بسم الله الرّحمن الرّحيم
فتنههاي اجتماعي
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ ؛ 25/01/89 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
نحوه شکلگيري فتنههاي اجتماعي
در چند جلسه اخير درباره فتنه بحث ميکرديم. يکي از بحثهائي که جا دارد مورد تفکر قرار گيرد، بحث کيفيت شکلگيري فتنه است. بحث مورد نظر ما، فتنههاي اجتماعي است. فتنههاي اجتماعي چگونه شکل ميگيرد؟ اين گونه مسائل را ميتوان به دو سبک بحث کرد: 1. تحليلي؛ 2. تاريخي؛ يعني يک راه اين است که تعدادي از فتنههائي را که در تاريخ اتّفاق افتاده است، مطالعه کنيم و ببينيم منشأ آنها از کجا شروع شده، چه کساني در آن دخالت داشتهاند، چه روشهائي را به کار گرفتهاند، و نهايتاً به کجا انجاميده است. اين روش تقريباً روشي استقرائي است. امّا تحليل يک واقعه، يا به طور کلي يک پديده اجتماعي به نام فتنه کار متفاوتي است، هرچند براي اينکه از قضاياي تاريخي هم نتيجه آموزنده و عبرت آموزي بگيريم باز احتياج به تحليل داريم. آنچه اکنون در نظر بنده است، روش تحليلي است. يعني ميخواهيم ببينيم اصولاً فتنه چگونه شکل ميگيرد.
فتنههاي اجتماعي حوادث پيچيدهاي است که باعث غبارآلود شدن فضاي اجتماع ميشود و در جامعه مشکلاتي را پيش ميآورد، بر خلاف فتنههاي فردي و امتحانهاي شخصي که آن مقدمات و اين لوازم را ندارد؛ مثل «إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَة ...»1. انسان هر مالي داشته باشد، وسيله آزمايش است؛ ولي اين شرايط را ندارد. فتنههاي اجتماعي وقتي شکل ميگيرد که عدّهاي انگيزه خاصّي دارند و ميخواهند آن انگيزه تحقق پيدا کند و راه تحقق آنرا در راهاندازي يک آشوب اجتماعي ميبينند. منظور از آشوب، فقط آشوب فيزيکي نيست؛ بلکه شامل اين هم ميشود که يک حالت ابهامآميز، نابساماني رواني و آشفتگي در تشخيص به وجود آورند تا در سايه آن بتوانند مقاصدشان را تأمين کنند. در اين راه کساني را به کار ميگيرند که يا آگاهانه با آنها قرارداد ميبندند و يا ناآگاهانه آنها را به دام مياندازند که برايشان کار کنند. نقشهاي طرح ميکنند و آنرا به اجرا ميگذارند. در اين جريانات، خواه ناخواه عدّهاي خسارتهائي اعم از مالي، آبروئي و جاني ميبينند. پس آنچه مقوّم فتنه است انجام کارهائي با هدف مشخص است که يک جوّ مبهمي را به وجود ميآورد و در اين جوّ، کساني در معرض خسارت قرار ميگيرند و در سايه ابهاماتي که وجود دارد، طرّاحان اصلي به هدفي که دارند، نائل ميشوند. آن هدف گاهي مال است، گاهي موقعيت اجتماعي است، گاهي هم يکسري تعصّبات شخصي يا قومي است که ارضاء آنرا در اين ميبينند که کساني را درگير کنند؛ مانند تعصّبات جاهلانه وهّابيون.
مؤلفههاي فتنههاي اجتماعي
ميتوان گفت: مؤلفههاي فتنه عبارتند از:
1. کساني که از راه فضاي غبارآلود و آب گل آلود سعي در رسيدن به اهدافشان را دارند.
2. کساني که در اين مسير از راههاي مختلف به کار گرفته ميشوند. اين افراد يا مزدورند، يا فريبخورده.
3. گاهي يک عامل کمکي براي رواج فتنه پيدا ميشود و آن کساني هستند که نيتي سوء و هدفي شيطاني ندارند؛ حتّي ممکن است به نيت خير و به قصد انجام وظيفه، چنين اقدامي انجام دهند؛ حتّي ممکن است اقدام حقّي هم باشد؛ يعني يک مطلب حقّي را بيان ميکنند، امّا به خاطر بيبصيرتي و کم آگاهي، اين مطلب را در جائي يا در زماني يا به شکلي بيان ميکنند که فتنهجويان از آن استفاده ميکنند. مطلب حقّ در عالم زياد است، امّا همه چيز را در همه وقت و همه جا نبايد بيان کرد. چنين عاملي گاهي در گسترش فتنه نقش دارد.
ويژگيهاي هر يک از مؤلفهها
هر کدام از اين سه دسته در پيدايش و گسترش فتنه مؤثر هستند؛ امّا همه از لحاظ ويژگيهاي شخصيتي و روانشناختي مثل هم نيستند. هر کدام نقشي را ايفا ميکنند و ويژگيهاي خاصّي دارند. در جلسه قبل به شرايط و ويژگيهاي دسته اول اشاره کردم. عرض شد که به وجود آوردن اين پديده اجتماعي خاصّ، که هزينههائي دارد و گاه ممکن است سالها نياز به برنامهريزي داشته باشد، از هر کسي برنميآيد. اوّلين شرط اين افراد داشتن همّت بلند منفي و بلندپروازيهاي بيجا است. دوّمين ويژگي اين افراد برخورداري از هوش ممتاز و سومين ويژگي، داشتن روح نفاق و چند چهرگي است. از آنجا که اين افراد ميتوانند پنهانکاري کنند، غالباً شناخته نميشوند. شايد بعد از اينکه فتنه تمام شد و آنها به مقاصدشان رسيدند يا شکست خوردند، معلوم شود که اصلاً اينها از اوّل چه کساني بودهاند.
امّا گروه دوم يا عامل مياني مؤثر در فتنه، نيازي به اين ويژگيها ندارد؛ اين افراد نه لازم است آن بلندپروازي و نه آن هوش سرشار را داشته باشند و نه لزومي دارد که خيلي منافقانه کار کنند؛ بلکه اين افراد بيشتر در بند اغراض مادي و لذايذ حيواني هستند. البته گاهي عوامل ديگري هم ضميمه ميشود؛ امّا آنچه لازم است اين است که پولپرست باشند تا گروه اول بتوانند با دادن پول به آنها از آنها بخواهند که نقشي را بازي کنند. اينها سطح توقّعاتشان پايينتر و همّتشان پستتر است. عملاً هم کارهايي که انجام ميدهند، کارهاي کمارزشي است، يعني هيچ وجهه اخلاقي و ارزشي ندارد.
امّا گروه سوم ممکن است نه آن صفات زشت شيطاني را داشته باشند و نه خيلي پولپرست باشند. مشکل اين افراد اين است که خوب نميفهمند و درست تشخيص نميدهند. هم در زندگي روزمره خودمان، هم در تاريخ اسلام، و هم در تاريخ معاصر چنين کساني را سراغ داريم. آدمهاي خوب، حتّي عالم، با تقوا، اهل زهد و سادهزيستي هستند يا بودهاند که بدون اينکه دنبال شهوات باشند، به خاطر کمفهمي کاري کردهاند که بعد معلوم شده يکي از عوامل مؤثر در پيشرفت فتنه بودهاند. اينکه اينها پيش خدا معاقب باشند يا نه، حسابش با خداست و به اين بحث مربوط نميشود؛ بحث ما تحليل يک پديده اجتماعي است. فکر نميکنم در اين مسئله شکّي باشد که گاه انسان با تقوا، متدين و عالمي پيدا ميشود که انسان سادهاي است؛ يعني به راحتي سرش کلاه ميرود. به عنوان مثال در داستان جنگ صفين شايد بتوان گفت ابوموسي اشعري اينگونه بوده است. او در قضيه حکميت، فريب عمرو عاص را خورد.
شناخت اينها از اين جهت مهم است که در مواجهه با فتنه و فتنهگران بدانيم چه موضعي بايد بگيريم و چه وظيفهاي داريم. توجه به اينها ميتواند کمک کند به اينکه خود ما کمتر در دام بيافتيم و بتوانيم وظيفهاي که در قبال ديگران داريم، انجام دهيم. اگر گمان کنيم که هر کس فهم خيلي خوبي دارد و خيلي با هوش است، هيچ وقت فتنهجو نميشود، زود فريب ميخوريم. بايد بدانيم که اگر کسي فهم خوبي نداشته باشد، نميتواند فتنه را طراحي کند. معاويه که در مقابل اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ آن فتنه را برپا کرد، هوش فراواني داشته و در آن زمان به داهيه عرب معروف بوده است. اميرالمؤمنين در مقابل اين حرف مشهور موضع گرفتند و فرمود: «وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاس؛ ...»2: «خيال نکنيد معاويه باهوشتر از من است. من مانع دارم. تقوا جلويم را گرفته است.»؛ آن کسي که اين فتنه را به وجود ميآورد و کاري ميکند که سالها مردم فکر کنند علي اصلاً اهل نماز نيست، بايد داهيه عرب باشد. اين طور تبليغ کردن و يک ملّتي را اين طور بار آوردن، کار هر کسي نيست. خيلي توانايي ميخواهد. البته هر فرد باهوشي هم فتنهجو نيست. اين يک شمشير دو لبه است. هوش ميتواند در يک مسير صحيح هم به کار بيافتد و فتنهها را خاموش کند. آن کسي که خاموش کننده فتنه و اصلاح طلب واقعي است، او هم بايد هوش سرشاري داشته باشد و همچنين بايد انسان بلند پرواز و داراي همّت بلند باشد. بله، مسأله چندچهرگي و نقش بازي کردن کار شيطان است. بنده مؤمن و صالح خدا هيچ وقت اينگونه نميشود. در زندگي اميرالمؤمنين(ع) يک نقطه ابهام و دو پهلو وجود ندارد؛ خيلي صاف و شفّاف است. اگر به کسي اعتراض داشت خيلي صريح به او ميگفت. در زندگي او اموري است که ما حتّي نمونههاي کوچکش را نميتوانيم در جامعهمان اجرا کنيم. به سبب همين امور بود که او را تحمّل نميکردند.
شگردهاي فتنهگران براي تربيت فتنهجو
کساني که انديشههاي استعماري دارند يکي از شگردهايشان اين است که سعي ميکنند با استفاده از روانشناسان، دانشجوياني را که از کشورهاي جهان سوم به آنجا ميروند شناسايي کنند و روحياتشان را بشناسند. کساني که همه خصوصيات مورد نظر آنها يا يکي از خصوصياتي که آنها ميخواهند را داشته باشند، برايشان پرونده خاصّ تشکيل ميدهند و آنها را تربيت ميکنند. يکي از آن خصوصيات جاهطلبي است. به عنوان نمونه يکي از اين افراد بنيصدر بود. جالب اين است که بعضي از مقدّسين ميگويند: آوردن نام بني صدر باعث غيبت ميشود! هنگامي که معاويه آمده بود از سيدالشهدا(ع) براي يزيد بيعت بگيرد، حضرت فرمودند: ميگوئي من با پسر تو که شرابخوار و اهل فسق و فجور است، به عنوان خليفه مسلمين بيعت کنم؟ معاويه گفت: ولي يزيد درباره شما اين طور صحبت نميکند؛ يعني يزيد مقدّستر از شماست؛ شما غيبت ميکنيد! برخي افراد آن قدر از غيبت احتراز ميکنند که اگرکسي بگويد: «بني صدر جاهطلب بود»؛ ميگويند: «چرا غيبت کردي؟»؛ بنيصدر و امثال او از وقتي وارد فرانسه شدند، براي آنها پرونده تشکيل شد و آنها را تربيت کردند براي اينکه روزي از آنها در مسير اهداف خودشان استفاده کنند. از اين نمونهها فراوان سراغ داريم. در يکي از سفرهائي که من به آمريکا رفته بودم، ما را براي سخنراني در يک دانشگاه دعوت کرده بودند. با اين دعوت، فرصتي پيدا شد که ما به چند تا از دانشگاههاي آنجا برويم. يکي از ايرانيها که در آن دانشگاه دوره دکتري ميگذراند، زمين خيلي وسيع، مشجّر، گل کاري شده و بسيار زيبائي را به ما نشان داد که لابهلاي درختهاي آن، ساختماني بود که درست شکل مکعب بود و هيچ در و پنجره و راه نفوذي در آن ديده نميشد. هر چه به اطراف نگاه ميکرديم که از کجا ميشود وارد آن شد، هيچ راهي پيدا نبود. او ميگفت: «تمام کساني که پستهاي درجه اوّل امريکا را احراز ميکنند، از دوران دانشجوئي در اين ساختمان پرونده دارند و فقط افراد معدودي به اين پروندهها دسترسي دارند. هيچ کس راه ورود به اينجا را نميداند.»
منظورم اين است که آنهائي که ميخواهند فتنه ايجاد کنند، حتّي براي پرورش فتنهجو سالها مقدمهچيني ميکنند. ابتدا ويژگيهاي شخصيتي افراد را شناسايي ميکنند؛ اگر کسي روحيه جاه طلبي داشته باشد، طعمه خوبي براي آنهاست. چنين فردي که عاشق مقام است، براي رسيدن به آن مقام، هر شرطي بگذارند قبول ميکند. در مرتبه دوم کساني که خيلي پول پرستاند، و در مرتبه سوم کساني که شهوت پرستاند، طعمههاي استعمارگران هستند. اين سه عامل، عوامل مهمّي است که در شخصيت افراد خيلي مؤثر است و استعمارگران به ترتيب اينها را به کارهاي مختلف ميگمارند.
مؤمن بايد تيزهوش باشد
از مطالب گذشته روشن ميشود که به سادگي نميتوان همه فتنهها را شناخت، و ريشهها و عوامل پشت پردهاش و کساني که به صورتهاي مختلف در آن دخيل هستند را شناسايي کرد. اين مطالب را از اين جهت ميگويم که اگر يک رگ سادگي در ما وجود دارد، يک مقدار برطرف شود. البته ايمان ما اقتضا ميکند که نسبت به همه خوشبين باشيم؛ اما همين ايمان اقتضا ميکند که تيزبين هم باشيم: «اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِن ...»3. همان طور که مقام معظم رهبري روي بصيرت تأکيد ميکنند، ما هم بايد به بصيرت اهميت بدهيم. سادهانديشي و خوشبيني، بعضي جاها مشکل آفرين ميشود. البته سوءظن گناه کبيره است:؛ «... إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم ...»4؛ امّا وقتي احتمال بدهيم که از طرف کسي خطري ما را تهديد ميکند و اين باعث شود که حواسمان را جمع کنيم و بدون اينکه نسبت به او قضاوتي داشته باشيم، مواظب باشيم که ما را به دام نياندازد، به اسلام ضرر نزند، به نظام اسلامي ضرر نزند، اين دورانديشي و احتياطي است که از خواص مؤمن است. خيال نکنيم همه جا مؤمن بايد سرش را زير بياندازد و بگويد: إن شاء الله خير است! همين طور شد که علي را خانه نشين کردند؛ همين طور شد که ابوموسي اشعري حَکَم شد و به نفع عمرو عاص قضاوت کرد؛ همين طور شد که در طول تاريخ ما خسارتهاي زيادي داديم. اين خسارتها ناشي از ساده انديشيها بود. مؤمن بايد باهوش باشد، البته نه هوش شيطاني. بايد هوشي داشته باشد که بتواند حقّ و باطل را تشخيص دهد؛ شياطين را شناسايي کند. اين خوشبينيهاي افراطي گاهي باعث فريب خوردن ما و افتادن در دام شياطين ميشود.
ذکر قضاياي تاريخي و فتنههائي که در گذشته واقع شده است، به خاطر اين است که در زندگي آينده از اينها استفاده کنيم. آيا قرآن که اين همه قضاياي تاريخي را بيان ميکند، فقط براي اين است که کتاب تاريخ باشد؟ آيا براي اين است که موقع بيکاري برويم براي سرگرمي بخوانيم؟ يا اينکه «... إِنَّ في؛ ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصار»5؛ و «... فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ»6. اگر چشم داريد عبرت بگيريد. قرآن نيامده که براي ما قصّه بگويد و ما را سرگرم کند؛ بلکه اين داستان را ميگويد تا براي ما عبرت باشد: «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ ...»7، «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها ...»8.
قضايائي که اميرالمؤمنين(ع) در نهجالبلاغه بيان ميفرمايند و بالاتر، پيشگوييها يا پيشبينيهائي که ميفرمايند، العياذ بالله مثل کار رمّالها نيست که پيشبيني کنند و بگويند: به نظر من صد سال ديگر چه خواهد شد، يا اينکه مثل گفتههاي فوکوياما باشد! وقتي اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايند: «سيأتي زمان کذا و کذا»، به خاطر اين است که من و شما متوجّه باشيم که چنين چيزي ممکن است در زمان ما اتّفاق بيافتد و حواسمان را جمع کنيم. اين ابزار قرار دادنِ داستانهاي تاريخ نيست. اين عبرت گرفتن از داستانهاي تاريخي است. تاريخ فايده اصلياش عبرت است. اگر از تاريخ عبرت بگيريم و بگوئيم: مواظب باشيد مثل ابوموسي اشعري نشويد، نبايد حمل بر استفاده ابزاري از تاريخ شود. اصلاً تاريخ براي عبرتگيري است. براي اين است که ما براي زندگي حال و آينده؛ از آن درس بگيريم و مواظب باشيم در دام ديگران نيفتيم، خصوصاً با تأکيداتي که خود قرآن فرموده که قضاياي گذشتگان براي شما هم اتّفاق خواهد افتاد. چرا اين را گفته است؟ آيا فقط يک پيشگويي و غيبگويي است؟ «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا ...»9: خيال ميکنيد شما همين که گفتيد: مؤمن هستيم و نمازي و عبادتي انجام داديد، بهشتي هستيد؟ اين طور نيست. آيا خيال ميکنيد تا داستان پيشينيان براي شما تکرار نشده، بهشت ميرويد؟ «أَمْ حَسِبْتُمْ»؛ از نوع استفهام انکاري است؛ يعني نه، اين طور نيست؛ براي شما هم همين داستانها اتّفاق خواهد افتاد. بنابراين ما از داستانهاي تاريخي مخصوصاً تاريخ معاصر، بايد عبرت بگيريم. چشم بسته قضيه ديروز را باز فردا تکرار نکنيم، که تکرار آن دليل نجابت نيست؛ بلکه دليل کم فهمي است.
مرحوم شيخ غلامرضا يزدي فقيه مرد بسيار بزرگي بود. يکي از ويژگيهاي ايشان اين بود که تا سنّ 90 سالگي منبر ميرفت و همه منبرهاي ايشان هم آموزنده بود. سخن گفتن ايشان هم با منبرهاي ديگر فرق داشت. ايشان روي منبر در مسجد گوهرشاد اين جريان را نقل کرده است. ميگويد: «يک شب باراني در يزد، منزل کسي دعوت داشتم. سوار الاغ بودم و از کوچهاي عبور مي کردم. به يک جوي آبي رسيدم که گويا پوشش روي آن سست بود. پاي الاغ فرو رفت و من هم زمين خوردم و در گل ولاي تمام لباسهايم کثيف شد. همسايهها متوجّه شدند و من را به منزل بردند و لباسهايم را عوض کردند و يک سر و صورتي به من دادند تا بتوانم بروم. من منصرف شدم و به منزل برگشتم. يکسال بعد به همانجا دعوت داشتم. سوار همان الاغ شدم و رفتم. وسط آن کوچه که رسيدم، الاغ ايستاد. هر چه سعي کردم حرکت کند، حرکت نکرد. پياده شدم ببينم علّت چيست، يک وقت يادم آمد که سال گذشته اينجا الاغ پايش توي گل رفت و زمين خورد و من را هم زمين زد، و به همين علّت ديگر از اينجا عبور نميکند.»؛ اين داستان را روي منبر نقل ميکند و سپس ميگويد: «عزيزانِ من، سعي کنيد از اين الاغ کمتر نباشيد.»
اگر ما امروز از يک سوراخ ماري گزيده شديم، ولي فردا دوباره سراغ همان رفتيم، اين نجابت نيست؛ اين حماقت است. بايد اين داستانها را بخوانيم و تحليل کنيم تا دفعه دوّم مبتلا نشويم.
وفّقنا الله و ايّاکم
--------------------------------------------------------------------------------
1؛ . التغابن / 15.
2؛ . نهج البلاغه، خطبه 200.
3؛ . بحارالانوار، ج 24، ص 123.
4؛ . الحجرات / 12.
5؛ . آل عمران / 13.
6؛ . الحشر/ 2.
7؛ . المائده / 27.
8؛ . الاعراف / 175.
9؛ . البقره / 214.