بسم الله الرّحمن الرّحيم
اقسام فتنهگران
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي - دامت بركاته- در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 05/12/88 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
موضوع بحث در چند جلسه گذشته فتنه بود. اندکي پيرامون مفهوم فتنه از لحاظ لغوي، کاربرد عرفي و شرعي بحث کرديم و اكنون دنبالة بحث را پي ميگيريم.
اقسام فتنهکنندگان
قرآن کريم گاهي فاعليت فتنه را به خداي متعال، گاهي به شيطان و در بسياري از آيات، به انسانها نسبت دادهاست. حتّي در يک مورد فتنه به خود شخص نسبت داده شدهاست؛ يعني به کساني گفته شما خودتان موجب فتنه براي خود شديد. در آيه 13 و 14 از سوره حديد میفرمايد: در روز قيامت عدّهاي از ضعفاءالايمان و منافقين میبينند مؤمنين داراي نورانيتي هستند و به راحتي از صراط عبور میکنند؛ ولي خودشان در تاريکي به سر میبرند و جلوي پایشان را نمیبينند و نمیدانند کجا بروند. میبينند بسياري از اين مؤمنين از دوستان يا همسايگانشان بودهاند. در حالي که آن ها را صدا میزنند، میگويند: «... انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُم؛ ...»: نگاهي به ما کنيد تا نور شما به ما هم بتابد و ما از نور شما استفاده کنيم. در جوابشان گفته میشود: «... ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورا ...»: به پشت سر خود بازگرديد و كسب نور كنيد! بعد از توصيف اين ماجرا میفرمايد: اينها سؤال میکنند: مگر ما در دنيا با شما نبوديم؟ مؤمنين جواب میدهند: بله شما در ظاهر همراه ما بوديد،؛ «... وَلَكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ حَتَّى جَاء أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ». مقصود ما عبارت «وَلَكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ»؛ است، که فتنه را به خود اينها نسبت میدهد و میگويد: شما خود موجب فتنه خودتان شديد.
به هر حال در قرآن کريم، موردي که فتنه به عنوان يک امر اتّفاقي يا امري که فاعل جبري يا طبيعي داشته باشد، سراغ نداريم.
اهداف فتنهکنندگان
هر فاعل ارادي، از افعال ارادیاش هدفي را دنبال میکند. حال که فاعل فتنه (خدا يا شيطان يا انسان)، فاعلي ارادي است، اين سؤال مطرح میشود که اين فاعلهاي ارادي چرا فتنه میکنند؟ چرا خدا در عالم فتنه ايجاد میکند؟ چرا اجازه میدهد که شيطان فتنهگري کند؟ چرا به انسانهائي که از شياطين انس و اعوان ابليس هستند، اجازه ايجاد فتنه میدهد؟
1. هدف فتنههاي الهي
در ضمن بحثهاي گذشته به جواب اين سؤالات اشاره کرديم، که هدف از اين امور، فراهم شدن زمينه براي آزمايش انسان است. از آنجا که انسان موجودي است که با اختيار، کار خويش را انجام میدهد، براي فراهم شدن زمينه انتخاب، بايد دو عامل جاذبه، در دو طرف مختلف وجود داشته باشد، و يکي به يک طرف و ديگري به طرف ديگر جذب کند. در اين جا انسان در نقطه صفر ايستادهاست و بايد با اراده خود يک طرف را انتخاب کند. تا زماني که حدّاقل دو عامل از دو طرف نباشد، زمينه انتخاب آزاد فراهم نمیشود. پس بايد از يک طرف عقل انسان، راهنمائیهاي انبياء، و کمکهاي فرشتگان باشد ـچون فرشتگان دائماً براي مؤمنين دعا میکنند، و قرآن در اوصاف حاملين عرش میفرمايد: «... يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحيمِ»1: فرشتگان دائماً براي مؤمنين دعا و طلب رحمت میکنندـ و در مقابلِ اين عوامل، بايد عواملي هم از طرف مقابل باشد، تا تعادل حاصل، و زمينه انتخاب فراهم شود. بنابراين، امتحان يعني فراهم کردن زمينههائي که انسان سر دو راهي واقع شود و يکي را انتخاب کند. اين چنين نيست که فقط يک راه روشن وجود داشته باشد که مسير را خود به خود مشخص کند؛ بلکه بايد تأمل کرد و انتخاب کرد. گاهي هم انسان گيج میشود و نمیداند چه تصميمیبگيرد؛ اين فتنه است.
پس جواب اينکه چرا خدا ايجاد فتنه میکند، و يا به ديگران اجازه ايجاد فتنه میدهد، اين است که اين کار به خاطر امتحان انسانها است. هميشه خدا اين فتنهها را داشته، تا آخر هم خواهد داشت.
2. هدف فتنه هاي شيطان
اما صرف نظر از اين تدبير عام الهي که سنّت حاکم بر آفرينش انسان و زندگي او در اين دنيا است، اين سؤال مطرح میشود که شيطان چرا فتنه میکند؟ از نظر قرآن، شيطان يک موجود داراي شعور و مکلّف است، که سالها خدا را عبادت کرد؛ امّا وقتي به وسيله امر به سجده براي حضرت آدم امتحان شد، از فرمان خدا سرپيچي کرد و در اين امتحان مردود شد. اکنون او عامل فتنه براي ديگران شده است و قسم خورد: «... لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين»2. خدا هم به او مهلت داده که در اين عالم، در مقابل عوامل هدايت (يعني عقل، انبياء و کمکهاي فرشتگان)، زمينه گمراهي ديگران را فراهم کند. همان طور که انبياء، اوصياء و ياراني داشتند، و تربيت شدههاي انبياء در ادامه راه انبياء به آنها کمک میکردند، شيطان هم انسانهايي را تربيت کرده؛ که آنها را در راستاي هدفش به کار میگيرد، و آنها شياطين انس میشوند. قرآن میگويد: آنها هم شيطانند ولو انسانند. وقتي جزء دار و دسته ابليس شدند، آنها هم شيطان میشوند و در صدد اغواي ديگران بر میآيند. امّا چرا؟ خود شيطان علّت اين کارش روشن است. ابليس به خاطر تکّبري که نسبت به حضرت آدم داشت، گفت: اکنون که من به خاطر سجده نکردن به آدم، مطرود درگاه الهي شدم، انتقامش را از فرزندانش میگيرم و همه آنها را گمراه میکنم. علّت فتنهگري ابليس کينهاي است که نسبت به جنس انسان پيدا کردهاست. اين منطق قرآن است که روشن و واضح است.
3. هدف انسانهاي فتنهگر
اما انگيزه انسانهائي که ايجاد فتنه میکنند، چيست؟ آنها که ذاتاً با انسانهاي ديگر دشمني ندارند. ابليس کينه همه انسانها را در دل دارد و همه را اغوا میکند؛ امّا چرا بعضي انسانها، بعضي ديگر را اغوا میکنند و فتنه میانگيزند؟
3-1.شياطين انسي
آدميزادهاي فتنهگر، دو دسته هستند. يک دسته کساني هستند که طوق بندگي ابليس را به گردن انداختهاند و مَرکب ابليس شدهاند: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ»3. از قرآن استفاده میشود که انسانهائي هستند که به اختيار خود، زمام امرشان را به دست شيطان میدهند. شايد براي ما تعجبآور باشد که چه طور ممکن است، آدم زمام کارش را به دست شيطان بدهد. گاهي عواملي باعث میشود که آدم خودش را در اختيار ديگري قرار دهد. نمونههاي کوچکش (که زياد اتّفاق میافتد) در محبّتهاي افراطي است. کسي آن چنان کر و کور میشود که خودش را در اختيار محبوبش قرار میدهد و میگويد: هر چه تو بگويي! هر کار، راه، و رفتاري که او میگويد خوب و صحيح است! چه لباسي خوب است؟ آن لباسي که او میپوشد! شيطان هم يک جاذبههائي دارد. عدّهاي، اگرچه خود شيطان را نمیبينند، امّا دست شيطان و ابزارهاي در دست او (ابزار معاصي) را میبينند که جاذبههائي دارد، و خود را در اختيار شيطان قرار میدهند.
نمونه ديگر آن، که همه میتوانيم درست درک کنيم، افراد معتادند. افرادي که به دود، مواد مخدّر، مسکرات، اينترنت -که اخيراً به مخدّرها اضافه شده- يا بعضي از اعتيادهاي ديگر، معتاد میشوند، نمونه کساني هستند که به دست خود زمام کار خويش را به دست ديگري دادهاند. برخي افراد میگويند: ما تا شب فيلمیرا تماشا نکنيم، خوابمان نمیبرد. اينها از مصاديق «الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ»؛ هستند؛ يعني ولايت شيطان را پذيرفتهاند و اختيارشان را به دست شيطان دادهاند و هر کاري او میگويد، انجام میدهند. البته خود شيطان را نمیبينند: «... إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُم؛ »4: شما او را نمیبينيد، امّا او و همکارانش، شما را میبينند. کساني که اين گونه نوکر شيطان و ابزار دست او شدهاند، گويا ديگر اختياري از خودشان ندارند. کساني که اعتيادهاي سخت پيدا میکنند، گاهي حاضر میشوند همه کاري انجام دهند، همه چيزشان را در اختيار ديگري قرار دهند، تا موادّ به دست بياورند، همه چيز يعني همه چيز! اينگونه افراد به همين صورت هم عادت کردهاند که ديگران را اغوا کنند. چون نمونههاي اعتياد به موادّ مخدّر را زياد ديده و شنيدهايم، راحت میپذيريم؛ امّا اعتياد به گمراه کردن ديگران؛ را اگرچه ديدهايم، ولي درست درک نکردهايم که اينهم گونهاي اعتياد است. عدّهاي طوري شدهاند که طبيعت شيطاني پيدا کردهاند. دائماً میخواهند ديگران را اغوا کنند. اينها ملحق به ابليس و به تعبير قرآن شياطين الانس هستند.
3-2. حسودان
دسته ديگري هستند که به اين حدّ نرسيدهاند؛ يعني از شيطان تبعيت میکنند، امّا اين طور نيست که چنين اعتيادي پيدا کرده باشند و کانّه اختيار از آنها سلب شده باشد. (کانّه که میگوئيم از اين جهت است که اين امور هيچ کدام جبر مطلق نيست؛ بلکه اختيارها و ارادهها ضعيف میشوند، و الّا اگر جبر شد، تکليف هم نيست.) اين دسته گاهي ديگران را به فتنه میاندازند و گاهي هم يک کارهاي خوبي انجام میدهند. حتّي گاهي به ديگران کمک میکنند و دستشان را میگيرند تا از يک خطري نجاتشان دهند؛ ولي گاهي هم يک کارهاي عجيب و غريبي میکنند. اينها چرا اينگونه عمل میکنند؟
اين رفتار عوامل مختلف رواني دارد که احصاء آن مشکل است؛ ولي آنچه ما از قرآن استفاده میکنيم و از تجربههاي عملي و مواردي که مورد تأييد روانشناسي است، به دست میآوريم، اين است که مهمّترين –؛ نه، تنها- عامل اين رفتار حسد است.
داستانهاي قرآن در رابطه با حسد
در قرآن چند داستان در رابطه با حسد آمده که خيلي عجيب است. جاي دارد که سؤال شود اصلاً قرآن اين داستان ها را براي چه نقل کردهاست؟ میفرمايد:؛ «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقين»5: داستان فرزندان آدم را براي مردم نقل کن. دو فرزند بلافصل حضرت آدم قرباني کردند. پيداست که در آن زمان که خود حضرت آدم پيغمبر بوده، يک مناسک عبادي از جمله قرباني هم داشتهاند. اين دو برادر، يعني جناب هابيل و قابيل قرباني کردند، و قرباني يکي قبول شد و يکي نشد. آن يکي که قربانیاش قبول نشد به برادر ديگر گفت: تو را حتماً خواهم کشت؛ چرا قرباني تو قبول شد و از من قبول نشد؟ برادر ديگر گفت: تقصير من نيست که قرباني تو قبول نشد؛ تو هم تقوا داشته باش تا خدا قرباني تو را قبول کند. ولي او از روي حسد، کينه برادر را در دل گرفت و بالأخره او را کشت. اين اولين داستاني است که در قرآن از آدمیزاد نقل شده؛ است و موضوع آن حسد است. يعني آدمیزادها! بفهميد که امري در درون و در دل شما ممکن است به وجود بيايد که اين همه فساد بر آن مترتّب شود. گناهي به اين روشني که هيچ توجيه عقلي ندارد.
میدانيم که قرآن، کتاب رمان، قصّه، يا تاريخ نيست؛ بلکه کتاب هدايت است. هدف قرآن از نقل اين داستانها اين است که ما بفهميم حسد چقدر میتواند خطرناک باشد.
داستان بعد مربوط به زمان حضرت يعقوب و حضرت يوسف است. «إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى؛ أَبينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفي؛ ضَلالٍ مُبينٍ»6. يعقوب پيغمبر، فرزند اسحاق و نوه حضرت ابراهيم است. ايشان دوازده پسر دارد که همه پيغمبرزاده هستند. اينها ديدند که اين برادر کوچک پيش پدر عزيزتر است. با هم نشستند و گفتند: پدر، يوسف و بردارش را بيشتر از ما دوست دارد؛ اين درست نيست. پسرها براي پدري که خود پيغمبر است، تکليف معين ميکنند! ميگويند: پدر ما به خاطر اينکه آن دو برادر کوچکتر را بيشتر دوست دارد، در گمراهي آشکاري است. اکنون چگونه پدر را از اين گمراهي درآوريم؟ راه حلّشان اين بود که «اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ»7: يوسف را بکشيد تا يوسفي نباشد که پدر او را دوست داشته باشد. يکي ديگر از آنها که يک مقدار انصاف داشت، گفت: او را به سرزميني بفرستيد که از پدر دور باشد و دست پدر به او نرسد؛ بعد آدمهاي خوبي باشيم. اکنون که ميبينيم پدر يوسف را بيشتر دوست دارد، نميتوانيم آدم خوبي باشيم. يوسف را بکشيم تا آدم خوبي شويم؛ عجب راه خوبي!
چرا قرآن به اين داستان اهميت داده؛ است؟ براي اينکه بدانيم ممکن است در درون ما هم چنين چيزي باشد، و بفهميم چه خطري دارد. آدم برادر خود را، برادري که بايد مايه افتخارش باشد، به خاطر اينکه يک مقدار از خودش بهتر است و پدر او را بيشتر دوست دارد، ميکُشد! و عامل آن حسد است.
داستان بعد به زمان پيغمبر اکرم اسلام(ص) و دستگاه نبوّت و امامت مربوط میشود. قرآن میفرمايد: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ ...»8. اين آيه میتواند اشاره به اين نکته باشد که بزرگترين عاملي که موجب به شهادت رساندن اهلبيت (ع) شد، حسد بود.
بنابراين اگر بگويم بزرگترين عامل فساد در طول تاريخ انسانها، حسد بودهاست،؛ حرف گزافي نگفتهايم.
پروردگارا به حق محمد و آل محمد، ما را از ريشههاي فساد، از جهل، عصبيت، حسد و از ساير ريشههاي کفر محفوظ بدار. دلهاي ما را به نور ايمان و معرفت روشن بفرما.
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته
--------------------------------------------------------------------------------
1؛ . غافر / 7 .
2؛ . الحجر / 39 .
3؛ . النحل / 100 .
4؛ . الاعراف / 27 .
5؛ . المائده / 27 .
6؛ . يوسف / 8 .
7؛ . يوسف / 9 .
8؛ . النساء / 54 .