آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته)؛ در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 87/07/24 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
ايمان، کليد سعادت
يکي از ضروريترين معارف اسلامي اين است که سعادت حقيقي انسان در گرو ايمان است و لازمه ايمان انجام اعمال صالح است. هر چه ايمان قويتر و راسختر باشد، اعمال انسان هم صالحتر خواهد بود و هر چه ايمان ضعيفتر؛ باشد، اعمال انسان هم ضعف پيدا ميکند و گاهي حتي مبتلا به معصيت هم ميشود. در دورههاي قبل درباره اين مطلب با استفاده از آيات کريمه قرآن بحث شد؛ آياتي که مراتب ايمان قوي و اعمالي که لازمه ايمان است را معرفي ميکند. در مقابل، آياتي حاکي از اين است که اگر انسان ايمان نداشته باشد هر کار خيري که انجام بدهد، براي سعادت ابديش نتيجهاي ندارد و خداي متعال در همين دنيا از نعمتهاي دنيا پاداشش را خواهد داد؛ اما بعد از رفتن از اين عالم و در حيات ابدي، که اصل حيات حقيقي انسان است، دست خالي خواهد بود. اگر کسي قرآن را مرور کند به صدها آيه برخورد ميکند كه نشان ميدهد ايمان و عمل صالح ملاک سعادت است: إِلّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ1، الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ 2؛ و متقابلا ً آيات ديگري که ميفرمايد: اگر ايمان نباشد و کسي مبتلا به کفر شود هر کار خوبي انجام دهد برايش نتيجهاي نخواهد داشت.
خاکستري در باد
دو آيه اين مطلب را به صراحت بيان ميکند: آيه اول در سوره ابراهيم است که ميفرمايد: مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَى شَيْءٍ ذَلِكَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِيدُ3؛ کساني که کفر ورزيدند کارهايي که انجام ميدهند مثل خاکستريست که به دست طوفان سپرده ميشود؛ يعني اعمال چنين کساني مثل مشتي از خاکستر است که باد شديدي به آن بوزد؛ تمام زحمتهايي که کشيدهاند و کارهايي که انجام دادهاند، به باد خواهد رفت؛ چيزي عايدشان نميشود و نميتوانند به آنها برسند و از آنها استفاده کنند؛ ذَلِكَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِيدُ،؛ اين گمراهي خيلي دوري است؛ يعني هرگز به هدايت نخواهند رسيد.
کفر، ظلمت محض
آيه دوم هم در سوره نور است که ميفرمايد: وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعة يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ * أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ4. در اين دو آيه براي کافر و اعمالي که انجام ميدهد دو تشبيه به کار رفته است: اول مثل تشنهاي که در بياباني به دنبال آب ميگردد و از دور سرابي را ميبيند و خيال ميکند آب است؛ با شتاب بدنبال آب ميرود که رفع تشنگي کند؛ اما وقتي به آنجا ميرسد، ميبيند آبي در کار نيست. در اين جا تعبير لطيفي هم دارد که وقتي به آن جا ميرسد آبي نميبيند؛ ولي خدا را آنجا مييابد، در حالي که به حساب اعمال او رسيدگي مي کند و کيفرش را هم ميدهد. تشبيه ديگر به درياي بسيار عميقي است؛ خود عمق دريا باعث ميشود کسي که در آن قرار ميگيرد نور به او نرسد؛ علاوه بر اين تاريکي، روي سطح دريا موج شديدي وجود دارد که روي آن هم موج ديگري سوار است؛ روي اين دو موج را هم ابر تيرهاي فرا گرفته است، ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ؛ انواع ظلمتهايي که بعضي روي بعضي ديگر سوار شده و هيچ جايي براي نفوذ نور باقي نگذاشته است. کسي که در چنين موقعيتي واقع شده، حتي دست خودش را هم نميبيند؛ چون نوري نيست كه چيزي را ببيند؛ وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ؛ کسي که خدا برايش نوري قرار ندهد، از کجا نور پيدا کند؟ چون کفر ظلمت است و نور از ايمان است، که کافر بهرهاي از آن ندارد.
اجمالاً ميدانيم که اين مطلب از محکمات، بلکه از ضروريات همه اديان الهي است که سعادت حقيقي انسان، که همان سعادت آخرت است، در گرو ايمان به خداست، و اعمال صالح زماني مفيد است که ناشي از ايمان باشد؛ بدون ايمان اگر کسي کار خيري انجام دهد نتيجهاش را در همين دنيا خواهد ديد و بعد از آن ديگر خبري نيست؛ وَمَا لَهُ فِي الآخِرَة مِنْ نَصِيبٍ5؛ وَمَا لَهُ فِي الآخِرَة مِنْ خَلاَقٍ6.
نعمت عروة الوثقي
در دورههاي قبل اين مطلب را از آيات قرَآن استفاده کرديم. اکنون مناسب است مروري هم بر اين مفاهيم از منظر روايات داشته باشيم. اين کار چند فايده دارد: فايده اول اين که شکر نعمت ولايت است. اولين مرتبه شکر يک نعمت اين است که انسان از آن نعمت استفاده کند. ما که ولايت اهل بيت و معارف اهل بيت(ع) را براي خود نعمت بزرگي ميدانيم، اولين قدرداني از آن اين است که ببينيم اين نعمت چيست. جفاست که دسترسي به فرمايشات اهل بيت _صلوات الله عليهم اجمعين_ داشته باشيم و به آنها مراجعه نکنيم؛ چه رسد به اينکه بخش زيادي از مطالعات ما از گفتههاي غيراهل بيت(ع)، بلکه از گفتههاي دشمنان ايشان باشد که باعث شرمندگي است. اولين فايده؛ اين بحث اين است که به لطف خدا مقداري با احاديث آشنا شويم.
فايده دوم اين که در دوراني که امواج انحرافات فکري بر همهي جوامع، و از جمله جوامع اسلامي وارد ميشود و در عصري که اعتقادات، ارزشها و معارف ما از راههاي مختلف، دائما در معرض هجمهها و حملههاي شياطين است، ما بايد در مقابل آنها پناهگاهي داشته باشيم و سلاحي که به جنگ آنها برويم. حال چه عروهي وثقايي قويتر و مستحکمتر از فرمايشات اهل بيت(ع) که به آنها پناه ببريم تا در مقابل هجمههاي شياطين مصونيت پيدا کنيم؟ نکته ديگر اين که عوامل مختلف طبيعي، اجتماعي و به خصوص عوامل شيطاني، از شياطين جن و انس، دائماً به بشر القاء ميکنند که مطلوبهاي حقيقي انسان لذايذ مادي است و او را به سوي چيزهايي که منشأ لذتهاي مادي ميشود سوق ميدهند؛ چيزهايي از قبيل خوراک، پوشاک، مسکن، اتومبيل، همسر، وسايل زينتي و چيزها ديگري، تا برسد به پست، مقام، عنوان و حتي اوصاف و القابي مثل آيت الله و دکتر و پروفسور؛ حتي گاهي آدميزاد به جايي ميرسد که باورش نميشود چيز ديگري ارزشمندتر از اينها وجود دارد؛ و اگر از او بپرسند چه چيزي ارزش دارد، خيلي هنر کند، ميگويد سلامتي؛ اما در عمق دلش ارزش را براي پول و امثال آن ميداند، چون: زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ7. و اگر با دليل عقلي يا به واسطه شنيدن آيه و روايتي متوجه شود که نوري مثل هدايت الهي، ايمان و محبت و معرفت اهل بيت(ع) از نعمتهاي بزرگ خداست، خيلي اين مسأله را جدي نميگيرد. خدا نعمتهاي زيادي به ما داده و ما هم چنان که به خاطر سلامتي، همسر خوب، خانه، و نعمتهاي مادي ديگر خدا را شکر ميکنيم، بايد شکرگزار باشيم که خدا به ما نعمت ايمان را داده؛ اما اين را خيلي جدي نميگيريم، چون به نظر ما اينها حاشيه است و نعمتهاي اصلي نعمتهاي مادي است. حتي گاهي کار انسان به جايي ميرسد که مصداق اين آيه ميشود که: فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ8؛ اگر خدا به او نعمتهاي مادي عطا کند مي گويد خدا به من اکرام کرد؛ اما اگر خدا روزيش را تنگ کند، مشکلاتي، مصيبتي يا گرفتاري برايش پيش بيايد فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ9؛ خيال ميکند وقتي خدا به او نعمت مادي نداد، چيز ديگري نعمت نيست؛ با اين که نعمت ايمان، ولايت، معرفت، و نعمت محبت خدا و اهل بيت(ع)، نعمتهايي نيست که با همه نعمتهاي دنيا قابل مقايسه باشد.
اگر همه نعمتهاي دنيا از ابتداي آفرينش تا پايان دنيا را که به همه مخلوفات داده شده و ميشود، همه؛ را جمع کنند و در يک کفه ترازو بگذارند، سر سوزني از معرفت خدا بر همه آنها ارزش دارد؛ يک جو محبت اهل بيت(ع) بر همه اين نعمتها برتري دارد. در روايت معروفي نقل شده است که يکي از اصحاب خدمت امام(ع) رسيد و از فقر و دستتنگي خود نزد امام شکايت کرد. حضرت در جواب به او فرمودند: تو خيلي ثروت داري. او تعجب کرد و قسم خورد که من چيزي ندارم و چقدر مقروضم. باز حضرت فرمايش خود را تکرار فرمودند؛ او تعجب کرد. امام به او فرمودند: آيا حاضري ثروت فراواني در اختيار تو قرار بگيرد و محبت اهل بيت(ع) را با آن ثروت معاوضه کني؟ گفت: خدا نکند. حضرت فرمودند: پس تو ثروت زيادي داري؛ تو ثروتي داري که بر همه نعمتها ميازرد؛ پس چطور ميگويي چيزي ندارم.10؛ امام خواستند به او توجه بدهند که ارزش نعمتهاي معنوي از نعمتهاي مادي بيشتر است. اگر کسي بداند ايماني كه خدا به او داده يعني چه و چه گوهري است، آن؛ وقت اگر همه نعمتهاي دنيا هم از دستش برود اهميت نميدهد.
البته باور کردن اين مسأله مشکل است، و عمل کردن و التزام به آن مشکلتر. به همين دليل بايد گاهي به روايات و آيات توجه بيشتري داشته باشيم تا ارزش ايمان و فروع آن، از تقوي و محبت اهل بيت(ع) و ولايت و تشيع را درک کنيم و ببينيم ما چه داريم.
بر همين اساس، براي اين که ارزش ايمان را بدانيم، مقداري از بيانات نوراني اهل بيت _صلوات الله عليهم اجمعين_ استفاده مي کنيم تا بفهميم چه گوهري را رايگان خدا در اختيار ما گذاشته است؛ نعمتي که براي کسب آن زحمتي نکشيديم؛ اما بر همه نعمتهاي عالم ارزش دارد.
براي اينکه اين مسأله را بهتر درک کنيم مناسب است با استفاده از روايات بحثي در اين زمينه داشته باشيم که اصل ايمان، ارزش مؤمن و مراتب ايمان چيست و بعد ببينيم ايماني که چنين برکات و آثاري دارد چه ايماني است و چگونه بايد آن را کسب کرد. چون ميدانيم کساني ادعاي ايمان ميکنند، ولي خدا و پيغمبر ايمان آنها را قبول ندارند. قرآن ميفرمايد: قَالَتْ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا11، بعضي از اعراب گفتند ما ايمان آورديم؛ اما خدا بلافاصله، به پيامبر(ص) فرمود: در جواب آن ها بگو ايمان نداريد؛ وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ، هنوز ايمان در قلب شما وارد نشده است. بنابراين ما بايد بفهميم ايمان حقيقي چيست و چه لوازمي دارد. آيا ما که ميگوييم مؤمن و شيعه هستيم و ولايت داريم، اهل بيت _صلوات الله عليهم اجمعين_ ما را به شيعه بودن قبول دارند، يا اين که ميفرمايند شما را به شيعه بودن نميشناسيم؟
در کتابهاي روايي ما معمولاً بخشي به بحث درباره ايمان و کفر اختصاص داده شده و هزاران روايت در زمينه ايمان و کفر، اوصاف مؤمن و صفات شيعه در آن گردآوري شده است. اين مسأله نشان دهنده اهتمام بزرگان ما نسبت به اين موضوع است. ما بهعنوان نمونه، از هر مقولهاي چند حديث را قرائت مي کنم و انشاءالله اگر خدا توفيقي داد توضيحي هم درباره آنها عرض مي کنيم.
ايمان، حقيقتي غير قابل توصيف
در روايتي عظمت ايمان و قدر و منزلت مؤمن را در حدي معرفي ميکند که اصلاً حقيقت آنها قابل شناختن نيست. ميفرمايد: لَا يَقْدِرُ الْخَلَائِقُ عَلَى كُنْهِ صِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، «خلايق»؛ جمع محلي به «الف و لام»؛ است و ظاهرا حاکي از استغراق است، يعني هيچ يک از خلايق نميتوانند کنه صفت خدا را درک کنند. اين اصل را همه قبول دارند که كنه خدا را نميتوان شناخت. در ادامه ميفرمايد: فَكَمَا لَا يُقْدَرُ عَلَى كُنْهِ صِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَكَذَلِكَ لَا يُقْدَرُ عَلَى كُنْهِ صِفَةِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ كَمَا لَا يُقْدَرُ عَلَى كُنْهِ صِفَةِ الرَّسُولِ(ص) فَكَذَلِكَ لَا يُقْدَرُ عَلَى كُنْهِ صِفَةِ الْإِمَامِ(ع) وَ كَمَا لَا يُقْدَرُ عَلَى كُنْهِ صِفَةِ الْإِمَامِ(ع) كَذَلِكَ لَا يُقْدَرُ عَلَى كُنْهِ صِفَةِ الْمُؤْمِن12؛ همانطور که خدا را نميشود درست شناخت، پيغمبر را هم نميشود شناخت و همانطور که پيغمبر را نميشود شناخت، امام را هم نميشود درست شناخت و همانطور که امام را نميشود شناخت، مؤمن را هم نميشود شناخت. اين حديث احتياج به تأمل زيادي دارد و به نظر بنده بهترين تعبيريست که علو مرتبه و مقام ايمان را معرفي ميکند.
مؤمن محترمتر از کعبه
امام صادق(ع) در روايت ديگري ميفرمايد: الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَة13؛ احترام مؤمن از کعبه بيشتر است. روايت مفصلتر ديگري به اين مضمون از پيغمبر اکرم _صلي الله عليه و آله و سلم_؛ نقل شده که در مسجد الحرام رو به کعبه کرده و فرمودند: مَا أَعْظَمَكَ وَ أَعْظَمَ حُرْمَتَكَ عَلَى اللَّهِ14؛ چقدر مقام و احترام تو نزد خداي متعال عظيم است! بعد فرمودند: ولي احترام مؤمن پيش خدا از تو بيشتر است. در ادامه فرمودند: تو يک احترام داري؛ ولي مؤمن سه احترام دارد: هم خودش، هم جانش و هم عِرض و آبرويش احترام دارد و از همين جهت احترامش از کعبه بيشتر است. روايات متعدد ديگري هم به اين مضمون داريم که حرمت مؤمن از کعبه بيشتر است.
ترديد خدا در قبض روح مؤمن
در دعايي که مستحب است بعد از هر نماز بخوانند اين گونه وارد شده: إِنَّ رَسُولَكَ الصَّادِقَ الْمُصَدَّقَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ إِنَّكَ قُلْتَ مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي فِي قَبْضِ رُوحِ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَه15. اين مضمون در چند روايت آمده است؛ از جمله از امام باقر(ع) نقل شده است که: قَالَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَلَى الْمُؤْمِنِ16؛ خداي متعال ميفرمايد من در هيچ چيزي ترديد ندارم، همه چيز را جزماً ميدانم که کدام اصلح است و آن را بدون ترديد انجام ميدهم اما در يک چيز ترديد دارم. در اين جا اين توضيح لازم است که بزرگان درباره معني ترديد براي خداوند بياناتي دارند که حاصل آنها اين است که گاهي مصالح فعل و ترک کاري مساوي است؛ در اين صورت اقتضائي براي هيچ يک از طرفين وجود ندارد. در چنين موردي جا دارد که بگوييم ترديد وجود دارد.
اما چه چيزي است که خداوند در آن ترديد دارد؟ خداوند ميفرمايد: من دوست دارم بنده مؤمن را ملاقات کنم؛ يعني او را قبض روح کنم؛ ولي مؤمن مرگ را دوست ندارد و ميخواهد زندگياش ادامه داشته باشد تا وسيله تقرب به خداي متعال بيشتر برايش فراهم شود. در اين روايت خداوند ميفرمايد: مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَلَى الْمُؤْمِنِ، ؛ لِأَنِّي أُحِبُّ لِقَاءَهُ وَ يَكْرَهُ الْمَوْتَ،؛ من لقاء مؤمن را دوست دارم اما او مرگ را دوست ندارد؛ فَأَزْوِيهِ عَنْهُ، من به خاطر اين که او مرگ را دوست ندارد اجلش را به تأخير مياندازم.
خداوند، مونس مؤمن
در پايان اين روايت ميفرمايد: وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَاحِدٌ لَاكْتَفَيْتُ بِهِ عَنْ جَمِيعِ خَلْقِي. ميدانيم که حکمت آفرينش اين عالم و آفرينش انسان اين است که عاليترين رحمتي که قابل اعطا به مخلوقي است ظرفيتش پيدا شود. تا زماني که انسان خلق نشده بود ظرفي براي پذيرش رحمت خاصي که به انسان مؤمن در قيامت داده ميشود وجود نداشت. انسان آفريده شد تا در ميان همه انسانها کساني ظرفيت دريافت عاليترين رحمت خدا را پيدا کنند. در اين روايت خداوند ميفرمايد: وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَاحِدٌ لَاكْتَفَيْتُ بِهِ عَنْ جَمِيعِ خَلْقِي. اگر درعالم فقط يک مؤمن وجود داشت، و همه مخلوقات ديگر از بين ميرفتند، هدفي که من از خلقت دارم با وجود آن مؤمن حاصل ميشد و من به اين مؤمن از ساير مخلوقات بسنده ميکردم. در اين جا اين سؤال به ذهن ميآيد که اگر يک مؤمن بخواهد به تنهايي در اين عالم زندگي کند وحشت او را فرا ميگيرد و اگر کسي را پيدا نکند که با او انسي بگيرد و آرامش پيدا کند، از تنهايي خيلي ناراحت خواهد بود. خداوند اين تصور ما را که با قياس وضعيت خود ماست، اين گونه دفع ميفرمايد که براي مؤمني که تنها است انسي با خود قرار ميدادم که هيچ وحشتي او را فرا نگيرد و آن چنان با خودم مأنوس ميشد که از تنهايي احساس هيچ نگراني نميکرد. وَ جَعَلْتُ لَهُ مِنْ إِيمَانِهِ أُنْساً لَا يَحْتَاجُ فِيهِ إِلَى أَحَدٍ.
خداوند ميزبان مؤمن
روايتي ديگر را اسحاق بن جعفر، برادر امام کاظم(ع) به واسطه آن حضرت، از پدرانشان، از پيغمبر اکرم(ص) نقل کرده که در نوع خود کم نظير است. حضرت ميفرمايد: يُعَيِّرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَبْداً مِنْ عِبَادِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَيَقُولُ عَبْدِي مَا مَنَعَكَ إِذْ مَرِضْتُ أَنْ تَعُودَنِي17؛ ؛ خداي متعال در روز قيامت بعضي از بندگانش را سرزنش ميکند؛ در اين تعبير اين نکته لطيف نهفته است که بعضي از مؤمنين از عذاب خدا و جهنم نگراني چنداني ندارند؛ بلکه آنچه بيشتر از آن ميترسند اين است که خدا از آنها گلهمند شود. از بزرگاني هم نقل شده که بعد از وفاتشان از ايشان پرسيدند با شما چگونه معامله کردند. آنها هم در پاسخ ناراحت بودند که از ايشان گله کردند چرا فلان حرفي را زدي يا فلان کاري را انجام دادي. در اين روايت ميفرمايد خدا روز قيامت از بندهاي گله ميکند و با سرزنش ميگويد: بندهي من؛ چرا وقتي که من مريض شدم به عيادت من نيامدي؟ آن بنده تعجب ميکند و ميگويد: خداي متعال تو منزهي از اين که درد يا بيماري داشته باشي! خداوند ميفرمايد: برادر مؤمنت مريض شد، ولي تو به ديدنش نرفتي؛ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَوْ عُدْتَهُ لَوَجَدْتَنِي عِنْدَهُ، به عزت و جلالم قسم اگر به عيادت برادر مؤمنت ميرفتي من را آنجا مييافتي؛ ثُمَّ لَتَكَفَّلْتُ بِحَوَائِجِكَ فَقَضَيْتُهَا لَكَ؛ ممکن است به ذهن شخص اين عذر بيايد كه من کار و گرفتاري داشتم و نتوانستم بروم؛ اما خداوند اين گونه دفع دخل ميفرمايد: که اگر به عيادت برادر مؤمنت ميرفتي به احترام او من خودم حوائجت را برآورده ميکردم، و لازم نبود تو براي آنها زحمت بکشي، لَتَكَفَّلْتُ بِحَوَائِجِكَ فَقَضَيْتُهَا لَكَ وَ ذَلِكَ مِنْ كَرَامَةِ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ. خدا عيادت يک مؤمن را به منزله عيادت خودش حساب ميکند.
مشابه اين روايت، روايت ديگري است که ميفرمايد وقتي کسي به زيارت برادر مؤمنش ميرود و هيچ قصد دنيوي ندارد، خدا ملَکي را ميفرستد که از او بپرسد براي چه آمدهاي؟ او هم در جواب ميگويد: براي ديدن برادر مؤمنم آمدهام. خدا هم ميفرمايد:؛ إِيَّايَ زُرْتَ وَ ثَوَابُكَ عَلَيَّ18، تو در واقع به ديدن من آمدهاي و پذيرايي تو به عهده من است.
--------------------------------------------------------------------------------
1؛ . شعراء / 227؛ ص / 24؛ انشقاق / 25؛... .
2؛ بقره / 25؛ همان / 82؛ همان / 277؛ آلعمران / 57؛... .
3؛ . ابراهيم / 18.
4؛ . نور / 39-40.
5؛ . شوري / 20.
6؛ . بقره / 102.
7؛ . آلعمران / 14.
8؛ . فجر / 15.
9؛ . فجر / 16.
10؛ . ر.ك: بحارالأنوار، ج 64، ص 147، باب الرضا بموهبة الإيمان و أنه من اعظم النعم؛ إِنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَى سَيِّدِنَا الصَّادِقِ (ع) فَشَكَا إِلَيْهِ الْفَقْرَ فَقَالَ لَيْسَ الْأَمْرُ كَمَا ذَكَرْتَ وَ مَا أَعْرِفُكَ فَقِيراً قَالَ وَ اللَّهِ يَا سَيِّدِي مَا اسْتَبَنْتَ وَ ذَكَرَ مِنَ الْفَقْرِ قِطْعَةً وَ الصَّادِقُ (ع) يُكَذِّبُهُ إِلَى أَنْ قَالَ خَبِّرْنِي لَوْ أُعْطِيتَ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا مِائَةَ دِينَارٍ كُنْتَ تَأْخُذُ قَالَ لَا إِلَى أَنْ ذَكَرَ أُلُوفَ دَنَانِيرَ وَ الرَّجُلُ يَحْلِفُ أَنَّهُ لَا يَفْعَلُ فَقَالَ لَهُ مَنْ مَعَهُ سِلْعَةٌ يُعْطَى هَذَا الْمَالَ لَا يَبِيعُهَا هُوَ فَقِيرٌ.
11؛ . حجرات / 14.
12؛ . بحارالأنوار، ج 64، ص 65، باب فضلالإيمان و شرائطه.
13؛ . همان، ص 71.
14؛ . همان.
15؛ . مستدركالوسائل، ج 5، ص 78.
16؛ . همان، ص 66.
17؛ . بحارالأنوار، ج 64، ص 69، باب فضلالإيمان و شرائطه.
18؛ . بحارالأنوار، ج 71، ص 345، باب تزاور الإخوان و تلاقيهم.