقتضا ميکند که ظرفيت طرف را بسنجد و بداند که تا چه اندازه ميشود به او فشار آورد و اگر فشار آورد چه نتيجهاي از اين کار حاصل ميشود؟ اگر اين کارمند را بيرون کنم - که بسياري از جاها نميتوانم - آيا کارمند بهتري سراغ دارم بگذارم به جاي او يا نه؟
امروزه اگر انسان بخواهد با بچهاش زياد سخت گيري کند، ميگويد: ميگذارم ميروم. حالا اگر رفت پدر راه بيفتد دور شهرها، اين طرف آن طرف تا بچهاش را پيدا کند؟ پس بايد رفتار طوري باشد که بعدش يک ضرر بيشتر و شديدتري مترتب نشود. اينها مقايسه ميخواهد. عقل و فکر ميخواهد.
اجمالش اين است که از يک طرف انسان بايد قاطعيت داشته باشد و بر اساس عقل و منطق و قوانين شرع عمل کند يعني بنا نداشته باشد در رعايت ارزشها مسامحه کند اما از يک طرف هم بايد نرمخويي داشته باشد و سختگيري نکند والا تنها ميماند، کارش عقب ميماند، و مفاسد زيادي بر آن مترتب ميشود که نميتواند از پس آن بر بيايد.
همراه کردن اين دو تا يک هنر است، و مؤمنان کساني هستند که بتوانند اين ارزشها را با هم جمع کنند و مرز حق را در ميان چند باطل تشخيص بدهند. «؛ له قوة في الدين و حزماً في لين»