بسماللهالرّحمنالرّحيم
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 22/05/90 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
رابطه عُجب و معرفت نفس
وَسُدَّ سَبِيلَ الْعُجْبِ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ؛1
امام باقر صلواتاللهعليه بعد از تشبيه زندگي انسان به ميدان كُشتي، شروع به بيان مهمترين كيدها و فنون نفس ميکنند كه براي زمين زدن انسان به كار ميبرد و در ضمنِ آن، به راههاي پيشگيري يا معالجه آن آفات اشاره ميكنند که در جلسات گذشته برخي از آنها را در حدي که خداوند توفيق داد مطرح کرديم. يکي ديگر از آفاتي كه انسان را به دام شيطان مبتلا ميكند و حتي انسان را از مسير سعادت باز ميدارد و به دنبال خود، انسان را به آفتهاي ديگر مبتلا ميکند عجب و خودپسندي است.
عجب، دام بزرگ شيطان
ريشه اين مسأله به حب ذات برميگردد. حب ذات لازمه وجود انسان است و امکان ندارد هيچ موجود باشعوري فاقد حب ذات باشد. اما وقتي خدا به انسان توفيق ميدهد که كاري را درست و با نيت خوب انجام دهد و به نتيجه هم برساند شيطان او را وسوسه ميكند كه واقعا شما خيلي شخص ممتازي هستيد. مثلا اگر انسان عبادتي انجام داده است، به ذهن او القا ميکند كه خود را با گنهكاران مقايسه کن، و ميگويد: «مردم اين همه اهل گناه، شهوتراني و هوسبازي هستند؛ اما شما الحمدلله اهل عبادتايد و از گناهان حفظ شدهايد. شما خيلي بر ديگران امتياز داريد!» بعد كمكم او را با اهل عبادت مقايسه ميکند و برخي از كساني را كه اهل عبادتاند، اما لغزشها واشتباهاتي دارند به رخ او ميكشد. در ساير کارهاي خوب مانند تحصيل، تدريس، سخنراني، انفاق و ... هم سعي ميکند به او القا کند که به واسطه اين عملِ خوب بر اقران و افراد مشابه، بسيار برتري دارد.
بندگان خوب خدا فريب نميخورند
انسانها در برابر اين وسوسه شيطان دو گونه برخورد ميکنند؛ عدهاي بلافاصله بعد از چنين وسوسههايي به خود يادآوري ميکنند که همه اين خوبيها نعمت خداست و هر كدام از اينها باعث بدهکاري بيشتر ما به خدا ميشود. اگر نمازِ با حضور قلب خواندم بايد بيشتر خدا را شكر كنم كه توفيق حضور قلب به من داد. او بود که به من سلامتي بدن، ايمان، عقل و برخورداري از راهنمايي اهل معرفت عنايت کرد تا من موفق به نماز شوم و اکنون که خدا توفيق حضور قلب در نماز هم به من داد بايد بيشتر خدا را شکر کنم. در روايت آمده است که وقتي حضرات معصومين صلواتاللهعليهماجمعين ياد نعمت خدا ميافتادند هم به زبان الحمدلله ميگفتند و هم سر مبارکشان را به علامت تعظيم پايين ميآوردند. اين يك نوع برخورد با نعمتهاي خدا، كارهاي خوب و تفضلات الهي است كه البته چنين افرادي كم پيدا ميشوند. انشاءالله خدا به ما توفيق دهد که از ائمه معصومين صلواتاللهعليهماجمعين ياد بگيريم و كمكم عادت كنيم که در برخورد با نعم الهي، لطف خدا را به يادآوريم و خود را بيشتر بدهكار او بدانيم؛ قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ.2 اين ادب اسلامي و اخلاق توحيدي است.
دسته ديگر که شايد بيشترِ انسانها را شامل شود ـ وقتي در خود امتيازي نسبت به ديگران ميبينند به خودشان ميبالند و بادي به غبغب مياندازند که بله، ماييم كه اينگونهايم! اين همان حالت عجب است. شيطان از اين راه وارد ميشود و آنچنان انسان را به زمين ميكوبد كه تا مدتي گيج ميشود.
خودپسندي آفت بسيار بدي است که غالبا توأم با غرور ميشود. انسان خودپسند ديگران را به حساب نميآورد و هر چه خودش ميفهمد گمان ميكند که آخرين مطلب صحيحي است كه انساني فهميده است و هيچ كس مثل او نميفهمد و هر كس هر چه برخلاف آن مطرح كند طرد ميكند و اصلا قابل گوشدادن نميداند، و اين چنين مبتلا به غرور ميشود. بزرگترين عاملي كه انسان را روانه جهنم ميكند غرور است که از همين عُجب شروع ميشود.
اما راه علاج اين آفت خطرناک چيست؟ طبعا هر كسي براي خود امتيازاتي قائل است. اگر انسان اصلا هيچ امتيازي براي خود قائل نباشد باز به نوعي، دچار ناسپاسي ميشود و نعمتهاي خدا را درك نميكند. خداي متعال به هركسي امتيازي خاص عطا فرموده است. اما اگر حب ذات تربيت نشده باشد آثار بد مذکور را خواهد داشت.
راه علاج عجب، نگاه به نقايص
بهترين راه علاج عجب اين است كه انسان به نقايص خود بيشتر توجه كند. اميرالمومنين صلواتاللهعليه ميفرمايند: «ما لابن آدم والعُجب اوّله نطفة مذرة وآخره جيفة غذرة وبينهما حامل العذرة؛3 فرزند آدم را با خودپسندي چه كار؟! آدميزادي كه آغاز او آبي گنديده است و آخر کار او مرداري پوسيده و متعفّن است و بين اين آغاز و انجام، حمل کننده عذره و فضولات است.» چنين موجودي به چه ببالد؟ اين بهترين راهي است که آدم را از خودپسندي، عجب، غرور و کبر حفظ ميکند. در قرآن هم با بياني لطيف در چند جا به اين مطلب اشاره شده است: «أَوَلَمْ يَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ؛4 آيا انسان نگاه نميکند که ما او را از نطفهاي آفريديم که اکنون به مخاصمه با ما برخاسته و عليه ما سخن ميگويد اعتقادات صحيح را انکار ميکند و در برابر احکام ما چون و چرا ميکند.»
امام باقر عليهالسلام ميفرمايند: «وَ سُدَّ سَبِيلَ الْعُجْبِ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ؛ اگر ميخواهي راه عجب را براي خود مسدود کني، خودت را بشناس!» مسأله «معرفت نفس» در ادبيات ديني ما به صورتهاي مختلف بيان شده است. مرحوم علامه طباطبايي رضواناللهتعاليعليه در جلد ششم الميزان در تفسير آيه شريف يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ5 مباحثي را تحت عنوان معرفةالنفس مطرح فرمودهاند که بسيار بحثهاي عميق و ارزشمندي است. اما ظاهرا مراد از معرفت نفس در اين حديث، معناي سادهتري است. اين سخن مشابه کلام اميرالمؤمنين عليهالسلام که فرمودند: خودت را بشناس؛ ببين در ابتدا چه بودي و اکنون چه هستي و سرانجام چه خواهي بود. اين تأمل باعث ميشود که مبتلا به عجب و غرور نشوي. البته ممکن است اين سخن لايههايي داشته باشد و شناخت هر لايهاي از معرفت نفس تاثيري در نفي عجب به معنايي خاص داشته باشد. اما ما ميخواهيم در حد عمومي اين روايت را بررسي کنيم. کسي که با خواندن نماز شب، يا چند سال تحصيل علوم اهل بيت عليهمالسلام يا ... به خود ميبالد و عُجب وجود او را ميگيرد بايد به اين بيانديشد که اگر پرونده او را بررسي کنند، چند درصد از اعمال او براي رضاي خدا بوده است؟ کدام علم را فقط براي رضاي خدا آموخته است؟ کدام موعظه را فقط براي رضاي خدا بيان کرده است؟ اگر روي همه اين اعمالي که به آن افتخار ميکند خط قرمز کشيده باشند چه خواهد کرد؟!
به هر حال، بهترين راهي که انسان را از عجب و غرور حفظ ميکند انديشيدن درباره آغاز و انجام وجود دنيوي خويش است. با اين نظر وقتي انسان به خود نگاه ميکند ابتداي حيات او اسپرمي در آبي گنديده بوده است و هر چه به او اضافه ميشود بايد بگويد: خدا اين تفضل را در حق من نمود. او بود که به من چشم، گوش، قلب، اعصاب، مغز، کبد، ريه، دست، پا و ... داد. در اين صورت دايما بر بدهکاريهاي ما به خدا افزوده ميشود و بيشتر ممنون و خجالتزده او ميشويم که ما چه بوديم و خدا چه کراماتي در حق ما کرد تا متولد شديم. خدا چگونه زمينه رشد ما را فراهم کرد و عقل و ايمان به ما داد و بعد در جامعه احترام و عزت پيدا کرديم. ارزش هر کدام از اين نعمتها قابل مقايسه با ميليونها و ميلياردها جواهر هم نيست. با اين همه بدهکاري در مقابل خدا چه داريم که عرضه کنيم جز اينکه سر تعظيم فرود بياوريم و بگوييم: ما عرفناك حقّ معرفتك و ما عبدناك حقّ عبادتك. البته اين سخني است که کاملترين بنده خدا فرموده است، و ما بايد از گفتن همين جمله هم خجالت بکشيم.
نمونههايي از تنبيهات الهي
علاوه بر اين، آنچه که خدا بر آن نطفه افزود همه نزد ما امانتي است که هر لحظه اراده کند ميتواند آن را بگيرد. اگر عالِم دهر هم باشيم ممکن است در يک لحظه همه علوم ما به فراموشي سپرده شود. گاهي خدا براي ارشاد و تنبيه بندگان چيزهايي را از ذهن او ميبرد که گمان نميکند روزي آنها را فراموش کند،براي آنکه بدانند که همه هستي آنها به دست خداست. مرحوم آقاي بهجت رضواناللهعليه نقل ميفرمودند: «مرحوم آقا شيخ محمدحسين اصفهاني غروي – آيتالله بهجت چه از نظر علمي و چه از نظر مقامات معنوي به ايشان بسيار ارادت داشت و مرحوم آقا شيخ محمد حسين نزد ايشان بسيار محبوب بود – درسي را برگزار کردند که بزرگاني چون مرحوم آقاي ميلاني، مرحوم آقاي طباطبايي و مرحوم آقاشيخ علي محمد بروجردي در آن درس شرکت ميکردند. اما سه روز متوالي مطالب درس ايشان کاملا تکراري بود. آقا شيخ علي محمد بروجردي که با ايشان خودمانيتر بودنداز ايشان حکمت اين کار را سؤال کردند. ايشان فرمودند: سه روز است که مغز من جامد است و هيچ فکر جديدي به ذهنم نميآيد.» ايشان اين ماجرا را اينگونه تفسير ميکردند که: «خدا ميخواست به ايشان بفهماند که چه قدر محتاج به خداست و تفضل هر علم جديدي به دست اوست.» فهميدن اينکه عبد چه قدر نيازمند به خداست، هم براي خود ايشان و هم براي شاگردانشان از هر درسي مفيدتر بود.
خدا گاهي نعمتي را از بندهاش ميگيرد و او مرتکب اشتباهات پيش پا افتادهاي ميشود تا به او بفهماند که اين نعمت مال او نيست و نبايد مغرور شود. اين کار نوعي ادب الهي است که خداوند در حق بندگان خالصش اِعمال ميکند. گاه براي تأديب آنها با کوچکترين اشتباه، آنها را مؤاخذه ميکند و آنها را از نعمتهايي که به آنها داده بود محروم ميکند. حضرت يوسف لحظهاي در زندان از ياد خدا غافل شد – بنابر تفسير معروف – و از آن کسي که قرار بود آزاد شود خواست که او را نزد پادشاه ياد کند و آزادي او را بخواهد: وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ.6 اما او بعد از آزاد شدن به طور کلي يوسف را فراموش کرد. بنابر برخي روايات، علت اين فراموش و طولاني شدن زنداني يوسف عليهالسلام اين بود که خدا ميخواست به حضرت يوسف بفهماند که خطا کردي که به غير خدا اميد بستي.
خداوند حضرت يونس عليهالسلام را نيز به خاطر ارتکاب يک ترک اوْلي مدتي در شکم ماهي حبس کرد. او سالهاي سال مردم را هدايت نموده و بارها بيمهريها و نامردميهاي آنها را تحمل کرده بود. اما با ظاهر شدن آثار عذاب آنها را رها کرد و رفت و تا لحظه آخر صبر نکرد و در کنار مردم نماند. وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا7 آيهاي است که هر شب در نماز غفيله ميخوانيم. شايد استحباب خواندن اين آيه در هر شب براي اين است که اين داستان را فراموش نکنيم و بدانيم که خدا با کسي رودربايستي ندارد و حتي پيامبر خويش را به خاطر يک کوتاهي کوچک که تکليف شرعي هم نبود تنبيه ميکند.
خداوند در قرآن خطاب به رسول گرامي اسلام صلياللهعليهوآله ميفرمايد: «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّك وَ لَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَ هُوَ مَكْظُومٌ؛ صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش، و مانند صاحب ماهى يونس عليهالسلام مباش.» خدا با اولياي خود در برابر اشتباهات کوچکي همچون ترک اولي اينگونه رفتار ميکند تا نقطه ضعفهاي کوچک آنها را هم برطرف کند و با مؤمنان هم متناسب با مرتبهاي که دارند با آنها رفتار ميکند. يک تفسير براي «البلاء للولاء» همين است؛ چراکه خدا هر کس را بيشتر دوست داشته باشد ميخواهد او را بهتر تأديب کند و نقصهاي او را برطرف کند. اين نقايص با سختيها و گرفتاريها برطرف ميشود. ترفيع درجات ولي به اين است که در مقابل سختيها صبر و مقاومت داشته باشد.
پس براي اينکه ما در دام عجب و غرور نيافتيم بايد به نقايص وجودي خودمان از آغاز و انجام بيانديشيم. هر قدر ناچيزي و پستي خود را بهتر بشناسيم، عظمت و قدرت خدا و وفور نعمتهاي الهي را بهتر درک ميکنيم و ميفهميم که از عهده شکر نعمتهاي او برنميآييم. لذا باز خودمان را کوچکتر مييابيم. اما در عوض پيش خدا عزيزتر ميشويم. اين يک معادله است که هر قدر انسان خودش را کوچکتر ببيند پيش خدا عزيزتر ميشود.
اميدواريم که خداي متعال ما را از همه وساوس شيطان، به خصوص عُجب و غرور حفظ فرمايد.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
--------------------------------------------------------------------------------
1 . تحف العقول، ص 285.
2 . حجرات، 17.
3 . نهج البلاغه، حکمت 454.
4 . يس، 77.
5 . مائده، 105.
6 . يوسف، 42.
7 . انبيا، 87.