دعا - رمضان ۱۳۹۱ - جلسه ۱۳
نفرین حضرت نوح(علیهالسّلام) در مواجهه با معاندین
أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحيمِ؛
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ وَ اسْمَعْ دُعَائِي إِذَا دَعَوْتُكَ وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ»[1]
مروری بر مباحث گذشته
گفته شد ماه مبارک رمضان ماه تلاوت قرآن و ماه دعا است، یعنی دعای خیر نسبت به خود و دیگران، چه مادّی باشد و چه معنوی. امّا گفتیم دعایِ به غیر خیر، نهی شده است. گفتیم، در مواردی، نفرینهایی که انبیا و بعضی از اولیا کردهاند جهت خاصّ خودش را داشت و تقسیمبندی کردیم که آنها نسبت به معاندینِ با حق نفرین میکردند، البته نه همۀ آنها را. توضیح داده شد که نسبت به مستضعفین برای هدایتشان دعای به خیر میکردند.
حضرتنوح، پیامبر مرسل
در بین انبیا اوّلین پیامبری که مرسل است و شریعت آورده، حضرتنوح، از پیامبران اولوالعزم است که بعد از او حضرتابراهیم و بعد حضرتموسی و عیسی و پیغمبراسلام هستند. در قرآن، اوّلین کسی که میبینیم قومش را نفرین کرده، راجع به حضرتنوح است. در آیات متعدّد در مورد حضرتنوح، بیش از دیگران داریم و بعداً به بعضی از اینها اشاره خواهم کرد. حضرتنوح قوم خودش را نفرین کرد و چون در آن نکتهای غیر از نکتهای که در نفرین انبیا است، ذکر شده، لذا این را جدا کردم و میخواهم در مورد آن صحبت کنم.
تفاوت نفرین حضرتنوح با دیگر پیامبران
برای خاطر اینکه مطلب روشن شود، باید عرض کنم که چرا او را جدا کردم. یعنی تفاوت حضرتنوح با انبیا دیگر چه بوده است؟ انبیا دیگر قوم خودشان را نفرین میکردند امّا حضرتنوح، مَن فِی الأرض را لعن کردند. دقّت کنید! که چرا من او را از انبیا دیگر جدا کردم. دیگران یا شخص را نفرین میکردند یا گروه را، امّا راجع به حضرتنوح اینطور نیست، مَن فِی الأرض را نفرین فرمود و خدا هم از او قبول کرد و هرچه بود الّا خودش و چند نوع دیگر را از بین برد. چرا؟[2]
اختلافات در سنّ حضرتنوح
اوّل وارد میشوم تا نسبت مدّتی که حضرتنوح در بین ابناء بشر بود و آنها را به توحید دعوت میکرد چه مقدار بوده است. عمر حضرتنوح را میدانید و ضربالمثل هم هست. البته قرآن در سوره عنکبوت تا نهصدوپنجاه سال را مطرح میکند: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسينَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ * فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمينَ»؛[3] ولی سنّ حضرتنوح این نیست. نمیخواهم وارد این آیه بشوم، امّا از خود همین آیه هم بیرون میآید. میگوید: «أَرْسَلْنا»؛ بعد از اینکه رسالت را به او دادیم عمرش نهصد و پنجاه سال بود. زمانی که میخواست به رسالت برسد بچّۀ شیرخواره نبود. در اینجا روایات و اقوال زیادی داریم. مرحوم مجلسی(رضواناللهتعالیالیه) در رابطه با عمر حضرتنوح میگوید: این مسئلهای اختلافی است. بعضیها هزار سال گفتهاند، بعضیها هزار و چهارصد و پنجاه سال، بعضی هزار و چهارصد و هفتاد سال و بعضی دوهزار و پانصد سال؛ که دربارۀ دوهزار و پانصد سال روایات متعدّد داریم و بعضیها روی همین تکیّه میکنند.
مقدار سنّ حضرتنوح
حضرتنوح هشتصد و پنجاه سال در قومش بود، ولی مبعوث به رسالت نشد. بعد از آن بود که به رسالت مبعوث شد. طبق قرآن نهصد و پنجاه سال هم قومش را به توحید دعوت کرد و بالاخره نفرینشان کرد. بعد هم وقتی که از کشتی پیاده شد، بلافاصله بعد از آن از دنیا نرفت، بلکه پانصد سال بعد از آن هم زنده بود و دویست سال هم طول کشید تا کشتی را ساخت. اینها را جمع ببندید میشود دوهزار و پانصد سالی که در روایات است.
مجانین واقعی!
در قرآن سورههای زیادی در مورد حضرتنوح هست. مثلاً سورۀ مؤمنون است و در آنجا آیات متعدّد وجود دارد؛ سوره شعرا از صد و هفده تا صد و بیست؛ سوره قمر؛ آیۀ نه و ده سوره هود و سوره نوح. ببینید که یک یا دو آیه نیست. شما در این آیات که میخوانید، میبینید که حضرتنوح با چه کسانی مواجه بود و آنها چه سبک مغزهایی بودند. چه تهمتها به او زدند، مثل اینکه میگفتند: مجنون است یا جنزده است؛ همین چیزهایی که به همه پیغمبران میگفتند. به اصطلاح:
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور
بر خلائق میرود تا نفخ صور
وقتی حرف حقّی گفته میشود، زود میگویند: جنزده و مجنون است؛ «إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ». بعد خدا جواب میدهد: «إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ».
مواجهه پیامبران با اقوامشان
روایتی است از امامصادق(علیهالسّلام) که حضرتنوح را آزارش میدادند و او را شروع کردند به زدن. آنقدر کتکش زدند که از داخل گوشش خون بیرون زد تا بیهوش شد و سه شبانه روز به همین حالت بود. ببینید که با چه دیوانههایی مواجه بوده است. برخوردهایی که این قوم با حضرتنوح کردند با پیغمبر ما نکردند. امّا در عین حال حضرتنوح نفرین نکرد؛ درست مثل پیغمبر. عین این جمله را از حضرتنوح دیدم: «اللَّهُمَ اهْدِ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ» که پیغمبر هم در حرفهایش استخدام کرده است. پیغمبر ما را زدند و صورتش را زخمی کردند. عدّهای گفتند: نفرین کن، دیدی حضرتنوح را، که نفرین کرد؟ گفت: «اللَّهُمَ اهْدِ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»؛ همانی که حضرتنوح، بعد از سه روز از آنکه به هوش آمد گفت. گفت: «اللَّهُمَ اهْدِ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ». ببینید چه طور اینها تحمّل داشتند. مگر نفرین میکردند؟ اصلاً و ابداً.
صبر سیصد ساله!
آنهایی که ایمان آورده بودند به او گفتند: نفرین بکن، اینها که درست نمیشوند. حاضر نشد این کار را بکند، امّا بالاخره در مضیقه قرار گرفت تا نفرینشان کند. تعبیر این است که ملائک آمدند و وساطت کردند که عجله نکن. گفت: باشد، من سیصد سال صبر میکنم.[4] این مسئله چند بار تکرار شد و حاضر نشد نفرین کند، تا کار به اینجا رسید که نفرین کند. البته اقدام را هم خودش انجام نداد، به این معنا که از ناحیۀ خداوند به او گفته شد.
چرا نوح نفرین کرد؟
روایتی است که صدوق در عللالشرایع نقل میکند. از حنانۀبنسدیر میگوید: «قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ(علیهالسّلام) أَ رَأَيْتَ نُوحاً(علیهالسّلام) حِينَ دَعَا عَلَى قَوْمِه»؛ سوال این است که چرا نوح قومش را نفرین کرد؟ حضرت آیۀ سوره نوح را فرمودند: «رَبِّ لا تَذَرْ»؛[5] که من تکیهام بر همین است، «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ * قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ * أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطيعُونِ * يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمي لَيْلاً وَ نَهاراً * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي إِلاَّ فِراراً * وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً * ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً».[6] ببینید حضرتنوح همینطور رفتار میکند امّا هرچه کرد نتیجهای نگرفت. خلاصه دیگر معذور شد، «وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً»؛[7] دیگر کارش به اینجا رسید، «إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً»؛[8] بحث من اینجاست. از حضرت سؤال میکند که: چرا اینطور بود و حضرتنوح قومش را نفرین کرد. حضرت در جواب میگوید: «عَلِمَ أَنَّهُ لَا يَنْجُبُ مِنْ بَيْنِهِمْ أَحَدٌ»؛ این را فهمید که دیگر کسی از اینها ایمان نمیآورد. میگوید: «قُلْتُ وَ كَيْفَ عَلِمَ ذَلِكَ»؛ گفتم این را از کجا میشود فهمید؟ «أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا يُؤْمِنُ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَعِنْدَ هَذَا دَعَا عَلَيْهِمْ بِهَذَا الدُّعَاء».[9] این بیحساب نبود بلکه حساب شده بود. البته ابتدا خودِ حضرتنوح هم نفرین نکرد و تا وقتی که خدا به او نگفت، باز نفرین نمیکرد.
شیوع بتپرستی و دلبستگی به آن
نکتهای را اشاره میکنم. این از اموری است که شاید در تاریخ هم مشهور باشد که بتپرستی از زمان حضرتنوح شکل گرفت. این در آیات هست.[10] بتپرستی از زمان حضرتنوح، به قدری به ذائقۀ قومش شیرین آمده بود که دست برنمیداشتند. هرچه حضرتنوح میآمد تا آنها از شرک دست بردارند و به سمت توحید هدایت شوند امّا از کارشان دست نمیکشیدند. ضمناً بدانید که بیجهت که خدا به حضرتنوح گفت: نفرینشان کن. خدا بی حساب نمیگوید. اینطور نیست که خدا مثل ما عصبانی بشود. این نفرین حساب شده بود و حکمت داشت. در آیۀ شریفه، حضرتنوح دو علّت را برای نفرینش ذکر میکند.
دو علّت نفرین حضرتنوح:
معاندین، به انحراف میکشند
اولین علّت اینکه اگر اینها بمانند، تعبیر این است: «إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ»؛ و میگوید: «وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً»؛[11] چرا؟ «إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ» اگر بگذاری اینها بمانند، همۀ بندههای تو را منحرف میکنند. این علّتی بود که نسبت به تمام انبیا و اولیا مطرح کردیم؛ البته علّتی همگانی بود و گفتیم، معاندین و آنهایی که با حق دشمنی دارند اینطور هستند. امّا اشاره کردیم اگر کاری از دستشان بربیاید، نفرین کن ولی اگر بی اثر بودند و به قول ما، «کالحَجَر جَنبَ الإِنسان»؛ مثل سنگهای بیابان هستند، رهایشان کن. در اینجا دارد که، «يُضِلُّوا»؛ اینها هر که بخواهد ایمان بیاورد، او را برمیگردانند. حضرتنوح اولین علّت را همان میفرماید که تمام انبیا و اولیا نفرینشان حول محور همین میگشت و در جلسات گذشته در مورد آن بحث کردیم.
علّت دوم...
بحثم بر علّت دومی است که حضرتنوح مطرح میکند و نسبت به هیچ یک از پیغمبران نداریم برای اینکه قومشان را نفرین کنند و بر روی این تأکید کرده باشند. میروم سراغ توسّل و بقیّه را جلسۀ آینده عرض خواهم کرد.
بابالحوائج
امشب شب جمعه است. بنده میخواستم به جلسه بیایم و در ذهنم این بود که ماه مبارک رمضان دارد به نیمه میرسد. امشب شب جمعۀ دوم از ماه مبارک رمضان است. به ذهنم آمد که امشب توسّلی پیدا کنیم به شخصی که شنیدم امام زمان(صلواتاللهعلیه) از توسّل به او خیلی خشنود میشود و به توسّل او خیلی علاقه دارد. در اینکه او بابالحوائج است هیچ تردیدی نیست و تا به حال هیچکس نسبت به بابالحوائج بودنش تردید نکرده است.
تنهایی برادر، جگرسوز است
مجلسی مینویسد: «أن العَباس لَمَّا رَأَى وَحدَتُهُ(علیهالسّلام)»؛ اباالفضل، وقتی تنهایی برادر را دید، «أَتَى أَخاهُ»؛ خدمت برادر آمد، «وَ قالياأَخيهَلمِنرُخصَة»؛ گفت: برادر! به من اجازه میدهی تا به میدان بروم؟ مجلسی مینویسد: «فَبَكَى الحُسَين(علیهالسّلام) بُكاءً شَديداً»؛ حسین(علیهالسّلام) سخت شروع کرد به گریه کردن و بعد این جمله را گفت: «يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي»؛ برادر! تو امیر لشکر من هستی؛ تو سردار لشکرم هستی؛ کجا میخواهی بروی؟ جواب داد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاة»؛ برادر! از زندگی بیزارم. در مقاتل مینویسند: حسین(علیهالسّلام) گفت: «إِن کُنتَ لا بُدَّ مِن ذلِک فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ»؛ اگر اینطور است، برو و برای بچّهها مقداری آب تهیّه کن.
إِنى أُحامى أَبداً عَن دينى
اباالفضل مشکی برداشت و نیزهای در دست گرفت و به سمت شریعۀ فرات حرکت کرد. وارد شریعه شد و مشک را پر از آب کرد. دستهایش را زیر آب برد و آب را به سمت دهانش آورد. مینویسند: «فَذَکَرَ عَطَش الحُسَین(علیهالسّلام)»؛ به یاد تشنگی برادر افتاد و ننوشید. آب روی آب ریخت و از شریعه بیرون آمد. مشک را به شانۀ راست انداخت و به سمت خیام حرم حرکت کرد. خبیثی که در کمین بود، شمشیری به دست راست اباالفضل زد و دست مبارکش را قطع کرد. گفت:
«وَاللَّهإِنقَطَعتُمُوايَمينى
إِنى أُحامى أَبداً عَن دينى»
مشک را به شانۀ چپ انداخت. خبیث دیگری آمد و شمشیری به دست چپ حواله کرد.
آبِ جاری!
اباالفضل، بند مشک را به دندان گرفت و به سرعت به سمت خیام حرم حرکت کرد. مینویسند: «فَوَقَفَ العَباس»؛ یکوقت دیدند، آقا ایستاد و دیگر حرکت نمیکند. چرا حرکت نمیکند؟ «فَجاءَه سَهمٌ فَأَصَابَ القِربَة»؛ دیدند تیری آمده و مشک را سوراخ کرده است. آب از مشک بر روی زمین سرازی شده است. کجا برود؟ در اینحال بود که خبیثی آمد و عمود آهن به فرق عباس زد، «فَانقَلَبَ مِن فَرَسِه إِلَی الأَرض»؛ عباس از روی مرکب به زمین افتاد؛ امّا صدایش بلند شد، «یا أَخا! أَدرِک أَخَا»؛ ای برادر به داد برادرت برس. حسین(علیهالسّلام) به عجله آمد و خودش را به برادر رساند. امّا با چه هیئتی مواجه شد؟ اباالفضل رو کرد به برادر و گفت: «یا أَخَا! ما تُرید؟»؛ حالا میخواهی چه کار کنی؟ حضرت فرمود: میخواهم تو را به سمت خیام حرم ببرم؛ اباالفضل گفت: برادر! مرا به سمت حرم نبر...
[1]. بحارالانوار، ج91، ص96
[2]. البتّه خودم شخصاً ندیدم که کسی این بحث را کرده باشد. ندیدم کسی وارد شده باشد.
[3].سوره مبارکه عنکبوت، آیه14و15
[4]. البته اگر سه هزار سال هم صبر میکرد اینها آدم نمیشدند.
[5].عللالشرایع، ج1، ص31
[6]. سوره مبارکه نوح، آیات 1الی 8
[7]. سوره مبارکه نوح، آیه 26
[8]. سوره مبارکه نوح، آیه 27
[9]. عللالشرایع، ج1، ص31
[10]. اسم بتها را هم که میدانید؟ نشانیِ آیات را دادم؛ بروید و نگاه کنید.
[11]. سوره مبارکه نوح، آیه 26