آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 02/02/88 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
لباس اقتصاد
در بيان ويژگيهاي شيعيان از زبان امير مؤمنان به اين جمله رسيديم: «؛ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ؛ »؛ سخن گفتنشان صواب و مطابق با واقع است و خطا در آن نيست و نيز، پوشاکشان ميانهروي است. در اينجا، شارحين از نظر ادبي گفتهاند: مبتدا يک مضاف مقدر دارد، يعني «صفة مَلْبَسِهُمُ الِاقْتِصَادُ؛ ». چون ملبس يعني پوشاک و اقتصاد و ميانهروي عنواني است که از رفتار انسان انتزاع ميشود. به هر حال، به اعتقاد همه شارحين نهجالبلاغه، منظور از اينکه پوشاک متقين، شيعيان يا مؤمنين اقتصاد است، يعني آنان در لباسشان ميانهروي دارند؛ نه خيلي لباس فاخر و گرانقيمت ميپوشند و نه لباسهاي پاره و کثيف و پست. کلمه اقتصاد در لغت عربي معاني متعددي دارد؛ ولي همة اهل؛ لغت اتفاق دارند که در اينجا، مصداق کلمه اقتصاد؛ يعني اعتدال و ميانهروي. منظور از اقتصاد در قرآن کريم و در عبارت «؛ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ؛ »1، يعني کساني که در حالت اعتدال هستند و افراط و تفريط ندارند. همانطور که بيان شد، ميانهروي در لباس، يعني اينکه از لحاظ ارزش، لباس معتدلي بپوشد.
نکتهاي اينجا است که اين حالت اعتدال در لباس و چيزهاي ديگر از شؤون زندگي، نسبت به افراد و گروههاي مختلف در شرايط مختلف زماني و مکاني تفاوت ميکند. اينگونه نيست که هميشه نوع، جنس يا قيمت لباس ملاک اقتصاد و اعتدال باشد. اينکه فقها در مواردي ميفرمايند بر حسب شؤون، واقعيتي است که در همهجا بايد رعايت شود.
عرف در گذر زمان
يک مثال ساده: در زمان پيامبر اعظم(ص) خانهها از خشت و گل ساخته ميشد و معمولاً سقف آن را هم از چوبهاي خرما ميپوشاندند. مسجد النبي هم به اين ترتيب ساخته شد. در بعضي از روايات هست که گچکاري کردن خانهها در آن زمان جزو تجمل و نوعي خروج از حالت اقتصاد و ميانهروي محسوب ميشد. به بيان امروزي، خانههايي که گچکاري ميشد، طاغوتي به حساب ميآمد، چون خانههاي عموم مردم از خشت و گل بود و گچکاري نداشت.
سالها پيش در قم، ديوار خانهها از خشت بود يا لايهاي از آجر داشت. اما امروز در همين قم، خانهاي که ديوار آجري نداشته باشد، نيست. همچنين، در اين شهر استفاده از پنکه در تابستان عموميت نداشت. يکي از علما و بزرگان نقل ميکردند: ما تازه ازدواج کرده بوديم که پنکهاي کوچک به عنوان هديه براي ما آورده بودند. يکي از اساتيد به منزل ما تشريف آوردند و ما براي ايشان پنکه را روشن کرديم. ايشان به صورت اعتراضآميزي گفتند: با بادبزن دستي هم ميشود خنک شد! در واقع، منظور ايشان اين بود که چرا از پنکه استفاده ميکنيد؟ در آن زمان استفاده از پنکه يک کار تجملي به حساب ميآمد. اما امروزه ملاحظه ميکنيد که در فقيرترين خانهها، يخچال وجود دارد و کمتر خانهاي است که کولر نداشته باشد. بر اين اساس، ميتوان گفت: حالت اعتدال يک امر نسبي است. در گذشته اعتدال يک معنا داشت و اکنون معناي ديگري دارد. حتي براي پرداحت زکات نيز زمان مؤثر است. در گذشته، فقير کسي بود که توانايي تهيه يک تکه نان را نداشت و نميتوانست يک خانه گلي هم اجاره کند. اما امروز اگر کسي نتواند براي خانهاش يخچال بخرد، فقير است و بايد به او زکات بدهند؛ چراکه امروزه يخچال از لوازم عادي زندگي است. آنچه يک زمان نشانه تجمل بود، اکنون از لوازم عادي زندگي است.
عرف و شأن اجتماعي انسان
بنابراين، اعتدال در رفتار، در پوشيدن لباس، در انتخاب وسايل خانه و ساختمان، به حسب شرايط زمان و مکان متفاوت است. بايد عرف زمان را در نظر گرفت، يعني آنچه بيشتر مردم برايشان ميسر است، آن حالت اعتدال است. بر اين اساس، پايينتر از آن کاستي و بيشتر از آن هم زيادهروي است. در اين ميان، طلبهها غير از تجار درجه يک شهر يا کشور هستند. هر يک براي خود عرفي دارند که با هم متفاوت است. توجه داشته باشيد: مپنداريم برخي از روايات يا بعضي تعابير که در کتابهاي فقهي و رسالهها آمده است، همواره ثابت است و قابل تغيير نيست. آنچه قابل تغيير نيست؛ اصل حکم شرع است، اما مصاديق عرفي در زمانها و مکانهاي گوناگون تفاوت ميکند. بنابراين، وقتي ميفرمايد: «؛ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ؛ »؛ بايد در نظر داشته باشيم که انسان در جامعه به حسب عرف خاصي در جرگة گروهي به حساب ميآيد که زندگي آن گروه داراي حد متوسطي است. به عبارتي، حد متوسط آن گروه، اعتدال است. حال، وقتي که ميگويند در انفاق، در هزينه کردن يا در لباس پوشيدن و تهيه اسباب منزل، اقتصاد و ميانهروي را رعايت کنيد، يعني آن چيزي که عرف و مقتضاي گروه اجتماعي شما است رعايت شود. پس، به حسب آن عرف بايد افراط و تفريط نباشد. درست است که در اين فراز، سخن از ميانهروي در لباس است و فرموده؛ است: در پوشاک آنان رعايت اقتصاد و اعتدال ميشود و افراط و تفريط نميکنند؛ ولي بيترديد، اين واژه «ملبس»؛ فقط به پوشاک اختصاص ندارد؛ بلکه در خوراک نيز اينگونه است. خوراک ممکن است هم بسيار گرانقيمت باشد و هم ميتواند ساده و در سطح توان مالي افراد باشد. براي مثال، در بعضي از رستورانهاي شهرهاي بزرگ، هزينه يک وعده غذا، مبلغي معادل 80 هزار تومان است؛ حال آنکه ممکن است اين مبلغ براي يک فرد عادي پول غذاي يک ماهش باشد. در اين صورت اگر طلبهاي بخواهد از آنان سرمشق بگيرد، اقتصاد را رعايت نکرده است. البته توجه داشته باشيم، معناي اين دقت اين نيست که ما سرشماري کنيم و ببينيم در شهر حداقلها و حداکثرها چه اندازه است و آنوقت، حد وسط آنها ميشود اقتصاد. همينطور که بيان شد، اعتدال و اقتصاد نسبت به افراد گروهها، شرايط اجتماعي و زمان و مکان تفاوت ميکند. در اينجا است که فقها ميفرمايند بر حسب شؤون طرف.
ميانهروي در انفاق
اکنون مسأله اينجا است: ملاک اينکه آدم ميانهروي کند، چيست؟ قرآن کريم درباره اعتدال در دو مورد سخن گفتهاست، يکي خطاب به پيغمبر(ص) است و ديگري در مقام اوصاف عباد الرحمن، آمده است.
در سوره اسراء خطاب به پيغمبر اکرم(ص) ميفرمايد: «وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا»2. اينجا در مقام انفاق به ديگران است. تعبير «؛ وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ؛ »؛ تعبيري ادبي و زيبا است، يعني دستت را به گردنت نبند! اين تعبير، نهايت گرفتگي و امساک را ميرساند، يعني انسان نه تنها مشتش را باز نميکند؛ بلکه آن را به گردنش ميبندند. خداوند متعال به پيامبر خويش ميفرمايد: رفتارت در صرف کردن مال اينگونه نباشد که دست بسته باشي، چراکه براي انفاق، آدمي ابتدا بايد دستها را از بند غل و زنجير باز کند.
اما در ادامه ميفرمايد: «؛ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ »؛ گشادهدستي بسيار هم نکن؛ چراکه اگر اينگونه باشي، يعني هر چه داري انفاق کني، پشيمان خواهي شد. يعني اگر در ابتدا هر آنچه را که داشتي به ديگران انفاق کني، ممکن است کسي دوباره به کمک تو محتاج شود و تو ديگر هيچ نداشته باشي. گفتني است که شأن نزول اين آيه شريفه، چنين حادثهاي بوده است.
پيداست که اين آيه شريفه، افراط و تفريط را نفي ميکند. حالت تفريط نداشته باش، يعني براي انفاق و خرج کردن دست بسته مباش و گشادهدستي بسيار هم نکن. در اوصاف عبادالرحمن نيز در سوره فرقان ميفرمايد: «؛ وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا »3؛ بندگان شايسته خدا کساني هستند که وقتي خرج يا انفاق ميکنند، زيادهروي نميکنند. گفتني است در اين آيه شريفه، تعبير اسراف آمده است. عبارت: وَلَمْ يَقْتُرُوا؛ بيانگر اعتدالي ميان حالت تنگدستي و گشادهدستي است. بنابراين آشکار است که قرآن روي مسأله اعتدال و ميانهروي اهتمام خاصي دارد؛ به خصوص در مقام خرج کردن، چه براي خود و چه در امر انفاق کردن به ديگران.
اسلام و اعتدال
در بعضي از روايات حالت اعتدال مدح، و افراط و تفريط مذمت شده است. گاهي افراط و تفريط در عقايد است، گاهي در اخلاق و رفتار و حتي گاهي در عبادت است. در اصول کافي؛ بابي است درباره عبادات، به نام «باب الاقتصاد في العبادة»، ائمه اطهار(ع) به شاگردانشان سفارش ميکنند که حتي در عبادت هم ميانهروي کنيد. عبادتي را به خودتان تحميل و در انجام آن زيادهروي نکنيد تا از کارهاي ديگر باز بمانيد.
نکته اينجاست در فرهنگ اسلامي، مسأله اعتدال، به عنوان اصل و يک معيار براي شناختن خوب و بد است: «؛ لَا يُرَى الْجَاهِلُ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً؛ »4؛ جاهل يا اهل افراط است يا اهل تفريط و مؤمن آگاه هميشه رعايت اعتدال ميکند.
در ميان دو نامطلوب!
اکنون کلام در اين است اين اصل کلي، آيا در همهجا صادق است؟ و معناي آن چيست؟ بسياري از کتابهاي اخلاقي در مقام تمييز اخلاق فاضله از اخلاق رذيله، گفتهاند: هميشه ميان دو خلق نامطلوب، يک خلق مطلوب داريم. براي مثال، «عفت»؛ يک خلق ممدوح است ميان «شرف»؛ و «خمودي». اگر کسي دنبال شهوات و اميالش باشد، دچار افراط است و اگر به هيچروي به خواستههاي غريزي خود توجهي نکند، ازدواج نکند، در زندگي خانوادگي حق همسرش را اداء نکند، در خوراکش همانند مرتاضين عمل کند، تفريط و مذموم است. ميانة اين دو رفتار «عفت»؛ نام دارد. حال، اين «عفت»؛ يا در خوراک است يا در ارضاي ساير غرايز. مثال ديگر «شجاعت»؛ است که حد وسطي ميان «تهور»؛ و «جبن»؛ است. اگر انسان بسيار بيباک باشد و در هر معرکهاي ماجراجويي کند، حالت «تهور»؛ است. اگر هم آنقدر ترسو باشد که جرأت اقدام به هيچکاري نداشته باشد، حالت «جبن»؛ است و نامطلوب. حال آنکه «شجاعت»، يعني اينکه انسان نه آنقدر متهور و بي باک باشد و نه آنقدر جبان و ترسو.
بسياري از کتابهاي اخلاقي بر همين اساس مشي شده است. به نظر ميرسد اصل آن را از نظام اخلاقي يونان گرفته باشند. در ميان فيلسوفان، کسي که به اين مسأله اهميت ميداد، ارسطو بود. وي حد وسط بين صفات را ملاک خوبي، و افراط و تفريط را مذموم ميدانست.
يک مناقشه
پرسش اين است: آيا اين اعتدالي که ما در آيات و روايات داريم، مؤيد همان اصلي است که ارسطوييها گفتهاند و بسياري از علماي اخلاق ما آن را اتخاذ کردهاند يا اين دو اصل با هم تفاوت دارد؟ اين معنا که ملاک خوبي حد وسط بودن است، توسط بسياري از فيلسوفان ديگر مورد مناقشه قرار گرفته است. براي مثال، اگر در امر علمآموزي بگوييم حد وسط آن خوب است؛ ابتدا بايد ببينيم انسان چقدر ميتواند علم بياموزد. سپس، حد وسط آن را بگيريم و بگوييم اگر از اين کمتر و بيشتر علم بياموزي بد است. اين امر هيچ دليلي ندارد. هرچه بيشتر علم بياموزي بهتر است. همچنين، دربارة عبادت خدا، اينطور نيست که بگوييم يک انسان چقدر ميتواند عبادت کند، آن وقت حد وسطش را در نظر بگيريم. اميرالمؤمنين در شبانهروز هزار رکعت (و طبق بعضي از روايات، 500 رکعت) نماز ميخواند. حال، بگوييم 500 رکعت نماز خواندن در شبانهروز حد افراط است و تفريط آن هم اين است که آدم تارک الصلوة باشد. پس، حد وسطش خواندن 250 رکعت نماز در شبانهروز است؟! آيا معناي وسط اين است؟ يا دربارة ثروت، بهراستي آدمي چقدر ميتواند ثروت داشته باشد. در اين دنيا، آدمهايي هستند که ثروتشان با آنچه در ذهنمان ميگنجد، قابل مقايسه نيست. آيا حد وسط ثروتاندوزي اين است که نه ميلياردها ثروت داشته باشد که پولش را پارو کند و نه هشتش گرو نهش باشد؟ آيا اعتدال در ثروتاندوزي اين است که دستکم دو ميلياردي در حساب بانکياش موجود باشد؟ منظور از حد وسط چيست؟ بسياري به اين نظريه حد وسط اشکال کردهاند و گفتهاند: اين نظريه کليت ندارد. يا در امر سلامتي و قدرت بدن نيز اين امر مصداق دارد. براي مثال، در دنيا هم پهلوانان و قهرمانان برجستهاي وجود دارند و هم افراد ضعيف و ناتواني. آيا حد وسط اين ميشود که هر آدم بايد 120 کيلو وزن داشته باشد؟ پيداست که اينها ملاک نيست. پس، آن؛ حد وسط که در قرآن و حديث داريم، ملاکش چيست؟ و چرا حد وسط را ملاک قرار داده است؟
ابعاد چندگانه انسان
معناي صحيح و ملاک معقولي که ميشود مطرح کرد اين است که آدميزاد موجودي ذو ابعاد است. اگر فقط يک بعد داشتيم، براي مثال، اگر فقط بعد روحانيت و معنويت داشتيم، آنگاه فرشته ميشديم و ديگر آدميزاد نبوديم. و اگر تنها بعد ما در جهات مادي و حيواني بود، حيوان ميمانديم. امتياز آدميزاد بر ساير موجودات اين است که ابعاد مختلفي دارد. از نظر تشريع و تکاليف شرعي هم ما انواعي از وظايف را در زندگي داريم. اينگونه نيست که وظيفه آدم فقط در يک خط باشد. با اينکه ما نماز را بهترين عبادت ميدانيم و حتي در اذان و اقامه هم ميگوييم «حي علي خير العمل»؛ اما آيا ميشود آدمي درس نخواند، جهاد نکند، حج نرود و ساير عبادات را انجام ندهد و فقط صبح تا شب نماز بخواند؟ مسلم است که اين امر درست نيست، براي اينکه آدميزاد يکبعدي نيست که فقط با نماز وجودش کامل شود. ابعاد ديگري هم دارد. لذا در کنار امر به نماز امر به انفاق هم داريم: «؛ لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ؛ »5؛ نماز خواندن در شبانهروز، جاي انفاق را پر نميکند. بعد ديگر انسان اين است که بايد چيزي را انفاق کند. امر به معروف، نهي از منکر، نماز، روزه و انفاق، جاي همديگر را نميگيرند. دربارة امر به معروف، در بعضي روايات داريم که از اهم واجبات است. اما آيا ميشود که انسان بهجاي نماز فقط امر به معروف کند؟ صبح تا شب فقط توي کوچه و بازار، هر جا منکري ميبيند، نهي کند و چون وقت نماز شد، بگويد کار واجبتر دارم و بايد امر به معروف کنم؟ آدميزاد يک موجود چند بعدي است و تعداد ابعادش هم قابل شمارش نيست.
حد وسط معقول
ما بايد به عنوان يک تکليف واجب درس بخوانيم (که شايد براي بسياري از ما واجب متعين باشد). اما اين به معناي آن نيست که نماز نخوانيم و بهجاي آن فقط درس بخوانيم. پس، بايد براي هر يک از اين ابعاد، حدي در نظر گرفت. وقتي را که ما صرف نماز ميکنيم، بايد محدود باشد. تمام روز را نميشود صرف نماز کرد، چون آدمي از تکاليف ديگرش باز ميماند. تمام سال را نميشود روزه گرفت. بايد براي تکاليفي که انسان دارد، به حسب شؤون و ساحتهاي مختلف زندگي و ابعاد وجودي انسان، تقسيماتي را انجام داد. معناي تقسيم اين نيست که همه را به حد مساوي تقسيم کنيم. يعني، هر مقدار ساعتي که براي نماز ميگذاريم، همان مقدار را براي درس خواندن اختصاص دهيم و همان ميزان را براي معاشرت با همسر و تربيت فرزند. اينگونه صحيح نيست. اشخاص، شغلها، مسؤوليتها و موقعيتهاي اجتماعي افراد با هم تفاوت ميکنند. تقسيمبندي براي يک کارگر کارخانه، کشاورز، دانشجو يا يک طلبه تفاوت ميکند. هر کدام از اينها سهمي در تکامل انسان دارد که اگر از حدش تجاوز کند به ابعاد ديگر ضرر ميزند. حد وسط اين است: آن حدي که مزاحم تکاليف ديگر، به خصوص تکاليف اهم نميشود، رعايت شود. معناي معقولي که ميتوان براي وسطيت به عنوان امري بين افراط و تفريط مذموم در نظر گرفت اين است. انسان براي هر يک از قوا و شؤون زندگي انساني، تکليفي چه واجب و چه مستحب، دارد و هر کدام هم مراتبي دارد. گاهي، و به عبارت بهتر، بسياري از اوقات اين؛ تکاليف در عمل تزاحم پيدا ميکنند. ما بايد سعي کنيم، درباره هر يک بهگونهاي رفتار کنيم که به ديگري ضرر نزند و حق آن ديگري تضييع نشود. حد وسط معقول اين است.
تعيينکنندههاي حد وسط
اما چه کسي اين را تعيين ميکند؟ بايد گفت: تا آنجايي که عقل ميفهمد، عقل تعيينکننده است و آنجايي که عقل به آن راهي ندارد، بايد ببينيم خدا و پيغمبر چه فرمودهاند. بنابراين، حد وسط ميتواند به عنوان يک اصل کلي مطرح باشد؛ اما با اين تفسير. اين تصور اشتباهي است که مقدار هر چيزي که براي بشر از نظر عدد، کميت و وزن ممکن است را بسنجيم و آنگاه حد وسطش را بهعنوان حد مطلوب بيان کنيم. انسان در هر بعدي از ابعاد زندگياش بايد آنچنان در جهت تکاملش قدم بردارد و کار کند که ضرر به ابعاد ديگر نزند. حال، آن حد وسطي که باعث ميشود همه ابعاد انسان امکان تکامل پيدا کنند را گاهي عقل به ما نشان ميدهد و گاهي دستور شرع.
اگر آدم صبح تا شب درس بخواند، براي زندهبودن بايد چه کار کند؟ بالاخره، انسان اگر زندگي نکند، ازدواج نکند و خانواده نداشته باشد، نسلش منقرض ميشود. نيازهاي غريزي انسان بايد تأمين شود. چون در غير اين؛ صورت اگر تأمين نشود به کارهاي ديگرش ضرر ميزند. بايد حد وسطي در اينجا رعايت شود. بنابراين نظريه وسطيت ميتواند به عنوان يک قاعده کلي مطرح باشد، البته با شرطي که بيان شد.
والسلام عليکم و رحمت الله
--------------------------------------------------------------------------------
1.؛ فاطر / 32 .
2.؛ اسراء / 29 .
3.؛ فرقان / 67 .
4.؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 159، باب علامات العقل و جنوده .
5.؛ آلعمران / 92 .