آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 23/11/87 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
روايتي که در اين جلسه بيان ميکنم مضامين مشابهي با خطبه متقين در نهجالبلاغه دارد. شخصي به نام همام خدمت اميرالمومنين(ع) آمد و عرض كرد كه اوصاف متقين را براي من بيان كن. حضرت ابتدا امتناع كردند و فقط گفتند: تقوا داشته باش! اما همام خيلي اصرار كرد تا حضرت آن خطبه مشهور را انشاء فرمودند. عبارات اين خطبه با مضاميني مشابه، با اندكي اختلاف _گاهي مختصرتر و گاهي مفصلتر _ در روايات متعددي به نقل از امام باقر و امام صادق(ع) و راويان مختلف ديگر در اصول كافي، امالي شيخ صدوق، كنز كراجكي و بسياري از كتب معتبر روايي شيعه اين روايت نقل شده و البته كثرت اين نقلها بر اعتبار روايت و اعتماد بيشتر به مضمون آن دلالت ميكند.
از جمله ابوحمزه ثمالي از يحيي ابن ام طويل و او هم از نوف بكالي روايتي مشابه خطبه متقين را نقل كرده كه ابتدا اين روايت را قرائت ميکنيم و اگر فرصتي شد به بيان اختلافات آن با خطبه معروف متقين كه در نهجالبلاغه ذكر شده، ميپردازيم. در جلسه قبل، مختصري از شرح حال نوف بکالي بيان شد. اما اينک اين روايت:
كلامي ديگر از نوف
نوف ميگويد: عُرِضَتْ لِي إِلَي أَمِيرِ الْمُومِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) حَاجَةٌ1؛؛ كاري برايم پيش آمد كه بايد به خدمت اميرالمومنين(ع) ميرفتم. فَاسْتَتْبَعْتُ إِلَيْهِ جُنْدَبَ بْنَ زُهَيْرٍ وَ الرَّبِيعَ بْنَ خُثَيْمٍ وَ ابْنَ أُخْتِهِ هَمَّامَ بْنَ عُبَادَةَ بْنِ خُثَيْمٍ؛؛ _البته به نظر ميرسد وَ ابْنَ أَخيِهِ؛ باشد._ نوف ميگويد وقتي ميخواستم بروم، سه نفر را با خودم بردم: جندب بن زهير، ربيع بن خثيم، _كه از زهاد ثمانيه است و طبق نظر بعضي همان خواجه ربيع است كه در مشهد مدفون است_ و همام كه برادرزاده ربيع بوده؛ وَ كَانَ مِنْ أَصْحَابِ الْبَرَانِسِ؛؛ مرحوم مجلسي ميفرمايند: در آن زمان يك گروهي بودند كه عمده اشتغالشان عبادت بود و كلاه مخصوصي هم سرشان ميگذاشتند كه به آن «بُرنُس»؛ ميگفتند. به اين افراد كه متمحض در عبادت بودند و چنين كلاهي بر سر ميگذاشتند «أَصْحَابِ الْبَرَانِس»؛ ميگفتند.
اين تفصيلات كه در اين روايت ذكر شده، مؤيد اين است كه اين نقل دقيقتر از ساير روايات است. به هر حال، نوف ميگويد: ما چهارنفر براي كاري كه من داشتم، حركت كرديم كه خدمت اميرالمؤمنين(ع) برويم. فَأَقْبَلْنَا مُعْتَمِدِينَ لِقَاءَ أَمِيرِ الْمُومِنِينَ(ع)؛؛ فَأَلْفَيْنَاهُ حِينَ خَرَجَ يَومُّ الْمَسْجِدَ؛؛ وقتي به منزل امام رسيديم، ايشان به قصد مسجد از منزل بيرون آمده؛ بودند. پس ايشان از جلو، و ما هم به همراه ايشان به سمت مسجد راه افتاديم. فَأَفْضَي وَ نَحْنُ مَعَهُ إِلَي نَفَرٍ مُبَدَّنِينَ؛؛ در بين راه به عدهاي برخورد كرديم كه نشسته بودند و ميگفتند و ميخنديدند؛ عدهاي كه مُبَدَّنِينَ؛ يعني چاق و فربه بودند. قَدْ أَفَاضُوا فِي الْأُحْدُوثَاتِ تَفَكُّهاً، و مشغول داستانگويي و جوكگفتن بودند تا بخندند و تفريح كنند. وَ بَعْضُهُمْ يُلْهِي بَعْضاً؛؛ و در اين جا اصطلاح «لهو»؛ آمده است كه مذموم است. به هر حال، اين گروه بيكار نشسته بودند و ميگفتند و ميخنديدند. فَلَمَّا أَشْرَفَ لَهُمْ أَمِيرُ الْمُومِنِينَ(ع) أَسْرَعُوا إِلَيْهِ قِيَاماً؛؛ وقتي حضرت علي(ع) به نزديك ايشان رسيدند، آنها ؛ برخاستند و به آقا احترام گذاشتند و سلام كردند. فَرَدَّ التَّحِيَّةَ،؛ حضرت هم جواب سلامشان را دادند و گفتند شما كه هستيد؟ مَنِ الْقَوْمُ؟ آنان در جواب گفتند: أُنَاسٌ مِنْ شِيعَتِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤمِنِينَ(ع)؛ ما گروهي از شيعيان شما هستيم.
عرق شرم!
فَقَالَ لَهُمْ خَيْراً؛ ثُمَّ قَالَ يَا هَولَاءِ مَا لِي لَا أَرَي فِيكُمْ سِمَةَ شِيعَتِنَا؟ حضرت فرمود:؛ اگر شما شيعه هستيد، پس چرا من در شما آثار شيعه بودن را نميبينم؟! سيماي شما همانند سيماي شيعيان نيست، وَ حِلْيَةَ أَحِبَّتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ؛ و به زيور كساني که دوست ما اهلبيت هستند، آراسته نيستيد. به نظر ميرسد در اين جا با ذكر دو تعبير «شيعه»؛ و «محب»؛ به اين نكته اشاره شده است که «شيعه»؛ اخص از «محب»؛ است.
فَأَمْسَكَ الْقَوْمُ حَيَاءً؛؛ آنها خجالت كشيدند و چيزي نگفتند. نوف ميگويد كه جندب و ربيع كه همراه من بودند، جلو آمدند و گفتند: يا اميرالمومنين(ع) شما گفتيد صفات و آثار شيعه در اينها نيست؛ مگر صفات شيعه چيست كه در اينها نبود؟ حضرت از جواب طفره رفتند و فرمودند: اتَّقِيَا اللَّهَ أَيُّهَا الرَّجُلَانِ وَ أَحْسِنَا؛؛ در نهجالبلاغه نيز آمده است که وقتي همام گفت وصف متقين چيست، حضرت ابا كردند؛ ولي او اصرار كرد. اما در اين روايت ميگويد كساني كه اين سؤال را پرسيدند جندب و ربيع بودند. به هر حال، حضرت از جواب آن دو امتناع كردند و فقط فرمودند: تقوا داشته باشيد؛ چون ؛ فَإِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ. آن دو هم ديگر چيزي نگفتند.
فَقَالَ هَمَّامُ بْنُ عُبَادَةَ وَ كَانَ عَابِداً مُجْتَهِداً، اما همام، برادرزاده ربيع که جوانتر از آنها بود، سماجت بيشتري از خود نشان داد، جلو آمد و با اصرار گفت: أَسْأَلُكَ بِالَّذِي أَكْرَمَكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ خَصَّكُمْ وَ حَبَاكُمْ وَ فَضَّلَكُمْ تَفْضِيلًا إِلَّا أَنْبَأْتَنَا بِصِفَةِ شِيعَتِكُمْ؛؛ همام حضرت را قسم داد و گفت: شما را قسم ميدهم به كسي كه اين مقام و اين ويژگيها را به شما عنايت كرده و شما را بر ديگران برتري داده، براي ما بگوييد كه صفت شيعيان چيست؟ وقتي همام اصرار ؛ كرد، حضرت فرمود: لَا تُقْسِمْ. مرا قسم نده، ؛ به شما ميگويم. فَسَأُنَبِّئُكُمْ جَمِيعاً، حالا كه اصرار ميكنيد، ميگويم. وَ أَخَذَ بِيَدِ هَمَّامٍ؛؛ حضرت دست همام را گرفت و وارد مسجد شدند. فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ؛ فَسَبَّحَ رَكْعَتَيْنِ أَوْجَزَهُمَا وَ أَكْمَلَهُمَا، دو ركعت نماز _كه ظاهراً نماز تحيت بوده_ خواندند، وَ أَقْبَلَ عَلَيْنَا؛ وَ حَفَّ الْقَوْمُ بِهِ؛ حضرت بعد از اتمام نماز نشستند و رو به طرف ما كردند، در حالي كه مردم ديگر هم اطراف حضرت جمع شده بودند. فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَي عَلَيْهِ وَ صَلَّي عَلَي النَّبِيِّ(ص)، آن گاه حضرت خطبه خود را با حمد و سپاس الهي و صلوات بر پيامبر اكرم(ص) آغاز كردند.
فلسفه خلقت
حضرت امير(ع) در ابتداي اين خطابه طي مقدمهاي مشروح به فلسفه خلقت انسان و تكاليف او در برابر خدا ميپردازند و ميفرمايند تكليفهايي كه خداوند براي ما قرار داده است، به خاطر اين نبوده كه خواستههاي او را تأمين ميكند، نياز او را برطرف ميكند، يا مشكلي را از مشكلات او حل ميكند. او هيچ نيازي به هيچ كس ندارد. خداوند ما را خلق كرده، روزي ما را هم ضمانت كرده، تكاليف را هم براي ما معين كرده، فقط براي اينكه او را عبادت كنيم، تا به اين وسيله به او تقرب جوييم و لياقت رحمت خاص او را پيدا كنيم.
فَإِنَّ اللَّهَ جَلَّ ثَنَاوهُ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاوهُ خَلَقَ خَلْقَهُ فَأَلْزَمَهُمْ عِبَادَتَهُ وَ كَلَّفَهُمْ طَاعَتَهُ؛؛ خداوند انسانها را خلق كرد، و آنها را مكلف كرد كه او را پرستش كنند و اوامر او را اطاعت كنند. وَ قَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ؛ معيشت و روزيشان را هم بين ايشان تقسيم كرد.
وَ وَضَعَهُمْ فِي الدُّنْيَا بِحَيْثُ وَضَعَهُمْ؛؛ اين فراز اشاره به تقديرات الهي است. هر انسان در اين عالم در موقعيت جغرافيايي و اجتماعي خاصي قرار ميگيرد. هر انسان ؛ يا مرد است و يا زن، در زمان و محل خاصي به دنيا ميآيد، در جايي رشد و نمو ميكند و شرايط و موقعيتهاي اجتماعي مشخصي براي او وجود دارد. من در ايران و از يك پدر و مادر مسلمان به دنيا آمدهام، کسي ديگر در جاي ديگري با ويژگيهاي ديگري به دنيا آمده است؛ اما هيچ يك از اين موارد ملاك تكليف نيست. كسي چنين تكليفي ندارد که تو بايد امريكايي بشوي يا بايد ايراني بشوي! اينها تقديرات خداست. خداوند روزي؛ بندگان را تقسيم كرده است. حال اگر كسي از راه حلال روزي خود را طلبيد، از روزي حلال استفاده ميكند و اگر از راه حرام روزي خواست، به جايش روزي حلال از روزي حرام بهرهمند ميشود. اما كسي بيروزي نميماند.
خداي غني
وَ هُوَ فِي ذَلِكَ غَنِيٌّ عَنْهُمْ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ وَ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ مِنْهُمْ؛؛ هر كس خدا را اطاعت كند، نفعي ؛ به خدا نميرساند و كسي كه خدا را معصيت كند، ضرري به خدا نميزند. لَكِنَّهُ عَلِمَ تَعَالَي قُصُورَهُمْ عَمَّا تَصْلُحُ عَلَيْهِ شُئُونُهُمْ وَ تَسْتَقِيمُ بِهِ دَهْمَاوهُمْ فِي عَاجِلِهِمْ وَ آجِلِهِمْ، اما؛ خداوند ميدانست كه اگر انسانها به خود واگذاشته شوند، هدايت نشوند، امر و نهي نشود و دستوراتي به آنها داده نشود، نميتوانند در دنيا و آخرت به اهدافي كه براي آن آفريده شدهاند ، برسند. فَارْتَبَطَهُمْ بِإِذْنِهِ فِي أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ فَأَمَرَهُمْ تَخْيِيراً وَ كَلَّفَهُمْ يَسِيرا؛ براي اينكه آنها بتوانند راه سعادت خود را پيدا كنند و بدانندچه بايد بكنند كه هم در دنيا سعادتمند شوند و هم در آخرت؛ أَمَرَهُمْ؛؛ خداوند دستوراتي به انسانها داده است، كه البته بايد با اختيار خودشان به اين دستورات عمل كنند، چون انسان مجبور نيست. وَ كَلَّفَهُمْ يَسِيراً؛ خداوند؛ تكاليف آساني هم برايشان مقرر فرموده است. در قرآن هم داريم كه: يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ2؛ خدا تكليف مشکل از كسي نخواسته است و آنچه را كه به اشخاص محول كرده است، كارهايسبك و آساني است؛ در عين حال، براي همين كارهاي آسان ثوابهاي بسياري مقرر فرموده است.
تمييز بين عابد و عاصي
حال، وقتي انسانها اختيار داشتند كه به دستورات خداوند عمل كنند يا نكنند، طبعاً عدهاي امر خدا را اطاعت ميكنند و عبادت او را انجام ميدهند و عدهاي نيز تنبلي ميكنند و كمتر انجام ميدهند. اين جاست که بايد براي انجام تکاليف يا تخلف از آن بين انسانها در پاداششان فرق گذاشته شود. وَ أَمَازَ سُبْحَانَهُ بِعَدْلِ حُكْمِهِ وَ حِكْمَتِهِ بَيْنَ الْمُوجِفِ مِنْ أَنَامِهِ إِلَي مَرْضَاتِهِ وَ مَحَبَّتِهِ وَ بَيْنَ الْمُبْطِئِ عَنْهَا وَ الْمُسْتَظْهِرِ عَلَي نِعْمَتِهِ مِنْهُمْ بِمَعْصِيَتِهِ؛ ؛ كسي كه با سرعت به طرف رضاي خدا حركت ميكند، با كسي كه با كندي و تنبلي حركت ميكند، يا حتي از نعمتهاي خدا سوء استفاده ميكند و آنها را در راه معصيت به كار ميبرد، بايد بين اين دو فرق گذاشته شود. فَذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ؟ خداوند ميفرمايد: آيا كساني كه مرتكب گناه ميشوند و نعمتهاي ما را در راه معصيت به كار ميگيرند، توقع دارند كه ما آنها را مثل كساني قرار بدهيم كه اهل ايمان و عمل صالح هستند و گناهي مرتكب نميشوند؟ آيا آنان فكر ميكنند بايد مساوي باشند؟ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ؛؛ آيا آنان ميپندارند که در اين عالم و در عالم آخرت، يكسان هستند؟ اين سوالي است از وجدان و عقل انسان؛ يعني آيا شما فكر ميكنيد خداي حكيم با آدمي عاصي و فاسد، همانند کسي كه خدا را عبادت ميكند و منتظر است ببيند رضاي خدا در چيست تا براي جلب آن تلاش كند، يکسان رفتار ميكند؟ ساءَ ما يَحْكُمُونَ؛ خيلي بد قضاوتي است، اگر كساني اين گونه فكر كنند.
خداوند نيازمند به عبادت ما؟!
به هر حال، اين مقدمه كه در اينجا نقل شد به فلسفه آفرينش انسان، فلسفه تكليف انسان و فلسفه عبادت و اطاعت از خدا اشاره مختصري داشت. البته جا دارد فضلا، دانشمندان و نويسندگان به تبيين اين مساله به زبانهاي مختلف و در سطوح گوناگون اهتمام داشته باشند. زيرا امروزه يكي از دامهاي شياطين همين موضوع است كه: خدا چه احتياجي به عبادت ما دارد، مخصوصاً بعضي از تكاليفي كه در ظاهر تكاليف سختي است. مثلاً چرا ما بايد 30 روز، در هواي گرم تابستان روزهبگيريم؟! گمان نكنيد اين يک تصور خام يا يک احتمال خيالي است. چندي پيش، يك استاد دانشگاه، به همراه خانمش از يكي از شهرهاي دوردست، با اصرار وقت گرفته بودند تا سؤالات خود را مطرح كنند. اصل حرف آن استاد اين بود که: من خدا را قبول دارم، و ميدانم كه اين عالم بدون آفريننده نيست؛ اما دين را اينگونه كه شما تعريف ميكنيد، نميفهمم. چرا خدا انسانها را ميترساند كه اگر چنين بكنيد شما را به جهنم ميبرم؟ خدا چه احتياجي به اين عذاب كردن بندگان دارد؟ خدايي كه ما را خلق كرده، رحمت دارد و مهربان است. ما هم چند روزي در اين دنيا زندگي ميكنيم و هر چه به عقلمان رسيد عمل ميكنيم. اما اين تکاليف و تهديدها براي چيست؟ اين استاد دانشگاه ميگفت: من مسلمانم؛ به جبهه هم رفتهام؛ نماز هم ميخوانم؛ نه به خاطر ترس از جهنم؛ نه، چون از نماز خوشم ميآيد. گاهي هم با دوستانم به مسجد ميروم. بعد از نماز حالت آرامشي هم پيدا ميكنم؛ گاهي هم اگر خسته باشم، نماز نميخوانم. ولي نميتوانم بفهمم كه خدا چرا اين تكليف را براي من معين ميكند و چرا ميگويد اگر آن را انجام ندهي، تو را به جهنم ميبرم. سرّش تكليف و عذاب چيست؟ اين استاد دانشگاه اين حرفها را جدي ميگفت واز اين نمونهها در بين جوانها، به خصوص در ميان تحصيلكردهها وجود دارد. بنا بر اين به جاست كه اين مساله به زبانهاي مختلف و در سطوح گوناگون تبيين شود.
گام اول: معرفت
شايد اين که اميرالمومنين(ع) قبل از بيان اوصاف شيعه، ابتدا اين مطالب را ذكر ميكنند، به خاطر اين باشد كه انسان قبل از اينكه به عمل بپردازد، بايد معرفت و ايمانش را نسبت به خدا تقويت كند؛ بايد بداند كه رابطه او با خدا چيست؛ بايد بفهمد كه هستياش متعلق به خداست؛ او حقي بر خدا ندارد؛ بلكه خداست كه هر حقي دارد و بداند خدا از او هيچچيزي براي خودش نميخواهد، و هر تكليفي معين كرده، فقط به نفع خود انسان است، و نفعي عايد خدا نميشود. ضرري هم به خدا نميرسد كه بخواهد به خاطر تخلف از تكاليف انتقام بگيرد. نه! در واقع عذاب جهنم هم نتيجهي عمل خود انسان است. هم چنان كه ثوابي هم كه عايد انسان ميشود، نتيجه رفتار خود اوست كه در آن عالم به صورت نعمتهاي بهشتي به او بر ميگردد.
اين را ما بايد بفهميم كه رابطه ما با خدا، رابطهاي است كه از جانب او تمامش رحمت و لطف است. هر چه بدبختي است، ما خود، فراهم ميكنيم. ما هستيم که خود را ؛ از نعمتهاي بيشماري محروم ميكنيم كه حتي نميتوانيم كيفيت يكي از آنها را هم به درستي درك كنيم؛ چه رسد به آنچه خداوند در عالم ابدي قرار داده است. راهي كه ما بايد بپيماييم، راه عبادت و اطاعت خداست و كساني كه از اين راه خارج ميشوند، نه تنها ضرري به خدا نميزنند، بلكه به خودشان خسارت وارد ميكنند و روزي حسرت كجرويهاي خود را خواهند خورد؛ روزي كه ديگر بازگشتي ندارد؛ آن روز است كه «عذاب حسرت»؛ از عذاب جهنم برايشان سختتر خواهد بود.
بعضي از ما گمان ميكنيم به خاطر دو ركعت نماز يا عبادت مختصر ديگري مثل يك زيارت امام رضا(ع) بر خدا و امام منتي داريم؛ حقيقت اين است که بايد بسيار شاكر امام(ع) باشيد كه به ما اجازه زيارت داده است. در واقع توفيق نصيب ما شده كه به پابوس حضرت برويم و در اثر آن، چه كرامتها، ارزشها و ثوابهايي عايد ما خواهد شد. اين که هفتهاي يک بار خدمت حضرت معصومه? عرض ادب ميكنيم، هيچ منتي ندارد. بايد افتخار كنيم كه ما را به آستانهاش راه ميدهند و اگر عنايتي بكنند و توجهي بشود بايد كلاهمان را به عرش بيندازيم. نه تنها ما منتي نداريم، كه همهي منتها براي خداست. اوست كه اين نعمتها را در اختيار ما قرار داده است. ما بايد شاكر باشيم و از اينكه نميتوانيم شكر نعمتهاي او را به جا بياوريم خجل باشيم. واي بر ما آن وقتي كه اين نعمتها را در راه معصيت صرف كنيم!
--------------------------------------------------------------------------------
1. بحارالأنوار، ج 65، ص 192، باب صفات الشيعة و أصنافهم.
2. بقره / 185.