راز برتر بودن ضربت علی (علیه السلام) بر عبادت ثقلین 3
نجات اسلام و مسلمین
بهترین سنَدْ برای بیان دشواری و تنگنایی مسلمانان، خود قرآن کریم است؛ آنجا که در سوره احزاب میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، نعمت خدا را بر خود به یادآورید؛ آنگاه که (در جنگ احزاب) لشکرهایی (عظیم) سراغ شما آمدند؛ ولی ما باد و طوفان سختی بر آنان فرستادیم و لشکریانی که آنها را نمیدیدید (و به این وسیله آنها را درهم شکستیم
نجات اسلام و مسلمین
احتمال دیگر که طرفداران بیشتری دارد، این است که مسلمانان در موقعیت بسیار سخت و دشواری قرارگرفته بودند و احزاب، تدبیری چیده بودند که برای همیشه، اسلام و مسلمانان و شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله) را نابود کنند. اگر احزاب در این جنگ پیروز میشدند، ریشه اسلام برای همیشه کنده میشد. برای درک صحیح این احتمال لازم است نکاتی بیان شود:
1. وضعیّت دشوار مسلمانان
بهترین سنَدْ برای بیان دشواری و تنگنایی مسلمانان، خود قرآن کریم است؛ آنجا که در سوره احزاب میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، نعمت خدا را بر خود به یادآورید؛ آنگاه که (در جنگ احزاب) لشکرهایی (عظیم) سراغ شما آمدند؛ ولی ما باد و طوفان سختی بر آنان فرستادیم و لشکریانی که آنها را نمیدیدید (و به این وسیله آنها را درهم شکستیم) و خداوند همیشه به آنچه انجام میدهید؛ بینا است. (به خاطر بیاورید) زمانی را که آنها از طرف بالا و پایین (شهر) بر شما هجوم آوردند (و مدینه را محاصره کردند) و زمانی را که چشمها از شدّت وحشت خیره شده بود و جانها به لب رسیده بود و گمانهای گوناگون [بدی] به خدا میبردید! در آن هنگام مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند. و (نیز به خاطر بیاورید) زمانی را که منافقان و کسانی که در دلهایشان بیماری بود، میگفتند خدا و پیامبرش جز وعدههای دروغین به ما ندادهاند.
و نیز به خاطر بیاور، زمانی را که گروهی از آنها گفتند: ای اهل یثرب! (مردم مدینه) اینجا جای توقف شما نیست، به خانههای خود بازگردید و گروهی از پیامبر اجازه بازگشت میخواستند و میگفتند: خانههای ما بدون حفاظ است؛ درحالیکه بدون حفاظ نبود و آنها فقط میخواستند (از جنگ) فرار کنند.
(آنها چنان ترسیده بودند) که اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدینه بر آنان وارد میشدند و پیشنهاد بازگشت به فتنه (و شرک) به آنها میدادند، میپذیرفتند و جز مدّت کمی برای انتخاب این راه درنگ نمیکردند.[1]»[2]
در این آیات، وضعیت دشوار مسلمانان در چند امر خلاصهشده است:
1. ترس و وحشت شدید بهگونهای که جانها به لب رسیده بود؛
2. تزلزل اعتقادی شدید بهگونهای که علیه خداوند متعال و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) سخنان ناروا میگفتند؛
3. فعالیت شدید منافقان برای تزلزل عقاید مسلمانان و تضعیف روحیه آنان به این وسیله که باید مسلمانان (بهویژه مهاجران) از مدینه خارج شوند و به مکّه برگردند؛
4. ترس شدید و سست شدن عقاید بهگونهای که هرلحظه، زمینه بازگشت به شرک و بتپرستی آماده بود.
2. نیروی عظیم دشمن
مشرکان و یهودیان، نبردهای متعددی بر ضد اسلام داشتند که همه آنها محدود به یک جمعیّت و دستهای خاص بود و هرگز جنبه عمومی و فراگیر که تمام شبهجزیره را ضد اسلام بشورانند، نداشت. دشمنان باآنهمه تلاشها موفق نشدند حکومت اسلامی جوان را از بین ببرند؛ پس تصمیم گرفتند با سپاهی مرکب از تمامی قبایل، قهرمانهای نامی، کار اسلام را یکسره کنند.
سران یهود پس از جلب نظر مشرکان مکّه و قریشیان، سراغ قبیله «غطفان» رفتند و آنها را به همکاری در جنگ با مسلمانان دعوت کردند[3] از این قبیله، تیرههای بنیفزاره، بنی مرّه و بنی اشج اعلام آمادگی کردند.[4] همچنین موافقت قبیله بنی سلیم و بنی اسد را گرفتند.[5] قریش نیز همکاری هواداران و متحدان خود همچون قبیله ثقیف و بنی کنانه را جلب کرد.[6] درراه مدینه حیّ بن اخطب به ابوسفیان وعده میداد که قبیله نبی قریظه را نیز که دارای هفتصدوپنجاه جنگجو بودند، به نفع سپاه احزاب وارد جنگ کند.[7]
3. حضور قهرمانان بزرگ عرب
یهودیان و قریشیان تلاش کردند پنج قهرمان معروف عرب به نامهای: عمرو بن عبدود، عکرمه بنابی جهل، هبیرةبن وهب، نوفل بن عبدالله و ضرار بن الخطاب را در این جنگ با هر وعدهووعیدی شرکت دهند.
ولی از میان این پنج نفر، قهرمانی که ازنظر جرأت، شجاعت و کاردانی شهرت زیادی داشت عمرو بن عبدود بود. او دلاورترین رزمنده عرب به شمار میرفت. او را با هزار مرد جنگی برابر میدانستند و چون در سرزمینی به نام «یلیل» بهتنهایی بر یک گروه دشمن پیروز شده بود، «فارِسیَلْیَل» شهرت داشت.[8] عمرو در جنگ بدر شرکت داشت که سرانجام زخمی شد و ازاینرو در جنگ احد حضور نداشت. وی در جنگ خندق برای آنکه حضور خود را نشان دهد خود را نشاندار ساخته بود و طبعاً به دنبال انتقام بود.
عمرو پس از عبور از خندق، فریاد «هل مبارز» سر داد، نعره مستانه او سرتاسر میدان را پرکرده و لرزه بر اندام شنوندگان انداخته بود. سکوت مسلمانان، وی را جسورتر کرد؛ ازاینرو عقاید مسلمانان را استهزا کرد و گفت: «شما که میگویید کشتگانتان در بهشت هستند و مقتولین ما در جهنّم، آیا یکی از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند» و هیچکس جز علی(علیه السلام) اعلان موجودیت نکرد.[9]
سپس اشعار حماسی خواند و ضمن آن گفت:
وَ لَقَدْ بَحَحْتُ مِنَ النِّدَاءِ
بِجَمْعِهِمْ هَلْ مِنْ مُبَارِزٍ[10]
یعنی: بس که فریاد کشیدم و در میان جمعیّت مبارز طلبیدم، صدایم گرفت.»
نعرههای پیدرپی عمرو، چنان رعب و ترس در دلهای مسلمانان افکنده بود که همه در جای خود میخکوب شده بودند و قدرت حرکت و عکس العمل از آنان سلب شده بود.
واقدی، رعب شدید مسلمانان را با این جمله مجسم میکند: «کَاَنَّ عَلَی رُؤُسِهِمْ الطَّیْرُ؛[11] گویی بر سرشان پرنده نشسته بود.» و هر بار جز علی(علیه السلام)کسی جواب نداد.
4. خیانت بنی قریظه
در این وضع بحرانی حادثه دیگری اتفاق افتاد که وضع مسلمانان را دشوارتر کرد، و آن نقض پیمان عدم تجاوز از سوی قبیله بنی قریظه، و اعلام پشتیبانی یهود از سپاه احزاب بود. خیانت این قبیله با وسوسهها و شیطنتهای حُیّی بن اخطب صورت گرفت.[12] فاش شدن این توطئه، روحیه بسیاری از مسلمانان را تضعیف کرد.
بنی قریظه علاوه بر پیمانشکنی، دو خیانت بزرگ دیگر نیز مرتکب شدند:
اولاً: رساندن آذوقه و خواروبار به سپاه احزاب بود که ازنظر آذوقه در تنگنا بودند؛ بهطوریکه یکبار مسلمانان در ناحیه «قبا» به کاروانی حامل خرما، جو و علوفه برخوردند که از طرف بنی قریظه برای سپاه احزاب حمل میشد و آن را ضبط کردند.[13]
ثانیاً: خیانت دیگر آنان، ایجاد رعب در درون شهر و در میان پناه گاههای زنان و افراد غیرنظامی با یک سلسله عملیات تروریستی بود. روزی یکی از آنان تا درون قلعه نفوذ کرده بود، که توسط «صفیّه» عمّه پیامبر کشته شد.
یک شب دیگر بنی قریظه تصمیم گرفتند به مرکز شهر مدینه حمله کنند؛ ازاینرو حُیّی بن اخطب را نزد قریش فرستادند و از آنها خواستند که هزار نفر از قریش و هزار نفر از غطفان در این عملیات با آنها همکاری کنند. گزارش این تحرکات به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسید؛ درحالیکه وحشت شدیدی بر شهر حاکم شده بود. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پانصد نفر رزمنده را مأمور حفاظت از شهر کرد. آنان شبها تا صبح با شعار تکبیر، در حال گشت بودند و از محل استقرار غیرنظامیان حفاظت میکردند.[14]
از یک صحابی نقلشده است که هرگاه از جنگ احزاب یاد میکرد، با اشاره به خیانت بنی قریظه میگفت: ما برای کودکان [وزنان] خود در مدینه از بنی قریظه بیشتر میترسیدیم تا از قریش و غطفان.[15]
مجموع این چهار عامل (وضعیّت متزلزل مسلمانان، نیروی عظیم دشمن، حضور قهرمانان عرب، خیانت بنی قریظه) خطری جدّی برای نابودی اسلام و مسلمین به وجود آورده بود که در صورت پیروزی دشمن، اسلام، نابود و مسلمانان از بین میرفتند و از صفحه تاریخ محو میشدند.
آنچه به نظر صحیح میرسد و گذشت تاریخ، آن را تأیید کرده است، آن است که فلسفه برتر بودن «ضربت» علی(علیه السلام)همان نجات اسلام و مسلمانان از وضع خطرناک است؛ یعنی از میان دو احتمال، احتمال دوم صحیح است. در کلمات رسول خدا(صلی الله علیه و آله)جملاتی وجود دارد که احتمال دوم را تأیید میکند؛ مانند:
1. جواب نامه ابوسفیان
روزی ابوسفیان به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نامهای به این مضمون نوشت: من با سپاه عظیمی برای برانداختن آیین تو آمدهام؛ ولی چه کنم که شما مقابله با ما را مکروه شمردی و میان ما و خود خندقی ژرف قراردادی. نمیدانم این شیوه نظامی را از چه کسی آموختهای؛ ولی این را میگویم که تا نبرد خونینی مانند «اُحُد» برپا نکنم، برنخواهم گشت.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)در پاسخ نوشت: از محمد، رسول خدا به ابوسفیان، فرزند حرب، ... مدّتی است که به خود بالیده و تصوّر کردهای که میتوانی چراغ فروزان اسلام را خاموشسازی؛ اما این را بدان که تو زبونتر از آنی که به این کار موفق شوی. به همین زودی شکستخورده، برمیگردی و من در آینده بتهای بزرگ قریش را در برابر دیدگانت خواهم شکست.[16]
هم در سخنان ابوسفیان تصریحشده است که قصد براندازی نظام اسلامی را دارد و هم در سخنان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) تأییدشده است که ابوسفیان و همراهانش قصد نابودی اسلام و نظام نوپای آن را داشتهاند.
پی نوشت ها:
[1]. احزاب/8 ـ 14؛ ترجمه آیت الله مکارم شیرازی.
[2]. برای پرهیز از طولانی شدن مقاله از آوردن متن عربی آیات اجتناب کردیم؛ ولی مبلّغان عزیز حتماً متن عربی آیات را بخوانند و ترجمه کنند.
[3]. تاریخ اسلام، مهدی پیشوایی، ص 25.
[4]. تاریخ الامم و الملوک، طبری، ج 3، ص 44؛ السیرة النبویه، ابن هاشم، مطبعة مصطفی البابی الحلبی، قاهره، چاپ اول، 1355 ق، ج 3، ص 225.
[5]. مناقب آل ابیطالب، ج 1، ص 197، بحارالانوار، ج 20، ص 197.
[6]. انساب الاشراف، ج 1، ص 343.
[7]. المغازی، واحدی، تحقیق فارسدن جونس، مؤسسة الاعلمی، بیروت، چاپ اول، ج 2، ص 454.
[8]. بحارالانوار، ج 20، ص 203.
[9]. المغازی، ج 2، ص 470؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، دار احیاء الکتب العربیه، بیروت، 1964 م، ج 13، ص 291؛ ج 19، ص 63؛ بحارالانوار، ج 20، ص 203
[10]. شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 248.
[11]. المغازی، ج 2، ص 470.
[12]. سیره ابن هشام،ج 3، ص 231؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 46 ـ 47؛ بحارالانوار، ج 20، ص 201؛ تاریخ اسلام، همان، ص 252.
[13]. السیرة الحلبیة، (انسان الصون) حلبه، دار المعرفة، بیروت، چاپ اوّل، ج 2، ص 647.
[14]. المغازی، ج 2، ص 460؛ سیرة الحلبیة، ج 2، ص 636؛ تاریخ اسلام، ص 253.
[15]. المغازی، ج 2، ص 460؛ تاریخ اسلام، ص 254.
[16]. سیره حلبی، ج 2، ص 345؛ فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، دار التبلیغ اسلامی، بیجا، چاپ دوم، 1351 ش، ج 2، ص 543.
منبع: ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره 182