؛ آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 01/06/88 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
مقدمه
قبل از ماه مبارک، در ايام تحصيلي روايتي را موضوع بحث قرار داده بوديم که از قول نوف بکالي از اميرالمومنين(ع) در بحارالانوار نقل شده و مضمون آن به خطبه متقين نزديک است. در اين روايت از اميرالمومنين(ع) راجع به صفات شيعيان حقيقي سؤال ميشود 1. حضرت اوصافي را بيان ميفرمايند که بخشي از آنها را قبلا بيان کرديم و در ادامه ـانشاء اللهـ به بخشهاي ديگري از آن ميپردازيم.
هدف
هدف از تلاوت اين حديث و بحث درباره آن اين است که مقداري با فضاي فرهنگي اهل بيت ـصلوات الله عليهم اجمعينـ آشنا شويم. به نظر ميرسد که اين فضاي فرهنگي که ما در آن زندگي ميکنيم با فضاي فرهنگي و فکري ائمه و اهل بيت(ع) خيلي متفاوت است. اگر ما نميتوانيم آن شرايط و اوصاف را عيناً در جامعه و خودمان ايجاد کنيم، اقلا نسبت به انتظار اهل بيت(ع) از شيعيان مطلع شويم و تشابهي با آن در خود ايجاد کنيم.
آنچه گذشت
چند جمله از اين حديث را تلاوت کرديم و به اينجا رسيديم: «فَلَوْ لَا الآْجَالُ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ وَ الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ؛»؛ يعني شيعيان خالص آن قدر شوق لقاي الهي و درک ثواب خداي متعال و همچنين نگراني از عذاب الهي دارند که اگر اجلي که خدا برايشان تعيين فرموده، نبود روحشان در بدن قرار نميگرفت.
در جلسه قبل سؤالاتي را در اين زمينه مطرح کرده و جواب داديم كه در اين جلسه براي يادآوري به آنها اشارهاي ميکنيم.
ابتدا در مورد معناي لقاي الهي سؤالي مطرح شد. در اين باره پيش از اين مفصلاً بحث كردهايم كه در کتابچهاي به نام «لقاي الهي»؛ منتشر شده است. اجمالاً اينكه در روايات فراواني، به خصوص در مناجاتهاي خمس عشره از قول امام زينالعابدين(ع) بيان شده که لقاء الهي مقامي است که رسيدن به آن آرزوي ائمه اطهار(ع) بوده است و از مجموع اين روايات و ظاهر بعضي از آيات قرآن چنين بر ميآيد که جاي تحقق چنين مقامي در اين عالم نيست و اين عالم ظرفيت آن را ندارد.
زماني كه حضرت موسي(ع) از خداوند خواست خودش را به او نشان دهد، خطاب شد: لَن تَرَانِي وَلَـكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي2؛ يعني به اين کوه نگاه کن اگر اين کوه باقي ماند، تو هم ميتواني مرا رؤيت کني و به محض اينكه جلوه الهي بر کوه ظاهر شد، کوه متلاشي گرديد.
نظر معروف اين است که اين عالم ظرفيت رؤيت کامل و لقاي حقيقي الهي را ندارد. لذا در مناجاتها از خداي متعال درخواست شده که در روز قيامت به لقاي او نائل شويم. البته گاهي در اين عالم حالي براي بعضي از اولياي خدا حاصل ميشود که با عالم ديگر اتصالي پيدا ميکنند، يا به عبارت ديگر به عالم ديگري منتقل ميشوند. در حديث معروفي راوي ميگويد: نيمه شبي اميرالمؤمنين(ع) را ديدم که در نخلستانها مشغول مناجات بودند و آن قدر گريه کردند تا غش کرده و به زمين افتادند. هنگامي كه نزديكتر رفتم، ديدم كه آن حضرت از دنيا رفته است. بلافاصله خدمت حضرت زهرا(س) آمدم و عرض کردم كه علي(ع) را درياب كه در نخلستان از دنيا رفته است. حضرت صديقه طاهره(س) فرمودند: اين حالي است که هر شب برايش حاصل ميشود. شايد اين حالي بوده که واقعاً در آن حال روح از بدن آن حضرت جدا ميشده است.
در مورد بعضي از اولياي خدا نيز گفته شده که موت اختياري دارند. يعني زماني كه اشتياقشان به مقامات عالي زياد ميشود ـبه زبان بنده اشتياقشان به بهشت زياد ميشودـ؛ حالي برايشان ايجاد ميشود که گويا روح تعلقش را از بدن قطع كرده و ديگران تصور ميکنند كه از دنيا رفتهاند. مرحوم حاج آقا مصطفي خميني، فرزند امام ـرضوان الله عليهماـ نقل مي کرد که پدرم معتقدند که مرحوم آيتالله بهجت ـرحمهاللهـ موت اختياري دارند. شايد معناي حقيقي چنين حالتي اين باشد که در همين عالم حالت موت براي چنين كساني پيدا ميشود و در واقع روحشان به عالم ديگري انتقال پيدا ميکند و چه بسا در آن عالم هم لقايي برايشان حاصل شود.
شوق و پرواز روح
سؤال ديگر اين است که چگونه آدم به واسطه شوق نسبت به چيزي روح از بدنش پرواز ميکند؟ همان طور که در آخرين جلسه اشاره کرديم، زماني كه در اين عالم نظر شخص به چيز فوقالعادهاي جلب شود و نسبت به آن تمرکز پيدا كند، حالت اغمايي به او دست ميدهد و حتي ممكن است بيهوش شود. گاهي ديده شده كه افرادي با شنيدن بشارتي فوقالعاده و يا خبرهاي غمانگيز يا وحشتآور غش کرده و يا حتي سکته کرده و از دنيا رفتهاند. ساختمان بدن انسان ظرفيت محدودي دارد و تأثرات روحي را ـچه مثبت و چه منفي، چه لذت و چه غمـ تا حدي ميتواند تحمل کند و بدن تحمل گذشتن از اين حد را ندارد و ايست قلبي پيدا ميکند. تا اينجا براي ما قابل فهم است.
اما اين فرمايش حضرت(ع) كه به اين صراحت ميفرمايند که اگر اجل نبود روح اين افراد در بدن باقي نميماند، آنچه ما از آن ميفهميم اين است که کساني که اميرالمؤمنين(ع) به آنها اشاره ميفرمايد چنان معرفتي به ارزش لقاي الهي ـو يا به تعبير مادي ما ثوابهاي الهي ـ؛ دارند که در مقابل آنها چيز ديگري به نظرشان ارزشمند نميرسد. آنها باور دارند که لذت لقاي الهي ـيا ثوابهايي که خداي متعال به اوليائش ميدهدـ آن قدر زياد است که همه لذتهاي دنيا در مقابل آن لذتها قطرهاي در برابر دريا حساب ميشود. شيعيان واقعي حقيقت اين امر را باور کردهاند و ميدانند كه ثوابهاي اخروي يا لذتي که از لقاي الهي حاصل ميشود چيست و چه ارزش و مرتبهاي دارد که همه لذتهاي ديگر در مقابل آنها رنگ ميبازد.
حديثي را از مرحوم حاج شيخ غلامرضا يزدي(ره) شنيدهام که ميفرمود: زماني كه اهل بهشت از نعمتهاي الهي متنعم هستند و برايشان حورالعين و انواع لذتها فراهم است، گاهي نوري ميتابد كه تابش آن، چنان ايشان را مدهوش ميکند که از هوش ميروند و اين حالت آنها به اندازهاي طول مي کشد که حورالعين از اين وضعيت نزد خدا شکوه ميکنند. راوي سؤال ميکند که اين نور از چيست؟ امام(ع) در جواب فرمودند: اين نور از لبخند حضرت زهرا ـسلام الله عليهاـ به روي اميرالمؤمنين(ع) است.
در عالمي که عالم رحمت و لطف الهي است خداوند به بندهاي از بندگانش به نام علي بن ابي طالب(ع) اين رحمت را اعطا ميكند كه همسرش، حضرت زهرا(س) به روي او لبخندي ميزند و از برکت اين لبخند نوري پديد ميآيد كه مؤمنيني که غرق نعمتهاي بهشتي هستند از لذت آن از هوش ميروند؛ لذت لقاي الهي فوق چيزي است که عقل ما به آن برسد و ما نميتوانيم آن را با اين اسباب مادي درك كنيم.
ما فقط تصوري از اين روايت داريم و آن را به عنوان معناي آن بيان ميکنيم چون لذتهاي دنيا به قدري براي ما ارزش دارد که يادي هم از اين امور نميکنيم. ولي خداوند بندههايي دارد که توجهي به لذتهاي دنيا ندارند، مگر به عنوان داروي تلخي که چارهاي جز استفاده از آنها نيست. چنين كساني شيعياني هستند که اميرالمؤمنين(ع) در اين فرمايش خود به آنها اشاره ميفرمايد؛ آنها اين حرفها را باور ميکنند و باور خود را هم فراموش نميکنند و هميشه مورد توجهشان است.
چگونه ميتوان به چنين مرتبهاي رسيد
آخرين سوال اين است که بر اساس اين روايت و روايات فراوان ديگر ما باور کرديم که لذتها و نعمتهايي در بهشت وجود دارد که وقتي انسان به آنها توجه کند اين بدن تحمل آنها را ندارد و روح از آن خارج ميشود؛ ما حقيقت و کنه اين نعمتها را درك نميكنيم؛ اما چون صادق مصدَّق فرموده، ما آن را ميپذيريم؛ اما چه کنيم که شباهتي به اين شيعيان واقعي پيدا کنيم؟ ما که نميتوانيم کميل و سلمان شويم ـالبته نبايد مأيوس شويمـ اما حيف است سالها از ولايت علي(ع) دم بزنيم، ولي شباهتي به دوستان آن حضرت نداشته باشيم.
در اين جهت آنچه از آيات و روايات استفاده ميشود و اعتبارات عقلي هم آن را تاييد ميکند اين است كه ابتدا بايد باور کنيم كه چنين لذتهايي در عالم آخرت هست و چيزي به نام لقاي الهي وجود دارد که کسي مثل امام زينالعابدين(ع) آرزوي رسيدن به آن را داشته است. اما براي اينکه در اين مسير قرار بگيريم و قدمي در اين راه برداريم، غير از باور کردن بايد ذهن شخص هم متوجه چيزي باشد که باور ميکند. و نسبت به آن تمرکز پيدا کند. اما اين توجه و تمركز به آساني ميسر نميشود. پس چه کنيم؟
آنچه مانع از اين ميشود که انسان نسبت به معتقداتش توجه و تمرکز پيدا کند توجه به امور ديگري است که ذهن انسان را به خود مشغول ميکند. از ابتداي تولد خواه، ناخواه؛ و به صورت طبيعي چيزهايي توجه ما را جلب ميکند. توجه نوزاد از ابتداي تولد به خاطر گرسنگي به سينه مادر جلب ميشود. بعد هم تدريجاً نيازهاي ديگري پيدا ميشود و توجه او را به خود جلب ميکند. اما انسان ميتواند تا حدودي توجهات خود را کنترل کند. وقتي انسان به سن بلوغ ميرسد بايد اين توجهات را به صورت جديتري مهار کند و به هر چه او را به خود جلب ميکند خيره نشود. انسان از زماني که ميتواند خود را کنترل کند بايد سعي کند نسبت به چيزهايي از لذايذ اين دنيا كه اسباب آزمايش ماست و اصالت ندارد انس نگيرد؛ هر وقت جايز بود نگاه کنيم؛ هر وقت حلال بود تناول کنيم؛ اگر حلال نبود امساک کنيم. روزه دستوري است براي اين که قدرت کنترل و اراده آدمي را تقويت کند.
بر اساس آنچه از آيات و روايات و سيره اهل بيت(ع) استفاده ميشود راه رسيدن به چنين مرتبهاي اين است که انسان بايد سعي کند به لذتهاي دنيا دل نبندد؛ نگاهي گذرا به آنها داشته باشد و هر گاه احساس كرد انسي به آنها پيدا كرده؛ بايد به فکر علاج باشد؛ وقتي دلبستگي به مال پيدا ميشود، فورا انفاق کند. لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ3. انسان بايد آنچه را دوست دارد انفاق کند تا اين دوستي کَنده شود. اگر آدمي به لذتهاي دنيا انس بگيرد کم کم آنچنان قلب و روحش را احاطه ميکند که ديگر مجالي براي توجه به امور معنوي و اخروي پيدا نميکند. به همين دليل است که خداوند در باره نماز ميفرمايد: وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ4. يعني نماز حتي بر مؤمن هم سنگين است؛ مگر کساني که لذت انس با خدا را چشيده باشند. کاري بايد کرد که آدم با آنها انس پيدا کند.
اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّه5». آن حضرت نميفرمايد من آماده مرگ هستم، يا راضي هستم كه از دنيا بروم، چون رضاي خداست؛ بلکه ميفرمايد: انس من به مرگ بيش از انس شيرخوار به سينه مادر است. علي(ع) با مرگ انس دارد. شايد اين فرمايش مؤيد فرموده حضرت زهرا(س) باشد که علي(ع) هر شب از اين عالم پرواز ميکند. چنين انسي زماني براي انسان پيدا ميشود که دلبستگي به دنيا نداشته باشد و زماني دلبستگيها به دنيا قطع ميشود که انسان سعي بر تکرار لذتهاي دنيا نداشته باشد و سعي کند مقداري لذت ذکر خدا را درک کند؛ نيمه شبي هم با خدا انس بگيرد تا ببيند چه لذتي دارد. اگر همه لذتهاي آدمي از قبيل محسوسات باشد، تدريجاً ديگر نميتواند توجهي به لذتهاي اخروي پيدا کند. چون هر وقت فکر کند كه قرار است بميرد و بعد از مرگ از اين خوردنيها، آشاميدنيها، بستر گرم و نرم، و ساير لذايذ مادي خبري نيست و بايد در زير خاک و در قبري تاريک، تنها و بيكس بماند، چنين چيزي را هيچ وقت دوست ندارد. اما اگر انس با خدا و اولياي خدا داشته باشد، نه تنها از مردن ناراحت نميشود، بلکه انتظار آن را ميكشد؛ چون اميد دارد در آن عالم اولياي خدا را زيارت کند و مشمول عنايات الهي شود؛ در آن عالم است كه پاداشهاي الهي نصيبش ميشود؛ چون در اين دنياي مادي جاي پاداش نيست. اينجا هر چه ميتوانست براي اطاعت خدا تلاش کرد؛ حال انتظار دارد كه پاداش آنها را بعد از مرگ دريافت کند. إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل6.
كساني كه باور کردهاند که در آن عالم است که پاداش زحمات اين دنيا داده ميشود و كساني كه مفهوم لقاي الهي را درك كردهاند دوست دارند که به آن لقا برسند و ميدانند که جاي آن عالم ديگر است و هميشه ميخواهند زودتر به آنجا برسند.
نتيجه
ثوابهايي كه خداوند در عالم ديگر به بندگانش اعطا ميكند قابل مقايسه با لذتهاي اين عالم نيست؛ زيرا لذتهايي که آدمي در اين دنيا با آنها سرگرم ميشود، لحظهاي بعد، خاطره آن تفاوت چنداني با خواب نخواهد نداشت. لذت غذايي که ديروز ميل کردهايم با لذتي كه از خوردن غذاي لذيذي در عالم خواب بردهايم خيلي فرق ندارد؛ چه بسا گاهي لذتي كه شخصي در خواب ببرد، از بيداري بيشتر است. زندگي اين دنيا مثل يک خواب است . اما لذتها در عالم آخرت واقعي است و رنجي هم در آن نيست؛ لَا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلَا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ7.
ما بايد اين مسايل را باور کنيم و توجه ما هم به اين باور معطوف باشد و سعي كنيم كه آن را فراموش نكنيم. براي اين که اين باور را فراموش نکنيم بايد دل به لذتهاي اين دنيا نبنديم. چون وقتي به اين لذتها دل ميدهيم، توجه ما به سمت آنها معطوف ميشود و ديگر يادي از آن طرف نمي کنيم. طبيعي است كه انسان از هر چه بيشتر لذت برده و با آن انس گرفته باشد، بيشتر آن را به خاطر ميآورد. بنا بر اين، براي اين که ما يادي از عالم آخرت بکنيم، بايد يک مقدار از لذتهاي اين دنيا کم بگذاريم.
از اين رو اولين قدم ـکه خيلي مهم استـ اين است که از لذتهاي حرام چشم بپوشيم. بعد از آن نوبت ميرسد به مشتبهات و مکروهات و حتي لذتهاي حلالي که مانع انجام عبادتهاي بزرگ و توجهات عميقتري ميشود. اولياي خدا حتي حاضر نبودند به لذتهاي حلال اين عالم که آنها را از ياد لذتهاي ابدي باز بدارد توجه داشته باشند. و اگر چنين چيزي ـحتي لذت حلالـ اتفاق ميافتاد، استغفار ميکردند.
براساس فرمايش اميرالمؤمنين(ع) ما بايد سعي کنيم با لذتهاي حرام انس نگيريم؛ طوري نباشد که شيطان در قلب ما جا بگيرد، قلب ما را وطن و جايگاه خود قرار دهد و ما را دائما مشغول هوسهاي زودگذر و پست دنيوي کند و يادمان برود که اولياي الهي چه لذتهايي داشتهاند؛ چگونه علي(ع) در شبهاي سرد زمستان، يا در گرماي تابستان، در نخلستان، روي خاک، آن چنان غرق لذت انس با خدا ميشد که جان از بدنش جدا ميشد. و اگر نبود امر الهي که بايد روح به بدن بازگردد و باقي بماند، بر نميگشت؛ فَلَوْ لَا الآْجَالُ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ.
--------------------------------------------------------------------------------
1؛ بحارالأنوار، ج 65، ص 192، باب صفات الشيعة و أصنافهم.
2؛ اعراف / 143.
3؛ آلعمران / 92.
4؛ بقره / 45.
5؛ نهجالبلاغه، ص 52، خطبه 5.
6؛ نهجالبلاغه، ص 83، خطبه 42.
7؛ فاطر / 35.