آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 06/03/88 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
شوق ديدار
بحث ما درباره ويژگيهاي شيعيان به اين فراز از خطبة امام اميرالمؤمنين(ع) رسيد: «فَلَوْ لَا الآْجَالُ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ وَ الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ. عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ وَ صَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ1»؛ شيعيان واقعي کساني هستند که آنچنان به لقاء الهي و درک ثواب پروردگار اشتياق دارند و نيز، آنچنان از عقاب الهي و دور ماندن از رضوان او خوف دارند که اگر آن اجل قطعي که خداي متعال براي بندگانش مقدر فرموده، نميبود، لحظهاي روح در کالبدشان باقي نميماند و پرواز ميکرد: «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ». سپس ميفرمايد: آنچنان مقام الهي در نظر آنان بزرگ است که غير از خدا همه چيز در نظرشان کوچک است و در حقيقت، آنان نميتوانند جز به عظمت الاهي به چيز ديگري اعتنا کنند.
اينک فرض کنيم ما در زمان امير مؤمنان(ع) بوديم و حضرت ميفرمودند: شيعيان آنقدر به لقاء و ثواب الهي شوق دارند که اگر اجل حتمي نبود، لحظهاي روح در بدنشان قرار نميگرفت! به راستي ما چه برداشتي از اين کلام داشتيم، آيا ما آن را باور ميکرديم؟ چگونه ممکن است انسانهايي پيدا شوند که به واسطه شوق ثواب الهي نخواهند زنده بمانند؟! به راستي چگونه ممکن است اين شوق براي انسان آنچنان اقتضايي داشته باشد که يک لحظه نبايد در جهان زنده بماند؟ شايد بهترين توجيهي که به نظر بعضي ميرسد اين است که اين تعبير، کلامي اديبانه يا شاعرانه است، مثل تعارفاتي که ما به همديگر ميکنيم: «برايت ميميرم»؛ و «حاضرم تو بگويي بمير، من هم بميرم». يا به زبان سادهتر اين تعابير يک مبالغه مطلوب است که عقلا آن را صحيح و بهجا ميدانند؛ چراکه عقلا وقتي ميخواهند مطلبي را تبيين کنند، مبالغه ميکنند. بر اين اساس، اين کلام تعبيري شاعرانه است؛ وگرنه چه معنا دارد انسان از شوق بهشت، در يک چشم به هم زدن روح از بدنش پرواز کند: «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ»؟!
اگر يک گام پيش برويم، ممکن است بگوييم: بسيار خوب، ما باور ميکنيم که اين کار شدني است؛ اما براي معصومين. پرسش اين است: آيا اين امر براي غير معصومين نيز وجود دارد؟ چگونه ميشود انسان با ياد مرگ ـ که براي برخي بسيار دردآور است ـ و ياد بهشت، آنچنان پر شور و شوق شوند که روح در کالبد آنان تاب نياورد؟ درباره عبادتهاي امير مؤمنان(ع)، حضرت زهرا(س) يا ساير ائمه مطالبي نقل شده و ما آنها را شنيده؛ و باور کردهايم و اعتقاد داريم که تعابير آنچناني، در مورد آنان، نه فقط يک کلام شاعرانه، که يک واقعيت است. البته معصومين(ع) خود اينگونهاند؛ ولي اين ويژگيها را بيان فرمودهاند تا ما به آنان نزديک شويم و شباهتي پيدا کنيم.
شوق مؤکد
لازم است پيش از هر چيز، درباره اينکه چگونه ميشود انسان به يک چيزي اشتياق پيدا ميکند و گاهي سبب ميشود که شوقش غالب شود و چيزهاي ديگر را فراموش کند، قدري بحث کنيم. بهجاست براي تبيين اين امر از نتايج علوم مختلفي بهره گرفته شود. در اين زمينه، عمدتاً مسائل روانشناختي و ارتباطش با مسائل فيزيولوژي و سازوکار مغز و اعصاب که با علوم مختلفي سروکار دارد، مطرح است. تا آنجايي که اطلاع دارم، هنوز زمينه تحقيق در اين علوم براي تبيين اينگونه مسائل باز است. يعني درباره مسائل حل نشده در روانشناسي و فيزيولوژي و ارتباط روان و تن، تحقيقات گستردهاي لازم است. انشاءالله که در آينده، دانشمندان کشور ما به برکت اسلام و جمهوري اسلامي بتوانند اين تحقيقات را انجام دهند و اين مشکلات را از نظر علمي حل کنند. حال، براي اينکه فقط از مباحث علمي و اصطلاحات و مسائل پيچيده علمي حرفي نزنم، اشارهاي ميکنم: اگر از همه کساني که در سطوح عالي حوزه درس ميخوانند، بپرسيد که اراده چيست؟ ميگويند: اراده شوق مؤکد است، يعني اينکه، وقتي انسان ميخواهد يک کار ارادي و اختياري انجام دهد، ابتدا يک تصوري از آن کار ميکند، پس از تصور، فايدهاش را در نظر ميگيرد و تصديق ميکند و پس از اينکه باور کرد که انجام کار فايده دارد، آنگاه حالتي در انسان پيدا ميشود که شوق نام دارد. يعني دلش ميخواهد آن کار صورت گيرد. اين شوق در ابتدا ضعيف است؛ اما اگر کمکم انسان روي آن تمرکز پيدا کند، اين شوق شدت پيدا ميکند و به قول ما طلبهها شوق مؤکد ميشود. وقتي شوق مؤکد است، انسان تصميم ميگيرد تا آن کار را انجام دهد. البته بسيارند کساني که ميپندارند همه کارهاي اختياري از همين سازوکار مايه ميگيرد، يعني در هر کار اختياري، ابتدا تصور و بعد تصديق ميکنيم، سپس شوق پيدا ميشود.
فعل بالتجلي
ولي با دقت بيشتر در مسائل عقلي، متوجه ميشويم کار اختياري دست کم چهار قسم است. يک قسمش کار بدني ماست. در اين حالت ميگويند: انسان نسبت به آن، فاعل بالقصد است؛ اما ما سه گونه ديگر فعل اختياري هم داريم: فعل بالعناية، فعل بالرضا، فعل بالتجلي. برخي ميگويند وقتي شما قصد ميکنيد که کاري را انجام دهيد، همين قصد هم يک کاري است که از شما سر زده است. حال، اين قصد براي فعل، اختياري است يا غيراختياري؟ اگر اين هم فعلي اختياري است، حتماً بايد يک قصد ديگري داشته باشد. پس، آن قصد هم يک قصد ديگري ميخواهد و آن هم يک قصد ديگري و هکذا يتسلسل. پس، صدور اراده از انسان بالقصد نيست؛ بلکه بالتجلي است. گفتني است کساني که مشتاق بحثهاي علمي اين موضوع هستند، ميتوانند به رساله طلب و اراده امام(رضوان الله عليه) مراجعه فرمايند. منظور اين است که شوق، بعد از تصور فايده يک عمل در انسان پيدا ميشود. آنچه انسان ذاتاً دوست ميدارد، همانا فايده و در حقيقت لذت آن فايده است. در واقع لذت فايده ذاتاً براي انسان مطلوب است که کار را انجام ميدهد.
ميان شوق و خوف
توجه داشته باشيم شوق انسان نيز نسبت به امور مختلف از چند جهت تفاوت ميکند. گاهي انسان فايده کاري را تصور ميکند، اما وقتي با کار ديگري مقايسه ميکند که فايده يا لذت بيشتري دارد، طبعاً شوق به آن کاري که لذيذتر است بيشتر پيدا ميشود. البته اين امر طبيعي است. يا اگر کاري با يک ترس در تعارض باشد، براي مثال، لذتي دارد، اما ميترسد که جهنم برود، آن ترس مانع ميشود از اينکه آن شوق ادامه پيدا کند و به عمل برسد. در واقع اين تعارض است بين خوف و شوق. به يک معنا، اينکه آدميزاد براي امتحان آفريده شده است؛ يعني همين. يعني، دائماً در معرض تضاد شوقها و خوفها قرار گيرد تا مشخص گردد کدامش را ترجيح ميدهد: «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً »2. پس، يکي از اختلافاتي که در شوقها پيدا ميشود براي اين است که انسان در هنگام مقايسه قضاوت ميکند که لذت کدام کار بيشتر است، آنگاه بيشتر شوق پيدا ميکند. اما گاهي است که انسان ميداند لذت کاري بيشتر است، ولي توجه متمرکز به آن ندارد و درباره آن تصوري ميکند و رد ميشود.
شوق و عادت
بيان شد مقدمه شوق اين است که انسان چيزي را تصور ميکند تا شوق پيدا کند. تصور کردن هم يک کاري است. اينکه در جايي بنشينم و فايدة انجام کاري را تصور کنم، خود يک کار است؛ منتها کار دروني و به اصطلاح کار جوانحي است نه جوارحي. اما پرسش اين است: چطور ميشود انسان درباره يک چيزي تصور ميکند؟ بايد گفت: عوامل مختلفي کمک ميکند تا تصور انسان به سوي يک نقطه خاص، جلب و معطوف شود. اگر انسان به لذت چيزي عادت کرده باشد، بياختيار توجهاش به سراغ آن ميرود. اين تجربه براي همه پيش آمده است. چيزهايي که از ديدنش، شنيدنش، بوئيدنش، خوردنش يا هر نوع استفاده ديگري مکرر لذت بردهايم، هماره به ذهن ما ميآيد. در اين حال، انسان به چيزهاي ديگري هم توجه ميکند؛ اما ناخودآگاه ذهن او سراغ همان چيزي ميرود که به آن عادت کرده است. آنچه مسلم است، علت اينکه اين ذهن در يک چيز متمرکز نميشود و سراغ يک چيز ديگري ميرود، براي اين است که لذت آن چيز برايش بيشتر است. اين موارد مربوط به روانشناسي است. درست است که هر کس از اين امر تجربه سادهاي دارد؛ اما تبيين شکل علمي آن بر عهدة علماي روانشناس است. اينکه چند نوع خواسته داريم، چگونه تزاحم پيدا ميشود، چه عواملي سبب جذب و تمرکز بر چيزي ميشود، جملگي مسائلي روانشناختي است.
فرض کنيد: وقتي انسان، منظره باغي را نگاه ميکند و از آن لذت ميبرد، ديگر برايش دشوار است که گوشهاي بنشيند، مطالعه کند يا مسأله مشتق و انتگرال حل کند؛ چراکه با اين لذت مأنوستر است تا لذت فکر کردن و حل مسائل. ولي در برابر اين نوع رفتار، کساني نيز هستند که يک عمري را صرف حل مسائل علمي کردهاند و تمايل ندارند که حتي براي لحظهاي به تماشاي باغي بروند. علت اين رفتار نيز همين است که آنان با آن انس دارند و به طور طبيعي ذهنشان متوجه آن؛ ميشود.
ميدانيم؛ اما...
اما همه آنچه گفته شد، مقدمهاي بود براي اينکه بگوييم: همه ما معتقديم که بهشت زيباست و در آن از هر چه دوستداشتني و لذتبخش است، وجود دارد. قرآن کريم ميفرمايد: «جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ»3؛ و «وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ»4. دقت کنيم: همه ميدانيم اين نعمتها هست، اما با آن لذتها انسي نداريم و آنها را نچشيدهايم؛ چراکه لذتهاي دنيا براي ما نقد است! يقين داريم و قسم هم ميخوريم که لذتهاي بهشت درست است، اما تأثيرش در رفتار ما ضعيف است. چون با آنها مأنوس نيستيم، نميتوانيم بر روي آنها تمرکز کنيم. اگر طوري شود که انسان اين چيزهايي که ميداند را قدري به حسش نزديک کند و بر آن تمرکز کند، به طوري که ديگر به هيچچيز ديگر توجه نکند، حالات عجيبي در انسان پيدا ميشود. بر اين اساس، گاهي شوقهايي در انسان پديد ميآيد که جان او را به خطر مياندازد. حتماً از رسانهها شنيده يا ديدهايد که به کسي خبر دادهاند که در قرعهکشي جايزهاي را برنده شده است، وي از اين خبر خوش سکته کرده و جان داده است. اين آدم در آن لحظه آنچنان ادراکاتش بر آن خبر شيرين متمرکز شده که ديگر از همه چيز غافل شده است. حال، سخن اين است که رابطه آن خبر با بدن و سکته قلبي يا مغزي چيست؟ چه سازوکاري انجام گرفته است؟ اينجاست که اين مسايل را بايد علماي فيزيولوژي بيان کنند؛ چراکه اين مسائل روانتني است، يعني ارتباط مسائل روحي با بدن است. همچنين، براي مثال، مادري که به دلايلي مدتها از ديدن فرزندش محروم بوده است، وقتي دفعتاً فرزندش را ميبيند، غش ميکند و گاهي اگر فوري به او نرسند، چهبسا جان ميدهد.
باور و تمرکز
اين خاصيت تمرکز بر يک چيز لذتبخشي است که دفعتاً حاصل ميشود و بدن آمادگي تحمل آن را ندارد. با يک شوک عصبي، فشاري بر آدمي وارد ميشود که منجر به سکته مغزي يا قلبي ميشود. پس، ميشود گاهي شوق به يک چيزي، و گاهي خوف از چيزي، آنقدر شديد شود که زندگي را به خطر بياندازد. هنگامي که دوستداشتني و لذتبخش بودن امري، و يا دردناک بودن عذابي، را باور کرديم و روي آن تمرکز پيدا کرديم، آثار عجيبي در بدن پديد ميآيد. بنابراين، از نظر علمي، بعيد نيست کساني باشند که ذهنشان متوجه مطلبي شود که باور دارند و روي آن تمرکز پيدا کنند و آن تمرکز حالتي شبيه اغماء، بيهوشي و حتي مرگ را براي آنان ايجاد کند. پس، اگر بر نعمتهاي بهشتي که اوصافشان در قرآن و روايات آمده تمرکز کنيم؛ به گونهاي که همه چيز ديگر را فراموش کنيم و توجه ما کاملاً به لذت آن ثوابي که خدا به اولياء خودش در بهشت عطا ميکند، يا به شدت آن عذابي که دوزخيان به آن مبتلا ميشوند، معطوف شود، بعيد نيست که چنين حالي برايمان پيش آيد: «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ».
جرعهاي از دريا!
در واقع اين مقدمه براي اين بود که باور کنيم چنين چيزي ميشود، اما حضرت علي(ع) ميفرمايد: کساني هستند که حالشان بهگونهاي است که اگر اجل نبود، لحظهاي روح در بدنشان نميماند و آنچه باعث شده که زنده بمانند، همانا اجل محتوم است؛ وگرنه شوق وصال آنچنان در آنان شديد است که اين اقتضاء را دارد که در هر لحظهاي جان دهند: «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ»؛ حتي براي يک چشم به هم زدن هم، روح در بدن آنان باقي نميماند.
بحثي در ميان طلبهها وجود دارد که ميگويند: «حکم الامثال في ما يجوز و ما لايجوز واحد»؛ يعني اگر يک لحظه شد، دو لحظهاش هم ممکن است، اگر دو لحظه شد، يک روزش هم ممکن است. شخصي ديد اميرمؤمنان(ع) در نخلستان خرما به روي زمين افتادهاند. به سرعت خدمت حضرت زهرا(س) رسيد و عرض کرد: خانم! علي از دنيا رفت! حضرت فرمود: چطور؟ وي گفت: ديدم امام در نخلستان افتادهاند. حضرت زهرا(س) فرمودند: اين حال را هر شب دارد.
درباره عبادتهاي حضرت زهرا(س) نيز نقل شده که: وقتي حضرت در محراب عبادت ميايستادند، آنچنان بدنشان ميلرزيد که خداي متعال خطاب به فرشتگان ميفرمود: «انْظُرُوا إِلَى أَمَتِي ... تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِيفَتِي»5؛ بياييد و تماشا کنيد چگونه اين کنيز من از درک عظمت الهي، از خوف و خشيت الهي اينگونه بندبند بدنش ميلرزد. حتي اين حالت درباره بزرگان و شاگردان مکتب اهل بيت(ع) نيز مشاهده ميشود. حضرت آيتالله بهجت(ره) نمونهاي بارز در زمينهاند. ايشان حتي سلام نماز خود را که در آن نه صحبت از عذاب و نه سخن از لقاء است، با حالتي از بکاء و خشيت بهجا ميآورند. به راستي در دعاها و مناجاتهاي اين مرد بزرگ چه ميگذشته است؟ ايشان شاگردي است که در مکتب اهل بيت(ع) تربيت شده است.
غفلت از حقيقت
اين يک واقعيت است. تعجب اينجاست که ما به برخي از حقايق باور داريم؛ اما اين حالات براي ما پيدا نميشود. ما ميدانيم که بهشت و نعمتهاي آن حق و جهنم و عذابهاي آن هم حق است و البته سر سوزني هم در آن مبالغه نيست و واقعيت اين است که آن نعمات و نقمات به مراتب شديدتر از آن چيزي است که گفته شده و لفظ و بيان توانايي بيان آنها را ندارند؛ ولي باز غفلت داريم. در واقع، حقيقت نعمتهاي بهشتي، و نيز عذابهاي دوزخ، بسيار بيش از آن چيزي است که ما از اين الفاظ و آيات ميفهميم. ما به اندازه فهم و ذهن قاصر خود از آيات قرآن تصوري داريم که گاهي روايات در تفسير آنها، والايي و ارجمندي مطالب را روشن ميکند. براي مثال، در روايات آمده است: اگر فقط قطرهاي از شراب بهشتي در نهرهاي دنيا ميافتاد، تمام آبهاي دنيا شيرين و لذتبخش ميشد و نيز، اگر فقط يک قطره از غسلين جهنم در دنيا ميافتاد، تمام موجودات زنده از تعفن آن هلاک ميشدند! اگر کسي اين تفسير را باور کند و بر آن تمرکز داشته باشد، بعيد نيست که چنين حالاتي برايش پيدا شود. دقت کنيم، اين بدين معنا نيست که آنچه در روايات آمده، مبالغه و تعابير شاعرانه و تشبيهات خيالانگيز است؛ اين بيانات نه تنها مبالغه نيست که از آنها ميتوانيم حقيقت آيات را بفهميم.
اميرمؤمنان ميفرمايد: آنهايي که به آيات الاهي باور دارند و درست دقت ميکنند، اين اقتضاء در آنان پيدا ميشود که روح از بدنشان پرواز کند، اما اين اجل حتمي است که مانع جان دادن آنان ميشود. بايد گفت: اين حالات فقط مخصوص حضرات معصومين(ع) نيست. آنان نفرمودند که ما فقط اينگونهايم؛ بلکه بيان داشتهاند اوصاف شيعيان و متقين اينگونه است تا شنوندگان نيز براي کسب اين صفات انگيزه پيدا کنند. اما اينکه چه کار کنيم که اينگونه شويم، پرسشي است که در جلسههاي آينده پاسخ آن را ميکاويم.
--------------------------------------------------------------------------------
1؛ گفتني است اين عبارت با اندکي تفاوت در نهج البلاغه آمده است. به اين ترتيب که به جاي «فَلَوْ لَا الآْجَالُ»، در نهجالبلاغه عبارت «فَلَوْ لَا الاْجَلُ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ عَليَْهِمْ»؛ بيان شده است.
2؛ هود / 7.
3؛ بقره / 25.
4؛ زخرف / 71.
5؛ بحارالأنوار، ج 28، ص 37، باب 2.