دعا - رمضان ۱۳۹۱ - جلسه ۷
جدال میان حق و باطل
أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحيمِ؛
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ وَ اسْمَعْ دُعَائِي إِذَا دَعَوْتُكَ وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ»[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به دعا بود. عرض شد انسان در ماه مبارک رمضان به دو چیز ترغیب و سفارش شده است: يك؛ «تلاوت قرآن» و دو؛ «دعا کردن»، یعنی انسان ادعیه وارده را بخواند یا اینکه خودش دعا کند؛ البتّه دعا چه دنیوی چه أخروی، چه نسبت به خود و چه نسبت به دیگران، باید خیر باشد.
در باب مسئله مشرکین و کفّار گفتم که از يك طرف از دعای خیر برای آنها نهی شده، امّا از طرف ديگر جواز دعای به شرّ نسبت به آنها داده شده است. جلسة گذشته اشکالی را مطرح کرده و به آیاتی در اين زمينه اشاره كردم. گفتيم: بهطور کلّی کسانیکه منحرفاند، انحرافشان یک وقت بر اثر استضعاف است که به آن «مستضعف» میگوییم؛ یعنی كسيكه دسترسی به حق نداشته و به همينخاطر پس از اغوا شدن، از حق منحرف گرديده است و یا اينكه دنبال حق بوده امّا او را اغفال کردهاند. یکوقت هم هست که به حق رسیده و حق را هم تشخیص داده امّا با حق عناد میورزد؛ ما به چنين شخصي میگوییم: «معاند».
برای مستضعفان دعا کنید!
برای مستضعف دعا کردن بسیار خوب است بلکه حتّی باید با او تماس گرفت و او را به حق و هدایت دعوت کرد. توجّه کنید! انبیا هم برای هدايت مستضعفان مبعوث شدند.
اتمام حجّت برای «معاندین»، هدایت برای «مستضعفین»
جملهای گفتم که ممکن است بعضی از اشخاص مطلبي در ذهنشان بیاید ولی متوجّه مراد من نشوند. گفتم که بعثت انبیا برای هدایت مستضعفین است، ولی این مطلب راجع به معاندین و هدایت آنها معنا ندارد. هدایت برای کسیکه حق را شناخت و با آن دشمنی کرد بیمعنی است، ولی انبیا او را برای اتمام حجّت رها نمیکنند. اتمام حجّت برای معاندین و هدایت برای مستضعفین است. این مطلب از گذشته مانده بود که باید توضیح میدادم.
اگر نمیدانی، دعا کن
امّا جلسة گذشته گفتم که در باب مستضعف توضیح خواهم داد. به مستضعف اشاره کردم ولی در این جلسه مطلب را شرح میدهم. در دو جلسه قبل روایاتی را راجع به کفّار و مشرکین مطرح کردم که دعا نسبت به آنها را نهی کرده بود. در آنجا از علیبنجعفر روایتی بود که از موسیبنجعفر(علیهالسّلام) نقل میکند: «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ مُسْلِمٍ وَ أَبَوَاهُ كَافِرَانِ هَلْ يَصْلُحُ لَهُ أَنْ يَسْتَغْفِرَ لَهُمَا فِي الصَّلَاةِ»؛ شخصی پرسید: کسی است که پدر و مادرش کافرند، آیا صلاح است که در نماز برای آنها طلب غفران کند؟ « قَالَ علیهالسّلام إِنْ كَانَ فَارَقَهُمَا وَ هُوَ صَغِيرٌ لَا يَدْرِي أَسْلَمَا أَمْ لَا»؛ اگر در حال صِغَر سن از آنها جدا شده و نمیداند که آنها اسلام آوردند یا نه، «فَلَا بَأْسَ وَ إِنْ عَرَفَ كُفْرَهُمَا فَلَا يَسْتَغْفِرُ لَهُمَا وَ إِنْ لَمْ يَعْرِفْ فَلْيَدْعُ لَهُمَا».[2] اگر نمیداند اسلام آوردهاند یا نه، دقّت کنید! بداند یا نداند! این همان مفاد آیه راجع به معاند بود که عرض شد. ذیل آیه داشت که اگر بعد از آنکه بر ایشان معلوم شد که آنها اصحاب نار هستند، نباید برایشان استغفار کند. این همان معاند است.
دانستن و ندانستنِ کفر و ایمان
در اینجا دو حالت دارد، یعنی من نمیدانم که اسلام آورده یا نه؛ در اینجا نفرین کردن جایز نیست و از آن طرف دعا کردن هم مشکلی ندارد. به این خاطر که آن موقع مستضعف بوده ولی اگر بدانم که از استضعاف درآمده و میدانم که عمداً اسلام نیاوردهاند، در اینجا میگویند: دعایش نکنید. در روایت تفصیل داده: جاییکه بدانی و در جایی که ندانی. در آنجا که نمیدانی همان روش مستضعفین در کفر و شرک را پیش میگیری، امّا آنجایی که فهمیدی عمداً بر اعتقادشان پابرجا ماندهاند، نباید دعا کنی.
اهمیّت در تشخیص معاند
خود پیامبراکرم(صلّياللهعلیهوآلهوسلّم)، بعد از آنکه این همه اذیّتشان کردند و آزارشان دادند، دندانهایشان را شکستند، صورتشان را زخمی کردند و...؛ وقتی به ایشان گفتند: «اللَّهُمَ اهْدِ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»؛[3] پیغمبراکرم تشخیص ندادند که اینها معاندند. چون موارد زیادی هست که پیغمبر نفرین کردهاند. اینطور نبوده که پیامبر نفرین نکرده باشد. پیامبر در خیلی از موارد نفرین کردهاند امّا در جاییکه احراز کردند آن فرد جهنّمی است و فایدهای ندارد. به این آیة شریفه دقّت کنید! «لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ»؛[4] خدا شما را از آنها که در دین با شما نجنگیدند و رویارویی نکردند و اصلاً و ابداً شما را از خانههایتان بیرون نکردند، نهی نمیکند؛ به اینها نیکی کنید نه دعا. «أَنْ تَبَرُّوهُمْ»؛ برّ یعنی نیکی، به اینها نیکی کنید؛ « وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ »؛ عدالت را بین خودتان و آنها به طور مساوی برقرار کنید. این مثل همان عباراتی بود که امام علی(علیهالسّلام) به مالکاشتر نوشته بودند. ما این مطالب را در مورد مستضعفان در معارفمان داریم.
تبیین اشکال: حق را شنیدن و نپذیرفتن؟
امّا در مورد آنهایی که عداوت دارند. آیهای میخوانم، گرچه جلسه گذشته آیهی شریفهای را خواندم و خیلی هم روشن بود. در اینجا ممکن است چیزی به ذهن بیاید. این را به صورت سؤال و اشکال مطرح میکنم. بحث ما این است؛ کسانی هستند که حق را نپذیرفتند امّا نه اینکه با حق عداوت داشته باشند، این اشخاص مستضعفاند. باید برایشان دعا کرد تا هدایت شوند. امّا کسانی هستند که حق را شناختند و در عین حال با آن عداوت و رویارویی کردند. سؤال این است که مگر میشود کسی حق را بشناسد و در عین حال با آن دشمنی کند و آن را نپذیرد؟
دیدنِ معجزۀ الهی
از قرآن جواب میدهم. این را خودِ خدا در قرآن، راجع به حضرت موسی و فرعون میفرماید. در آنجا از حضرت موسی معجزه خواستند. معجزاتش را تحت عنوان آیات الهی نشان داد و همه دیدند که خارقالعاده است و عادی نیست، بنابراین دستهای ایمان آوردند ولی دسته دیگر یقین پیدا کردند،[5] کارهایی که حضرت موسی انجام ميدهد، اعجازي از جانب خدا است و انسان عادی نمیتواند چنین کارهایی را انجام دهد، امّا در عین حال او را انکار کردند. پس میشود که حق از طرف عدّهای پذیرفته نشود و قرآن هم به این خبر داده است. همه آیات را نمیخوانم، فقط بخشی را که مربوط به بحث من است میخوانم: «فَلَمَّا جاءَتْهُمْ اياتُنا مُبْصِرَةً»؛ وقتی که آیات و معجزاتِ خیلی روشن و آشکارِ حضرت موسی جلوی چشم همه آمد، «قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ * وَ جَحَدُوا بِها»؛ یعنی این معجزات را انکار کردند، جحد به معنی انکار است، «وَ اسْتَيْقَنَتْها انْفُسُهُمْ» و حال اینکه نفسهایشان به اینکه اینها معجزه است یقین داشت. با اینکه یقین داشتند، انکار کردند، «ظُلْمًا وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ».[6]
حق را دیدن و نپذیرفتن
سرّ کار چیست؟ این بحث دیگری است؛ یعنی چگونه میشود که یک انسان حق را آشکارا ببیند و نپذیرد. یک وقت مینشینیم با هم بحث و استدلال میکنیم و با ذهنیت محکومت میکنیم.[7] بحث میکنیم و طرف مقابل هم نمیتواند جواب بدهد. در اینجا اینطور نیست. میگوید: «مُبْصِرَةً» یعنی با چشمش دیده است، نه اینکه با ذهش ادراک کرده باشد. به تعبیر ما مطلب را لمس میکند امّا قبول نمیکند.
بالاترین یقین
آیا شما میتوانید یقینی بالاتر از راهی را که راه حسّی و خارجی است پیدا کنید. مثل اینکه دست شما را میگیرم و بر روی آتش میگذارم، یکدفعه داد میکشی، این را میگویند: «حسّ ظاهری». میتوانی انکار کنی؟ کسانی که در مقابل حضرت موسی بودند این کار را کردند. تعبیر قرآن را دقّت کنید! میفرماید: «فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ * وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ».
اسیر هوایِ نفس
سرّش چیست؟ مسئله این است؛ آنگاه که انسان به اسارت هواهای نفسانیاش مثل شهوت، غضب و... رفت، با اینکه حق را آشکار میبیند و چون میبیند با هوای نفسش همسو نیست، انکار میکند. لذا در همه روایات و حتّی آیاتی که داریم اشاره به این شده است که حق به ذائقة شهوت، غضب و... هم سنگین و هم تلخ است، امّا به ذائقۀ قلب و عقل شیرین است. «لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِ وَ لكِنَ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ».
در هر شرایط حق بر باطل مقدّم است
از پیغمبراکرم(صلّياللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده است كه: «قال رسولالله (صلّاللهعلیهوآلهوسلّم) الْحَقُ ثَقِيلٌ مُرٌّ، وَ الْبَاطِلُ خَفِيفٌ حُلْو»؛ حق سنگین و تلخ است امّا باطل سبک و شیرین، «وَ رُبَّ شَهْوَةِ سَاعَةٍ تُورِثُ حُزْناً طَوِيلًا»؛[8] امّا بدان! خوشحالی موقّتی میکنی و بعد از این لذّتی که انجام دادی و از حق رویگردان شدی، اندوههای بسیار میبینی.
از امام صادق(علیهالسّلام) است كه فرمود: «إِنَّ مِنْ حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ أَنْ تُؤْثِرَ الْحَقَ وَ إِنْ ضَرَّكَ عَلَى الْبَاطِلِ»؛ این از حقیقت ایمان است که اگرچه حق به تو ضرر برساند، بر باطل مقدّم داری؛ یعنی حق را بر باطل مقدّم بدار ولو اینکه مقدّم داشتن به تو ضرر بزند، «وَ إِنْ نَفَعَكَ»؛[9] و باطل به تو نفع برساند. روایت زیاد داریم. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا- كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ- شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ».[10]
با حق باش، حتّی به ضررت
برای اینکه میخواهم وارد توسّل شوم به این روایت اشاره ميكنم. روایت از امامباقر(علیهالسّلام) است كه فرمود: «لَمَّا حَضَرَتْ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع الْوَفَاةُ ضَمَّنِي إِلَى صَدْرِهِ»؛ امامباقر(علیهالسّلام) میفرمایند: وقتی پدرم امام زینالعابدین(علیهالسّلام) زمان وفاتشان و لحظات آخر زندگیشان رسید، من را به سینهاش چسباند، « ضَمَّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ يَا بُنَيَّ! أُوصِيكَ بِمَا أَوْصَانِي بِهِ أَبِي حِينَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ»؛[11] به تو وصیّت میکنم به همان چیزی که پدرم، یعنی حسین(علیهالسّلام) من را به آن هنگام وفات یعنی لحظات آخر، وصیت کرد، «وَ بِمَا ذَكَرَ»؛ و ضمناً هم گفت: «أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ»؛ یعنی پدرم علی(علیهالسّلام) به حسین(علیهالسّلام) همین مطلب را سفارش کرده است.
«يَا بُنَيَّ اصْبِرْ عَلَى الْحَقِ وَ إِنْ كَانَ مُرّاً»؛[12] صبر کن! پایداری کن بر حق، اگر چه تلخ باشد. این را حسین(علیهالسّلام) فرمودند که ظاهراً میبینیم از نظر صبر در چه موقعیتی بود. در روز عاشورا و آن لحظات، امامحسین، زینالعابدین(علیهالسّلام) را به سینهاش چسبانده و میگوید: من میخواهم به تو سفارش کنم، همان که علی(علیهالسّلام) به من وصیّت کرد: صبر کن بر حق، اگرچه تلخ باشد!
زهرِ تلخ حق!
آنها چرا انکارِ حق کردند؟ چون تلخ بود. تطمیع و تهدید شدند.[13] یک عدّه را با پول خریدند و یک عدّه را ترساندند.
صبر و استقامت در تنهایی
وقتی این روایت را میخواندم، میخواستم بدانم حسین(علیهالسّلام) در چه موقعیتی بوده باشد؟ وقتی روز عاشورا امام زینالعابدین میگوید: پدرم من را در لحظات پایانی زندگی به سینهاش چسبانده، «حِينَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ»؛ موقعی باید باشد که یک نفر از اصحاب هم باقی نمانده باشد. ببینید به حسین(علیهالسّلام) چه گذشت؟ یک نفر از بنی هاشم نبود و حسین تنها شده بود. در عین حال آمده و به فرزندش میگوید: صبر و استقامت داشته باش!
حسین، تنها ایستاده است
این شاید همان موقع بود که، مینویسند: «وَ نَظَرَ يَمِيناً وَ شِمَالاً»؛ نگاهی به سمت راست کرد، نگاهی به سمت چپ کرد، «فَلَم یَر مِن أصحَابِهِ أحَداً»؛ احدی از اصحابش را ندید. «فَنَادي یَا مُسلمَ بنَ عَقیل یا هَانِیَ بنَ عُروَة یا بُرَیرُ یا زُهَیرُ... قُومُوا عَن نَومَتِکُم أیُّهَا الکِرَام»، بلند شوید؛ از این خواب بیدار شوید. برای چه؟ «وَ ادفَعُوا عَن حَرَمِ الرَّسُولِ»؛ مگر نمیبینید که دشمن میخواهد به خیمهها حمله کند؟ از خاندان پیغمبر دفاع کنید. اینجا بود که مینویسند: بیبیها از خیام حرم بیرون آمدند...
[1]. بحارالانوار، ج91، ص96
[2]. بحارالانوار، ج71، ص67
[3]. بحارالانوار، ج20، ص21
[4]. بحارالانوار، ج71، ص67
[5]. میدانید که یقین بالاتر از علم است. به تعبیر ما یقین راه انحرافی ندارد.
[6]. سوره مبارکه نمل، آیه13و14
[7]. دقّت کنید! آیه را تبیین میکنم
[8]. بحارالانوار، ج74، ص82
[9]. بحارالانوار، ج2، ص114
[10]. سوره مبارکه نساء، آیه 135
[11]. این روایت را چون دو گونه دیدم، این یکی را شاید نقل نکرده باشم. چون مناسب با بحثم بود آوردم
[12]. الکافی، ج2، ص91
[13]. در ارتباط با مسائل شرعی این مسائل هم هست.