۱۱
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بسْمِ اللَّه الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين.
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
«يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون»
مروری بر مباحث گذشته
جلسه گذشته بحث ما راجع به آیه شریفه «يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون» بود که سیاق « إِلَّا وَ أَنتُم {مُّتَّقون} » را اقتضا میکند و اینکه ملکه قدسیّه تقوا نقش زیربنایی دارد نسبت به تمام مقامات معنویّه، ملکات فاضله و آثاری که در نشئات وجودی دارد؛ اعمّ از دنیوی، برزخی، اُخروی. آیاتی را در رابطه با عاقبت امر، یعنی عاقبت کار دنیوی مطرح کردیم مانند« وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِين»، « و لاتمَُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون».
گفته شد که در مقامات معنویّه مانند توکل، رضا و تسلیم «تقوا» نقش زیربنایی دارد. تقوا دارای درجات است. تقوا به درجهای میرسد که از نظر درونی به مقام تسلیم منتهی میشود. آنجایی که انسان از نظر درونی به مقام تسلیم برسد؛ عاقبت به خیری صد در صد که تأملی در آن نیست؛ از ناحیه تقوا برای انسان میآید.
تقوا و یقین
به این علّت که در جلسه گذشته مقداری از مباحث باقی ماند و - انشاءالله - در دهه آخر ماه صفر بحث دهه اوّل محرم (امام حسین علیه السلام؛ مصلح غیور) را ادامه میدهیم، در این جلسه مقداری در ارتباط با جلسه گذشته بحث میکنیم.
یقین، برتر از تقوا
ما این را داریم که: وَ العاقِبَةُ لِلتّقوی وَ اَهلِ الیَقین. در باب متّقین، آیات متعدّده داشتیم. درباب اهل یقین، مطلب از چه قرار است؟ یقین از مقامات معنویّه است و ما در معارفمان؛ در آیات و روایات داریم و تا حدّی که جلسه ما اقتضا میکند، این را عرض میکنم.
روایتی است که حضرت امام صادق (علیه السلام) به ابیبصیر فرمودند «یا اَبا مُحمَّد، الاِسلامُ دَرَجَةٌ قال قُلتُ نَعَم. قالَ وَ الایمانُ علی الاِسلامِ دَرَجَةٌ» ای ابامحمد! اسلام، خودش یک شأنی است، درجهای معنوی است. میگوید؛ گفتم بله. حضرت فرمودند؛ ایمان برتر از اسلام است « الایمانُ علی الاِسلامِ دَرَجَةٌ » درجه، پلّه است. یعنی یک مرتبه بالاتر. ایمان بالاتر از اسلام است. {مراد از این اسلام، اسلام ظاهری است و این غیر مقام تسلیم است. یک وقت اشتباه نشود} « قالَ: قُلتُ نَعَم » میگوید گفتم بله! ایمان بالاتر از اسلام است « وَالتّقوی عَلَی الایمانِ دَرَجةٌ » حضرت فرمودند تقوا از ایمان هم برتر است. چرا؟ برای اینکه تقوی محصول ایمان است. ما در گذشته بارها تقوا را معنا کردیم « قال: قُلتُ: نَعَم» دوباره میگوید بله « قال وَالیَقینُ عَلَی التَّقوی دَرَجَةٌ » حضرت در ادامه فرمودند؛ یقین از تقوا هم بالاتر است. پس معلوم میشود این یکی از مقامات معنویّه است «قال قُلتُ نَعَم. قال: فَما اوُتِیَ الناسُ اَقَلَّ مِنَ الیَقینِ» یعنی به مردم چیزی کمتر از یقین داده نشده است « وَ اِنَّما تََمَسَّکتُم بأَدنَی الإسلامِ » و شما فعلاً به همان مرتبه پایین آن تمسّک کردید «فَایّاکُم اَن یَنفَلِتَ مِن اَیدِیکُم » مواظب باشید از دستتان بیرون نرود. همین سررشته را که گرفتید، بروید جلو. از دستتان در نرود.
یک روایت دیگر از امام رضا (علیه السلام) داریم که این روایت خیلی صریح است. «قال (علیه السلام)؛ الاِیمانُ فَوقَ الاِسلامِ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقوی فَوقَ الایمانِ بِدَرَجَةٍ وَ الیَقینُ فَوقَ التَّقوی بِدَرَجَةٍ وَ لم یُقسَم بَینَ العِبادِ شیءٌ اَقَلُّ مِنَ الیَقین » این عبارات خیلی صریحتر است. ایمان بالاتر از اسلام است، تقوا برتر از ایمان و یقین بالاتر از تقوا است و چیزی هم بین بندگان خدا کمتر از یقین تقسیم نشده است. یعنی افرادی نادر، اهل این هستند.
معنای یقین در منطق
یقین چیست؟ همه اینها را در یک جلسه نمیشود مطرح کرد. فقط سرنخها را میدهم. اصطلاحاتی از نظر منطقی داریم که در مفاهیم ذهنیّه مطرح است. که در آنجا علم و یقین را مطرح میکنند. فرق بین علم و یقین چیست؟ گرچه ما اینها را به عنوان مرادف استفاده میکنیم( مثل انسان و بشر که یک معنا را میرساند) اما اینها با هم متفاوتاند. علم آن چیزی است که از نظر مفهومی، انسان احتمال خلاف آن را ندهد. علم دارم یعنی احتمال خلاف نمیدهم.
یقین آن است که اصلاً احتمال خلاف ندارد. یعنی احتمال خلاف هم در آن رد میشود. این محکمکاری است. این را میگویند یقین. یک وقت میگویی احتمال خلاف نمیدهم، یک وقت میگویی احتمال خلاف ندارد. این غیرِ آن و محکمتر از آن است. بنابر این منطقیها و کسانی که مفاهیم ذهنیّه را مطرح میکنند؛ بین علم و یقین فرق میگذارند و یقین را هم اینگونه که گفته شد تفسیر میکنند.
معنای یقین در مقامات معنویّه
یک اصطلاح یقین داریم که در معارف ما و مقامات معنویّه است. در اینجا بعد از اسلام و ایمان و تقوا، یقین را مطرح میکند. مقامات معنویّه و سیرهای معنوی را دارد مطرح میکند. حتی در یک روایتی داریم که « جاءَ جَبرئیلُ الی النَّبی (صلّی اللهُ علیهِ و آلِه و سلَّم) فَقالَ یا رَسولَ الله اِنَّ اللهَ تَبارکَ وَ تَعالی اَرسَلَنی اِلَیکَ بِهَدیَّهٍ لَم یُؤتها اَحَداً قَبلَک » جبرئیل آمد پیش پیغمبر و گفت خداوند یک هدیهای فرستاده ( به تعبیر ما یک کادویی برای تو فرستاده است ) که قبلاً به کسی نداده است« قالَ رسولُ الله: قُلتُ وَ ما هِیَ؟» رسول خدا فرمود: آن چیست؟ « الصَّبر وَ اَحسُن مِنهُ» صبر و بهتر از آن... روایت مفصلی است تا میرسد به اینجا که میگوید « الیَقیِن » وقتی میگوید یقین، پیغمبر از او سؤال میکند که تفسیر یقین چیست؟« قُلتُ فَما تَفسیرُ الیَقیِن؟ قالَ المُوقِن یَعمَلُ لِلّه کَأَنَّهُ یَراهُ فَاِن لَم یَکُن یَری الله فَاِنَّ اللهَ یَراه» میگوید: کسی که یقین دارد آنچنان برای خدا عمل انجام میکند که گویی خدا را میبیند و اگر خدا را هم نبیند، خدا که او را میبیند! لذا این یقین که در معارف ما آمده، غیر مفاهیم ذهنیّه است؛ این جنبه مفهومی ندارد. یک سنخِ دیگری است.
تقوا، زیربنای یقین
این را میخواستم بگویم که تقوا جنبه زیر بنایی برای تمام مقامات معنویّه دارد، این طور نیست که فقط ما را به تسلیم برساند، به ما فوق مقام تسلیم هم ما را میرساند. تقوا انسان را به یقین میرساند در مقامات معنویّه. اینکه گفتم نقش زیر بنایی دارد یک وقت هست میگویی « وَ لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون » شاید اشاره به این باشد که مقیّد باشید تقوا را پیشه کنید و حقّ تقوا را هم رعایت کنید به طوری که خلاصهاش موقعی که خواستی بمیری با مقام تسلیم بمیری، جلسه گذشته هم گفتیم؛ این برای عاقبت به خیری بود. اما یک وقت هست که بحث چیز دیگری است و آن این است که همین تقوا چون دارای درجات است به یک جایی انسان را میرساند که به یقین برسد و یقین غیر مفاهیم ذهنیّه است؛ سنخِ آن، یک سنخِ دیگر است. چه سنخی است؟
یقین، شهودی است نه مفهومی
در روایت داشت « فَما تَفسیرُ الیَقین»، جواب داد « المُوقِنُ یَعمَلُ لِلّهِ» موقعی که دارد عمل میکند، « کَأَنَّهُ یَراه » مثل اینکه خدا را دارد میبیند؛ علم به خدا نیست. سنخ را عوض کرد از سنخِ مفهومی خارجش میکند می برد در سنخِ مشاهدهای. حرفهای من را خوب توجّه کنید. « فَاِن لَم یَکُن یَری الله » فرض کنید ندید « فَإِنَّ الله تَعالی یَراه» خدا که او را میبیند!
در یک روایت از پیغمبر اکرم هست که دوباره همین مطلب را دارد « قالَ رسولُ الله (صلّی الله عَلیه وَ آلِه و سلَّم) إِنَّ الله تَعالی یَقول: ثَلاثُ خِصالٍ غَیَّبتُهُنَّ عَن عِبادی» حضرت فرمود خداوند می فرماید: سه خصلت بوده است که من از بندگانم پنهان کردهام « لَو رَآهُنَّ رَجُلٌ ما عَمِلَ سوءً اَبَدا» که اگر شخصی آنها را ببیند، (رؤیت را پیش میکشد) هیچ وقت کار بد نمیکند؛ بعد میفرماید « لَو کُشِفَ غِطائی فَرَآنی حَتّی یَستَیقِنَ » سرنخ را همین جا به دست میدهد ؛ و آن اینکه همین تقواست که انسان را به مقام یقین میرساند و مقام یقین آن مقامی است که بر او شهود میشود آنچه را که بر دیگران پنهان است. سنخ آن را خواستم بگویم. سنخِ یقین سنخِ شهودی است که آن هم دارای درجات است. در این آیه شریفه میفرماید « وَ كَذَلِكَ نُرِى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِين » ملکوت سماوات و ارض را به حضرت ابراهیم نشان دادیم. چرا؟ میخواستیم از اهل یقین بشود. اهل یقین، اهل شهود هستند.
لذا اهل یقین خیلی کم هستند. روایتش را دیدید که قبلاً خواندم. علّت چیست؟ اگر منظور از یقین اصطلاح منطقیها باشد که فراوان است! نه، بحث مفهومی نیست. بحث، بحث شهودی است. شهود نسبت به آنچه را که بر دیگران پنهان است.
گذرا بودن شهود
این شهود با چشم سر است؟ نه. روایت از امام هشتم (علیه السلام) است که فرمود« کَفی بِالیَقین غِنیً و بِالعِبادَةِ شُغُلاً وَ اِنَّ الایمانَ بِالقَلبِ وَ الیَقینَ خَطَراتٌ » این را معنا میکنم برای شما. ایمان؛ دلبستگی است. سابقً گفتهام که ایمان مربوط به قلب است، اعتقاد مربوط به عقل است؛ این مربوط به قلب است. واردات قلبیّه است. اما آن سنخ چیست؟ از سنخِ محبّت است، دلبستگی است. میفرماید « وَ الیَقینَ خَطَراتٌ ».
روایت دیگر از امام باقر (علیه السلام) است که فرمود « الایمانُ ثابِتٌ فِی القَلبِ » ایمان، دلبستگی است. در دل هم هست « وَ الیَقینُ خَطَراتٌ فَیَمُرُّ الیَقینُ بِالقَلبِ » هر دو روایت میگوید یقین: خطرات. این یعنی چه؟ یعنی این گذراست. میگذرد. این یک نوع رؤیت درونی است در ارتباط با دل؛ اما همیشگی نیست. یک بارقه الهی میزند به قلب، یک مرتبه غیب شهود میشود باز دوباره برمیگردد. خطرات معنایش این است.گذراست؛ چون اگر آن کسی که اهل معرفت است در آن حال بماند قالب تهی میکند. یک مرتبه بارقه الهی میآید، میبیند و بعد هم برمیگردد.
زیربنای آن هم تقوا است میخواستم این را بگویم. خوب این را دقت کنید؛ عمده بحث من این بود. زیربنای این هم تقوا است. مشاهده کردید که من روایات را خواندم. از اسلام و ایمان و تقوا آمد جلو تا رسید به یقین. بعد به یقین که میرسد، میگوید این را خداوند به کمتر کسی از بندههایش عنایت کرده است. این یک نوع شهود است این را ما در آیات هم داریم. نمیخواهم وارد این بحث بشوم چرا که قبلاً این بحثها را باب خودش کردهام.
مراتب یقین؛ علم الیقین، عین الیقین، حقّ الیقین
مرحوم مجلسی(رضوان الله تعالی علیه) وارد این مبحث که میشود میفرماید « وَ لِلیَقینِ ثَلاث مَراتِب: علمُ الیقین، عینُ الیقین و حقُّ الیقین » آیات را هم میآورد « كلاََّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَترََوُنَّ الجَْحِيمَ ثُمَّ لَترََوُنهََّا عَينَْ الْيَقِين » نگاه کنید همه رؤیت است.
بعد میرود سراغ آیه « إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِين » که در سوره واقعه است و آن آیات قبلی در سوره تکاثر بود. بعد میرود سراغ فرق گذاشتن بین «عِلمُ الیقین، عِینُ الیقین، حقُّ الیقین» که هر سه در قرآن است. نمیخواهم وارد این مسائل بشوم فقط به صورت عبوری آنچه را ایشان میگوید نقل میکنم. « وَ الفَرق بَینَها اِنَّما یَنکَشِف بِمِثالٍ فَعِلمُ الیَقین بِالنّار مَثَلا هُوَ مُشاهِدةُ المَرئیّات بِتَوَسُّطِ نورِها » ایشان علم الیقین را به چراغ آتش مثال زدهاند، نور آن را میبینی و به وسیله نور آن دیدنیها را شهود میکنی.
« وَعَینُ الیَقین بِها هُوَ مُعایَنَةُ جِرمِها » عین الیقین بالاتر است؛ جِرم آتش را هم میبینی « وَحَقُّ الیَقین بِها الاِحتِراق فیها وَإِنمِحاءُ الهُوّیةِ بِها وَ الصَّیرورة ناراً صرفاً » و حق الیقین هم این است که خودت بیفتی در آتش و تو هم خودت بشوی آتش. دیگر من بهتر از این نمی توانستم بگویم. به حق الیقین کاری نداریم. این دو مرحله علم الیقین و عین الیقین؛ همهاش شهود است. اینها هیچ ارتباطی به مسائل ذهنیّه ندارد، اینها از مفاهیم نیستند.
شرع و شعور؛ تنها راه رسیدن به شهود و مقامات معنویّه
عمده بحثم این است که؛ آنهایی که میخواهند به شهود برسند باید همین مسیر را بروند. بدانید! از نظر مقامات معنویّه راهی جز همین راه شرع نداریم. مراعات کردنِ همین مسائل شرعیّه (یعنی ترک محرّمات و اتیان به واجبات) است که انسان را به اینجا میرساند. همینهایی که ما در معارفمان داریم. مراقبت از اینها!
خیال نکیند ذکر و وِرد و امثال اینها آدم را به جایی میرساند! اگر این نباشد همه آنها بیاثر است. چون نقش زیر بنایی دارد. از همین راه بوده است که اولیاء خاصّ خدا به مقامات معنویّهشان رسیدند. گاهی به من مراجعه میکنند، میگویند چه کار کنیم؟ - نعوذ بالله - این ادا و اطوار در آوردن یعنی چه؟ اگر واقعا میخواهی معصوم بشوی؛ با ترک محرمات و اتیان واجبات، میشوی معصوم. عصمت هم دارای مراتب است. اولین مرتبهاش همین است. مستحبات و مکروهات پیشکشت. این را مقیّد باشید. بنا نیست - نعوذ بالله- انسان یک زبان افسار گسیخته داشته باشد، چشم افسار گسیخته داشته باشد، گوش افسار گسیخته داشته باشد، این اعضاء و جوارح ظاهریّهاش از نظر مسائل شرعیّه اصلاً رعایت نکند، بعد این با ذکر و وِرد به مقامات معنویّه برسد. نخیر! هیچ درک نکردی معارف اسلام را !
لذا غالباً دیدید که من همواره بر این مطلب تکیه میکنم که شرع و شعور است که انسان را بالا میبرد. من یک وقتی گفتهام ما سه تا «ش» داریم که اگر دو تای از آنها نباشد سومی آن بیاثر است. که فعلاً وارد سومی نمیشوم. دو تا اساسی است؛ شرع و شعور. رعایت موازین شرعی کردن و در کنار آن هم سطح بینش را بالا بردن. این است که تو را به مقامات معنویّه میرساند.
بنده خم و راست بشوم، ادای مسلمانها را در بیاورم، به هیچ جا نمیرسم. ذکرم شده است لقلقه زبان من! اینها فایده ندارد. اساس کار شرع وشعور است. لذا میخواستم این را بگویم که بله « وَ العاقِبةُ لِاَهلِ التَّقوی وَ الیَقین» اهل یقین چه کسانی هستند؟ اینها هستند.