شجاعت، یعنی کنترل قوه غضب
یکی از صفات و ویژگی های اباعبدالله که جا دارد بیشتر به آن توجه کنیم و این صفت را برای خودمان معنا کنیم، عبارت است از صفت شجاعت. شجاعت اباعبدالله و اصحابش، یک شجاعت بی نظیر و قابل توجهی است؛ هم قبل از عاشورا و هم در روز عاشورا. امام حسین را بیشتر در عاشورا و واقعة کربلا می شناسیم؛ اما درباره پنجاه و چند سال قبل از عاشورا از امام حسین راجع به عرفان و شجاعت و صفاتش کمتر صحبت کرده ایم. کتابی را دیدم به نام «امام حسین قبل از عاشورا» که نسبتاً خوب و قابل استفاده بود. این کتاب شخصیت امام حسین را در جمل، صفین، زمان معاویه، زمان پدرش و حوادث قبل از عاشورا مطرح کرده است. وقتی می گویند شجاعت، تصور ما خوب جنگیدن و خوب در مقابل دشمن ایستادن است؛ اما این یک معنای شجاعت است.
شجاعت فقط به خوب جنگیدن نیست، گاهی ممکن است شجاعت به عدم آن باشد.
همه ما در وجودمان سه قوه داریم؛ قوه غضب، قوه شهوت و قوه فکر و عقل. هر کدام از این قوا اگر کنترل شود، یک اثری دارد. اگر قوة شهوت کنترل شود، تبدیل به عفت می شود؛ آدم عفیف کسی است که شهوتش را کنترل کرده است. اگر قوة غضب کنترل شود، تبدیل به شجاعت می شود؛ شجاعت کنترل غضب است. اگر از قوة فکر خوب استفاده شود، ثمره اش حکمت می شود.
خدا هیچ چیزی را بی دلیل به انسان نمی دهد. اگر به ما غضب نمی داد، شجاعت درست نمی شد و انسان نمی توانست بجنگد؛ در میدان جنگ اگر غضب نباشد، انسان به دشمن حمله نمی کند. اگر شهوت نباشد، ممکن است ازدواج نکند، علاقه ها ایجاد نشود، صاحب اولاد نشود. پس هم شهوت لازم است، هم غضب و هم فکر.
علائم شجاعت
اما شجاعت، علائمی دارد که با استفاده از روایات، آنها را بیان می کنیم.
علامت اول: از امام معصوم(علیه السلام) روایت شده: «لَوْ تَمَیَّزَتِ الاشیاء لَکان الصِّدقُ مَعَ الشَّجاعة وَ کانَ الْجُبنُ مَعَ الْکِذب»؛[1] اگر چیزها را تقسیم کنیم، اگر بخواهیم خوبی ها، بدی ها، راست و دروغ را تقسیم بکنیم، صداقت همراه شجاعت و ترس همراه دروغ است.
علامت های انسان شجاع چیست؟ امام می فرماید: علامت انسان شجاع، صداقت و علامت آدم ترسو، دروغگویی و کتمان حقیقت است.
بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام)، ابن زیاد در مجلسی که ترتیب داده بود بر روی منبر رفت و شروع به جسارت کردن به امام حسین(ع) و امیرالمؤمنین(ع) کرد. همه نشسته اند و گوش می کنند در حالی که می دانند دروغ می گوید؛ ولی یک نفر هم برای اعتراض بلند نشد؛ این ترس است. اما یک جانباز به نام عبدالله بن عفیف که در جنگ ها هر دو چشمش را -یکی در صفین و دیگری در جمل در رکاب امیرالمؤمنین(ع)- از دست داده بود؛ بلند شد و گفت: «ان الکَذّاب ابن الکذاب انت و ابوک»؛ ابن زیاد! دروغگو خودت، پدرت، جد و اجدادت هستید.
امام حسین(ع) فرزند پیغمبر و سید شباب اهل جنت بود. شروع به گفتن فضایل امام حسین در بین جمعیت کرد و بساط ابن زیاد را به هم ریخت. یک نفر او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد آورد. ابن زیاد گفت: سخنرانی من را بهم مي زنی؟ می خواهی بگویم اعدامت کنند؟ گفت: چه افتخاری؟! شهادت، آن هم به دست خبیثی مثل تو. وقتی خبر شهادت امام حسین(ع) به من رسید خیلی غصه خوردم و گفتم: من نابینا بودم، اگر چنین نبود امام حسین را یاری می کردم؛ با خودم گفتم: دیگر مدال شهادت نصیب من نمی شود و تا آخر عمر از شهادت محروم می مانم؛ نمی دانستم خدا این قدر مرا دوست دارد که شهادتم را به دست خبیثی مثل تو قرار می دهد.[2] این شجاعت است.
اما انسان ترسو نان به نرخ روز می خورد. بیشتر کسانی که در کربلا بودند، امام حسین را می شناختند. فَرَزدَق که شاعر است، به امام حسین(ع) عرض کرد: قلب های این جمعیت با شماست، مي دانند که حق با شماست؛ اما از ترس بر شما شمشیر کشیده اند.
درهمین دنیای امروز، آمریکایی ها، اسرائیلی ها و سایر دشمنان جرأت جسارت به ساحت پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) را پیدا کرده اند. روزنامه های دانمارک، سوئد و کشورهای مختلف و همچنین بعضی از شبکه های تلویزیونی، این دوازده کاریکاتور را پخش کردند. اگر کسی همین جسارت و بی ادبی را نسبت به یک رهبر مذهبی آنها انجام دهد، ضد ایشان در می آید؛ اما شخصیتی که به آن جسارت شده، پیغمبر است، شخصیت بزرگ جهان اسلام است؛ کسی که قرآن درباره او می گوید: صدایتان را از صدای او بالاتر نبرید؛ «لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ».[3] همچنین قرآن می گوید: او را به اسم صدا نزنید، اگر می خواهید او را خطاب کنید، بگویید: یا رسول الله. خدا در قرآن یک بار هم پیغمبر را به اسم خطاب نکرده است. در قرآن «یا داود» و «یا یحیی» آمده، اما «یا محمد صلی الله علیه و آله و سلم» هرگز نیامده است؛ بلکه با عناوینی مانند «یا أیُّها النبی»، «یا أیُّها الرسول»، «یا أیها المدَّثِر»[4] و «یا أیها المزمِّل»[5] خطاب شده است. به چنین شخصیتی که دنیا برای او احترام قائل است به راحتی در روزنامه جسارت می کنند. معلوم است که این موج اسلام ستیزی است.
ظلم ستیزی، ماهیت حقیقی مسلمان
یکی از تحلیل گرانی که در خارج درس می خواند، می گفت: در گذشته در کشورهای خارجی، مسلمان را به عنوان کسی می شناختند که شراب نمی خورد، گوشت خوک نمی خورد، نماز می خواند و یا مثلاً به مکه می رود و دور خانه خدا می چرخد؛ یعنی مسلمان را به عنوان چهره ای می شناختند که برای خودش ممنوعیت هایی درست کرده. اما امروز کسی مسلمان را اینگونه نمی شناسد؛ بلکه می گوید: مسلمان ظلم ستیز است، مسلمان حکومت را عوض می کند، مسلمان یک تمدن ایجاد مي کند، مسلمان در جنوب لبنان (حزب الله) اسرائیل را مستأصل می کند، مسلمان یک حکومت چند صد ساله را در ایران عوض می کند. یک رهبر مذهبی مسلمین در یک خانه محقر، در یک کوچه باریک، در یک منطقة مستضعف نشین نجف نشسته؛ یک اعلامیه می دهد و تمام لیستش در انتخابات عراق رأی می آورد؛ چشم مردم عراق به آیت الله سیستانی دوخته شده است. یک فتوای میرزای شیرازی، مرجع مسلمانان، تنباکو را تحریم می کند. یک حکم مرجع تقلید مسلمانان درباره ارتداد سلمان رشدی، دنیا را مستأصل می کند. امروز مسلمان اینگونه است و این مانع آنهاست؛ پس چرا جسارت نکنند. این نشانه ضعف و زبونی و ترس است.
اگر اینها دارای موضع حقی بودند و حرفی برای گفتن داشتند، با شجاعت بحث می کردند. قرآن می گوید: «قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ» ؛[6] پیغمبر، به مشرکین بگو بیایید بحث کنیم؛ استدلال بیاورید؛ فحش و ناسزا نگویید. حتی قرآن به مسلمان ها می گوید: بت های مشرکین را سَب نکنید. اینگونه مقابله کردن با این دین مبین، با این روشنایی، با این بینش، دلیل بر ضعف است.
زنی به نام سوده همدانی به تنهایی نزد معاویه آمد و شروع به شعر خواندن در مدح امیرالمؤمنین(ع) نمود:
صّلَّی الالَهُ عَلَی رُوحٍ تَضَمَّنَهَا
قَد حالَفَ الْحَقّ لَا یَبغِس بِهِ بَدَلاً
قَبْرٌ فَأصبَحَ فیهِ العَدلُ مَدفوناً
فَصارَ بالحَقّ وَ الإیمانِ مَقرونا[7]
درود بر آن بدنی که وقتی در خاک رفت، عدالت هم با او رفت. تعریض به اینکه معاویه، عدالت را علی داشت؛ اما تو ظالمی و بویی از عدالت نبرده ای. معاویه به اطرافیانش گفت: ببینید این زن چه جرأتی دارد، شما نان مرا می خورید؛ ولی اینگونه از من دفاع نمی کنید. امیرالمؤمنین(ع) نه به اینها سفره رنگین داده، نه پول زیادی و نه هیچ گونه باجی؛ چگونه یک زن بلند شده آمده در دربار شام، مقابل معاویه ایستاده و دارد از شخصیت امیرالمؤمنین علیه السلام دفاع می کند.
بنابراین یک علامت انسان شجاع، این است که راست می گوید.
همراهی با دوستان و صبر کردن؛ از علائم شجاعت
علامت دوم و سوم:
«سُئِلَ حسنُ ابنُ علی علیه السلام عَنِ الشجاعه»؛
«از امام حسن پرسیدند: شجاع کیست؟»
فرمود: شجاع کسی است که دو علامت دارد:
«مُوافَقَه الاقران»؛
«با دوستانش همراهی می کند؛ ستیز نمی کند، دوست پسند است، گرایش و جذب در او قوی است و نسبت به دوستانش دفع ندارد.»
«وَالصّبرُ عِندَ الُطَّعانِ»[8]
«در جبهة جنگ، بردبار و صبور است. تیر و نیزه و خطرات را برای خدا تحمل می کند.»
شجاعت و مروت امام حسین(ع) در کربلا
روز عاشورا، کسی به نام تمیم بن قحطبه که از فرماندهان شجاع و قوی شام بود، به میدان آمد و مبارز طلبید. خود امام حسین(ع) جلو رفت و فرمود: ابن قحطبه، من برای مبارزه با تو آمده ام. گفت: حسین، برگرد؛ تو فرزند پیامبری، من دلم نمی خواهد کشته شوی؛ همه یارانت کشته شده اند و به تنهایی حریف این همه آدم نمی شوی؛ پس تسلیم شو. امام فرمودند: اگر من بجنگم و با عزت کشته شوم، بهتر از این است که مثل یک آدم ذلیل تسلیم شوم. حالا حاضری با من مبارزه کنی؟ گفت: بله. وارد نبرد شدند و در همان اولین لحظات، امام علیه السلام ضربه محکمی به پای او زد؛ ابن قحطبه از اسب روی زمین افتاد و صدای ناله اش بلند شد. امام با اینکه می توانست او را بکشد، آمد بالای سرش و دید که دارد التماس می کند؛ فرمود: چه می گویی ابن قحطبه؟ می خواهی بگویم قبیله ات بیایند و تو را ببرند؟ گفت: بله آقا، لطف کنید و مرا نکشید. امام فریاد زد: بیایید فرمانده تان ابن قحطبه را ببرید. افراد قبیله اش آمدند، زیر بغل هایش را گرفتند و با پای مجروح او را بردند.
این شجاعت با مروت است، این شجاعت با جوانمردی است، این شجاعت با ایثار است، این شجاعت با از خودگذشتگی است. او فقط به نتیجة جنگ نمی اندیشد.
در جنگ صفین، وقتی که امیرالمؤمنین(ع) به منطقة صفین رسید، معاویه آب را محاصره کرده بود و لشکر آب نداشتند که بنوشند. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: حسینم، حمله کنید و آب را آزاد کنید. امام حسین و اباالفضل العباس و افراد دیگری حمله کردند دشمن را از کنار آب دور کردند و آب را به اختیار خودشان در آوردند. بلافاصله به معاویه پیغام دادند: آب آزاد است؛ می توانید از آب استفاده کنید. به این می گویند مروت که مقابله به مثل نکردند. وقتی امام حسین برگشت، امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:
«هَذا أوّلُ فَتحٍ بِبَرَکَة الحُسَین»؛
«حسین جان، این اولین پیروزی است که به دست تو رخ داد»
آب را برای مردم و لشکر کوفه برای همه کسانی که آمده اند حتی آنهایی که می خواهند با ما بجنگند آزاد کردی. یک وقت اشک در چشمانش حلقه زد و فرمود: اما همین مردم، یک روز این آب را از تو و اهل بیتت دریغ می کنند.[9]
در کوفه قحطی شد؛ آمدند خدمت امیرالمؤمنین که آقا، نماز باران بخوانید. فرمود: حسینم، با ایشان برو و نماز باران بخوان. امام حسین نماز خواند و باران آمد به طوری که در آب راه ها و جوی ها آب جاری شد. فرمود: حسینم، به برکت نماز باران تو این مردم آب نوشیدند؛ اما همین ها یک روز آب را به روی تو خواهند بست.
اگر اباعبدالله در روز عاشورا نماز باران می خواند، همه سرزمین را آب می گرفت؛ اگر دعا مي کرد، بهترین و پرباران ترین ابرها بالای سرش ظاهر می شد؛ اما امام نمی خواست از معجزه استفاده کند و از راه غیرطبیعی وارد شود. و الا همین آقا در کوفه نماز باران خواند و جوی ها پر از آب شد؛ می خواست مردم را امتحان کند و ببیند که چه کسی به او می پیوندد، مثل حر و چه کسی به او پشت مي کند، مثل عبیدالله حر جوفی. قرار بود حادثه عاشورا به نحو عادی پیش برود تا افراد، خودشان را در این صحنه نشان دهند. این، شجاعت اباعبدالله(علیه السلام) است.
از امام باقر(ع) سئوال کردند: آیا شهدای کربلا درد ضربات را احساس مي کردند؟ فرمود: نه، وقتی تیر می خوردند اصلاً احساس درد نمی کردند؛ چون عاشق بودند. چه کسی از نماز خسته می شود؟ کسی که عاشق نماز نیست؛ کسی که نماز را باری بر روی دوشش می بیند؛ لذا می گوید: بخوانم تا راحت شوم. اما پیغمبر، همین که صدای اذان می آمد، وقتی که به نماز می ایستاد، می فرمود: حالا راحت شدم.
«ارحِنا یا بلال»؛ بلال، راحتمان کن.
ابن شاذان نقل می کند: دیدم که یونس بن عبدالرحمن بعد از نماز صبح در سجده است. با او کاری داشتم؛ هر چه ایستادم دیدم، از سجده بر نخاست تا این که آفتاب زد و سر از سجده برداشت. گفتم: چقدر سجده ات طولانی شد! گفت: تو ندیده ای که امام صادق(ع) چگونه سجده مي کرد؟ ندیده ای که بعضی از یارانش چگونه عبادت می کردند؟ این روایت را فضل بن شاذان -از اصحاب است- نقل می کند ؛ این نکته ای دارد.
امام سجاد(ع) زیاد نماز می خواند و عبادت مي کرد؛ خواهرش سکینه، دختر امام حسین (علیه السلام) آمد نزد جابر ابن عبدالله انصاری که با این خانواده ارتباط داشت و رفت و آمد می کرد. به او گفت: به برادرم امام سجاد بگو که عبادتش را کمتر کند؛ خیلی خودش را اذیت می کند. جابر می گوید: وقتی که رفتم و این مطلب را به امام سجاد عرض کردم، نوشته ای را آورد؛ دیدم در آن عبادت های حضرت علی را نوشته است. فرمود: جابر، عبادت من کجا، عبادت امیرالمؤمنین(ع) کجا؟ تو آمدی به من تذکر می دهی؟ جدم امیرالمؤمنین(ع) چندین برابر این عبادت را انجام می داد.
لذا تحمل از روی عشق است؛ فعال بودن در کاری، از روی علاقه است.
علایم دیگر شجاعت
علامت چهارم و پنجم و ششم: امام باقر(علیه السلام) از رسول الله(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
«ألا أخبِرُکُم بِأشَدّکُمْ وَ أقْواکُمْ»؛
«مردم، می خواهید به شما بگویم که شجاع ترین شما کیست؟»
«قَالوا بَلَی یَا رَسُولَ اللهِ»؛ بله، ای رسول خدا.
فرمود:
«أشَدُّکُمُ الَّذی إذَا رَضِیَ لَمْ یُدْخِلْهُ رِضاهُ فِی إثْمٍ وَلَا بَاطِلٍ »؛
«کسی که در حال رضایت و خوشی، در حالی که شرایط برایش فراهم است، گناه نکند.»
گاهی شرایط فراهم نیست؛ مثلاً چشمش نمی بیند که بخواهد به نامحرم نگاه کند؛ شهوتش دیگر خاموش است که بخواهد گناه جنسی کند؛ کسی که دیگر نقص سامعه دارد و نمی تواند موسیقی گوش کند. اما حضرت فرمود: کسی که زمینه برایش فراهم است و گناه نکند، شجاع است.
«وَإذَا سَخِطَ لَمْ یُخْرِجْهُ سَخَطَهُ مِنْ قَولِ الحَقِّ»؛[10] کسی که وقت عصبانیت، ناحق نگوید. بعضی ها وقتی که عصبانی می شوند، ناحق می گویند؛ همین که با همسرش دعوایش می شود، خدماتش را نادیده مي گیرد؛ همین که با رفیقش دعوایش می شود، شروع می کند به بد و بیراه گفتن و خوبی هایش را نادیده می گیرد. با یکی که قهر می کند یا اختلافی پیدا مي کند، خدمت هایی را که به او کرده نادیده مي گیرد.
پیامبر(ص) نگفت در حال عادی؟ چون در حال عادی، انسان به راحتی رعایت می کند؛ ولی در عصبانیت، دیگر احساس می کند همه مبانی عقلی اش کنار رفته و هر چه از دهانش در می آید، می گوید. لذا فرمود: کسی که در حال غضب از قول حق خارج نشود، شجاع است.
«وَإذا قَدَرَ لَمْ یَتَعاطَ مَا لَیسَ لَهُ بِحَقٍّ»؛[11] زمانی که قدرت پیدا مي کند، چیزی را که مال او نیست، اخذ نکند؛ یعنی به خاطر قدرتش، ظلم نکند.
بنابراین طبق فرمایش پیغمبر خدا، کسی که این سه صفت را دارد، شجاع است: در حال غضب ناحق نگوید، در صورت فراهم بودن شرایط، گناه نکند و در حال قدرت، چیزی که مال او نیست را کسب نکند.
نقل شده که همین حدیث را امام باقر(ع) برای عمر ابن عبدالعزیز که خلیفه وقت بود، خواند؛ تمام که شد، مقداری فکر کرد و گفت: قلم و کاغذ بیاورید؛ «فَکَتَبَهُ لَها بِرَدِّ فَدَکَ»؛ نوشت: فدک را برگردانید. اولین کسی که فدک را به بنی هاشم و اهل بیت برگرداند، عمر ابن عبدالعزیز بوده است. بعضی نوشته اند: به خاطر شنیدن این حدیث به مدینه آمد؛ خدمت امام باقر(علیه السلام) رفت و گفت: حق با شماست ما قدرت پیدا کردیم، ولی حق نداریم چیزی که مال ما نیست را اخذ کنیم؛ فدک مال شماست. لذا فدک را به اهل بیت(ع) برگرداند.
حجةالاسلام رفیعی
[1]. غررالحکم، 4348
[2]. بحارالانوار، ج 45، ص 119؛ اللهوف، ص 164
[3]. سوره حجرات، آیه 2
[4]. سوره مدثر، آیه 1
[5]. سوره مزمل، آیه 1
[6]. سوره بقره آیه 111
[7]. بحارالانوار، ج 41، ص 119؛ بلاغات النساء، ص 48؛ کشف الغمه، ج 1، ص 174
[8]. بحارالانوار، ج 75، ص 102
[9]. بحارالانوار، ج 44، ص 226
[10]. من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 407
[11]. بحارالانوار، ج 72، ص 28؛ الامالی للصدوق، ص 20؛ مشکاه الانوار، ص 32