بسماللهالرّحمنالرّحيم
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 28/05/90 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
محبوبان خدا
فرا رسيدن ايام عزاداري موليالموحدين اميرالمؤمنين صلواتاللهعليهوعلياولادهالمعصومين را به پيشگاه مقدس وليعصر ارواحنافداه و همه دوستداران اهلبيت عليهمالسلام تسليت عرض ميكنيم و از خداي متعال درخواست ميكنيم به بركت اين شبها و به حق اميرالمؤمنين عليهالسلام همه ما را مشمول شفاعت آن بزرگوار قرار دهد.
امام باقر صلواتاللهعليه در ادامه سفارشات خود به جابربنيزيدجعفي ميفرمايند: وَ تَزَيَّنْ لِلَّهِ بِالصِّدْقِ فِي الْأَعْمَالِ وَتَحَبَّبْ إِلَيْهِ بِتَعْجِيلِ الِانْتِقَالِ.1 براي توضيح اين مطلب مقدمهاي را عرض ميكنم.
حکمت نيازِ فطري محبوبيتخواهي
يكي از نيازهاي فطري انسان كه از اوان كودكي ظاهر ميشود نياز انسان به محبت ديگران است. انسان دوست دارد که ديگران او را دوست بدارند به او توجه داشته باشند. کودک در محيط خانواده ابتدا پدر و مادر خود را ميشناسد و سعي ميكند كاري كند كه توجه پدر و مادر را به خود جلب كند تا او را بيشتر دوست بدارند. در مراحل بعد سعي ميکند در ميان همبازيها و بعد در مدرسه نزد معلم محبوب باشد. وقتي وارد اجتماع ميشود غير از اينكه دوست دارد همه او را دوست بدارند سعي ميکند توجه کساني را که مقام آنها بالاتر است به خود جلب کند. اين نياز يك خواست فطري است. حکمت اين علاقههاي فطري با توجه به سيري كه عرض شد اين است كه نهايتا انسان را متوجه خدا كند و انسان علاقهمند شود که پيش خدا محبوب شود. زيرا هر چه مقامات بالاتر را ميشناسد دوست دارد پيش آنها محبوبتر باشد. لازمه اين حالت اين است که وقتي خدا را شناخت دوست دارد پيش خدا محبوب باشد. اين تدبيري است كه خداوند در آفرينش انسان به كار برده است. اگر انسان عظمت الهي و ارزش محبوبيت پيش خدا را فهميد ديگران در چشم او رنگ ميبازند و در مقابل آن عظمت بينهايت ديگر چيزي قابل عرضه نيست مگر آنچه در شعاع او قرار بگيرد، مانند آن نوجواني که وقتي پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله از او پرسيدند: مرا بيشتر دوست داري يا خدا را؟ گفت: الله الله الله! شما را هم به خاطر خدا دوست دارم.2 اگر كسي واقعا عظمت الهي را بشناسد ديگر هيچ چيز در مقابل او جلوهاي نخواهد داشت و همه چيز در شعاع لطف و عنايت او ارزش پيدا ميكند. ما نيز بايد خدا را بيش از همه دوست بداريم و نيز بايد سعي کنيم بيش از همه، خدا ما را دوست بدارد. اگر او ما را دوست نداشته باشد دوستيهاي ديگر چه فايدهاي دارد؟ دوستيهاي ديگر يا در حد سرگرمي است يا آفتي است که سرنوشت نامطلوبي به دنبال دارد. به هر حال جهت اين علاقه فطري به طرف خداست.
راههاي کسب محبوبيت
مقدمه ديگر اين است که شايد بتوان گفت: همه تلاشهايي كه انسان انجام ميدهد تا نزد ديگري محبوبيت پيدا کند در دو بخش خلاصه ميشود؛ بخش اول، آراستن ظاهر است به طوري كه وقتي ديگري او را ميبيند دوست داشته باشد و منزجرنشود. اگر ظاهر انسان آشفته، كثيف و بدبو باشد كسي رغبت نميكند به او نگاه كند، چه رسد به اينكه او را دوست داشته باشد. شايد يكي از اسرار آدابي كه شرع براي حضور در جماعت ذکر کرده است همين باشد كه ديگران از ديدن مؤمن متنفر نشوند.
اما تنها ظاهر آراسته براي محبوب شدن کافي نيست. انسان معمولا براي محبوب شدن در نزد کسي علاوه بر پرداختن به ظاهر سعي ميکند رفتار خود را طوري تنظيم کند که توجه طرف مقابل را جلب کند به طوري که او گمان نکند اين انسانِ تنبل و انگلي است که ميخواهد از او سوءاستفاده کند؛ بلکه سعي ميکند به او بفهماند که موجودي ارزشمند است. اين دو امر به طور طبيعي باعث جلب محبت ديگران ميشود.
چگونه پيش خدا محبوب شويم
آيا اگر بخواهيم پيش خدا عزيز باشيم بايد سر و صورت خود را مرتب کنيم؟! براي محبوب شدن در نزد خدا، بايد زينت متناسب با خدا را پيدا کنيم؛ زينتي که وقتي او نگاه ميکند دوست داشته باشد و با سليقه او تناسب داشته باشد. در روايتي رسول خدا ميفرمايند: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ وَ لَا إِلَى أَمْوَالِكُمْ وَ لَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ؛3 خدا به قيافههاي شما نگاه نميکند که خيلي تميز و اتوزده باشد ولي خدا به دلهاي شما نگاه ميکند که آيا دلهاي شما پاک و نوراني است يا آلوده و متعفن است.
امام باقر عليهالسلام به جابر ميفرمايند: تَزَيَّنْ لِلَّهِ بِالصِّدْقِ فِي الْأَعْمَالِ؛ اگر ميخواهي خود را براي خدا زينت کني و کاري کني که خدا دوست داشته باشد به تو نگاه کند بايد در اعمال خود صداقت داشته باشي و مکر و خدعه را با خدا کنار بگذاري. مسلما انسانها به صورتهاي مختلف، اعم از تملق، چاپلوسي، دروغ، وعده و وعيد و ... فريب ميخورند. انسانهاي فريبکار از هر چيزي که در جامعه ارزشمند است براي فريب ديگران استفاده ميکنند. اما با اين کارها نميتوان به درگاه خدا نفوذ کرد؛ چراکه «إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ؛4 خدا از عمق دلها آگاه است.» همين که مطلبي به ذهن ما خطور کند او همان جا حضور دارد و ميداند چه چيزي به ذهن ما خطور کرده است؛ لذا نميتوان او را فريب داد. ولي برخي در مقام فريب خدا هم بر ميآيند (يُخَادِعُونَ اللّه)5 و طوري رفتار ميکنند که گويا خدا بايد خيلي زود حرف آنها را باور کند و بپذيرد، در حاليکه لايههايي از کذب در آن وجود دارد. آن زينتي که خدا دوست دارد در رفتار انسان ببيند صدق است.
معناي صدق
در فارسي صدق را به «راستي» ترجمه ميکنيم. اما معمولا راستي براي گفتار به کار ميرود. در عربي، به خصوص در استعمالات قرآني، «صدق» به راستگفتن اختصاص ندارد. بلکه براي انشاء، وعده (رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ)،6 و ... نيز به کار ميرود.
اعمال ما هم زبان دارد و حرف ميزند و نشان ميدهد که در دل ما چه ميگذرد. ممکن است که خود شخص نخواهد اين حرفها گفته شود، اما رفتار او به ديگران ميگويد که معناي اين رفتار چيست. در چنين مواردي ميگويند: «عمل قول را تصديق نميکند.» يعني زبان عمل با زبان قول تناقض دارد. «صدق» در همه اين موارد به کار ميرود. از اين رو امام باقر عليهالسلام ميفرمايند: «تَزَيَّنْ لِلَّهِ بِالصِّدْقِ فِي الْأَعْمَالِ؛ در رفتار خود اهل راستي باش و با اين کار خود را براي خدا زينت کن!» البته رفتار به يک معنا شامل گفتار هم ميشود. چون آن هم عملي است که از انسان سر ميزند.
منافقان بدتر از کفارند
البته همانطور که بايد با خدا صادق بود بايد با مردم، به خصوص با مؤمنين هم صادق بود و نبايد خدعه، نيرنگ و دورويي داشت. گاهي اين دورويي به حد گناه و گاهي نيز به حد کفر ميرسد (إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ)7 وضع منافق پيش خدا از کافر بدتر است؛ چراکه منافق علاوه بر کفر، خدعه، فريب و مانند آن هم دارد. براي اينکه انسان به دام اين مرتبه از نفاق نيافتد بايد از مراتب ضعيف آن هم پرهيز کند. اگر کسي نميخواهد بلغزد نبايد به مرز دره نزديک شود. پرهيز از مرتبه اول نفاق اين است که انسان هر عهدي که با خدا ميبندد اگرچه به زبان هم نياورده سعي کند آن را جدي بگيرد. نبايد قولي را که به خدا ميدهيم فراموش کنيم. اين کار بسيار زشتي است. در مرتبه بعد به عهدهايي وفا کند که وفاي به آنها واجب است و آن وقتي است که قول خود را به زبان آورد و نذر کند (لله علي کذا). در اين موارد زشتي مخالفت با عهد خيلي بيشتر است. مراتب بالاتر آن جايي است که انسان به خدا و پيغمبر قول دهد که جان و مال خود را در راه خدا فدا کند اما بعد از مدتي بيعت خود را بشکند. چه کاري از اين کار زشتتر است؟
مجازات تخلف از عهد با خدا
خداوند درباره کساني که با خدا عهدي بستند ولي وفا نکردند تعبير «کذب» را به کار ميبرد و ميگويد: عدهاي از مردم ضعيفالايمان با خدا عهد کردند که: خدايا! اگر به ما ثروت بدهي ما هم مقدار زيادي از آن را صدقه ميدهيم و صرف کارهاي خير ميکنيم. خدا به آنها ثروت داد، اما آنها به عهد خود وفا نکردند. آنگاه خداوند ميفرمايد: فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ يَكْذِبُونَ؛8 نتيجه اين شد که به واسطه خلف وعدهاي که با خدا کردند و در عهد خود دروغ گو بودند مبتلا به نفاق شدند. اگر با خدا عهدي کردي بر سر عهد خود بايست، وگرنه چوب آن را خواهي خورد.
وقتي انسان از عهد خود با خدا تخلف ميکند مثلا به زبان ميگويد: به خدا ايمان دارم ولي عمل او قولش را تکذيب ميکند، باعث ميشود که چهره او نزد خدا زشت شود. هرچه بيشتر تخلف کند زشتتر ميشود تا جايي که خدا از ديدن چهره او نفرت دارد. هيچ کس از ديدن چهره زشت خوشش نميآيد، آن هم زشتيهايي که آن قدر عميق است که اثر آن تا روز قيامت باقي ميماند و قابل علاج نيست.
پس سعي کنيم اگر اشتباهي کرديم و در مقام خدعه با خدا برآمديم، زود توبه کنيم و نگذاريم اثر آن باقي بماند و گناههان ديگر هم روي آن بيايد و کمکم به صورت ملکه ثابتي درآيد که ديگر علاج آن قريب به محال شود. البته در هيچ کاري نبايد از رحمت خدا مأيوس بود،اما گاهي علاج اثر گناه بسيار سخت ميشود.
خوشخدمتي به مولا
اما براي يافتن محبوبيت، زينت بهتنهايي کافي نيست. اگر انسان بخواهد ديگران محبت ثابتي به او پيدا کنند بايد رفتار فوق العادهاي داشته باشد. آن دانشآموزي نزد معلمْ محبوبيت بيشتري پيدا ميکند که تکليف يکساعته را نيمساعته انجام دهد. اما دانشآموزي که با تنبلي، چند روز انجام تکليف را به عقب مياندازد از چشم معلم ميافتد. امام باقر عليهالسلام ميفرمايند: براي محبوبيت يافتن در نزد خدا علاوه بر تزيين اعمال به صدق، تَحَبَّبْ إِلَيْهِ بِالتَعْجِيلِ في الِانْتِقَالِ. اين فراز را با آيهاي از قرآن توضيح ميدهم. هنگامي که موسي (ع) با بني اسرائيل به طرف صحراي سينا حرکت کردند حضرت موسي (ع) زودتر از بني اسرائيل به وعدهگاه رسيد. خداوند خطاب به او ميگويد: وَ مَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَى؛9 چه شد که از همراهان خود جلو افتادي و زودتر به اينجا آمدي؟ گفت: وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى. موسي ميگويد: من جلو افتادم براي اينکه تو خوشحال شوي. به زبان خودماني يعني خواستم خوشخدمتي کنم. خوش خدمتي به مولا و انجام سريع تکليف، محبوبيت عبد را نزد مولا بيشتر ميکند. حضرت باقر عليهالسلام به جابر ميفرمايد: «اگر ميخواهي پيش خدا محبوب شوي حرکت خود را با شتاب انجام بده!» حرکت هم ميتواند انجام کار خاصي باشد و هم ميتواند اصل حرکت انسان از مراحل پست به مرحله کمال و سير الي الله باشد. يعني اگر ميخواهي خدا تو را دوست بدارد در حرکتي که نهايت آن به خدا ميرسد و براي خدا و رضاي اوست عجله کن! سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ.
وفقناالله و اياکم ان شاءالله.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . تحف العقول، ص 285.
2 . ارشاد القلوب، ج1 ص161.
3 . بحارالانوار، ج74 ص90.
4 . آل عمران، 119.
5 . بقره، 9.
6 . احزاب، 23.
7 . نساء، 145.
8 . توبه، 77.
9 . طه، 83.