بسم الله الرحمن الرحیم
امامت بر حق على علیه السلام ادامه نبوت است
ان الله تبارک و تعالى خلقتنى و ایاک و اصطفانى و ایاک و اختارنى للنبوة و اختارک للامامة فمن انکر امامتک فقد انکر نبوتى ؛
اى على ! خداى عزوجل من و تو را براستى خلق فرمود و لطف مخصوص به ما داشت و از میان مردم ، مرا به نبوت برگزید و تو را براى امامت اختیار کرد؛ پس هر کس امامت تو را انکار کند، در حقیقت او نبوت مرا انکار کرده است .
منظور از اختیار خداوند، این دو نور پاک ؛ را براى نبوت و امامت این است که چون خداى عزوجل مى داند اینها در مقام عبودیت و بندگى ، و فرمان بردارى ، و اخلاص و اطاعت نهایت درجه را دارا هستند. بنابراین خداوند ایشان را برگزید و پیغمبر و امام قرار داد. همچنین آنان را نسبت به سایر ائمه برتر دانست .
امامت همانند نبوت باید از طرف خدا باشد
نکته:
فرقى که ما شیعیان با برادران سنى داریم ، همین است که ما مى گوییم : همانطور که انتخاب منصب شامخ رسالت ، به اختیار خدا است و نمى شود مردم دور هم جمع شوند و پیغمبرى براى خود انتخاب کنند، بلکه باید خدا انتخاب کند وباید معجزه داشته باشد، تا دلیل بر رسالت و پیامبر او باشد، همین طور، امام را باید خدا انتخاب کند و به خلافت و جانشینى پیغمبر منسوب فرماید و نمى شود مردم ، دور هم جمع شوند و شورا کنند و خلیفه و امام را معین کنند و باید حتما امام معجزه داشته باشد، و امتیازاتى داشته باشد، که دیگران نداشته باشند تا دلیل بر امامت او باشد.
ولى اهل سنت عقیده دارند که پیامبر، خلیفه و جانشین معین نکرد و مردم را به حال خود واگذاشت در این هنگام ، اهل حل و عقد جمع شدند و ابوبکر را که از همه پیرتر بود به خلافت انتخاب کردند.
این عقیده ، به این معناست که پیامبر صلى الله علیه و آله حتى کار کدخداى یک ده را هم انجام نداد که براى خودش جانشین تعین کند.
جانشین پیامبر را خدا معین کرده است
وقتى به روایات مراجعه مى کنیم ، مى بینیم در روایات و احادیث بى شمارى ، رسول اکرم صلى الله علیه و آله جانشینان خود را، دوازده امام علیهم السلام معرفى نموده است و در بعضى از آنها، هنگامى که از امام سوال مى شود که امام بعد از خودتان را معین کنید، حضرت مى فرماید،: والله ما ذلک الینا؛
ما امام را معین نمى کنیم ، بلکه ما او را معرفى مى کنیم و تنها خدا است که امام را برمى گزیند، و اسامى آنان را رسول اکرم صلى الله علیه و آله با برنامه هر کدام بیان فرموده است .
مرحوم شیخ حر عاملى در باب نهم کتاب اثبات الهداة احادیثى را که دلالت بر امامت دوازده امام علیهم السلام دارد، جمع آورى فرموده است :
از صفحه 433 تا 675 جلد اول ، نهصد و بیست و هفت حدیث از طرق علماى شیعه
و از صفحه 6756 تا 735 دویست و هفتاد و هشت حدیث از طرق حدیث از طرق علماى اهل سنت ، در این موضوع نقل فرموده است
و مرحوم مجلسى در بحارالانوار، نیز سى صد و چهارده حدیث از علماى شیعه و تعداد زیادى ، از علماى اهل سنت که شماره گذارى نکرده بیان فرموده است
همچنین روایات زیادى از بیست و هفت نفر از صحابه رسول خدا صلى الله علیه و آله - از موافق و مخالف - آورده است که در تمام آنها حضرت فرموده است : خلفاى من دوازده نفرند
و در بعضى نیز فرموده است : کلهم من صلب على علیه السلام
و در بعضى دیگر فرموده : کلهم من قریش
در بعضى کتهم من بنى هاشم آمده است . در چندین روایت نیز فرموده : بعد نقباء بنى اسرائیل . و این امر اشاره مى کند به این آیه از قرآن کریم که مى فرماید:
و لقد اخذالله میثاق بنى اسرائیل و بعثنا منهم اثنى عشر نقیبا و قال الله انى معکم
ما دوازده نقیب براى بنى اسرائیل فرستادیم در این آیه ، خداوند بعث و برانگیختن را به خود نسبت داده است و در چندین روایت فرموده اند: آخر هم المهدى یا آخر قائمهم که غیبت طولانى دارد و پس از ظهور دنیاى پر از ظلم و جود را بدل به عدل و داد خواهد فرمود و از جمله روایات روایتى است که از جابربن سمرة از رسول اکرم صلى الله علیه و آله از سى و چهار طرق نقل شده است و مسلما تواتر معنوى دارد که این مطالب از آن حضرت صادر شده است ؛ آن جا که مى فرماید:
قال کنت مع ابى عندالنبى فسمعته یقول یکون بعدى اثنا عشرا میرا ثم اخفى صوته فسئلت ابى فقال قال : کلهم من قریش ؛
همراه پدرم ، خدمت رسول اکرم صلى الله علیه و آله بودم ، شنیدم ، که حضرت فرمود: بعد از من دوازده نفر امیر خواهند بود، بعد صداى حضرت را نشنیدم ؛ از پدرم پرسیدیم : چه فرمود؟ پدرم گفت : فرمود تمام آن ها از قریش هستند.
در روایت دیگرى که براى ما بشارت است بحارالانوار، از کفایة الاثر ثقة جلیل على بن محمد خزاز قمى نقل مى کند، به سندى از ابان بن تغلب از ابى جعفر الباقر علیه السلام که فرمود:
قال : سئلته عن الائمة فقال : والله لعهد عهده الینا رسول الله صلى الله علیه و آله ان الائمة بعده اثنا عشر، تسعة من صلب الحسین ، و من المهدى الذى یقیم الدین فى آخر الزمان ، من احبنا حشر من حفرته معنا و من ابغضنا اوردنا او رد واحدا منا حشر من حفرته الى النار، و قد خاب من افترى .
از امام باقر علیه السلام در مورد امامان پرسیدیم ؛ او فرمود: به خدا قسم ! این عهد و پیمانى است که رسول خدا، با ما بسته است (یعنى از طرف ما نیست ) به درستى که امامان بعد از حضرت دوازده نفرند، که نه نفر، از صلب امام حسین هستند حضرت مهدى هم از ما مى باشد؛ همان کسى که در آخر الزمان ، دین را استوار مى کند هر کس ما را دوست داشته باشد (البته با شرائطش ) از همان دوران قبرش با ما خواهد بود، و هر کس با ما دشمن یا ما را قبول نداشته باشد و رد کند، یا یکى از ما را رد کند، از همان قریش ، به سوى آتش رهسپار مى شود و به تحقیق که در زیان و ضرر است ، کسى که بر خدا افترا بندد.
روایت شیرین دیگرى را کفایة الاثر نقل فرموده که اثبات لهداة فقط چند جمله از آن را آورده است بنده ترجمه قسمتى از آن را نقل مى کنم :
زهرى که یکى از اصحاب امام سجاد علیه السلام است مى گوید:
در زمان بیمارى على بن الحسین علیه السلام که بعد از آن وفات نمود، خدمتش رسیدم ... پس از مدتى پسرش محمد علیه السلام نیز بر آن حضرت وارد شد آن حضرت ، مدتى طولانى با وى سخن گفت و شنیدم که در جمله کلمات خویش فرمود: علیک بحسن الخلق عرض کردم : یابن رسول الله اگر امر و قضاى الهى فرا رسد، بعد از شما به چه کسى رجوع کنیم ؟ (در دلم گذشته بو که حضرت از موت خود خبر مى دهد) حضرت فرمود: به این پسرم ، و اشاره به فرزندش محمد علیه السلام کرد و فرمود: همانا اوست وصى من و وارث و من و صندوق و معدن علم من و شکافنده علوم . عرض کردم : یابن رسول الله ! معناى باقرالعلوم چیست ؟ فرمود: به زودى شیعیان خالص من ، به خدمتش مراوده کنند، و او براى ایشان علم را مى شکافد. زهرى مى گوید: پس از این امام فرزندش را براى حاجتى به بازار فرستاد؛ چون برگشت عرض کردم : یابن رسول الله ! چرا اولاد بزرگ خود را وصى و جانشین قرار ندادى ؟ فرمود: زهرى ! امامت به بزرگى و کوچک نیست این عهد و پیمانى است که رسول خدا صلى الله علیه و آله با ما فرموده است و در صحیفه اى به این گونه نوشته شده است که اوصیاى او، دوازده نفرند اسامى آنها با اسم پدر و مادر و مشخصات نوشته شده است (که ما آنها را معرفى مى کنیم ، نه تعیین ) بعد حضرت فرمود: از صلب پسرم - محمد - هفت نفر از اوصیاى رسول خدا صلى الله علیه و آله بیرون مى آیند، که مهدى (عج ) از جمله ایشان است .
ضمنا ناگفته نماند، که دوازده نفر، خلیفه و جانشین پیامبر با هیچ یک از مذاهب اسلامى تطبیق نمى کند، جز ما شیعه دوازده امامى ؛ چون خلفاى جور - چه از بنى امیه و چه از بنى عباس و چه غیر از آنان - خیلى بیش از دوازده نفرند.
و اختارنى للنبوة و اختارک للامامة
مرحوم محدث صاحب وسائل الشیعه شیخ حر عاملى رحمة الله در کتاب الهداة آنها را آورده است .
نهصد و بیست و هفت حدیث از طریق شیعه و دویست و هفتاد و هشت حدیث از طریق عامه و در مجموع هزار و دویست و پنج حدیث .
این فقط روایات مربوط به دوازده امام علیه السلام است و امام روایات وارده در شاءن به مخصوص امیرالمؤ منین علیه السلام و آیات نازل شده درباره آن حضرت که الى ما شاء الله است
و در مورد هر یک از صفات برجسته آن بزرگوار از علم و حلم و شجاعت و ایمان و تقوى و... دوست و دشمن احادیث بى شمارى نقل کرده اند؛ از جمله مثلا حدیث شریف انا مدینة العلم و على بابها. که رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرموده است من شهر علمم و على دروازه آن است که تواتر لفظى به عین همین کلمات دارد.
صرفنظر از علما و دانشمندان شیعه که این حدیث را نقل فرموده اند، مرحوم علامه امینى در کتاب الغدیر صد و چهل و سه نفر از دانشمندان غیر شیعه اهل تسنن را با ذکر نام کتاب و شماره صفحه ، نام مى برد که همگى ، این حدیث را نقل نموده اند؛ و در آخر مى فرماید: مرحوم سید میرحامد حسین موسوى ، در کتاب عبقات الانوار نص کلمات و گفتار این دانشمندان را آورده است و بعد، اسم بیست و یک نفر از این دانشمندان را نقل مى کند که صریحا گفته اند: این حدیث حدیث صحیح و از رسول اکرم صلى الله علیه و آله صادر شده است .
جریان سوره توبه و آیات برائت
از جمله موضوعاتى که دلالت بر افضیلت امیرالمومنین علیه السلام از هر جهت بر تمام اصحاب دارد و ثابت مى کند که على علیه السلام به تمام معنا، با رسول خدا صلى الله علیه و آله است ، جریان ، سوره برائت است . تمام تاریخ نویسان و مفسران شیعه و سنى معتقدند که : وقتى این سوره نازل شد و پیمان هایى را که مشرکان با رسول خدا صلى الله علیه و آله داشتند، لغو کردند، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ابتدا فرمان ابلاغ آن را به ابوبکر داد، تا در مکه در موقع حج براى عموم مردم بخواند. ابوبکر نیز حرکت کرد و رفت ؛ ولى بعد، رسول خدا فرمود: جبرییل نازل شد و از طرف خدا دستور داد که این حکم را یا خودم باید ببرم ، یا مردى از اهل بیتم . پس على را سوار بر شتر خودش نمود و دنبال ابوبکر فرستاد. در ذى الحلیفه مسجد شجره (که میقات و محل محرم شدن حاجیان است و در یک فرسخى مدینه واقع است و الان تقریبا متصل به شهر است ) یا جاى دیگرى به او رسید و فرمان را از او گرفت . ابوبکر محزون و غمناک برگشت و از پیامبر صلى الله علیه و آله پرسید: مگر آیه اى در شاءن من نازل شده است ؟ فرمود: امرت ان ابلغه انا او رجل من اهل بیتى؛
در تفسیر نمونه، ده نفر از علماى اهل سنت را نام مى برد که در کتب خود این موضوع را نقل نموده اند. و در آخر کلامش انصافا کلمات شیرینى دارد؛ آنجا که مى فرماید: در این جریان ، اشاره اى بر این که کسى را که وحى مبین ، قابل نمى داند، که فقط چند آیه از قرآن را تبلیغ کند و برگردانده مى شود، چطور صلاحیت دارد و ایمن دارد که تمام دین اسلام را به مردم برساند، و احکام و مصالح مردم را به آنها برساند؟!
بنده عرض مى کنم نتیجه آن که اگر تعصب کنار برود، این معنا به وضوح درک مى شود و مشخص مى گردد که رسول اکرم صلى الله علیه و آله با این کار، برترى امیرالمؤ منین علیه السلام را بر تمام صحابه آشکار ساخته است .
من آنچه شرط بلاغ است با تو مى گویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
رد خلافت على علیه السلام رد نبوت است
فمن انکر امامتک فقد انکر نبوتى ؛
یا على ؟ هر کس امامت و خلافت تو را نکار کند، به تحقیق و نبوت مرا انکار فرموده است این بدین معناست که نبوت من و خلافت تو لازم و ملزوم یکدیگرند و از هم جدا نمى شوند، و قابل تفکیک نیستند.
در تفسیر آیات اول سوره معارج که مى فرماید:
سئل سائل بعذاب واقع للکافرین لیس له دافع من الله ذى المعارج
احادیثى از طرق شیعه و سنى وارده شده است که این عذاب ، مربوط به شخصى به نام حارث بن نعمان فهرى بوده است او بعد از آن که پیامبر، در غدیر خم على علیه السلام را به خلافت و جانشینى خود انتخاب کرد، خدمت حضرت آمد و گفت : من این موضوع را قبول ندارم .
همچنین شیخ طبرسى در مجمع البیان از ابوالقاسیم حسکانى حنفى (از علماى مهم اهل سنت که کتابى درباره حدیث غدیر نوشته است ) به سلسله سندى از امام صادق علیه السلام از پدرانش چنین نقل مى کند که حضرت فرمود:
هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه و آله على علیه السلام را در روز غدیر خم به خلافت منصوب کرد و فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه ؛ هر کس من ، ولى و صاحب اختیار او هستم ، على مولا و صاحب اختیار اوست ، این موضوع ، در شهرها منتشر شد. پس نعمان بن حارث فهرى خدمت پیامبر آمد و گفت : تو به ما دستور دادى که شهادت دهیم به جهاد و حج و روزه و نماز و زکات ما نیز همه را پذیرفتیم ؛ ولى باز به همه اینها راضى نشدى و حالا این جوان را به خلافت خود منصوب کردى و گفتى : من کنت مولاه فعلى مولاه آیا این مسئله از طرف خودت مى باشد یا امرى است از طرف خداى متعال ؟
رسول خدا فرمود: به آن خدایى که جز او معبودى نیست ، به راستى که این ، از طرف خدا است ، نعمان روى برگردان در حالى که مى گفت :
اللهم ان کان هذا هوالحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء ؛
خدایا! اگر این موضوع حق است ، از آسمان سنگ بر ما بفرست ! پس همان وقت - پیش از آن که به شترش برسد و سوار شود - سنگى از آسمان بر او فرود آمد و به مغز سرش خورد و از دبرش بیرون آمد و به هلاکت رسید؛ پس آیه نازل شد (ساءل سائل بعذاب واقع ....).
به غیر از روایات شیعه که بعضى از آنها را بحارالانوار، ذکر کرده است ، مرحوم علامه امینى در الغدیر سى نفر از دانشمندان اهل سنت را با ذکر کتاب و شماره صفحه نام مى برد، که این موضوع را نقل نموده اند و نص کلام آنها را آورده است و در آخر کلامش بحثهاى مفصل و شیرینى آورده است - براى نمونه تعدادی از آنها را نام مى برم :
1. تفسیر غریب القرآن ، نوشته حافظ ابوعبید هروى ؛
2. تفسیر شفاء الصدور، نوشته ابوبکر نقاش ؛
3. تفسیر الکشف و البیان ، نوشته ابواسحاق ثعالبى ؛
4. تفسیر ابوبکر یحیى القرطبى ؛
5. تذکرة ابواسحاق ثعلبى ؛
6. فرائد المسطین ، نوشته حموینى ؛
7. دررالسمطین ، نوشته شیخ محمد زرندى حنفى ؛
8. دعاء الهداة ، نوشته حاکم ابوالقاسم حسکانى ؛
9. تذکرة سبط ابن الجوزى حنفى ؛
10. تفسیر سراج المنیر، نوشته شمس الدین شافعى ؛
11. تفسیر ابوالسعود المعمادى ؛
12.نورالابصار، نوشته سید مؤ من شبلنجى ؛
13. هدایة السعدا، شهاب الدین احمد دولت آبادى ؛
14. فیض الغدیر ، شیخ مناوى شافعى ؛
15. شرح جامع الصغیر نوشته سیوطى
با وجود تمام این روایات و حتى با نقل آنها، توسط برادران اهل سنت و با پذیرفتن این اصل که انکار امکانات ، انکار نبوت است ، چون لازم و ملزوم هم دیگرند، بعد از همه اینها، باز آنها امامت امیرالمؤ منین را انکار مى کنند، و باکى ندارند. روى همین جهت که عرض شد رسول اکرم صلى الله علیه و آله این همه سفارش على علیه السلام و اهل بیتش را نموده است تا اتمام حجت کامل شود.
در کتاب بحارالانوار، در باب حبه ایمان و بغضه کفر و نفاق از امالى شیخ طوسى به سندى از جابر چنین نقل مى کند:
قال: سمعت ابن مسعود یقول قال النبى صلى الله علیه و آله حرمت النار على من آمن بى واحب علیا و تولاه و لعن الله من مارى علیا و ناواه على منى کجلدة مابین العین و الحاجب ؛ .
شنیدم که ابن مسعود مى گفت : پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: هر کس که به من ایمان بیاورد و على را دوست داشته باشدت و ولایت او را پذیرفته باشد، آتش بر او حرام مى شود و خداوند لعن مى کند هر کس را که منکر حق على شود و با او دشمنى کند؛ زیرا على نسبت به من مثل پلک چشم است .
در روایت دیگرى از روضه کافى که به چند مضمون ، در جاهاى گوناگون نقل شده به سندى از ابن عباس چنین نقل مى کند که :
قال رسول الله صلى الله علیه و آله امیرالمؤ منین علیه السلام لواجتمعت الخلائق على ولایتک لما خلق الله النار ولکن انت وشیعتک الفائزون یوم القیامة
رسول خدا صلى الله علیه و آله به امیرالمومنین علیه السلام فرمود: اگر تمام مخلوقات ، ولایت تو را مى پذیرفتند. خداوند آتش جهم را خلق نمى فرمود. و لیکن یا على ! تو و شیعیانت روز قیامت رستگارید. حب على علیه السلام نشانه ایمان و بغض او علامت نفاق است .
روایت سوم را هم توجه بفرمایید: در بحارالانوار از مناقب ، از تاریخ بغداد و شرف المصطفى و شرح الالکانى به سندى از ابن عباس از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله چنین نقل مى کند:
انه نظر الى على بن ابیطالب علیه السلام فقال انت سید فى الدنیا و سید فى الاخرة من احبک فقد احبنى و من ابحین فقد احب الله و من ابغضک فقد ابغضنى من ابغضنى فقد ابغض الله ؛
رسول اکرم صلى الله علیه و آله به امیرالمؤ منین علیه السلام نگاه کرد، سپس فرمود: تو آقا و سیدى در دنیا، و آقا و سید خواهى بود در آخرت . هر کس تو را دوست داشته باشد پس به تحقیق مرا دوست داشته باشد و هر کس با تو دشمن باشد، پس به تحقیق با من دشمن است و هر کس با من دشمن باشد، پس به تحقیق با خدا دشمن است .
عجیب این است که این روایات را دانشمندان اهل سنت نیز نقل کرده اند.
ابن ابى الحدید معتزلى مى گوید:
فى الخبر الصحیح المتفق علیه انه لایحبه الا مؤ من ولایبغض الا منافق و حسبک بهذا الخبر ففیه وحده کفایه
در خبر صحیحى که در مورد اتفاق همه دانشمندان است ، چنین آمده است که : دوستدار على نیست ، مگر آنکه مؤ من باشد و دشمن نمى دارد على را شخصى مگر اینکه منافق باشد.
بعد مى گوید و همین خبر به تنهایى (در اثبات حق ) تو را کفایت مى کند
همچنین در بحارالانوار، از مناقب ، از مام باقر علیه السلام چنین نقل مى کند:
انه جاء رجل الى رسول الله صلى الله علیه و آله فقال : یا رسول الله من قال لااله الاالله مؤ من ؟ قال : ان اعدائنا تلحق بالیهود و النصارى ، انکم لاتدخلون الجنة حتى تحبونى و کذب من زعم انه یحبنى و یبغض هذا - یعنى علیا علیه السلام ؛
مردى آمد خدمت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و پرسید: یا رسول الله ! آیا هر کس که بگوید: لااله الاالله ، مؤ من است ؟ پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله پاسخ داد: به درستى که دشمنان ما با یهود و نصارى ملحق خواهند شد (یعنى گویند لااله الاالله ممکن است دشمن ما باشد) به راستى شما هرگز داخل بهشت نخواهید شد؛ مگر آنکه مرا دوست داشته باشید دروغ مى گوید هر کس خیال مى کند مرا دوست مى دارد، در حالى که دشمن این شخص باشد و مقصود حضرت على علیه السلام بود.
مرحوم حکیم ابوالقاسم فردوسى وقتى اشعار شاهنامه را در عرض سى سال براى سلطان محمود سرود و به قول خودش :
بسى رنج دیدم در این سال سى عجم زنده کردم بدین پارسى
قرار بود، براى هر هزار، شعر، هزار مثقال طلا به او بدهند که صرف ساختن سدى بکند؛ ولى در پایان ، وقتى افراد حسود به سلطان محمود خبر دادند که فردوسى رافضى و شیعى است و سلطان سنى متعصب بود، به جاى شصت هزار مثقال طلا، پنجاه هزار درهم نقره داد (چون شاهنامه هزار بیت است ) تقریبا از یک دهم هم کمتر. به همین دلیل فردوسى اشعارى در هجو سلطان محمود گفت و شبانه از غزنین به زادگاهش طوس فرار کرد و در مدح امیرالمؤ منین و اهل بیت و اصرار بر تشیعش اشعارى سرود من از مهر این دو شه نگذرم.
مرا غمزه کردند کان بد سخن به مدح نبى و على شد کهن
منم بنده هر دو، تا رستاخیز اگر شه کند پیکرم ریز ریز
من از مهر این هر دو شه نگذرم اگر تیغ شه بگذرد بر سرم
نباشد جز از بى پدر دشمنش که یزدان به آتش بسوزد تنش
نترسم که دارم ز روشن دلى به دل مهرجان نبى و على
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحى خداوند امر و خداوند نهى
که من شهر علمم على ام در است درست این سخن گفت پیغمبر است
گواهى دهم کاین سخن را ز اوست تو گویى ، دو گوشم بر آواز اوست
منم بنده آل بیت نبى سر افکنده بر خاک پاى وصى
بدین زادم و هم بر این بگذرم چنان دان که خاک پى حیدرم
ذکر توسل ؛ ورود اهل بیت به مجلس ابن زیاد
سلام الله علیک یا امیرالمؤ منین ! خودت مظلوم بودى ، اولادت مظلوم بودند و حتى شیعیانت هم به جرم آن که دوست تو هستند، باید مورد ستم قرار گیرند.
خودش شهید شد، حسنش شهید شد، زینبش اسیر شد، شهر به شهر و دیار به دیار آنها را بردند، از کربلا تا کوفه از کوفه تا شام ؛ در مجلس ابن زیاد و مجلس یزید که امام زین العابدین فرمود: و کان الحبل فى عنقى و فى کتف و عمتى زینب و الاطفال بیننا و کلما قصرنا عن المشى ضربونا بالسیاط
ما را با ریسمان بسته بودند یک طرف آن بر گردن من و یک طرف آن به شانه عمه ام زینب بود و اطفال بین ما بودند، و هر کدام از ما در راه رفتن کندى مى نمود ما را با تازیانه مى زدند.
لاحول ولاقوة الابالله العلى العظیم .