موضوع:اهمیت توبه در شب قدر
اهمیت شب بیست و سوم رمضان
خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:«إِنَّ اللّه َ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»[1]
گرچه اولياى ما از پيغمبر عزيز گرفته تا امام عصر و حتى صاحبان سرّ و اهل حال و كسانى كه تا حدّى از باطن عالَم خبرداشته اند، به طور قوى و قاطع براى ما نفرموده اند كه شب قدر كدام يك از اين سه شب است، اما حالِ اهل حال و وضع پيغمبر و ائمّه طاهرين و گفته هاى آن بزرگواران نشان مى دهد كه به شب بيست و يكم و بيست و سوم نظر بيشترى داشته اند.
در اين دو شب هم به شب بيست و سومبيش از شب بيست و يكم توجه مى فرمودند. براى دختر گرامى پيغمبر مهم نبود كه شب نوزدهم يا بيست و يكم در منزلشان كدام يك از بچه ها يا زنانى كه مهمان بودند، خوابشان ببرد، اما امشب براى دختر پيغمبر بسيار مهم بود. اولاً، خانواده شان را، حتى بچه هاى كوچك را كه تكليف نشده بودند، بعد از ظهر مى خواباندند. افطار به آنها كم مى دادند و تا اذان صبح اجازه نمى دادند هيچ كدامشان، حتى يك چرت مختصر بزند؛ چون معتقد بودند كه رحمت خدا امشب نازل مى شود. انسانى كه خواب است، رحمت از كنار او رد مى شود و ممكن است شامل او نشود.
پيغمبر بزرگ اسلام امشب در مسجد ظرف آبى در اختيار داشتند. به محض اين كه مى ديدند كسى چشمش سنگين مى شود، بلند مى شدند و خودشان با دست مباركشان صورت آن شخص را مى شستند و مى فرمودند: برادر! مواظب باش خواب نروى.
امام صادق(عليه السلام) اتّفاقاً عصر روز بيست و دوم سخت مريض شدند به گونه اى كه خانواده حضرت بسيار ناراحت شدند، اما امام بعد از افطار دستور دادند كه ايشان را با رختخواب به مسجد ببرند و بعد از اذان صبح دنبال شان بيايند. ايشان با آن حال سختى كه داشتند در رختخوابشان تا صبح در مسجد بودند و نخوابيدند و همه اين برنامه ها مربوط به شب بيست و سوم بوده است. هيچ كدام از اين برنامه ها را اين بزرگواران در شب نوزدهم و بيست و يكم عملى نفرمودند. از برخوردهايى كه با اين شب داشتند، معلوم مى شود كه به امشب توجه بيشترى داشته اند.
من خودم با شخصى ملاقات كردم كه يك سال در اول ماهی که هيچ اختلافى بين شيعه و سنّى نبود، حتى در عيد فطر و عيد قربان- يعنى قبلاً روى تقويم با دقت زياد ملاحظه كرد كه بين ما و بين آنها اختلاف زمانى نباشد- براى اين كه به طور قاطع به ما نگفته اند كه شب قدر چه شبى است، غير از عيد قربان و عيد فطر تمام روزهاى سال را روزه گرفت. بعد از ظهرش را هم يك مقدار مى خوابيد و همه شب هاى سال را تا صبح بيدار مى ماند كه حداقل در دوره عمرش شب قدر را درك كرده باشد؛ چراكه عاشقان خدا براى شب قدر اهميّت قائل بوده اند و از شب قدر مى ترسيدند؛ چون شب اندازه گيرى اوضاع كائنات است. خيلى ها بوده اند كه تا اذان امشب، اسمشان در دفتر سعادتمندان عالَم بوده، به محض گفتن «اللّه اكبر» مؤذن، اسمشان در دفتر شقاوتمندان مى رود. خيلى ها هم بوده اند كه اسمشان در دفتر شقاوتمندان بوده، به محض گفتن اذان، خداى متعال دستور مى دهد كه اسمشان را به دفتر سعادتمندان منتقل كنند. بنابراين، شبِ بسيار دقيقى است و بايد قدرِ قدر و قدر امشب را بدانيم. امشب واقعاً خالى از هر برنامه اى با خدا تماس بگيريم. با خدا فقط به خاطر خدا رابطه برقراركنيم؛ چون اگر فقط خدا را بيابيم، همه چيز را يافته ايم و اگر او را از دست بدهيم، همه چيز را از دست داده ايم. او غنىّ مطلق است.
امشب بايد خانه تكانى سختى انجام داد. تا صبح نشده است، بايد بيت اللّه وجود را كه قلب است، پاك كنيم تا خداى بيرون رفته از دل به دل برگردد. اگر خدا به دل برگردد، همه چيز برگشته و اگر خدا نداشته باشيم، هيچ چيزى نداريم.
شفاعت توبه
از زمانى كه خواسته نطفه ما درست شود، قبل از اين كه در صُلب پدر ساخته شود، عناصرش در بيرون آماده شده است. با شفاعت عناصر نطفه ما آماده شده است؛ با شفاعت نور خورشيد، با شفاعت هوا، با شفاعت درخت ها، با شفاعت گردش زمين به دور خودش، با شفاعت گردش زمين به دور خورشيد تا نطفه ما عناصرش آماده شده و بعد سر از صلب پدر درآورده است. بعد هم با شفاعت ازدواج شرعى يك مرد و زن نطفه ما به رحم مادر منتقل شد. با شفاعت جفت در رحم مادر ما صورت گرفتيم و با شفاعت درد شديدى كه به مادر روى كرد، ما از عالَم رحم به دنيا منتقل شديم. الان هم در دنيا آمديم، فقط به شفاعت زنده ايم. يك دو سالى به شفاعت سينه مادر زنده بوديم كه از آن جا شير مى خورديم. مدتى هم هست كه به شفاعت عوامل و علل طبيعى زنده ايم. ما جايى در اين عالم خالى از ردّ پاى شفاعت نمى بينيم. بى شفاعت نه موجودى به وجود مى آيد نه مى تواند ادامه حيات دهد و نه حتى بى شفاعت به عالم بعد منتقل شود. ما با شفاعت ملك الموت به عالم بعد منتقل مى شويم. با شفاعت پيغمبر به هدايت رسيديم و با شفاعت ائمّه راه را پيدا كرديم و اين خطّ شفاعت به عالم بعد هم گسترده شده، تا حدّى كه در روايات ما آمده است: «منكر شفاعت كافر است.»
روز قيامت هم هر كسى مى خواهد نجات پيدا كند با شفاعت نجات پيدا مى كند. خوبان با شفاعت هدايتشان و كسانى كه مقدارى ضعيف هستند، با شفاعت آبروى آبروداران نجات پيدا مى كنند، ولى مى خواهيم ببينيم در بين اين شفاعت كنندگان براى نزديك كردن انسان به وجود مقدّس حضرت دوست كدام شفيع قدرتش از همه بيشتر است؟ اين را بايد از بيداران بپرسيم. ما در زمينه بيدارى نمونه انبياء و ائمّه را كه نداريم.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در باب شفاعت مطالب زيادى دارند، اما قدرتمندترين شفيع را در اين عالَم براى نجات از حادثه ها توبه مى دانند: «لا شفيعَ أنجَحُ مِنَ التَّوبَةِ»[2] اين قدر شفاعت توبه قوى است. توبه يعنى چه؟ معنايش بسيار ساده است، عملش بسيار عظيم است.
وقتى گنه كارى نزد امام صادق(عليه السلام) آمد و گفت كه مى خواهم توبه كنم، امام فرمودند: واقعاً مى خواهى توبه كنى يا مثل بقيّه حرف مى زنى؟!
گفت: نه، مى خواهم واقعاً توبه كنم.
فرمود: توبه اى كه ما مى گوييم حاضرى انجام دهى؟!
عرض كرد: بله.
فرمود: اگر اين توبه اى كه من مى گويم، انجام دهى، به خدا قسم بهشت خدا را براى ورود تو ضامن مى شوم. اگر آن توبه اى كه من مى گويم انجام بدهى، معامله اى بالاتر از اين با تو مى كنم. من توبه اى كه به تو مى گويم اگر عمل كنى، بهشت را ضامن مى شوم.
عرض كرد: آقا بگوييد.
امام صادق عليه السلام فرمودند: «اخرُج مِمّا أنتَ فِيهِ» هر چه كه خدا نمى خواهد و الان هستى بيرون بيا. اين توبه است. حسودى؟! رابطه ات را با حسد بِبُر. متكبّرى؟! پَر تكبّرت را قيچى كن. مغرورى؟! پَر غرورت را آتش بزن. رياكارى؟! ريايت را بيرون بياور و در آتش جهنّم بريز. منافقى؟! از دو رو بودن دست بردار. در اداره كم كارى مى كنى؟! كم كارى نكن. از شهوترانى بيرون بيا. چشم چرانى؟! از چشم چرانى بيرون بيا. هنوز هم مال حرام دوست دارى؟! علاقه ات را از مال حرام قطع كن: «اخرُج مِمّا أنتَ فِيهِ» بيرون بيا! از جلد گناه بيرون بيا! فكرى كرد و گفت: «خَرَجتُ مِمّا أنا فيِهِ» بيرون آمدم. ميليونر هم بود، گوسفند داشت، شتر داشت، آسياب داشت، مغازه داشت، ملك اجاره اى داشت، بيرون آمد.
ابوبصير مى گويد: روزى در كوفه او را ديدم كه فقط يك پيراهن عربى پوشيده بود. به او گفتم: كجايى؟!
گفت: دنبال يك پيراهن مى گردم. اين پيراهنى كه تن من است، مال همان روزهايى است كه در گناه بودم. از كوه به تنم سنگين تر است. گفت: يك پيراهن به او دادم، مرا دعا كرد. گفتم: خانه ها، آسياب و... را چه كردى؟ گفت: هيچ كدام درست نبود. پرسيدم: گوسفندها را چه كردى؟ گفت: هيچ كدام درست نبود. زن و بچه را چه كردى؟ گفت: ازدواج من با زن طاغوتى بود. از طاغوتى هاى بنى اميّه. او حاضر نشد راه مرا قبول كند. پرسيدم: الان بچه ها چه كاره هستند؟ گفت: بچه ها مرا ديوانه خواندند. آنها هم رفتند. ما مانديم و اين پيراهن. گريه ام گرفته كه اين پيراهن چرا تن من است؟ چطور زمانى كه اين همه مال داشتى، سنگين نبود؟ چون خدايى نبودى. آدم خدايى سنگينى گناه را حس مى كند. كسى كه نورانى و سبك شده، حتى يك پر كاه هم مثل كوه دماوند براى او سنگين است.
چند روز او را نديدم. سراغش را گرفتم. گفتند: يك قطعه اى هست خراب شده، كسى هم در آن نيست. صاحبانش هم دست برداشته اند. آنجا افتاده است. بالاى سرش رفتم. گفتم: دكتر برايت بياورم؟
گفت: نه، دكتر مرا مريض كرده است:
در دست طبيب است علاج همه دردى
دردى كه طبيبم دهد آن را چه علاج است
سرش را به دامن گرفتم. از حال رفت. بعد از چند لحظه چشمش را باز كرد و گفت: ابو بصير! مولايم امام صادق(عليه السلام) الان به ضمانتش عمل كرد؛ چون پارسال به من گفته بود كه بيا بيرون، من ضامن مى شوم تا به بهشت بروى. الان ملائكه خدا در خرابه هستند. آنها به من گفتند كه امام صادق(عليه السلام) به ما گفته اند كه تو اهل بهشت هستى. بيا بيرون.
نتیجه گناه؛ جدایی از خدا
ما گوينده ها گاهى روى منبرها، قلاّبى هم حرف مى زنيم. به مردم مى گوييم بيرون بياييد. اول خودمان بايد بيرون بياييم. شما اگر بيرون نيامده بوديد و در اين مجالس نمى آمديد، ما بايد بيرون بياييم كه چهار نفر مثل شما دور ما جمع شوند. هزار آلودگى به ما روى مى كند. ريا، هوا، خودخواهى، كبر، غرور، منيّت و... من اين شب هاى احياء به خدا عرض مى كنم كه صدقه سر اينها اگر مى خواهى نظرى هم به من كن.وگر نه، خيلى التماس نمى كنم. خيلى حرف نمى زنم؛ چون ما زبان حرف زدن نداريم. ما را داخل قبر بگذارند از ما نمى پرسند خدا كيست؟ چراكه ما هفتاد سال، شصت سال روى منبرها گفته ايم خدا. اولين سؤالى كه از ما مى كنند اين است كه:
«لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ»[3]
حرف هايى كه براى مردم گفتيد، چرا خودتان عمل نكرديد؟
گناه چه ارزشى دارد؟ گناه تاكنون چه خدمتى به ما كرده است؟ بله، بالاترين خدمت گناه به ما اين بوده كه ما را از تو جدا كرد. اين بالاترين خدمت گناه است. حال دوست دارى ما به تو وصل شويم؟ ما را بيامرز؛ يعنى از گناهان ما بگذر. ما مى شويم مال تو، اما تا پرونده ما سياه است، تا دل ما پر از آلودگى رذايل اخلاقى است، تا نفس ما زخم خورده شيطان است، ما مال تو نيستيم. زمانى كه دكتر بالاى سر منِ مريض مى آيد، دماغش را مى بندد، دهانش را مى بندد، دستكش دستش مى كند، الكل دنبالش مى گذارد، براى اين است كه من آلوده هستم. مى گويد: ولش كن. نه با من دست مى دهد، نه نزديك تخت من مى آيد. به محض اين كه نبض مرا گرفت، با صابون دستش را مى شويد. مى گويد: آلوده است، اما همين كه خوب شدم و مى خواهم حسابش را بدهم، مرا در مطبّ كنار خودش مى نشاند. دست مى دهد و در هنگام خداحافظى بغل مى كند و ديگر دهان و دماغش را نمى بندد.
ما نيز دلمان مى خواهد از آلودگى ها بيرون بياييم، ولى از بس بار ما سنگين است نمى توانيم بيرون بياييم، دست ما را بگير. خودت ما را از اين آلودگى ها بيرون بكش.
اين قلب ما بيت تو بود، ولى ما با آن از ابوجهل بدتر معامله كرديم. اين جا را بتخانه كرده ايم. شماره بت ها هم در اين خانه معلوم نيست. هر چه بت بوده ما راه داده ايم. بت دنيا، بت مال، بت حبّ مقام، بت حبّ رياست، بت منيّت... نمى توان شمرد، از بس كه زياد هستند.
شب قدر؛ شب عاشقى خدا
شب قدر چه شبى است، من كه نمى توانم اسمش را بگويم. غير از اين كه براى تقريب به ذهن بگويم كه شب قدر شب عشق بازى حق با بندگانش است. از كجا مى گويم؟ از آن جا كه پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
«إنَّ اللّهَ َ يُحِبُّ الشّابَّ التّائِبَ»[4]
شب قدر، خدا عاشق جوان توبه كننده مى شود.
شب عشق خداست. شب بيست و يكم، شب شادى خداست. اما بالاتر بگويم كه شب قدر، شب عشق خداست. شب عاشقى خداست. آخر ملائكه در مقام اعتراض به دليل كمى علمى شان برگشتند و گفتند:
«أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدَّمَاءَ...»[5]
و[ياد كن]هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: مسلماً من جانشينى در زمين قرار خواهم داد. گفتند: آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه فساد مى كند و خون مى ريزد؟!
چه مى خواهى خلق كنى؟ مخلوقِ پستِ بى آبروىِ خون ريزِ مفسد؟ به ملائكه فرمود: شما نظرتان اين است، اما:
«إِنّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»[6]
چيزهايى من مى دانم كه شما نمى دانيد.
چه چيزى را نمى دانستند؟ چنين جلساتى را ملائكه نمى دانستند.
امشب خدا مى خواهد ملائكه را محكوم كند. مى خواهد به آنها بگويد كه يادتان هست به من اعتراض كرديد. اينها مفسد هستند؟ خون ريز هستند؟ صداى ناله عزيزان مرا نمى شنويد؟ صداى گريه عاشقان مرا نمى شنويد؟ ملائكه اينها را مُفسِد و خون ريز مى گويند؟! «إنَّ اللّه َ يُحِبُّ الشابَّ التّائب»[7] شب قدر شب عشق بازى دوست است.
اين قدر هم عشقش قوى است كه گاهى عشقش را نشان داده است. اينها عاشق هستند، كارى نمى توان كرد. عشقشان را همه جانبه به پروردگار نشان دادند. شب معراج خطاب رسيد: اى احمد! حساب امت تو را قيامت مى خواهم به دست خودت بدهم. پرونده امّت تو را مى خواهم فقط خودت ببينى، كس ديگرى مطّلع نشود. صدا زد: مولاى من! مى توانم خواهشى بكنم؟ خطاب رسيد: عزيزم احمد چه شده است؟ گفت: تو به بندگانت رحيم تر هستى يا من؟ خطاب رسيد: من. گفت: خدايا! پس پرونده هايشان را به من نده، پرونده هايشان را خودت رسيدگى كن.
لحظات آخر هم كه مى خواست برگردد، خطاب رسيد: حبيب من! چيزى مى خواهى به من بگويى؟ مثل آدمى كه خجالت مى كشد حرف آخرش را با معشوق بزند. چه مى خواهى بگويى، بگو؟ گفت: مولاى من! مى خواهم درباره پرونده ها بپرسم كه بعد مى خواهى چه كار كنى؟ من كه گفتم پرونده هايشان را به من نده؛ چون اگر به من بدهى، من انسان هستم و محدود. ممكن است عده اى را محكوم كنم، اما دست خودت كه باشد، چنين نمى كنى. خطاب رسيد: محشرم را نسبت به امّت تو دو قسمت مى كنم. خيلى ها امّت نيستند. منافق و فاسد و فاسق و فاجر و زنديق اند. اينها بيرون هستند. قيامت را دو قسمت مى كنم. دستور مى دهم يك قسمت قيامت را تو بايست و فرياد بزن: امّت من! من هم از گوشه ديگر قيامت فرياد مى زنم: رحمتى رحمتى.
حجه الاسلام و المسلمین انصاريان
.[1]بقره:222.
.[2]من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص574.
. [3]صف: 2.
.[4]جامع الصغير، ج 1، ص 285.
.[5]بقره: 30.
. [6]بقره:30.
.[7]جامع الصغير، ج 1، ص 285.