آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 05/06/88 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
در ادامه بحث درباره اوصافي كه حضرت امير(ع) براي شيعيان حقيقي بيان فرمودهاند به اين فراز رسيديم: قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَوَائِجُهُمْ خَفِيفَةٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ وَ مَعُونَتُهُمْ فِي الْإِسْلَامِ عَظِيمَةٌ؛؛ يكي از اوصاف شيعيان خالص ما اين است كه دلهايشان غمگين است.
حزن و سرور پسنديده
شب گذشته ضمن بحث در باره حزن و سرور و اينکه آيا اينها مطلقا ممدوح هستند يا مذموم، گفتيم ارزش حزن و سرور به نوع شناخت و دستگاه ارزشي انسان بستگي دارد؛ شخص چه اموري را خوب يا بد بداند و با چه انگيزهاي نسبت به آنها توجه کند. حاصل، اينکه اگر توجه انسان به کمبودها و مشکلات دنيا باشد و در اثر كاستیهاي زندگي مادي و دنيویاش محزون باشد، چنين حزني به هيچ وجه مطلوب نيست. اما اگر غم و غصه شخص به خاطر امور آخرتي و الهي باشد، اين حزن و اندوه مطلوب است. البته در هر امري رعايت حد اعتدال لازم است.
كساني مثل ما که گناهان زيادي مرتکب شدهايم، نمیدانيم آيا اين گناهان بخشيده شده يا نه؛ هر چند به زبان استغفار کردهايم. اگر باورمان باشد که گناه موجب عقوبت اخروي ميشود، بايد با خود بيانديشيم که سرمايه گرانبهاي عمر را صرف کردهايم و با آن، عذاب آخرت را خريدهايم؛ سرمايهاي که در هر لحظه آن میتوانستيم ثواب زيادي را كسب کنيم. فكر كردن در اين باره خواه، ناخواه باعث غم و اندوه ميشود؛ در غير اين صورت در ايمان شخص خللي وجود دارد. چون لازمه ايمان اين است که شخصي كه مرتکب گناهي شده، محزون باشد. كساني كه ايمان قویتري دارند، تنها به واسطه گناه محزون نمیشوند، بلكه حتي ارتکاب مکروهات و مشتبهات هم آنها را غمگين ميكند و با خود ميگويند چرا عمر خود را به جاي انجام كار مباح يا مستحب صرف كاري کردم که مرا عقب برد؛ هر چند موجب عذاب هم نشده است. مثل كسي كه میتوانسته سرمايهاش را در معاملهاي صرف کند که ميليونها سود داشته باشد، اما به جاي آن، کاري را انجام داده که هيچ سودي نداشته، و يا احتمالاً ضرر هم داشته است. کساني که ايمانشان کاملتر است با يادآوري غفلتهاي خود نيز محزون ميشوند؛ گناهي مرتکب نشدهاند، احتمال ضرر هم نمیدهند؛ اما افسوس ميخورند كه چرا از وقت خود استفاده بهتر نکردهاند که سود بيشتري به دست آورند.
محزون شدن براي امور دنيا ارزش ندارد؛ چون توجه به امور دنيوي موجب ميشود شخص از فكر كردن در باره آخرت باز بماند. اين ضرر نقد است. لذا چنين حزني ممدوح نيست. اما حزني که به واسطه آخرت است، ممدوح است؛ چون باعث میشود که شخص بعد از اين بيشتر ارزش عمر خود را بداند، فرصت را غنيمت بشمارد و رفتارهاي خود را محاسبه کند كه ارزش كدام بيشتر است، کدام را خدا بهتر میپسندد و کدام يك قلب مقدس امام زمان(عج) را خشنودتر میکند. اگر انسان به خاطر اشتباه خود محزون باشد، بيشتر حواسش را جمع میکند؛ اما اگر بیتفاوت باشد، چه؟ شايد كار خود را با اين حرفها توجيه كند كه: حالا گناهي کرديم، انشاءالله خدا میبخشد! يا: چه کنيم، بايد اوقات خود را بگذرانيم؛ چه اشكالي دارد كه فيلمي هم ببينيم؟! يا كساني كه جوانتر هستند بگويند اگر امروز جواني نکنيم، پس کي اين؛ كارها را انجام دهيم؟! به نماز جماعت هم نرفتيم يا نماز اول وقت نخوانديم، عيبي ندارد بعد میخوانيم! اگر هم وقت نماز گذشت، قضايش را میخوانيم؛ خيلي مهم نيست!
آثار مثبت حزن
چنين كساني نسبت به آخرت حزني پيدا نمیکنند. اما اگر كسي محزون شد که چرا وقتش تلف شده، بعد از آن مواظب است برنامهاش را بهگونهاي تنظيم کند که بتواند نمازش را اول وقت بخواند؛ بتواند نيمه شب برخيزد و نماز نافلهاي بخواند. حزن باعث میشود انسان نسبت به رفتار خود بيشتر مراقبت داشته باشد. حکمت حزن در اين عالم همين است که اثر مثبتي داشته باشد. اگر ما در عزاي سيدالشهداء(ع) محزون میشويم، با اين معناست که نگران هستيم چرا مردم از چنين وجود شريف و پر برکتي استفاده نکردند و از آن محروم شدند؛ چرا چنين جسارتهايي را مرتکب شدند و نگذاشتند برکات وجود آن حضرت گسترش پيدا کند. طبعاً در نتيجه اين حزن عواطف ما هم تحريک میشود و اشکمان جاري میشود. همين امر باعث میشود ما نسبت به ظالم بدبينتر شويم و هر چه بيشتر در اين باره فکر کنيم دشمني ما با ظلم و ظالم بيشتر میشود و خود ما هم کمتر ظلم ميکنيم، تا کمتر به ظالمان شباهت پيدا کنيم و شباهتمان به اولياي خدا بيشتر شود. اينها آثار حزن است. اما اگر اين حزن و عزاداري نباشد، سيدالشهداء(ع) هم فراموش میشود و از همه اين برکات محروم میشويم.
خداي متعال حزن را براي انسان قرار داد، تا از آثار مثبتي که بر آن مترتب میشود بهرهمند شود. همچنين شادي، اگر براي امور معنوي و خداپسند باشد، باعث میشود ما به اين امور بيشتر اهميت بدهيم؛ در ايام ميلاد ائمه(ع) با شادي خود بيشتر به ياد ارزشهاي الهي ودوستان خدا باشيم و اين امر در زندگي ما آثار مثبتي باقي خواهد گذاشت.
اما هر چيزي حد و اندازهاي دارد. گاهي حزن بر انسان غالب ميشود و او را چنان افسرده ميكند كه از همه کارها باز ميدارد، بهگونهاي كه حال انجام هيچ کاري را ندارد؛ نه حوصله مطالعه دارد، نه حال تلاوت قرآن و نه توان انجام يک خدمت اجتماعي؛ فقط گوشهاي کز کرده و محزون است. چنين حزن افراطي هم که آدمي را از همه کاري باز بدارد ـحتي اگر براي آخرت باشدـ مطلوب نيست. چون حكمت حزن ايناست که آثار مثبتي در زندگي بشر داشته باشد.
سرچشمه شرارت
حضرت امير(ع) در ادامه بيان اوصاف شيعيان کامل میفرمايد: وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ؛؛ مردم از شر شيعيان در امان هستند. روشن است که انسان سليمالنفس بیجهت ديگران را اذيت نمیکند. اما تحليل اين مسأله چيست؟ چرا کساني در مقام ايذاء ديگران بر ميآيند و شري را ايجاد میکنند؟ اين آفت از کجا پيدا میشود و ما چگونه اين صفت شيعيان حقيقي را در خود ايجاد کنيم؟
شري که از كسي به ديگري میرسد به اين دليل است که فرد شرور در واقع به حق خود راضي نيست. كسي كه به همسايهاش بد میکند، خاکروبهاش را مقابل خانه همسايه میريزد، با سر و صداي خود موجب آزار همسايهها میشود و... به اين دليل است که براي خود حد و مرزي قائل نشده و به حق خودش راضي نيست، لذا به حق ديگري تجاوز ميکند و معتقد است هر كاري بخواهد ميتواند انجام دهد؛ حتي اگر به ضرر ديگري باشد. تجاوز به حقوق ديگران يكي از مصاديق ظلم است. اما چگونه آدمي اهل ظلم میشود؟
البته میدانيد كه يکي از اوصاف عامي که در قرآن کريم براي آدميزاد ذکر شده اين است که إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ1؛ آدميزاد طبعاً ستمپيشه و ناسپاس است. در باره اين هم بحثهاي زيادي شده؛ از جمله اينكه آيا معناي آيه اين است که آدمي فطرتاً ميل به ستم دارد؟ يا فطرت انسان طالب خير است و ظلم امري است كه بالعرض در انسان پيدا میشود؟ آيا «الف و لام»؛ «الانسان»؛ به معناي استغراق است، يعني همه انسانها؟ يا «الف و لام»؛ جنس است، يعني جنس انسان ستمکار است؟ يا ماهيت مهمله است، يعني چنين صفتي در انسان وجود دارد؟ بحثهاي مختلف تفسيري و روانشناختي در باره اين آيه انجام شده كه ما در مقام آنها نيستيم. اما چگونه روح ستمگري و تجاوز به ديگران در انسان رشد میکند؟
مراحل رشد و تربيت
همه ما میدانيم كه آنچه ابتدائاً در آدمي فعليت دارد غرايز حيواني است؛ آنچه او را به رفتارهايي مثل خوردن و آشاميدن وا میدارد. اندكي پس از آن، به تدريج خوي بازيگري هم در او پيدا میشود؛ حالتي كه در بسياري از حيوانات هم وجود دارد. از حدود سن پنج سالگي طفل تدريجاً وارد مرحله رشد عقلاني ميشود و قدرت تحليل ذهني و تفکر عقلاني پيدا میکند. تا زماني كه به سن بلوغ ميرسد و قدرت تحليل و کنترل رفتارش را دارد؛ يعني میتواند غرايز و خواستههاي غريزیاش را با فکر و استدلال عقلي تعديل کند. در اين سن انسان رسماً مکلف میشود و حساب و کتاب براي اعمالش باز میشود.
البته قبل از اينکه انسان رشد عقلاني پيدا کند، ممکن است با در نظر گرفتن ظرفيت و استعداد كودك و با مدارا، تدريجاً از شيوههاي مناسب تربيتي مثل تقليد، تشويق و تلقين براي تربيت صحيح وي استفاده شود. ولي زماني كه شخص به حد تکليف رسيد، میتواند مسايل را با عقل خودش درک کند و از اين مرحله مربي نبايد از شيوه تقليد يا تشويق استفاده کند؛ بلكه بيشتر بايد فکر او را تقويت کند تا خودش بفهمد. مسأله مهم در اينجا اين است که بشر زماني میتواند غرايزش را تعديل کند و جلوي طغيان آنرا بگيرد که از نيروي عقل استفاده کند و عقل تدريجاً در انسان پيدا میشود، تا در سن بلوغ ـ؛ معمولاًـ به حد قابل توجهي میرسد.
گفتيم كه آنچه ابتدائاً در انسان فعليت دارد غرايز حيواني است كه به تنهايي حد و مرزي نمیشناسد؛ زماني كه آدمي احساس گرسنگي ميكند، میخواهد غذا بخورد؛ مگر اينكه ميل به غذا نداشته باشد. لازمه پيروي بشر از غرايز اين است که حد و مرزي نشناسد؛ وقتي گرسنه شد، چيزي براي خوردن و رفع گرسنگي ميخواهد، هر چه و از هر جا باشد؛ براي غريزه فرق نمیکند. ساير غرايز نيز اين؛ چنيناند. شايد معناي؛ انَّ إِلإِنسَانَ لَظَلُومٌ هم همين باشد که انسان، ابتدائاً تجاوزگر است و حد و مرزي نمیشناسد. همچنانکه آيه شريفه إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا2؛ ناظر به خلقت اوليه انسان است كه در مرحله حيوانيت است و بايد در مراحل بعد با کمک عقل و تربيت انبياء از مرز حيوانيت گذشته و جزء الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ؛ بشود.
غرايز سركش، ريشه شرارت
بنابراين روحيه تجاوزگري در بشر، طبيعي و لازمه غرايز و مرزناشناسي آنهاست. زماني كه تأمين غريزهاي نيازمند چيزي است که در اختيار ديگران است، شخص از حق خود پا را فراتر گذاشته و به حقوق ديگران تجاوز ميکند، تا خواستهاش تأمين شود. اين، روح استخدام، استثمار و بهرهکشي از ديگران است. اگر عقل بشر تقويت نشود، و به جاي آن شرايطي فراهم شود که روز به روز غرايزش فعالتر شود، به ارضاي غرايز، مطابق دلخواهش عادت ميکند؛ مخصوصاً با ترويج بعضي مکاتب روانشناختي و تربيتي غربي که معتقدند انسان بايد در ارضاي غرايزش کاملاً آزاد باشد، تا به دليل سرکوب كردن غرايز به بيماریهاي رواني مبتلا نشود! مثل نظريه فرويد که ميگويد به هيچ وجه نبايد غريزه جنسي را سرکوب كرد؛ در غير اينصورت منجر به بيماریهاي رواني میشود؛ يا اينکه كودك بايد آزاد باشد و نبايد زياد او را امر و نهي کرد.
نتيجه مرزناشناسي غرايز به ضميمه چنين نظرياتي اين میشود که نوجوان، در آغاز تکليف به مجموعهاي ازصفات حيواني غليظ مبتلا شده که جلوگيري از آنها مشکل است. از يک سو غرايز او رشد کرده و کسي جلوي آنها را نگرفته، از سوي ديگر تکليف شرعي يا قانوني هم نداشته تا مانع او شود. لذا به ولنگاري، تنبلي و خودخواهي عادت کرده و براي ديگران حقوقي قائل نيست و هر چه دلش بخواهد، انجام میدهد؛ اگر به او گفته شود: چرا چنين کردي؟ میگويد: دلم میخواهد؛ دوست داشتم! در نتيجه هيچ کس از شر چنين فردي در امان نيست. چون فقط به فکر خودش است. اين، همان روح «انديويدواليسم»؛ يا فردگرايي و خودخواهي است. كه در نتيجه آن حتي عواطف خانوادگي و احترام به پدر و مادر و خواهر و برادر هم رو به اضمحلال است. اگر اين روحيه در كسي تقويت شد، به طور طبيعي شرش هم به همه میرسد؛ مگر اينکه زورش نرسد. چنين كسي هميشه سعي ميكند ديگران را به خدمت بگيرد؛ در مرحله اول با رفاقت؛ در مرحله بعد با حقه و نيرنگ و سرانجام با زور. اين فرهنگ بر جامعهاي حاکم است که تربيت ديني و عقلاني ندارد.
تربيت ديني، مانع شرارت
اما اگر کسي تربيت ديني داشته باشد، از ابتداي كودكي با تأديب، تلقين و تشويق ياد میگيرد که کارهايي را بايد انجام داد؛ کارهايي هم بد است و نبايد انجام داد. در چنين فضاي تربيتي كودك تدريجاً ميآموزد که اموال ديگران محترم است، بزرگترها محترم هستند، همسايه، خويش و قوم، بزرگترها و ديگران حقوقي دارند كه بايد رعايت شود و اين آموختهها براي او عادت میشود، تا به سن عقل برسد. در اين سن بايد با استدلال عقلي و بعد هم با بيانات شرعي برايش اثبات شود که بعضي کارها را چون به ضرر خود اوست، نبايد انجام دهد. اگر کسي از ابتدا در محيطي پاک و ايماني اينچنين تأديب شد و آموخت كه چيزهايي بد است و نبايد انجام داد، قواعد و ضوابطي وجود دارد كه بايد آنها را رعايت کرد و حد و مرزهايي در زندگي هست كه نبايد آنها را ناديده گرفت، بعد هم با تقويت فکر، استدلالات عقلي و بيانات ديني برايش ثابت شد که چرا نبايد بعضي کارها را انجام داد، چنين كسي هميشه مواظب است که حق خودش را رعايت کند، در مرز خودش قدم بردارد و پا را به اندازه گليم خودش دراز کند. در اين صورت جزء كساني است كه شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ؛ مردم از شر او در امان هستند.
الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِه3. اسلام همين است؛ تعيين مرزهايي كه با رعايت آنها ديگران سالم میمانند. مرزهايي مربوط به زبان است: بعضي سخنان را نبايد گفت؛ به ديگران نبايد توهين کرد؛ استهزاء، نمامي، غيبت و عيبجويي پسنديده نيست. مرزهاي ديگري مربوط به دست است؛؛ همچنين ساير حد و مرزهايي كه با رعايت آنها زندگي و محيطي سالم، آرام، با محبت و صميمي در جامعه وجود خواهد داشت و همه از شر هم در امان هستند. سرچشمه و منشأ اين امر هم اين؛ است که چنين كساني از ابتدا با تربيت صحيح، و در مراحل بعد با رشد عقلاني آموختهاند كه به ديگران ظلم نکنند و حق ديگران را محترم بشمارند.
چنين کساني نسبت به ارضاي غرايزشان حريص نيستند. لازمه اين ويژگي اين است که نسبت به لذات مادي دلبستگي پيدا نخواهد شد. چون متعلق غرايز خواستههاي مادي مثل خوردنیها و آشاميدنیها و لوازم و لواحق آنهاست. اگر كسي غرايزش را آزاد گذاشت، نميتواند در برابر خوردنیها خود را کنترل کند و به فردي شكمپرست تبديل ميشود. اما اگر بنا گذاشت که حد و مرز را رعايت کند، به غريزه مجال ترکتازي نميدهد و خواستههاي غريزي را با عقل و شرع ميسنجد. در اين صورت چندان دلبستگي به لذات دنيا پيدا نمیکند که عاشقانه تسليم آنها شده، در برابر آنها بیتاب شود و اختيار از کفش برود. مثل سواركاري كه عنان اسب را محكم در دست گرفته و به محض رسيدن به لغزشگاه دهنه اسب را مي کشد و اسب آرام میشود.
چنين كسي پرخور و شکمباره نمیشود؛ بلكه به اندازه نيازش غذا ميخورد؛ در نتيجه بدنش هم لاغر میماند. مؤمن بدنش نحيف است؛ چون به اندازه نيازش از غذا استفاده میکند. وقتي غريزه به او میگويد: بخور؛ میگويد: چه مقدار بخورم؟ از كدام خوردني بخورم؟ چنين كسي خيلي چاق نمیشود.؛ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَوَائِجُهُمْ خَفِيفَةٌ؛؛ لذا به درآمد زياد هم احتياج ندارد. با غذاي سادهاي هم انرژیاش تأمين شده است، هم بدنش سالم است، هم هزينه زيادي ندارد. اما کسي که هوسباز است، دائماً در فکر اين است که غذاي خوشمزهتري پيدا کند؛ شايد در گوشهاي از دنيا غذايي باشد كه نخورده باشد، فكر ميكند چگونه آن را تهيه كند. چنين كسي خرجش هم زياد میشود.
البته اين اوصاف كليت ندارد. ممکن است کسي با خوردن مقدار كمي غذا و يا حتي آب چاق شود. در ميان انبيا و ائمه اطهار همچنين کساني بودهاند، تا بیجهت نسبت به کسي بدبين نشويم. در مقابل، آدمهاي شکمبارهاي هستند كه با وجود پرخوري لاغر هستند. بنابراين، اين؛ اوصاف کليت ندارد؛ بلكه حضرت امير(ع) در مقام بيان حالت عمومي مؤمنين است. غالباً مؤمنيني که مواظب رفتارشان هستند، بدنشان لاغر است؛ نيازهايشان هم کم است؛ زندگیشان هم با هزينه کمي تأمين میشود. وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ. طبعاً چنين کساني احتياج ندارند که براي يک لقمه نان، براي كسب يک شغل يا درآمد در مقابل هر کس و ناکسي خم شوند، تعظيم کنند و تملق بگويند. کسي که نيازش کم است به تملقگويي ديگران هم احتياج ندارد. چنين كساني اهل عفت و عزت نفس هستند.
در عين حال، با همه اينکه از بودجه کشور کمتر استفاده میکنند و هزينهشان بسيار کم است، اما وَ مَعُونَتُهُمْ فِي الْإِسْلَامِ عَظِيمَةٌ؛؛ کمکي که به مردم و اسلام میکنند خيلي زياد است.
--------------------------------------------------------------------------------
1. ابراهيم / 34.
2. معارج / 19.
3. الكافي، ج 2، ص 233، باب المؤمن و علاماته و صفاته.