شنبه 3 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

عنوان درس: امیرالمؤمنین علی«سلام‌الله‌علیه»

تاريخ درس: ۱۳۹۵/۴/۸

بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.

شهادت مولی‌الموحدين مولا أميرالمؤمنين علی«سلام‌الله‌عليه» را به همۀ شما تسليت می‌گويم و از طرف همۀ شما اين مصيبت بزرگ را به ساحت مقدس حضرت ولی‌عصر«ارواحنافداه» تسليت می‌گويم و از طرف همۀ شما از حضرت زهرا«سلام‌الله‌عليها» می‌خواهم نظر لطفی به جلسه عنايت کنند و صاحب عزای جلسۀ ما شوند و با لطف حضرت زهرا«سلام‌الله‌عليها» از جلسه بيرون رويم.
برای اينکه نظر مبارک اميرالمؤمنين را به جلسه جلب کنيد اظهار ارادت کنيد خدمت ايشان، با سه صلوات.
امروز هفتم تير است و مربوط به آن مصيبت بزرگ، شهادت مرحوم آيت‌الله بهشتی و يارانش است. مصيبت خيلی بالا بود و اما از جاهايی که حضرت ولی‌عصر لطف کردند و ضربه کاری نشد، قضيۀ هفتم تير است. لذا مرحوم آيت‌الله آقای شهيد بهشتی و يارانش حق بزرگی به نظام دارند. برای اينکه روح اين بزرگواران را به جلسه توجه دهيد و به شما دعا کنند و با دعای آنها از جلسه بيرون رويد، سه صلوات بفرستيد
بحث اين دو سه روز ما دربارۀ تاريخ مولی‌الموحدين مولا اميرالمؤمنين علی«سلام‌الله‌عليه» بود و گفتم آقا شصت و سه سال عمر کردند. ده سال قبل از بعثت زير نظر پيغمبر اکرم تام و کامل شد. به قول اميرالمؤمنين مثل بچه که به دنبال مادر است. سيزده سال هم در مکه بعد از بعثت بودند. ده سال در مدينه، در آن موقعی که هجوم آورده بودند برای اينکه اسلام عزيز را نابود کنند و به دست مولا اميرالمؤمنين آن سيزده سال در مکه و مخصوصاً آن ده سال در مدينه اسلام جان گرفت، به اندازه‌ای که در اواخر بعثت، علاوه بر اينکه قضيۀ غديرخم جلو آمد، «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ»[1] هم نازل شد و به قول قرآن شجرۀ طيبه قرآن که «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ ، تُؤْتي‏ أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها»[2] است، موجود شد.
پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» از دنيا رفتند و مردم حرف پيغمبر را نشنيدند و رو به انحراف رفتند. اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» بيست و پنج سال به قول قول خودشان مثل کسی که استخوان در گلو و خار در چشم باشد، صبر کردند برای اينکه اسلام عزيز را ضربه نزنند. برای اميرالمؤمنين علی«سلام‌الله‌عليه» سخت بود، اما در آن بيست و پنج سال خيلی کار کردند. بالاخره دشمن می‌خواست با اختلاف اسلام را براندازی کند و اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» نگذاشتند.
تا اينجا فی‌الجمله بحث کردم و بحث امروز راجع به آن پنج سال خلافت اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» بعد از پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» است. به قول اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» که در نهج‌البلاغه می‌فرمايد مردم سر خورده بودند و برايشان تنبّهی پيدا شده بود که چه اشتباه بزرگی کردند که علی را رها کرده‌اند. لذا اميرالمؤمنين در نهج‌البلاغه می‌فرمايند که اطراف من ريختند و نزديک بود بچه‌هايم زير دست و پا له شوند و بالاخره به زور حکومت را گردن من گذاشتند.[3] هرچه می‌گفتند که نمی‌شود و آنچه خدا خواسته است و آنچه پيغمبر بيست و سه سال روی آن حساب کرد و اصرار کرد، شما از دست داده‌ايد و الان نمی‌شود حکومت پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» و آن حکومت اسلام و به عبارت ديگر حکومت قرآن را زنده کرد، اما مردم نپذيرفتند و به زور خلافت را گردن مولا اميرالمؤمنين علی«سلام‌الله‌عليه» گذاشتند.
اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» در آن پنج سال خيلی زجر کشيدند، به اندازه‌ای که بعضی اوقات در نماز جمعه‌ها و در خطبه‌ها بلندبلند گريه می‌کردند. زجر کشيدن مولا اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» هم از همين بود که سه جنگ داخلی روی گُردۀ مولا اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» گذاشتند. يعنی وحدتی که اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» با بيست و پنج سال زجر حفظ کرده بودند، اين اتّحاد شکسته شد. خواص جلو آمدند و عوام به دنبال خواص رفتند و سه جنگ شکننده برای مسلمان‌ها جلو آمد.
آيا اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» نمی‌توانستند حکومت کند؟! همه می‌گفتند چرا، می‌توانست حکومت کند و اينکه ما حکومت را به اميرالمؤمنين داديم اشتباه نکرديم و حقّ اميرالمومنين است و اميرالمومنين لياقت اين کار را دارند و فهميدند که خدا اميرالمؤمنين را نصب کرده است و در هيجدهم ذی‌الحجه در غديرخم او را نصب کرده است. پس لياقت حکومت دارند؛ يعنی احدی از تاريخ‌نويسان سنّی و شيعه و نصرانی و بی‌‌دين و کسانی که تاريخ اسلام نوشته‌اند و خيلی از آنها مسلمان هم نبودند،‌ مثل جرداق که يک نصرانی است و استاد دانشگاه هم هست و کتاب «الامام علی صوت العدالة الانسانیة» را نوشته است، مثل جرجی زيدان که يک محقق عاليست و چند جلد تمدن اسلام نوشته است، همين دشمن‌ها که سه جنگ روی دست مولا اميرالمؤمنين گذاشتند، ‌هيچکس نبود که بگويد علی لياقت اين کار را ندارد، اما چرا با اميرالمؤمنين جنگيدند؟!
يکی برای پول و ديگری برای رياست. جنگ جمل برای اينکه به عهدشان عمل نکردند و آن وقتی که اطراف اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» جمع شده بودند و می‌خواستند حکومت را به علی دهند، اميرالمؤمنين می‌فرمودند من حکومت را قبول می‌کنم اما حق را به حقدار می‌رسانم و پول بيجا به کسی نمی‌دهم.[4] اينها خيال می‌کردند اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» شوخی می‌کنند و گفتند حاکم می‌شود و بعد هم همه چيز در دست ما می‌افتد و مثل آن بيست و پنج سال همه چيز دست ماست و هرکاری بخواهيم، می‌کنيم؛ اما نمی‌دانستند اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» شوخی ندارد، بلکه اسلام و دين دارد. می‌گفت من حکومت می‌کنم صددرصد مطابق اسلام عزيز و صددرصد با روش پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم».
بالاخره اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» حاکم شد. يکی دو ماه طول کشيد و ديدند جداً اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» پول بيجا به کسی نمی‌دهد و حتّی به برادر فقيرش بيشتر از ديگران نمی‌دهد. حال کسانی که زنده باد و مرده باد خوب می‌گويند تا اميرالمؤمنين برای آنها پول دهد، ديدند اينطور نيست.
اول از در آشتی جلو آمدند. طلحه و زبير از خواص پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» هستند، اما پولدوست و رياست‌طلب هستند و نتوانستند اين پول‌پرستی و رياست‌طلبی را از جان بکنند و قبل از حکومت اميرالمؤمنين هرکای که می‌خواستند انجام دادند. شمش‌های طلای بيت‌المال را با هم قسمت می‌کردند. حال حکومت رسيده به اميرالمؤمنين و اميرالمؤمنين همان بهره‌ای که به غلام طلحه و زبير می‌دهد، همان را به طلحه و زبير هم می‌دهد و اينها اين کار را ننگ می‌دانستند. لذا يک شب هردوی اينها که از رفقای اميرالمؤمنين و از خواص پيغمبر بودند و خيلی بالا بودند، آمدند خدمت مولا اميرالمؤمنين که گله کنند که چرا پول به ما نمی‌دهي. اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» حساب بيت‌المال می‌کردند و حساب تمام شد و سر را بالا کردند و آنها شروع به گله کردند که ما از خواص هستيم و از خويشان تو هستيم و ما خدمت به اسلام کرده‌ايم، بالاخره تا شروع به اين حرف‌ها کردند، اميرالمؤمنين شمعی که در مقابلش بود فوت کرد و تاريک شد. طلحه و زبير گفتند يا علی چرا شمع را خاموش کردي؟ گفت اين شمع از بيت‌المال است و از آن وقت تا حال حق سوزاندن داشتم برای اينکه بيت‌المال را حساب می‌کردم، اما الان شما می‌خواهيد حرف‌های خارجی غيربيت‌المال بزنيد و من گوش دارم و شما زبان داريد و من گوش می‌کنم. آنها ديدند او حاضر نيست يک شمع بيشتر بسوزد!
اميرالمؤمنين به استاندارش می‌نويسد:
«أَدِقُّوا أَقْلَامَكُمْ‏ وَ قَارِبُوا بَيْنَ سُطُورِكُمْ وَ احْذِفُوا عَنِّي فُضُولَكُمْ وَ اقْصِدُوا قَصْدَ الْمَعَانِي وَ إِيَّاكُمْ وَ الْإِكْثَارَ فَإِنَّ أَمْوَالَ الْمُسْلِمِينَ لَا تَحْتَمِلُ الْإِضْرَارَ»[5]
فرمودند استاندار من! وقتی به من نامه می‌نويسی قلم‌هايت را ريز کن و درشت نباشد. بين سطرها فاصله نينداز و قلمفرسايی نکن و جان کلام را بنويس برای اينکه اگر قلمفرسايی کنی و بين سطرها فاصله باشد، کاغذ زياد مصرف می‌کنی و اموال مسلمين نمی‌شود صرف کاغذبازی تو شود. می‌ديدند اميرالمؤمنين به استاندارش می‌گويد حاضر نيستم يک کاغذ يا مرکب بيشتری صرف شود. بالاخره ديگران را روی کار کردند که بگويند اين طلحه و زبير از بزرگان هستند و خيلی خدمت کردند و اگر به آنها نرسيد خطرناک است. بالاخره به حسب ظاهر، استانداری بصره را برای طلحه و استانداری مصر را برای زبير در نظر گرفتند. طلحه و زبير در جلسه بودند. تملّق شروع شد که آقا قربانت رويم و چقدر عالی شد. تا شروع به تملق و چاپلوسی کردند، اميرالمؤمنين دو فرمان را پاره کردند و دور ريختند. پرسيدند چرا اين کار را کرديد؟ فرمودند من بايد از اينها تشکر کنم برای اينکه آنها را استاندار کردم تا خدمت به خلق خدا کند و اينکه تملق می‌کنند معلوم می‌شود که می‌خواهند در آنجا دزدی و رياست کنند و استانداری که بخواهد رياست کند و پول‌بازی کند، من قبول ندارم.
نظير اينها در نهج‌البلاغه زياد است و تاريخ‌نويسان مخصوصاً غيرمسلمان‌ها خيلی نوشته‌اند. بالاخره جنگ جمل را به پا کردند و جنگ جمل کمر مولا اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» را شکست. زيرا کشتن مسلمان که بچه‌بازی نيست. با به‌پا کردن جنگ جمل آشوب کردند. اگر پشت سر اميرالمؤمنين حرف می‌زدند که اين به درد ما نمی‌خورد و ما کسی را می‌خواهيم که با ما بسازد و اميرالمؤمنين با ما نمی‌سازد و می‌خواهد بيت‌المال را اينطور صرف کند که به اندازه‌ای که به غلام من می‌دهد به من دهد و به اندازه‌ای که به من می‌دهد به برادرش دهد. عقيل برادر اميرالمؤمنين است و کور هم هست و آمد و رفت و گفت يا اميرالمؤمنين به من بيشتر بده. اميرالمؤمنين يک وقتی آهنی داغ کرد و نزديک دستش برد و او دستش را کشيد و گفت می‌خواهی مرا بسوزاني؟! اميرالمؤمنين فرمودند چطور تو می‌خواهی مرا با آتش جهنم بسوزاني، من هم می‌خواهم تو را با آتش دنيا بسوزانم.[6] عقيل هم رها کرد و نزد معاويه آمد و معاويه عقيل را متمول کرد. اينها ديدند که می‌خواهند ميلياردر شوند و استاندار مصر و استاندار بصره و عراق شوند. اگر يادتان باشد گفتم دو ثلث جهان از اين مسلمان‌ها بود به واسطۀ وحدتشان؛ اما دو ثلث جهان را از دست دادند به واسطۀ اختلافشان. وای به اين اختلاف!
بالاخره جنگ جمل به پا شد و اوضاعی شد و کشت و کشتاری شد. به قول جرداق سوال می‌کند و می‌گويد شما بگوييد اميرالمؤمنين چه کند!‌ اگر حکومت را رها کند، نمی‌شود و اگر رها کند معناش اينست که مال را به دزد دهد. اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» جنگ جمل را پيروز کرد، اما خيلی برای اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» اين مسلمان‌کشی سخت بود. بالاخره وحدت به هم خورد و وحدتی که بيست و پنج سال اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» با خاری در چشم و استخوانی در گلو توانست حفظ کند، در اين پنج ساله از بين رفت.
اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» بعضی اوقات در نماز جمعه از دست اين مردم گريه می‌کرد. می‌فرمود ای مردم شما خلافت را روی گردن من گذاشتيد. من چه کردم و کدام حکم از احکام الله را از بين بردم؟!
جمله‌ای از اميرالمؤمنين هست که خيلی شيرين است. در يکی از نماز جمعه‌ها می‌فرمايد ای مردم من در اين پنج ساله در حکومتم يک نفر فقير نيست. يعنی بيت‌المال را به مردم دادم و همۀ مردم مستغنی شدند. می‌فرمايد همۀ شما از نظر خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج در رفاهيد. يک جوان نيست که زن نداشته باشد و يک نفر نيست که خانه نداشته باشد. در همين پنج سالی که جنگ جمل تمام شد و جنگل صفين جلو آمد و تمام شد و جنگ نهروان جلو آمد. حتی اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» می‌فرمايند ای اهل کوفه برای شما آب هم آوردم.[7] مسلّم نهرکشی و لوله‌کشی کرده‌اند و بالاخره از فرات آب را به کوفه آورده‌اند. اما اين جمله که يک نفر فقير در ميان شما نيست، اصلاً‌ معنای پياده شدن حکومت اسلامی اينست. در زمان امام زمان که يک نفر فقير نيست، امام زمان معجزه نمی‌کند؛ امام زمان برای گرفتن جهان معجزه می‌کنند و به يک شبانه‌روز جهان را می‌گيرند و برای مستقرشدن در جهان معجزه می‌کنند و به شش شبانه‌روز به امر خدا در جهان مستقر می‌شوند؛ اما برای چيزهای ديگر معجزه نمی‌کنند و اقتصاد اسلام پياده می‌شود و وقتی اقتصاد اسلام پياده شد، همه مستغنی می‌شوند و فقر از جامعه برداشته می‌شود. اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» در آن پنج سال با سه جنگ خانمانسوز و اختلاف‌انگيز توانستند فقر را بردارند. شمش‌های طلای بخوربخورها را گرفتند و صرف فقرا و ضعفا و بيچاره‌ها کرده است. مردم مستغنی شدند و آن بخوربخورها شدند طلحه و زبير و جنگ جمل را جلو آوردن و چه مصيبت بزرگي.
بعد از آن معاويه جنگ دوّم را روی دست اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» گذاشت. معاويه خيلی جَلَب بود و خوب می‌توانست افراد بخوربخور را بکشاند. هرچه اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» طرد می‌کرد، او می‌کشاند. وقتی می‌خواست جنگ صفين را به پا کند، عمروعاص را خواست و عمروعاص از سياستمداران بالا بود. به او گفت می‌خواهم با علی بجنگم. گفت مگر می‌شود با علی جنگيد. قدری طلا در دستش بود و زد زير طلا ودرهم‌ها و صدايش بلند شد و گفت می‌خواهم با اينها با علی بجنگم. به عمروعاص گفت دستت را به من بده و بيعت کن. گفت من دين به تو بدهم! اگر بخواهم بيعت کنم و ديندار باشم با علی بيعت می‌کنم. معاويه گفت هرچه بخواهی به تو می‌دهم. عمروعاص هم طمعش گل کرد و گقت وقتی پيروز شديم، مصر را به من بده تا استاندار آنجا باشم و هرچه استفاده کنم از خودم باشد و به هيچ کس ندهم. معاويه گفت زياد است. عمروعاص گفت زياد نيست من می‌خواهم دين دهم و اين را بگيريم. بالاخره عمروعاص با معاويه دست دادند و بيعت کردند که جنگ صفين را جلو بياورند. [8]
اين مسلمان‌کشی و اختلاف در ميان مسلمان‌ها برای اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» خيلی سخت بود. آن بيست و سه سال زحمات پيغمبر و آن بيست و پنج سال سکوت اميرالمؤمنين یک طرف و اين دو سه جنگ هم یک طرف که ضربۀ عجيبی به اسلام عزيز زد. از همان جا تجزيه شروع شد تا رسيد به اينجا که هفتاد و دو مملکت مسلمان هست که همۀ آنها زيردست و بدبخت هستند. خوب آنها که پول دارد صعودی است و اما نوکر از همه بالاتر همين صعودی است. اين به خاطر تجزيه بود و تجزيه هم از اختلاف پيدا شد.
خدايا! تو را به حق مظلومیّت اميرالمؤمنين علی«سلام‌الله‌عليه» قسم می‌هم حال توجه به اينگونه مطالب به همۀ ما عنايت بفرما.

نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظیم الأعظم الأعز الأجل الأکرم
بامام زماننا، یا الله
یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک

[1]. النصر، 1و2: «چون يارىِ خدا و پيروزى فرا رَسَد.»
[2]. ابراهیم، 24و25: «ريشه‏اش استوار و شاخه‏اش در آسمان است؟ ميوه‏اش را هر دم به اذن پروردگارش مى‏دهد.»
[3]. نهج‌آلبلاغه، خطبه 3.
[4]. ر.ک: شرح نهج‌البلاغه (ابن‌ابی‌الحدید)، ج 7، ص 36 و 37.
[5]. الخصال، ج 1، ص 310.
[6]. ر.ک: نهج‌البلاغه، خطبه 224.
[7]. بحار الأنوار، ج 40، ص 327.
[8]. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 84؛ العقد الفرید، ج 5، ص 92.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group