آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 87/11/09 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
در جلسات پيشين چند روايت در وصف و معرفي شيعه بيان شد. اما در مواردي با همان مضامين رواياتي در وصف متقين آمده است. ؛ روايتي را نوف بِكالي نقل کرده که مضمونش شبيه خطبه متقين است كه حضرت علي(ع) در نهج البلاغه براي همام بيان فرموده است.
نوف بكالي يكي از اصحاب خاص و حاجب اميرالمؤمنين(ع) است. هر كسي که با حضرت علي (ع) كاري داشت، نوف بکالي حرفش را به ايشان ميرساند و اجازه ملاقات ميگرفت. نوف بکالي کسي بود که بيشتر وقتها در كنار اميرالمؤمنين نيز استراحت ميكرد.
سرشت پاک شيعه
وي نقل ميکند در يكي از شبها که روي پشت بام در كنار اميرالمؤمنين(ع) خوابيده بودم، حضرت فرمودند: يَا نَوْفُ، خُلِقْنَا مِنْ طِينَةٍ طَيِّبَةٍ1؛ ما اهلبيت(ع) از يك گل و سرشت پاك آفريده شدهايم. وَ خُلِقَ شِيعَتُنَا مِنْ طِينَتِنَا؛ شيعيان ما هم از همان گل آفريده شدهاند. گفتني است روايات بسياري در باب طينت هست که در مجلداتي از «بحار»؛ مفصل آنها را نقل كردهاند و ؛ تفسيرهاي مختلفي براي آن ذكر شده است. سؤالاتي هم در اين باره مطرح است که آيا اين طينت مادي است يا غير مادي و چه نقشي در افعال، سرنوشت و سعادت انسان دارد؟ كساني تصور كردهاند كه اين منشأ جبر ميشود، به اين معنا که آنهاييكه از طينت پاك بودهاند، طبعاً كارهاي خوب خواهند كرد و ؛ بهشتي ميشوند و آنهايي نيز كه از طينت ناپاك بودهاند، جهنمي ميشوند. از اين بحثهاي كلامي در ذيل روايات طينت مطرح شده است که در اين جلسه مقتضاي چنين بحثي فراهم نيست. ؛ اما اجمالاً براي پاسخ به برخي از شبهات، گفتهاند: اين طينتي كه انسان از آن آفريده شده است، همانند يک گلدان است. هر گلي را در هر گلداني نميگذارند. خداوند چون ميدانست اين فرد بناست با اختيار خودش خدا را اطاعت كند و ؛ از اولياي خدا شود، او را از گِل زيباي خوشبويي آفريد و گلدان خاصي برايش خلق كرد. كسي را كه ميدانست بناست اهل معصيت و كفر باشد از يك سفال و گِل پستي آفريد. اين مسأله تأثير قطعي در سعادت و شقاوت افراد ندارد. بلكه طينت حكم ظرف را دارد. مطلبي که بيان شد، يکي از پاسخهايي است که به سؤالات مربوط به طينت دادهاند. بنابراين ما اين اندازه ميدانيم كه منشأ پيدايش همه انسانها يك طور نبوده است.
پس، بر اساس اين روايت که ميفرمايد: شيعيان ما از طينت خود ما خلق شدهاند؛ يعني آنان با ما سنخيتي دارند و نورانيتي در وجود آنها هست. فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ أُلْحِقُوا بِنَا؛ روز قيامت آنها به ما ملحق ميشوند. حضرت به گونهاي مباحث را مطرح ميکند که براي نوف سؤال ايجاد شود. قَالَ نَوْفٌ فَقُلْتُ: صِفْ لِي شِيعَتَكَ يَا أَمِيرَ الْمُومِنِينَ؛ وي ميپرسد: اوصاف اين شيعياني كه ميگويي از طينت شما هستند و به شما ملحق ميشوند چيست؟ فَبَكَي لِذِكْرِي شِيعَتَهُ؛ همين كه صحبت از شيعيان شد حضرت گريست. قالَ يَا نَوْفُ شِيعَتِي وَ اللَّهِ الْحُلَمَاءُ الْعُلَمَاءُ بِاللَّهِ وَ دِينِهِ الْعَامِلُونَ بِطَاعَتِهِ؛ ؛ حضرت اوصافي را براي شيعيان ذكر ميكند، که لازم است براي هر کدام توضيح مختصري داده شود:
شيعه در کلام مولا (ع)
حضرت ابتدا ميفرمايد: الْحُلَمَاءُ؛ شعيان مردمي بردبار هستند. توجه کنيم: هر روايت از هر معصوم اوصاف خاصي را ذکر ميکند. به نظر ميآيد: آن اوصافي كه در هر روايتي انتخاب شده، به اقتضاي موقعيت شنونده و گوينده بوده است. يعني لازم بوده نكتههاي مغفول مانده را به آن شنونده تذكر دهند. همانطور که مي دانيم، در زمان حضرت علي (ع) مسلمانان با هم تفاوتهاي بسياري داشتند. ؛ در اين شرايط، شيعياني چون سلمان و ابوذر و مقداد و ... ميبايست در برابر فشار افكار عمومي، تحمل و مقاومت ويژهاي داشته باشند. براي اينكه انسان بتواند ثابت قدم بماند و اين شرايط سخت را تحمل كند، از جامعه طرد نشود و در عين حال را خود را هم حفظ كند، ميبايست خيلي صبور باشد ؛ چرا که به هر حال جامعه فكر اينها را نميپسندد و مقاومت بسيار سخت است. شايد نكتهاي كه در اينجا ابتدا حلم را ذكر كردهاند، براي اين؛ بود كه آنان بتوانند در مذهب حق و راه صحيحشان، ثابت قدم بمانند.
نكته دوم: الْعُلَمَاءُ بِاللَّهِ وَ دِينِه؛ آنان كساني هستند كه هم خدا و هم دين خدا را خوب ميشناسند. سوم: الْعَامِلُونَ بِطَاعَتِهِ وَ أَمْرِهِ؛ غير از آن مسأله اول كه علم بود، حالا مسأله ديگر عمل است. آنان علاوه بر اينكه دين را خوب ميشناسند، خوب هم عمل ميكنند. نکته چهارم: ؛ الْمُهْتَدُونَ بِحُبِّهِ. ؛ اين مسأله در قرآن نيز آمده است: يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ2؛ خدا را دوست دارند و خداوند نيز آنان را دوست دارد. همه راه محبت خدا را نميشناسند و درك نميكنند و به آن نميرسند. حتي بسياري از كساني كه وجه هاي علمي هم دارند، ميگويند: ؛ اصلاً محبت خدا معني ندارد؛ معني محبت خدا يعني دوست داشتن رحمت خدا! آيا اينکه ميفرمايد: وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ3، يعني رحمت خدا را خيلي دوست دارند؟! ؛ اين مسأله خلاف ظاهر است.
اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايند: شيعيان ما كساني هستند كه ؛ به حب خدا راه يافتهاند. محبت خدا در دسترس همه قرار نميگيرد. توجه داشته باشيم: وقتي ميگوييم براي مثال: حضرت عباس(ع) را دوست داريم، قابل فهم است. حضرت عباس(ع) با آن همه فداكاري، واقعاً دوست داشتني است، ؛ اما دوست داشتن خدا يعني چه؟ چگونه ميشود آدم خدا را دوست بدارد؟ آن قدر مقام الهي بلند و دور از ذهن و فكر ما است که نميتوانيم تصور صحيحي از دوست داشتن خدا داشته باشيم. ما اميرالمؤمنين(ع) را دوست ميداريم و يكي از ويژگيهاي ممتاز ايشان اين بود كه خدا را دوست ميداشت. حال اينکه چقدر خدا را دوست ميداشت و چگونه دوست ميداشت، عقلمان نميرسد. اما يكي از علل دوست داشتن پيغمبر(ص) و امام (ع) اين است كه آنها خدا را دوست ميداشتند. اما خود ما آنطور كه بايد ميدانيم خدا را بايد چگونه دوست داشت؟ به همين منظور يک حديث قدسي را يادآور ميشوم. در حديث قدسي آمده كه خداي متعال به حضرت موسي(ع) فرمود: يا موسي حَبِّبْنِي إِلَي خَلْقِي4؛ اي موسي! كاري كن مردم مرا دوست بدارند و من را براي مردم محبوب قرار بده. حضرت موسي گفت: خدايا! چه كار كنم كه مردم تو را دوست بدارند؟ به او دستور داد كه نعمتهاي من را براي مردم بگو تا بفهمند من چقدر به آنها نعمت دادهام. فطرت آدميزاد به گونهاي است كه اگر كسي به او خدمت كند، او را دوست ميدارد. ؛ يعني، وقتي نعمتها و احسانهاي من را براي مردم بگويي، آنوقت من را دوست ميدارند. از اين جا آدم ميفهمد که چگونه قلبش شايستگي مييابد جايگاه محبت خدا شود.
قلب المؤمن عرش الرحمن
آنچه مسلم است بين ما و آنهايي كه خدا را دوست ميدارند، فاصله بسياري هست. ما يك مشت سنگ و آهنپاره را دوست ميداريم. قرآن هم ميفرمايد: زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ5؛ اين آدميزادها اسبهاي قشنگ، ماشينهاي لوکس، جواهرات قيمتي و ساختمانهاي آن چناني را دوست ميدارند.آيا ارزش قلب ما به اندازه يك پاركينگ است؟ به راستي دل ما جايگاه چيست؟ يك ماشين لوكس و چيزهايي از اين قبيل؟ گاهي دل ما همانند يك طويله است؛ در آن گاو و اسب ميچرد! لايَسَعُني أَرْضي وَ لا سَمائي وَ لكِنْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدي الْمُؤمِِن6. آسمان و زمين گنجايش من را ندارند؛ اما قلب مؤمن گنجايش من را دارد. اکنون قضاوت کنيد: ميان گاراژ ، طويله و عرش الهي چقدر فاصله است. قَلْبَ الْمُومِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ7؛ باور ؛ اين اصل که دل انسان ميتواند عرش الهي باشد، خود يك كمال است. سپس، با قدري همت و زحمت، اين دل آماده ميشود تا عرش خدا در آن قرار بگيرد.
بنابراين، اينجا است که ميفرمايد: الْمُهْتَدُونَ بِحُبِّهِ، كساني كه رهنمون به حب خدا شدهاند و دلشان جاي محبت خدا است. أَنْضَاءُ عِبَادَةٍ؛ يعني در اثر عبادت بدنشان لاغر شده است. أَحْلَاسُ زَهَادَةٍ؛ و به واسطه زهدي كه دارند پيوسته در خانه خودشان هستند و همه جا نميروند و به تعبيري پلاس خانه خودشان هستند! صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ التَّهَجُّدِ؛ آن قدر تهجد و شب زندهداري كردهاند که صورتهايشان زرد رنگ شده است. عُمْشُ الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ؛ آن قدر گريه كردهاند ـ ؛ يا از خوف خدا، يا به شوق لقاء الهي ـ ؛ که چشمهايشان «مؤوف»؛ شده است. «عمش»؛ يك نوع بيماري و آفتي براي چشم ؛ است که در اثر گريه بسيار ؛ پيدا ميشود. ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الذِّكْرِ؛ از آنجا که لبهايشان دائما به ذكر خدا مشغول است، خشكيده است. خُمُصُ الْبُطُونِ مِنَ الطَّوَي؛ شكمهايشان در اثر گرسنگي فرو رفته است. تَعْرِفُ (يا تُعْرَفُ) الرَّبَّانِيَّةُ فِي وُجُوهِهِمْ؛ براي آنهايي كه چشم دلشان باز است، با نظر به چهره شيعيان، جلوههاي خدايي ديده ميشود وَ الرَّهْبَانِيَّةُ فِي سَمْتِهِمْ؛ رفتار اينها به رفتار راهبان و تاركان دنيا ميماند؛ هيچ تعلقي به لذتهاي دنيا و زخارف ندارند. مَصَابِيحُ كُلِّ ظُلْمَةٍ؛ آنان در هر تاريكي و تيرگي همچون چراغ ميدرخشند. رَيْحَانُ كُلِّ قَبِيلٍ؛ همانطور كه در هر مجلسي گل عزيز است، اينها نيز در هر جمعي واقع شوند چون گل عزيز هستند.
تقليد از گذشتگان
لَا يُثْنُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ سَلَفاً وَ لَا يَقْفُونَ لَهُمْ خَلَفاً. اين اوصاف از آن ويژگيهايي است که متناسب مخاطبين و شرايط آن زمان بوده است. همانطور ؛ که ميدانيد شرايط فرهنگي جامعه در صدر اسلام و بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص) و به خصوص بعد از اينكه پدرزنهاي پيغمبر يكي پس از ديگري به خلافت منصوب شدند، به گونهاي شده بود که وقتي مردم ميخواستند با اميرالمؤمنين(ع) بيعت كنند، گفتند: ؛ به شرط اينکه تو رفتار پيشينيان را داشته باشي؛ يعني رفتار خليفه اول و دوم براي مردم حجت شده بود. حضرت علي(ع) ؛ قبول نكرد و فرمود: ؛ من بر اساس كتاب و سنت عمل ميكنم. من هر چه را حق ميدانم عمل ميكنم. چنين شرايط فرهنگي نشان ميدهد كه تربيت مردم به گونهاي شده بود که آنان براي پيرمردهايي كه بعد از پيغمبر(ص) به مقام رسيدند و جاي پيغمبر(ص) نشستند، قداستي؛ قائل بودند. اساس اين مذهب جديدي كه رواج پيدا كرده است، يعني مذهب سلفي، اين است كه ما بر اساس طريقه سلف، طريقه گذشتگان رفتار ميكنيم؛ خود رفتار گذشتگان برايشان حجت است.
اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايند: شيعيان ما كساني هستند كه خيلي درباره گذشتگان افراط نميكنند، و قداستي براي سلف قائل نيستند. لَا يُثْنُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ سَلَفاً؛ اين هشداري است به اينكه گاهي رفتار سلف اشتباه است و درست نيست. سپس حضرت ميفرمايند: لَا يَقْفُونَ لَهُمْ خَلَفاً؛ مرحوم علامه مجلسي در تفسير اين عبارت گفتهاند: شيعيان ما كاري به اعتقادات سلفي و عيبجوييهاي آنها ندارند، ملاكشان حق و كتاب و سنت است. شيعيان نه کسي را که سلف است ستايشش ميكنند، نه كسي؛ را که خلف است؛ آنان اين مسأله را باعث نقيصه ميدانند و ميگويند ما تابع كتاب و سنت هستيم. هر چه خدا گفته بايد آن گونه عمل كنيم. حال قديمي باشد يا جديد، پير باشد يا جوان.
شُرُورُهُمْ مَكْنُونَةٌ؛ (البته بعضي نسخهها مَأمُونَةٌ آمده است) يعني مردم از شر آنها در امان هستند. وَ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ؛ (اين تعبير جاي بحث دارد.) در روايات زيادي اين تعبير به كار رفته است كه مؤمن هميشه محزون است. در ؛ اين سخن با حرفهاي روانشناسان امروز نوعي تقابل ديده ميشود. مستحضر هستيد که هدف روانشناسي امروز اين است كه آدمهاي شاد و با نشاط پرورش دهد. و اينكه آدم محزون باشد را يك نوع حالت غير طبيعي ميدانند. آنان اين حزن را سبب افسردگي و بيماري ميدانند. همچنين آدم سالم بايد شاد باشد و ؛ به دنبال آن، رفتارهايي را هم در جامعه تجويز ميكنند و تشويق ميكنند. ميگويند موسيقي، رقص و ... براي اين است كه آن شادي و نشاط ايجاد شود. اما در تعابير ديني بسيار محاسن حزن آمده است و از آن تعريف شده است. البته تأكيد در اين روايت بر مکنون بودن حزن است. يعني حزن شيعيان در دلشان است و آن را اظهار نميكنند. در رواياتي توضيح داده شده است كه اين حزن، به هيچ وجه حزن از امور دنيا نيست. شيعيان از اينكه يك نعمت دنيا از دستشان برود و مصيبتي به آنها برسد هيچ گونه حزني ندارند، بلکه حزن آنان از كوتاهيهايي است كه در امر آخرتشان كردهاند و يا فراغي است كه از رحمت و لقاي الهي دارند. وَ هَبْني صَبَرْتُ عَلي حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلي كَرامَتِك؛ اين حزن شيعيان است، اين حزن به خاطر عقب ماندگي؛ آنان در مسير سعادت و در مسير قرب خدا است و اين حزن، حزن فعال و حزن مثبت است؛ يعني حزني است كه آدم را به كار وا ميدارد. اگر آدم غصه نداشته باشد كه چرا من عقب ماندهام، ديگر تلاش نميكند. هر گاه انسان از موقعيت خود راضي بود، ديگر تلاشي نميکند. وقتي انسان يك قدم بردارد كه از وضع خودش ناراضيباشد. يعني ؛ بگويد اينكه دارم، كم است و به واسطه اين؛ كاستي، ناراحت و محزون است. اين حزن لازمه ايمان مؤمني است كه به ترقي در راه عبادت و بندگي خدا علاقه دارد؛ ولي آن را براي ديگران اظهار نميكند. چرا که او اهل خودنمايي نيست و سعي ميكند حزنش در دلش باشد. اما در ظاهر، لبش خندان است و با مردم و مؤمنين ديگر به نيکويي برخورد ميکند تا آنجا که كسي متوجه نميشود كه محزون است.
عفت نفس
أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ؛ منظور از اين عفت تنها عفت در مسائل جنسي نيست. «عفيفه»، يعني اينكه انسان عزت نفس داشته باشد، قانع باشد، دنبال شهوات دنيوي؛ نرود. معناي دنبال شهوات نرفتن، يعني به عنوان يك هدف و يک مطلوب آنها را نمي پندارد که بايد آنها را به دست آورد. عفيف هستند؛ يعني احكام الهي را رعايت ميكنند، عزت نفس دارند، چه در مسائل جنسي و چه در مسائل مالي و عرضي به مال ديگران تجاوز نميكنند، به ناموس مردم چشم بد ندارند. حَوَائِجُهُمْ خَفِيفَةٌ؛ زندگيشان خيلي ساده است؛ با يك لقمه نان و با سادگي هر چه تمام؛ زندگيشان ميگذرد. اين گونه نيست كه بايد يك زندگي مرفهي داشته باشند، فرش آن چناني، ماشين لوکس و خانه بزرگ. بلکه به اندازهاي ضروري كه زندگيشان بگذرد قانع هستند.
أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُمْ فِي رَاحَةٍ؛ بر خودشان سخت ميگيرند تا مردم راحت باشند. اين مطلب از دو تا طلبه كه در يك حجره هستند مصداق پيدا ميكند تا آن كساني كه در عاليترين مقامات دنيوي و مديريتي كشور هستند. حضرت ميفرمايد: شيعيان ما خودشان را به زحمت مياندازند تا ديگران راحت باشند: أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُمْ فِي رَاحَةٍ.
فَهُمُ الْكَاسَةُ الْأَلِبَّاءُ؛ تصور نشود آنها آدمهاي سادهاي هستند كه كلاه سرشان ميرود. بعضي؛ مي پندارند که وقتي كسي حاضر ميشود تا ؛ زحمتها را به دوش بکشد،؛ كلاه سرش گذاشتهاند، در صورتي که وي بسيار عاقل است. او به خاطر اينكه خدا از او راضي باشد اين كارها را تحمل ميكند. حضرت ميفرمايد: اينها كيِّس و لبيب هستند: الْكَاسَةُ الْأَلِبَّاءُ؛ نه اينكه ساده هستند و ديگران سر آنها كلاه ميگذارند.
وَ الْخَالِصَةُ النُّجَبَاءُ؛ آدم هايي هستند پاك و ناب؛ هيچ ناخالصياي ندارند. با همه صداقت دارند؛ هماني که هستند، هستند. مردمي هستند نجيب، شريف، بزرگوار؛ نه اينكه سادهلوح باشند و گول بخورند و تحت تأثير ديگران واقع بشوند. فَهُمُ الرَّوَّاغُونَ فِرَاراً بِدِينِهِمْ؛ آنان گاهي براي اينکه بتوانند دينشان را حفظ کنند از جامعه كنار ميكشند و جدا ميشوند.
إِنْ شَهِدُوا لَمْ يُعْرَفُوا وَ إِنْ غَابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا؛ ؛ دل همه ما كم و بيش ميخواهد، در جمعي مورد توجه قرار بگيريم. حتي خردسالان هم هميشه سعي ميكنند خودشان را مطرح كنند؛ براي همين گاهي داد ميزنند و گاهي نيز خرابكاري ميكند. بنابراين، اينكه آدم ميخواهد مطرح شود، غريزهاي است كه از طفوليت در انسان وجود دارد. آدمي ميخواهد بيش از همه شناخته شود، عكس او را به در و ديوار بزنند و از او تعريف كنند. اين روحيه در آدميزاد هست؛ اما كسي كه تربيت ديني شده است و در مكتب اهلبيت(ع) پرورش پيدا كرده، ابتدا در هر حركتي رضايت خداوند را ميطلبد. اگر يك جايي مصلحتي نبود كه خودش را مطرح كند، لزومي نميبيند مطرح شود.
گناهان بيادعا
در احوالات يكي از علما گفتهاند: وي به شهري مهاجرت كرده بود و مدتها آنجا زندگي ميكرد. اهل فضل آنجا نميدانستند كه اين فرد يک عالم است. مدتي بعد، يكي از علماي آن شهر، به شهر ديگري رفته بود و احوال آن عالم را از او پرسيده بودند و گفته بودند شما از ايشان استفاده علمي ميكنيد؟ آن عالم گفته بود مگر ايشان سواد هم دارد؟ توجه کنيد: شخصي مدتها در يك شهري زندگي كرده، و حتي اظهار نكرده بود كه عالم هستم. اما به عکس کساني هم هستند که ندانستهها را ميخواهد به جاي دانستهها قالب بزند. بنابراين حضرت ميفرمايد: شيعيان ما اينگونه نيستند كه در بند شهرت و معروفيت باشند. اگر در يك جمعي مردم آنها را نشناسند، بسيار راحتتر هستند. إِنْ شَهِدُوا لَمْ يُعْرَفُوا؛ اگر در يك جمعي حاضر شوند كسيآنها را نميشناسد. إِنْ غَابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا؛ يك روز نيامدند كسي احوال آنها را نميپرسد. چون اهميتي به آنها نميدهند. چرا که اينها در صدد اين نبودند كه موقعيت اجتماعياي براي خودشان درست كنند و خود را مطرح كنند. بلکه شيعيان در بند اينها نيستند: إِنْ شَهِدُوا لَمْ يُعْرَفُوا وَ إِنْ غَابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا.
من كساني را ديدهام در حدي از مقام علميت بودند كه اگر در حوزه علميه قم پنج نفر را ميخواستند در قله بشمارند، آن شخص يكي از ؛ آنها بود. ولي انسان وقتي ظاهر آنها را ميديد، ميپنداشت تازه از دهات آمدهاند. علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) يکي از آنها بود. اولين باري که ما ايشان را ميديديم خيال ميكرديم ؛ وي يك آخوند دهاتي است. ايشان يك عمامه كوچك سرش بود و آرام راه ميرفت؛ نه سري، نه صدايي، نه كسي صلواتي برايش ميفرستاد. آرام ميرفت يك گوشهاي، خيلي صدايش هم آرام بود.
حضرت(ع) سپس ميفرمايد:؛ أُولَئِكَ شِيعَتِيَ الْأَطْيَبُونَ؛ اينها پاكترين شيعيان من هستند. وَ إِخْوَانِيَ الْأَكْرَمُونَ؛ عزيزترين برادران من هستند. سپس حضرت ادامه ميدهد: أَلَا هَاهْ شَوْقاً إِلَيْهِمْ؛ يك نفس بلندي كشيد و اظهار اشتياق به اينها كرد. أَلَا هَاهْ شَوْقاً إِلَيْهِمْ؛ چقدر من مشتاق ديدار اينها هستند.
در اين جا نكتهاي به نظر ميرسد که خوب است بيان شود. بعضي اوصافي را كه حضرات معصومين(ع) ذكر ميکنند به خاطر شرايط خاص زمان و شرايط خاص مستمع بوده كه براي آنها ضرورت داشته است. گاهي آن اوصاف آن قدر از اذهان دور است که مردم به آنها توجه ندارند و تصور هم نميکنند که فضيلتي باشد؛ بلکه آن اوصاف را نقص هم مي شمارند! اينکه حضرت روي آن اوصاف تكيه ميكنند به اين معنا نيست كه همه بايد اين طوري باشند. فرض كنيد حضرت آيتالله بروجردي ـ رضوان الله عليه ـ ايشان در همه دنيا شناخته ميشد، مردم براي او احترام قائل بودند، دست و پاي او را ميبوسيدند، جا داشت خاك پايش را هم براي تبرك بردارند؛ اين روايت به معناي آن نيست كه ايشان ميبايست به گونهاي باشند كه مردم او را نشناسند. مهم اين بود که ايشان در بند اين نبود كه شهرت پيدا كند. من در درس از زبان خود ايشان شنيدم که فرمودند: من تا به حال به فكر رياست نيفتادهام، در صدد رياست كردن و مرجع شدن نبودم، بر من تحميل شد؛ يعني براي من اثبات تكليف كردند و ؛ مجبور شدم که قبول كنم. توجه کنيم: اين شهرتي كه همه انسان رابشناسند و احترام بگذارند، عيب نيست. عيبب آن است که آدم خود ؛ در صدد اين باشد كه خودش را مشهور كند و مطرح كند و براي اين؛ كه در بين مردم شهرت پيدا كند از هيچ تلاشي فروگذار نکند.
--------------------------------------------------------------------------------
1. بحارالأنوار، ج 65، ص 177، باب صفات الشيعة و أصنافهم.
2. مائده، 54.
3. بقره، 65.
4. بحارالأنوار، ج 2، ص 4، باب ثواب الهداية و التعليم.
5. آلعمران، 14.
6. عوالياللئالي، ج 4، ص 7.
7. بحارالأنوار، ج 55، ص 39، باب العرش و الكرسي.