دعا - رمضان ۱۳۹۱ - جلسه ۵
جايگاههاي دعاي خير و شر براي كافر و مشرك
أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحيمِ؛
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ وَ اسْمَعْ دُعَائِي إِذَا دَعَوْتُكَ وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ»[1]
مروری بر مباحث گذشته
گفته شد ماه مبارک رمضان ماه تلاوت قرآن و ماه دعا است. دعای خیر کردن چه نسبت به خود و چه نسبت به دیگران، به این معناست که از خود و دیگران رفع گرفتاری کند یا نسبت به خود و دیگران جلب منفعت؛ که به این «دعای خیر» گفته میشود. امّا نعوذبالله! دعای به ضرر و شرّ کردن چه نسبت به خود و چه نسبت به دیگران مورد نهی است. یعنی نه به ضرر خودش دعا کند و نه به ضرر دیگران که عرض کردم مراد از دیگران مؤمنیناند.
دو دسته دعا در مورد کافر و مشرک
وارد بحثی در باب مشرک و کافر ميشوم، که جلسه گذشته گفتم مطرح خواهم کرد. نسبت به اینها دو تصویر هست. یک؛ دعای خیر کردن برای آنها و دو؛ دعا به شرّ کردن؛ یعنی نفرین کند. اولی با دومی فرق ميكند. اينجا معلوم است که دعا به خیر کردن یعنی چه؛ يعني آن چیزهایی که انسان برای جلب منفعت یا دفع ضرر طلب ميکند را «دعای خیر» مينامند که در اينجا براي مشرک و کافر این را ميخواهد. دوم؛ بحث دیگری است و آن دعا به شرّ کردن است؛ چون گفتم این هم دعا است، یعنی نفرین کردن مشرک و کافر.
دعاي خير نكنيد!
امّا تقسیم اول، مورد نهی است. دعا به خیر نسبت به مشرک مورد نهی است. در قرآن خطاب به پیغمبر اکرم است: «ما كانَ لِلنَّبِيِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى»،[2] یعنی بر پیامبر و کسانی که ایمان آوردهاند، سزاوار نیست كه براي مشركين بعد از اينكه معلوم شد مشركند، دعاي خير كنند. البته طلب غفران کردن بخشش است و خیر هم هست. چه خیری بالاتر از غفران؟ البته بعداً خواهم گفت که قیدی در آیه دارد و من نخواندم که میگوید: وقتی معلوم شد اینها اهل آتش و جهنمی هستند دیگر نباید این کار را کرد.
طلب آمرزش برای کافران اثری ندارد
اینها برای مشرک بود امّا برای کافر این را میگوید: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقين»،[3] هر دو در سوره توبه است. به پیغمبر میگوید: اگر برای اینها استغفار کنی یا طلب آمرزش نکنی، برای اینها مساوی است. حتی اگر هفتاد بار برایشان طلب آمرزش کنی، هیچ فایدهای ندارد. اینها آمرزیده نمیشوند، چون به خداوند و رسولش کفر ورزیدند. خداوند گروه فاسق را هدایت نمیکند. در اینجا آیه اول در مورد مشرکین بود و آیه دوم در مورد کافران.
بالاترین دعای خیر، غفران است
بالاترین دعا از نظر خیر عبارت از غفران است. در دعاها هم گفتیم که شما هر چه از خدا بخواهید اول طلب غفران کنید. اینجا همان را مطرح میکند که اتفاقاً متناسب با مشرک و کافر است. بعداً این مطالب را شرح خواهم داد. اینجا فقط فهرستوار مطرح میکنم.
در اینجا دعای پیغمبر هم ارزشی ندارد!
اینها معیار دارد و بی جهت نیست. به پیغمبر میگوید: اگر هفتاد بار هم طلب آمرزش کنی، خدا اینها را نمیآمرزد. دیگر بالاتر از پیغمبر کسی هست که طلب آمرزش کند؟ بالاتر از پیغمبر برای دعا کردن نداریم. دعای خیر برای مشرک و کافر ارزشی ندارد. گرچه اینجا مسأله غفران است، ولی عرض خواهم کرد که در حال شرک و کفر از غفران خبری نیست؛ مگر اينكه خودِ فرد برگردد.
روایت: شرایط دعا برای پدر و مادر کافر
چند روایت میخوانم. این روایت را علیبنجعفر از امام هفتم، موسیبنجعفر(صلواتاللهعلیه) نقل میکند. میگوید: «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ مُسْلِمٍ وَ أَبَوَاهُ كَافِرَانِ »، از موسیبنجعفر(علیهالسّلام) در مورد شخص مسلمانی که پدر و مادرش، هردو کافرند پرسش کردم. دقت کنید! این روایات انتخابی است. اینجا پدر و مادرش هر دو کافرند، «هَلْ يَصْلُحُ لَهُ أَنْ يَسْتَغْفِرَ لَهُمَا فِي الصَّلَاةِ»، آیا اگر این بچّه در نماز برای پدر و مادرش طلب غفران کند، صلاح و خیر است؟ «قَالَ علیهالسّلام إِنْ كَانَ فَارَقَهُمَا وَ هُوَ صَغِيرٌ لَا يَدْرِي أَسْلَمَا أَمْ لَا فَلَا بَأْسَ»، اگر این بچه از پدر و مادرش جدا شده باشد، در حالی که صغیر و کوچک بود؛ امّا حالا که از آنها جدا شده نمیداند که این دو اسلام آوردند یا نیاوردند دعا كردن اشكالي ندارد. مگر میشود چنین حالتی اتفاق بیفتد؟ در گذشته اتفاق میافتاد که بچهای را در جنگ اسیر میکردند و به غلامی میگرفتند. این بچّۀ صغیر در میان کفار و دشمنان بود و پدر و مادرش هم کافر بودند، اما بچّه اسلام میآورد. وقتی از پدر و مادرش جدا ميشد صغیر بود و بعد هم خبر نداشت که آنها مسلمان شدند یا نه؟ حضرت میگوید اگر اینطور است، «فَلَا بَأْسَ»، دعا کند و اشکالی ندارد، «وَ إِنْ عَرَفَ كُفْرَهُمَا»، امّا اگر خبر پیدا کرده که آنها بر حرف خودشان ایستادهاند و هنوز کافرند، «فَلَا يَسْتَغْفِرُ لَهُمَا»، استغفار نکن، «وَ إِنْ لَمْ يَعْرِفْ فَلْيَدْعُ لَهُمَا»،[4] اگر نمیداند، دعا اشکالی ندارد، امّا اگر بداند دعا نکند. این برای هر دوی پدر و مادر است.
دعا، تنها برای موحّد
در روایت دیگری است: «كَتَبَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ»، شخصی به امامعسگری(علیهالسّلام) نوشت: «يَسْأَلُهُ الدُّعَاءَ لِوَالِدَيْهِ وَ كَانَتِ الْأُمُّ غَالِيَةً»، از حضرت سؤال کرد که: میخواهم برای پدر و مادرم دعا کنم امّا مادرم از غلات است، «وَ الْأَبُ مُؤْمِناً»، ولي پدرم مؤمن است، «فَوَقَّعَ رَحِمَ اللَّهُ وَالِدَكَ»، حضرت نوشتند: خدا پدرت را رحمت کند. امّا مادرش را دعا نکردند. عملاً، چقدر زیبا به او یاد دادند. این در مورد مادر، امّا در مورد پدر هم هست. «وَ كَتَبَ آخَرُ»، شخص دیگری به امامعسگری (علیهالسّلام) نوشت: «يَسْأَلُ الدُّعَاءَ لِوَالِدَيْهِ»، برای پدر و مادرم دعا میکنم، «وَ كَانَتِ الْأُمُّ مُؤْمِنَةً وَ الْأَبُ ثَنَوِيّاً»، مادرم مؤمن است ولی پدرم دوگانهپرست است. مادرم یگانهپرست است؛ حضرت فرمودند: «فَوَقَّعَ رَحِمَ اللَّهُ وَالِدَتَكَ».[5]
برای ظالم دعای خیر نکنید
خواستم بگویم كه، این را هم در آیات و هم در روایات داریم که دعای خیر برای مشرک و برای کافر نهی شده است. البته این هم باید توضیح داده شود که برای ظالم هم چنين دعاي خيري نکنید؛ که بگویید: خدا طول عمرت دهد. در روایت از رسولاکرم است: «قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): مَنْ دَعَا لِظَالِمٍ بِالْبَقَاءِ»، اگر کسی دعا کند و از خدا برای ستمگری طول عمر را بخواهد، «فَقَدْ أَحَبَّ أَنْ يُعْصَى اللَّهُ فِي أَرْضِهِ»،[6] او دوست دارد که در زمینِ خداوند نافرمانی او بشود. البته این مطلب مخصوص و منحصر به چیز خاصی بود. امّا مقابل این مطلب. يعني چه؟
دعا به شرّ مخصوص چه كساني است؟
به ضرر مشرک یا کافر دعا کنیم. مثلاً بگوییم: خدایا! مرگش بده. اين چه؟ بحث مفصّلِ من اينجاست. داريم به اول بحثی كه براي ماه مبارك رمضان در نظر گرفته بودم نزدیک میشویم. در اينجا خودِ خدا و هم پيغمبراكرم و هم ائمّه(عليهمالسّلام) اين كار را كردهاند و اگر بخواهم اشخاصي كه نفرين كردهاند مطرح كنم جلسات زیادی طول ميكشد. فعلاً كليّت را ميگويم. اين مطلب معيار هم دارد.
نفرینِ خدا به شخص
خدا؛ هم نفرين شخصي كرده، يعني اسم شخص را برده است و هم نفرین گروهي كرده. شخصي مثل این: «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ»،[7] بريده باد. خدا ابولهب را نفرين كرده. جزء آيات ما است. ابولهب رأس المشركين بود و خدا نفرينش كرد.
نفرینِ خدا به گروه
نفرین گروهي هم كرده: «قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ». این را ميدانيد که اصحاب اخدود چه كساني بودند. در زمان پيغمبر آن افرادي بودند كه چالههايي بر سر راه ميكندند و در آن آتشی نهفته ميكردند كه وقتي مسلمانها رد میشدند، بيفتند و بميرند. در اینجا میگوید مرگ باد بر اصحاب اخدود. خدا شعار ميدهد. مرگ بر اصحاب اخدود، «قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ». نفرین، هم شخصي داريم و هم گروهي. امّا اينها معيار دارد. توجه كنيد! از روي هواي نفس نيست، بلكه معيار دارد و معيارهاي الهي در آن است. كه انشاءالله آن را بحث خواهم کرد.
ايمانآوردن به دست حسين، شهادت در كنار حسين(عليهالسّلام)
اين شبها توسّلمان به اصحاب امامحسين(عليهالسّلام) است. به نظر من يكي از اصحاب امامحسین است كه از جهاتي در تاريخ كربلا برجستگي دارد و از نظر سابقه، نه خودش و نه خاندانش سابقۀ اسلام ندارند.[8] حتي در مورد او مينويسند: نصراني بوده و خودش و مادرش توسط امامحسين(عليهالسّلام) ايمان آوردهاند. مطلب دومی كه به نظر من در تاريخ برجسته است، اين است كه در اردوگاه حسين(عليهالسّلام) هم نبوده است تا بگوييم در عداد اصحاب بوده. چیز دیگری که فهمیده میشود اين است كه به تعبير ما، حالت تكروي هم داشته است. خودش، مادرش و همسرش تنهايي آمده بودند؛ در گوشهاي خيمه زده بودند و به اصطلاح صحنه را مشاهده ميكردند. حتي راجع به ازدواجش هم اينطور ديدم كه بيشتر از هفده روز از ازدواجش نگذشته بود.
وهب؛ يار مسيحي نسب
ميگويند خودش را آراسته كرد تا مثل بقيه به ميدان برود. ديد همه رفتهاند و از تعبيرات هم اينطور استفاده میكنم كه از اصحاب ديگر كسي باقي نمانده بود. نگاه كرد؛ هيچكس نمانده و حسين تنهاست. خودش را آماده كرد كه برود. همسرش مانع شد. گفت نميگذارم بروي. مادرش به او ميگفت برو؛ امّا همسر ميگفت: نميگذارم بروي. بالاخره به همسرش گفت: حرفت چيست؟ گفت: اینکه من وتو با هم به محضر حسين(عليهالسّلام) برويم؛ دو تا جمله دارم و ميخواهم جلو امامحسين بگويم. گفت: باشد، بيا با هم برويم. چون بالاخره بايد ميرفت و ميخواست برای رفتن به میدان هم اجازه بگیرد. وارد خيام حسين(عليهالسّلام) شدند. همسرش به امامحسين گفت: وهب ميخواهد به ميدان برود. من نميگذارم. دو تا شرط دارم. اگر شما اینها را ضمانت كنيد، میگذارم برود. گفت: بگو شرطهايت چيست؟ گفت: شرط اولم اين است که من يك زن جوان هستم. در اين بيابان كسي را ندارم و يقين دارم كه او اگر برود شهيد ميشود. شما اجازه دهيد، من هم در كنار خاندان شما و جزء آنها بشوم. ميگويند: «فَبَكَى الْحُسَيْنُ (عليهالسلام) بُكَاءً شَدِيداً»، امامحسين به شدت شروع كرد به گريه كردن. حضرت گفت: من اين را ضمانت ميكنم. گفت: من يقين دارم اگر او برود، شهيد خواهد شد. شرط دومم اين است كه بايد همينجا در حضور شما قول بدهد، در روز قيامت تنها به بهشت نرود و من را هم با خود ببرد. من را فراموش نكند. ميگويند امام حسين (عليهالسّلام) اين را هم پذيرفت و ضمانت كرد.
وهب به ميدان رفت. جنگيد. يك دستش قطع شد. يكوقت نگاه كرد، ديد همسرش وسط ميدان است و عمود خيمه را گرفته. رو كرد به او و گفت: تو كه نميگذاشتي من به ميدان بيايم، حالا چه شده، خودت به ميدان آمدهاي. گفت: مگر صداي حسين را نشنيدي؟ «هَلْ مِنْ ذَابٍ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ»...
[1]. بحارالانوار، ج91، ص96
[2]. سوره توبه، آیه 113
[3]. سوره توبه، آيه 80
[4]. بحارالانوار، ج71، ص67
[5]. بحارالانوار، ج50، ص294
[6]. بحارالانوار، ج72، ص334
[7]. سوره مسد، آیه 1
[8]. جالب این است که آنهايي كه سابقه اسلام داشتند آنطرف رفته بودند. واقعاً اين اسلام به چه درد ميخورد.