؛ آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 07/06/88 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
حضرت امير(ع) در ادامه توصيف متقين و شيعيان كامل ميفرمايند: أُنَاسٌ أَكْيَاسٌ أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا وَ طَلِبَتْهُمْ فَأَعْجَزُوهَا؛ شيعيان افرادى زرنگ و با هوش هستند كه دنيا به دنبالشان آمد، ولى آنها در پي دنيا نرفتند؛ دنيا از ايشان سراغ گرفت، ولي آنها دنيا را ناكام گذاشتند. در نسخه نهجالبلاغه به جاي جمله اخير ـكه در بحار آمدهـ اين عبارت نقل شده: فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْها؛ دنيا ايشان را به اسارت گرفت؛ ولى آنها جان خود را براي رهايي از چنگال دنيا به عنوان فديه دادند.
آزادي عمل انسان
قبلاً گفتيم عمدهترين تفاوت شيعيان كامل با ديگران در اين است كه انسان اين اصل اساسي را بپذيرد كه براي رفتار و منش خود در زندگي و رسيدن به خواستههاي خود حد و مرزى قايل باشد؛ يا اينكه فکر کند انسان آزاد است هر چه دلش خواست و توانست انجام دهد؟ هر چند خواستهها و غرايز انسان به خودي خود حد و مرزى نميشناسند، اما اگر اين اصل را پذيرفتيم كه هر چيزى را نبايد خورد، به هر چيزى نبايد دست زد، به هر جايي نبايد نگاه كرد و... آنگاه نوبت به اين سؤال ميرسد كه چه ملاك و محدوديتهايى را بايد رعايت كرد؟ پذيرفتن اين اصل كه براى رفتارها و خواستههاي انسان حد و مرزى وجود دارد، نياز به زيربناي شناختى دارد. زيرا انسان بدون دليل قانع نمىشود كه كارى را انجام دهد، يا آن را ترک کند. اگر به كسي كه دوست دارد يله و رها باشد بگوييم مردم فلان كار را نميپسندند، مىگويد به من چه؟! نهايت امر اين است كه بگوييم عقلا كارى را ناپسند ميدانند و مذمت ميكنند؛ او هم در پاسخ مىگويد عقلا هر چه مىخواهند، بگويند! اين، همان چيزي است كه اكثر مردم دنيا در اين زمان پذيرفتهاند: «ليبراليسم اخلاقى»؛ هر كاري كه خواستم، انجام ميدهم؛ هر چه خواستم، ميگويم؛ هر چه خواستم، ميخورم و...؛ مگر اينكه قدرت برتري مثل جامعه مانع شود و من نتوانم خواستهام را انجام دهم.
زيربناي پذيرش محدوديت براي غرايز و اميال انسان اين مسأله هستىشناختي است كه نتايج كارهايى كه ما انجام ميدهيم، چيست؟ آيا نتيجه كارهاى ما همين لذتها و المهاي اين دنيا است؟ إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا1! اگر شناخت ما از هستى همين باشد، اين لذايذ مخصوص اين جهان است؛ اگر از آنها بهرهمند شديم، منفعت كردهايم؛ در غير اين صورت از كيسهمان رفته و بعد از مرگ هم خبرى نيست. مقتضاي ليبراليسم اخلاقى همين است؛ هر اندازه مىتوانى از زندگي خود لذت ببر، ديگران هم هر چه ميخواهند، بگويند.
اما اگر پذيرفتيم آثار كارهاي ما منحصر در لذات و آلام مستقيم آنها نيست؛ بلكه هر يك از آنها دنبالهاي دارد، در اين صورت چه؟ همه ما ـ بهگونهايـ آزمودهايم كه آثار اعمال ما تنها نتايجي نيست كه بلافاصله بعد از آنها ظاهر ميشود؛ بلکه كارهاي ما آثار ديگرى هم دارد كه بعد از مدتى پديدار مىشود. به عنوان مثال كسي كه براي اولين بار مواد مخدر استفاده ميكند، لذتي آنى مىبرد، اما بعد از مدتي كه اثر ماده مخدر از بين رفت، حالت خمارى، خستگى و سردرد پيدا مىكند. بعد از اعتياد هم به انواع گرفتاري و بيماري مبتلا شده و حتي از رسيدگي به امور عادي و روزمره خود هم عاجز ميشود. از چنين؛ مواردي ميتوان فهميد نتيجه اعمال شخص فقط لذات آنى نيست؛ بلکه ممكن است دنبالههايى هم داشته باشد. رُبَّ شَهْوَةٍ أَوْرَثَتْ أَهْلَهَا حُزْناً طَوِيلًا2.؛ چه بسا به دنبال يك لحظه خوشى، مشكلاتي مادام العمر براي انسان به وجود بيايد.
بر همين اساس انساني كه به سن رشد رسيده و عقلش فعال است، با خود محاسبه مىكند كه از ميان مجموع آثاري كه بر رفتارش مترتب مىشود، چه مقدار لذت و چه مقدار سختى، گرفتارى، بيمارى و بدبختى است. اگر لذت حاصل از يك رفتار بيشتر باشد، سختىهاي آن را به خاطر لذاتش تحمل مىكند. اما اگر سختىها و دردها بيشتر باشد، عقلايى نيست كه انسان به خاطر لذتي مختصر مدتها رنج و زحمت را تحمل كند. همه عقلا براي انجام كارهاي خود چنين محاسباتي را انجام مىدهند. در كنار اين محاسبات، اگر پذيرفتيم اين عالم سرسرى نيست، ما به حال خود رها نشدهايم، و حساب و كتاب ديگري هم در كار است، مسأله صورت ديگري پيدا ميكند.
قرآن با بيانات مختلفى انسان را متوجه معاد مىكند كه روح همه آنها همين معنا است؛ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ3؛ آيا گمان ميكنيد خلقت شما سرسرى است و حسابى در كار نيست؟ حتي ممکن است بعضى از اعمال نتايجي بىنهايت داشته باشند. ما رابطه بين كارهاي خود و نتايج ابدي آنها را نميدانيم؛ نميدانيم در اين عالم چه كارهايى را بايد انجام دهيم تا در عالم ديگر خوشبخت شويم و چه كارهايي را اگر انجام دهيم، در آن عالم به عذاب و بدبختي مبتلا مىشويم. انبياء آمدهاند تا به كمك وحى اين مسايل را براي ما بيان كنند.
اگر انسان پذيرفت كه اين عالم سرسرى نيست و اعمال انسان نتايجى در عالم ديگر دارد كه بعضى از آنها ابدى است، در اين صورت کاري را كه در اين دنيا لذت موقت و زودگذر و در آن دنيا عذاب و درد ابدى داشته باشد، انجام نخواهد داد. در غير اين صورت آدمي ميماند و لذايذ آني دنيا، و خوب و بد كارهاي او هم با همين لذتهاي دنيايي سنجيده ميشود. بر همين اساس انسان به دستورات انبيا توجه ميکند، تا دريابد انجام چه كارهايي موجب خوشى ابدى است، و چه كارهايي رنج و بدبختى ابدى را به دنبال دارد؛ تا كارهاي خوب را انجام دهد و از كارهاي بد و ناشايست پرهيز كند.
پذيرفتن اين نحوه رفتار بازگشت به زيربناى معرفتي گفته شده دارد. به همين دليل در ابتداي اين حديث حضرت امير(ع) بر علم و معرفت شيعيان تكيه كرده، فرمود: هُمُ الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ؛ چون همه اين رفتارها نتايج حاصل از علم و معرفت است.
اما افرادى كه چنين معرفتي برايشان حاصل نشده و به آخرت توجه ندارند، براي آنها معيار تميز خوب و بد رابطهاي است كه بين هر كار با نتايج دنيوى آن وجود دارد. بر اين اساس، آيا كساني كه در اين دنيا متنعم هستند و از انواع امكانات و بهرههاي مادي برخوردارند، افرادي زرنگ، باهوش و با عرضه نيستند؟ و در مقابل، كساني كه به زحمت، لقمه نانى براي سير كردن شكم خود و خانوادهشان پيدا ميكنند و با درآمدي كم، زندگي فقيرانه خود را اداره ميكنند، افرادي بىعرضه، كه بلد نيستند چگونه پول در آورند؟
اين قضاوت عاميانهاى است كه اغلب مردم دارند؛ حتى بسياري از كساني كه خدا، پيغمبر و معاد را قبول دارند، آثار چنين تفكري در دلشان باقى است. پذيرش اين مسايل بستگى به ميزان ايمان و معرفت انسان دارد. بر اين اساس ما با ديدن افرادى كه وضع زندگىشان خوب نيست، موقعيت اجتماعى چنداني هم ندارند و كسى به آنها اهميتى نمى دهد و به تعبير حضرت امير(ع) إِذَا شَهِدُوا لَمْ يُعْرَفُوا وَ إِذَا غَابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا4، مىگوييم چنين كساني آدمهاى بىعرضهاى هستند.
با چنين ذهنيتي، هنگامي كه اميرالمؤمنين(ع) شيعيان خود را اينگونه توصيف ميكند كه أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَوَائِجُهُمْ خَفِيفَةٌ، هر كسي ممكن است با خود بگويد: عجب آدمهاى بىعرضهاى! با وجود غذاهاى خوب و كاخهاى مجلل، به لقمهاي نان جو نان و پنير و سبزى اكتفا كردهاند. شايد تعبير أُنَاسٌ أَكْيَاسٌ؛ ـكه در نسخه بحار اين روايت نقل شدهـ براي دفع اين توهم است؛ يعني اين؛ كه شيعيان لاغراندام و كمخوراك هستند، لباسشان و غذايشان سبك است و هزينههاي آنچنانى صرف نمىكنند،. به اين معنا نيست كه آنها بىعرضه هستند؛ بلکه أُنَاسٌ أَكْيَاسٌ؛ اتفاقاً همين آدمهاى لاغر، كمخوراك و كم هزينه افراد زرنگى هستند. تصور نكنيد آنها چون دستشان به دنيا نمىرسد، از آن بهرهمند نشدهاند؛ اگر آنها به دنبال كسب ثروت و مال بودند، بهتر از ديگران ميدانستند چگونه ميشود مال اندوخت؛ ذوق و سليقه؛ استفاده از دنيا را هم داشتند. نه تنها خود آنها ميدانستند چگونه مال و ثروت به دست آورند، دنيا هم وسايل ترقى مادى را براى ايشان فراهم كرد. شايد تعبير أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا؛ تعبيري استعارى باشد؛ يعني نه اينكه واقعاً دنيا عقل و ارادهاي دارد؛ بلكه آن چنان زمينه پيشرفت مادى براى اين؛ افراد فراهم شد كه گويا دنيا اراده كرده كه آنها رشد كنند. اما فَلَمْ يُرِيدُوهَا؛ آنها به سراغ دنيا نرفتند. و به آن جواب رد دادند. زمينه كسب ثروتهاي كلان، رسيدن به پست و مقام عالى و به دست آوردن جاه و شهرت براي آنها وجود داشت؛ اما آنها، خودشان قبول نكردند.
وَ طَلِبَتْهُمْ فَأَعْجَزُوهَا؛ دنيا آنها را به خود دعوت کرد؛ اما آنها او را ناكام گذاشتند. در نهجالبلاغه اين فراز اضافه شده: أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْها؛؛ دنيا شيعيان را به دام انداخت؛ ولى آنها خودشان را به عنوان فديه براي آزادي از اين اسارت دادند؛ آن چنانكه يك اسير مالى را براي رهايي خود از بند اسارت فديه ميداد. ظاهراً منظور از اين تعبير اين است كه آنها همه آنچه از دنيا در اختيارشان بود و استفاده از آن براي آنها حلال و جايز بود نيز رها كرده و به دنيا گفتند: اين را هم بگير، ما نخواستيم، دست از سر ما بردار.
اين اوصافى است كه حضرت امير(ع) براى شيعيان خالص ذكر مىكند؛ اما شايد براي بشر امروزي اين تعابير شاعرانه به نظر برسد. انسان با اين همه نياز دنيوى، كه با برآورده شدن هر يك از آنها، بخشي از غرايزش ارضا مىشود و لذتهايي براى او ايجاد مىكند، چگونه ممکن است آنها را رها کند و به لقمه ناني جو، لباسي ساده و پشمينه و احياناً كفشي پاره و وصلهدار اکتفا کند؟ از همين رو عموم مردم، با همان ذهنيتي كه گفته شد، تصور مىكنند اين افراد بىعرضه هستند؛ حتي در مراحلي ممكن است بگويند اينها ديوانه هستند. همچنانكه حضرت امير(ع) در ادامه بيانات خود ميفرمايد: قَدْ خُولِطُوا؛ عدهاي تصورمىكنند كه اين افراد عقلشان را از دست دادهاند.
آنگونه كه در بعضي از شرحهاي نهجالبلاغه اشاره شده، اميرالمؤمنين(ع) هنگام خواندن يکي از خطبهها، لباس پشمينه خشنى كه تن را مىآزرد، روى دوش انداخته، چوبدستى در دست، كفشي از ليف خرما بر پا كرده و با پيشانى پينه بسته از سجده، در حالي كه روى سنگى ايستاده بودند رو به اصحاب خود كرده و خطبه ميخواندند. تصور كنيد چنين فردى امروز در وسط ميدان بايستد و سخنرانى كند، چه كسى به او سخن او گوش ميدهد؟ بسيارى از اصحاب اميرالمؤمنين(ع) كه شباهتهايى به آن حضرت داشتند و در ميان مردم با وضع سادهاى زندگى؛ مىكردند، مردم از ديدن ايشان تعجب ميکردند و ميگفتند اين چه وضعي است! حتي گاهي با نظر ترحم به آنها نگاه مىكردند و مىگفتند اين بيچارهها دستشان به دنيا نمىرسد.
در حالي كه على(ع) همان كسى بود كه خودش به تنهايي چند قنات حفر كرده بود و همه را براى فقرا وقف كرد. بعضي از اين قناتها هنوز در مدينه موجود است. نخلستانهاي؛ خرمايي را خود ايشان به عمل آورد و همه را وقف كرده و در اختيار فقرا قرار داد. در عين حال، خود آن حضرت گاهى لقمه نان جويى را با زانو مىشكست و در دهان ميگذشت. همين علي(ع) نيمه شبى ايستاده بود و مناجات مىكرد و اشك مىريخت و مىگفت: يَا دُنْيَا... غُرِّي غَيْرِي... قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً5؛ اى دنيا برو غير از على را فريب ده! من تو را سه طلاقه كردم.
اين زندگى يك انسان الهي است. البته كسان ديگرى هم كمابيش به على(ع) شباهت داشتند؛ افرادي مثل ميثم تمار و رشيد حجرى که تربيت شده دامان على(ع) بودند. داستان حضرت سليمان را در قرآن خواندهايد و مىدانيد كه او براي ترويج دين خدا و خداپرستى و مبارزه با شرك و بت پرستى از خدا خواست كه قدرتى به او بدهد كه بىمانند باشد. همه چيز در اختيار او بود. اما زندگى خودش چگونه بود؟ گفتهاند خودش كار مىكرد و مزدش را صرف زندگىاش مىكرد و هرگز از بيت المال استفاده نكرد. ممکن است كسي بگويد اينها داستان است؛ اما نمونههايى هم در همين دوران وجود دارد. مرحوم آيتالله العظمى بروجردى ـرضوان الله عليهـ در پايان يكي از جلسات درسشان فرمودند: شايد بعضى تصور كنند كه من براى رسيدن به مرجعيت طرح و برنامهايى داشتم. ـاگر اشتباه نكنمـ ايشان قسم خورند كه من هيچ وقت به فكر رياست نبودم. براى معالجه به قم آمده بودم، آقايان مرجعيت را به من تكليف كردند و مرا به زحمت نگه داشتند. ايشان ـآنگونه كه از منسوبين و آشنايان ايشان نقل شدهـ تا آخر عمر از درآمد ملك موروثى خود استفاده مىكردند. مرجعيت مطلق شيعه، خوراكش گندمى بود كه در زمين موروثى آباء و اجدادىاش به عمل مىآمد؛ آن گندم را آرد مىكردند، در خانه خمير مىكردند و به نانوايي مىبردند و مىپختند. ايشان مرجعيت مطلق شيعه هم بودند. أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا.
اوايل انقلاب كه نفت جيرهبندى بود، در زمستان سرد جماران نفت خانه حضرت امام(ره) به اندازه سهميه نفت پيرزنى در شميران يا تجريش بود و ايشان اجازه نمىداد كه براىشان امتيازى قائل شوند.؛ أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا.
اوايل رياست جمهوري مقام معظم رهبرى، روزي بنده ناهار خدمت ايشان بودم. لوبيا پلويى بدون خورشت در دو ظرف، يكى براى بنده و يكى هم براى ايشان آوردند. ايشان فرمودند: من تا به امروز گوشت گرم از بازار نخريدهام و گوشت منزل ما از همان گوشت يخى كه در بازار به همه مردم به صورت كوپنى داده مىشود،؛ تأمين ميشود. البته بعد اضافه فرمودند: من نمىگويم گوشت گرم نخوردهام؛ گاهى اطرافيان گوسفندى را قربانى كردهاند يا كسي نذري كرده، براى ما هم گوشتش را آوردهاند و ما از آن گوشت خوردهايم؛ اما از بازار گوشت گرم تهيه نكردهام. أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا.
برد با آنها بود يا با ما زرنگها؟ اين دنيا بالاخره ميگذرد؛ چه بسا لذت زندگى دنيا با همان سادگى هم بيش از زندگىهاى پر زرق و برق است. راحتي و خوشي هميشه با زرق و برق تلازم ندارد. چه بسا كسى نان و آبدوغ خيار بخورد و لذتش از زندگى؛ اشرافي خيلى بيشتر باشد.
--------------------------------------------------------------------------------
1. مؤمنون / 37.
2. بحارالأنوار، ج 14، ص 327، باب 21.
3. مؤمنون / 115.
4. بحارالأنوار، ج 66، ص 402، باب 38.
5. نهجالبلاغة، ص 480، حكمت 77.