امام علی(ع) از دیدگاه دانشمندان اهل سنت
هرگاه علی جایگاه و حقیقت خویش را برای مردم آشکار کند، هر آینه مردم دسته دسته در برابر او به سجده خواهند افتاد، شافعی مُرد و عاقبت نفهمید علی(ع) پروردگار است، یا الله پروردگار اوست...
اشاره
در شماره گذشتۀ ماهنامه مبلّغان (شماره 131) موضوع «امام علی(ع) از منظر دیگران» مطرح و پیرامون آن بحث و بررسی شد؛ در این موضوع مباحثی همچون «امام علی(ع) از دیدگاه خلفای سه گانه»، «فضایل علی(ع) از زبان عایشه» و ... مطرح شد و اکنون در ادامۀ این موضوع به مباحثی همچون «امام علی(ع) از دیدگاه دانشمندان اهل سنت»، «امام علی(ع) از دیدگاه برخی مخالفین» و... می پردازیم.
امام علی(ع) از دیدگاه دانشمندان اهل سنت
احمد بن حنبل (پیشوای مذهب حنبلی)
او می گوید: آن همه فضیلتها که برای علی بن ابی طالب بوده و نقل شده برای هیچ یک از اصحاب رسول خدا نبوده است. (1)
همچنین وی از پیامبر اکرم(ص) نقل کرده که به فاطمه(س) فرمود: «آیا راضی نمی شوی که من تو را به کسی تزویج کنم که اولین مسلمان است و علمش از همه بیشتر و حکمتش از همه عظیم تر است.» (2)
محمد بن ادریس (پیشوای مذهب شافعی)
دربارۀ علی(ع) سروده ای دارد که چنین است:
لَو اَنَّ المُرتَضَی اَبدَی مَحَلَّهُ
لَصَارَ النَّاسُ طُرّاً سُجّداً لَهُ
وَ مَاتَ الشَّافِعِی وَ لَیسَ یَدْرِی
عَلِیٌّ رَبُّهُ اَمْ رَبُّهُ الله
«هرگاه علی جایگاه و حقیقت خویش را برای مردم آشکار کند، هر آینه مردم دسته دسته در برابر او به سجده خواهند افتاد، شافعی مُرد و عاقبت نفهمید علی(ع) پروردگار است، یا الله پروردگار اوست.» (3)
همچنین از سروده های اوست:
عَلِیٌّ حُبُّهُ جُنُّة
اِمَامُ النَّاسِ وَ الجَنَّة
وَصِیُّ المُصطَفَی حَقّاً
قَسِیمُ النَّارِ وَ الجَنَّة (4)
«دوستی علی سپر آتش دوزخ است؛ او امام انسانها و پریان است؛ او در حقیقت جانشین مصطفی و تقسیم کننده بهشت و دوزخ است.»
همچنین امام شافعی در جای دیگر می گوید: به من گفتهاند رافضی شدی (از حق روی گرداندی)؛ گفتم: هرگز دین و اعتقادم رفض نیست؛ ولی بدون شک دوست می دارم بهترین امام و بهترین هادی را. اگر معنی رفض، دوستی وصیّ پیامبر (علی بن ابیطالب) است، به درستی که من رافضی تر از همه مردم هستم. (5)
ابن صبّاغ مالکی (اندیشمند مالکی مذهب)
وی دربارۀ فضایل امام علی(ع) می گوید: «حکمت از گفتارش چیده می شد و دانشهای آشکار و نهانی به قلبش بسته بود، همیشه از سینه اش دریاهای علوم، جوشان و امواجشان خروشان بود، تا آنجا که رسول خدا(ص) فرمود: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا؛ من شهر علمم و علی(ع) باب (در) آن است.» (6)
ابن ابی الحدید (شارح نهج البلاغه و دانشمند معتزلی مذهب)
او می گوید: «وَ مَا أَقُولُ فِي رَجُلٍ أَقَرَّ لَهُ أَعْدَاؤُهُ وَ خُصُومُهُ بِالْفَضْلِ وَ لَمْ يُمْكِنْهُمْ جَحْدُ مَنَاقِبِهِ وَ لَا كِتْمَانُ فَضَائِلِهِ؛ چه بگویم دربارۀ مردی که دشمنانش به فضایل و مناقب وی اعتراف می کنند و هرگز برای آنان مقدور نشد که مناقبش را انکار نموده و فضایلش را بپوشانند!
آن گاه می افزاید: تو خود می دانی که بنی امیّه، زمامداری اسلام را در شرق و غرب روی زمین به دست آوردند و با هر نوع حیله گری در خاموش ساختن نور او کوشیدند و هرگونه لعن و افترا را بر علی(ع) بالای منابر ترویج نمودند، هر کس که او را مدح و توصیف می کرد، مورد تهدید قرار می گرفت. هر روایتی که فضیلت علی(ع) را بازگو می کرد، ممنوع ساختند. حتی از نامگذاری به نام علی جلوگیری کردند. همه این اقدامات و تلاشها جز ظهور عظمت و جلالت شخصیت علی(ع) نتیجه ای در پی نداشت... در حقیقت این همه نابکاریهای بنی امیه مانند پوشانیدن آفتاب با کف دست بود... .
من چه بگویم دربارۀ مردی که همۀ فضیلتها به او منتهی می شود و هر مکتب و هر گروهی خود را به او منسوب می نماید. آری اوست رئیس همۀ فضیلتها... .» (7)
من چه بگویم دربارۀ مردی که اهل همه مذاهب غیراسلامی که در جوامع اسلامی زندگی می کنند، به او محبت می ورزند و حتی فلاسفه ای که از ملت اسلامی نیستند، او را تعظیم می نمایند... . (8)
همچنین می نویسد: «چه بگویم در حق کسی که از دیگران در هدایت پیشی گرفت، به خدا ایمان آورد و او را عبادت نمود، در حالی که تمام مردم سنگ را می پرستیدند... .» (9)
«او در عبادت، عابدترین مردم شمرده می شد؛ نماز و روزه اش از همگان بیشتر بود و مردم نماز شب و ملازمت بر اذکار و مستحبات را از آن حضرت آموختند.» (10)
«مبادی جمیع علوم به او بازمی گردد. او کسی است که قواعد دین را مرتب و احکام شریعت را تبیین کرده است. او کسی است که مباحث عقلی و نقلی را تقریر نموده است.» (11) آن گاه کیفیت رجوع هر یک از علوم را به امام علی(ع) توضیح می دهد.
عبدالله بن عباس
وی که از جمله مفسّران بزرگ مسلمان – به ویژه اهل سنّت – محسوب می شود، علم خود و صحابه را در برابر علم علی(ع) چونان قطره ای از دریا می داند و در مورد آن حضرت می گوید: «آیه ای در قرآن نیست، مگر آنکه علی، مصداق بارز آن است، خداوند یاران پیامبر را در جاهای بسیاری مورد سرزنش قرار داده است، ولی دربارۀ علی(ع) جز خیر و نیکی یاد نکرده است.» (12)
فخر رازی (دانشمند و مفسّر معروف اهل سنّت)
«هر کس در دین خود، علی بن ابی طالب را پیشوای خود قرار دهد، همانا رستگار شده است؛ زیرا پیامبر(ص) فرمود: «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِیٍّ حَيْثُ دَار؛ (13) خداوندا! علی هرگونه باشد، حق را بر محور وجودش بچرخان.»
خوارزمی (ادیب و خطیب مشهور اهل سنّت)
آیا چون ابوتراب، جوانمردی هست؟ آیا چون او پیشوای پاک سرشتی روی زمین وجود دارد؟ چشم مرا هر گاه درد فراگیرد، توتیایش خاکی است که پای او بدان رسیده باشد. علی همان است که شبانگاه در محراب از دل می خروشید و می گریست و روز با چهره ای خندان در گرد و غبار میدان جنگ فرو می رفت.
او از زرد و سرخ بیت المال مسلمین بهره ای نمی گرفت. او همان شکننده بتها بود؛ هنگامی که بر دوش پیامبر پا نهاد. گویا همه مردم بسان پوستند و مغز، مولای ما علی است... .» (14)
زمخشری (ادیب و دانشمند اهل سنّت)
وی دربارۀ شخصیت امام علی(ع) می گوید: من چه بگویم دربارۀ مردی که فضایل او را دشمنانش از راه کینه جویی و حسد انکار کردند و دوستانش از بیم جان، باز از این میان آن قدر فضیلتهای وی انتشار یافته که شرق و غرب عالم را فراگرفته است. (15)
همچنین این اندیشمند اهل سنت ضمن نقل حدیث قدسی: «مَنْ اَحَبَّ عَلِیّاً أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ عَصَانِي وَ مَنْ أَبْغَضَ عَلِيّاً أُدْخِلُهُ النَّارَ وَ إِنْ أَطَاعَنِي؛ (16) یعنی خداوند فرمود: هر کس علی را دوست بدارد، او را وارد بهشت می کنم، هر چند مرا نافرمانی کند و هر کس علی را دشمن بدارد، او را به آتش جهنم درآورم، ولو اینکه مرا اطاعت کرده باشد.»
نکته شایان توجه اینکه دوستی و ولایت آن امام همام سبب کمال ایمان است و با کمال ایمان، معصیت در فرعی از فروع، زیانبخش نیست؛ ولی با فقدان ولایت و محبت آن حضرت ایمان ناقص است؛ از اینرو فاقد آن، مستحق آتش جهنم خواهد بود.
جاحظ (ادیب، سخندان و سخن شناس معروف)
وی می گوید: «عَلِیِّ ابْنِ اَبِیطَالِب کَرَّمَ الله وَجْهَهُ، پس از رسول خدا از همگان فصیح تر، دانشمندتر و زاهدتر و در رابطه با حق سخت گیر است و پس از پیامبر(ص)، امام خطبای عرب به طور مطلق به شمار می رود.» (17)
این اندیشمند اهل سنت می گوید: «سخن گفتن دربارۀ علی(ع) ممکن نیست. اگر قرار است حق علی ادا شود گویند غلوّ است و اگر حق او ادا نشود دربارۀ علی(ع) ظلم است.» (18)
بیهقی (دانشمند نامی اهل سنت)
وي دربارة فضايل امام علي(ع) چنين روايت نموده كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «مَن اَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ(ع) فِي عِلْمِهِ وَ إِلَى نُوحٍ(ع) فِي تَقْوَاهُ وَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ(ع) فِي حِلْمِهِ وَ إِلَى مُوسَى(ع) فِي هَيْبَتِهِ وَ إِلَى عِيسَى(ع) فِي عِبَادَتِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع)؛ (19) هر كس دوست دارد به علم و دانش آدم(ع) بنگرد و مقام تقوا و خود نگهداري نوح(ع) را [مشاهده نمايد] و بردباري حضرت ابراهيم(ع) را [نظاره كند] و به عبادت موسي(ع) [پي ببرد]، بايد به علي بن ابي طالب نظر بيندازد.»
اين روايت بيانگر اين حقيقت است كه حضرت علي(ع) جامع صفات پيغمبران اولوالعزم است. از اين رو، در روايت طولاني ديگري از «صعصعۀ بن صوحان» آمده است كه خود حضرت نيز به اين حقيقت اشاره نموده است:
«اگر چه تمجيد و تجليل از خويشتن زشت است، ولي از باب اظهار نعمت الهي ميگويم كه من بر موسي، عيسي، ابراهيم، آدم، نوح، سليمان و ... برتري دارم.» (20)
شيخ محمد عبده (21)
وي ميگويد: در هنگام مطالعه نهج البلاغه، گاهي يك عقل نوراني را ميديدم كه شباهتي به مخلوق جسماني نداشت، اين عقل نوراني از گروه ارواح و مجردات جدا شده و به روح انساني پيوسته و آن روح انساني را از لباسهاي طبيعت تجريد نموده و تا ملكوت اعلا بالا برده و به عالم شهود و ديدار روشنترين انوار نائل ساخته است و با اين وصف شگفتانگيز، پس از رهايي از عوارض طبيعت در عالم قدس آرميده است.
لحظات ديگري صداي گوينده حكمت را ميشنيدم كه واقعيات صحيح را به پيشوايان و زمامداران گوشزد ميكرد و موقعيتهاي ترديدآميز را به آنان نشان ميداد و از لغزشهاي اضطرابآور بر حذرشان ميداشت و آنان را به دقايق سياست و طرق كياست راهنمايي ميكرد و به مقام واقعي رياست آشنا ميساخت و به عظمت تدبير و سرنوشت شايسته بالا ميبرد. (22)
وي در مقدمه شرح نهج البلاغه مينويسد: «در همه مردم عرب زبان، يك نفر نيست مگر اينكه معتقد است سخن علي(ع) بعد از قرآن و كلام نبوي، شريفترين، بليغترين، پرمعنيترين و جامعترين سخنان است.» (23)
عبدالفتّاح عبدالمقصود (نويسنده و دانشمند مشهور مصري)
او مينويسد: من همواره اخلاق و موهبتهاي الهي و آنچه را كه تشكيل دهنده شخصيت است، مقياس شناخت عظمت انساني قرار ميدهم؛ از اينرو بعد از پيامبر(ص) كسي را نديدهام كه شايسته باشد پس از او قرار گيرد يا بتواند در رديفش بيايد جز پدر فرزندان پاك و برگزيدة پيامبر؛ يعني «علي بن ابي طالب»، و من در اين سخن به طرفداري از تشيّع وارد نشدهام، بلكه اين رأيي است كه حقايق تاريخ گوياي آن است.
امام، برترين مردي است كه مادرِ روزگار تا پايان عمر خود چون او نزايد، و اوست كه هرگاه هدايتطلبان به جستجوي اخبار و گفتارش برآيند، از هر خبري براي آنان شعاعي ميدرخشد. آري او مجسمهاي از كمال است كه در قالب بشريت ريخته است. (24)
امام علي(ع) از ديدگاه برخي از مخالفانش
معاوية بن ابي سفيان
معاويه از بزرگ ترين دشمنان امام علي(ع) است و پيوسته در كنار پدرش (ابوسفيان) با مسلمانان جنگيده و سرانجام در «فتح مكّه» كه سال هشتم هجرت بود، به ناچار «اسلام» را پذيرفت، ولي در باطن «كفر» خود را حفظ نمود. (25)
مخالفتهاي آشكار و پنهان معاويه و عمّال وي و طغيانهاي بيحدّ و حساب آنان در برابر امام علي(ع) به گونهاي است كه خاص و عام به آن اعتراف ميكند و كسي نيست كه اين واقعيت را انكار نمايد. دشمني معاويه نسبت به امام علي(ع) از حدّ فزون است، تا آنجا كه دشمنيهاي او نسبت به امام علي(ع) و يارانش در مقايسه با عداوتها و ظلمهاي پدرش ابوسفيان نسبت به پيامبر اكرم(ص) و مسلمانان بيشتر بوده است.
مگر «معاويه» و دار و دستهاش هشتاد سال بر ضدّ امام علي(ع) قيام نكردند؟ مگر آنان در منابر رسمي و نماز جمعهها بر سبّ و ناسزاگويي مولا علي(ع) بسيج نشدند؟
مگر سرمايهها و درهم و دنانير «بني اميه» براي نابود كردن فضايل و مناقب اميرالمؤمنين(ع) به كار گرفته نشد؟
مگر معاويه نبود كه در مقابل امام علي(ع) صف آرايي كرده و جنگيد و سرانجام، مسلمانان را نيز فريب داد و با حيله و نيرنگ به مسند خلافت نشست و مردم را از حكومت صالحان محروم گردانيد؟
سخن كوتاه اينكه: با تمام تلاشهاي پليد، بسيج دولتي و مزدور كردن مبلّغان خودفروش و ... سرانجام نتوانستند بر مراد خويش نائل آيند، بلكه گاه و بي گاه خود نيز مجبور ميشدند لب به اعتراف گشوده و فضايل مولي الموحّدين علي(ع) را بازگو كنند؛ زيرا حقيقت سرانجام پيروز است.
با مراجعه و مطالعه در منابع اصيل شيعه و سني، درمييابيم كه حتي دشمنان درجه يك آن امام همام در مواضع متعدد در مورد عظمت شخصيت، كمال و فضايل آن حضرت سخنها گفتهاند؛ از معاويه اعترافات مهم و قابل توجهي در مورد عظمت شخصيت و فضايل مولي الموحدين علي(ع) نقل شده است.
در اينجا به اختصار و از باب نمونه به ذكر برخي از اعترافات معاويه، طرفداران، عمّال و كارگزاران وي و برخي ديگر از مخالفان آن حضرت ميپردازيم.
معاويه در نامهاي به امام علي(ع) نوشت: «به جانم سوگند كه من منكر فضايل اسلامي و خويشاوندي تو با رسول خدا(ص) نيستم.»
همچنين معاويه به ابوهريره گفت: «گمان نميكنم كه من براي زمامداري، از علي شايستهتر باشم.» (26)
روزي معاويه به وزير و مشاورش (عمرو بن عاص) گفت: «به خدا سوگند من حتماً ميدانم كه اگر علي(ع) را بكشم، مستحق آتش دوزخ خواهم شد و چنانچه او مرا در اين جنگ (صفين) بكشد، باز هم من در آتش خواهم بود! "عمرو بن عاص" پرسيد: پس چرا با علي ميجنگي؟ معاويه گفت: «پادشاهي ناز است!!» (27)
روزي محصن ضَبي بر معاويه وارد شد، معاويه از او پرسيد: از كجا ميآيي؟ او (براي چاپلوسي) گفت: از نزد بخيلترين مردم، علي بن ابي طالب! معاويه بانگ برآورد و گفت: «واي بر تو، چگونه علي را بخيلترين مردم مينامي در حالي كه اگر يك خانه پر از طلا و يك خانه پر از نقره داشت، طلاها را پيشتر از نقرهها به بينوايان ميداد و به طلا و نقره ميگفت: اي طلاي زرد و اي نقره سفيد! (برويد) و غير علي را فريب دهيد. آيا متعرض من ميشوي يا مرا تشويق ميكني و ميفريبي؟ هرگز، فريب تو را نميخورم، به تحقيق كه تو را سه طلاقه كردم كه ديگر رجوعي در آن نيست.» (28)
ابن ابي الحديد معتزلي، شارح نهج البلاغه مينويسد: «هنگامي كه جاسوسان معاويه اعزام مالك اشتر را به مصر به او گزارش دادند و او مأمور مالياتي «قلزم» را – با وعده معافيت از پرداخت مالياتهاي موجود و مالياتهايي كه بعداً جمعآوري ميكند – وادار نمود تا مالك اشتر را قبل از رسيدن به مركز استانداري مصر بكشد و او هم با تظاهر به دوستي علي(ع) مالك را با عسل مسموم مورد پذيرايي قرار داد و او را شهيد كرد و عهد نامهاش را – كه در حقيقت اساسنامه حكومت اسلامي بود و از ناحيه امير مؤمنان(ع) تنظيم شده بود تا در اختيار وي براي اجراي عملي آن در مصر قرار گيرد – عيناً براي معاويه فرستاد. معاويه وقتي كه اين اساسنامه را مطالعه و بررسي كرد، آن را سرشار از علم و برخوردار از عاليترين فرازهاي قانوني و نقش سرنوشتساز كشورداري يافت؛ بهت زده شد و حالت تعجّب و حرص بر پيگيري و نگهداري آن نوشته از وي نمايان گرديد.
وليد بن عقبه كه در مجلس حاضر بود، پيشنهاد سوزاندن اساسنامه و ديگر نامههاي ارسالي از مالك و علي(ع) را مطرح كرد. معاويه گفت: بس است، تند مرو كه رأي قابل قبولي نداري. وليد گفت: آيا رأي صحيح اين است كه اعلام شود چنين اثري به دست آمده، تا مردم بدانند احاديث و نوشتههاي ابوتراب، علي(ع) نزد تو است و تو از آن بهرهبرداري علمي و حكومتي ميكني؟
معاويه گفت: «واي بر تو، آيا دستور ميدهي يك اثر علمي همانند اين اسناد را به آتش كشم؟ به خدا سوگند علمي جامعتر و حكيمانهتر از اين آثار و نوشتهها به گوشم نرسيده است.»
وليد گفت: اگر اين چنين از مقام علمي و قضايي علي(ع) به شگفت آمدهاي، پس از چه رو به جنگ و كشتار با وي برخاستهاي؟ معاويه بعد از قدري بگو مگو و سكوت دربارة زمامداران قبل از اميرالمؤمنين علي(ع) گفت: «بگذاريد من در عهدنامه مالك اشتر تأمّل و بررسي نمايم؛ زيرا من نه علمي را خوانده و با آن برخورد كردهام كه جامع و حكيمانهتر از آن باشد و نه اثري را ديدهام كه از حيث اشاره به آداب قضايا، احكام و سياست اين چنين پرمايه و پرمحتوا باشد.» (29)
مرحوم شيخ عباس قمي در منتهي الآمال مينويسد: معاوية بن ابي سفيان گفت: «به خدا قسم راه فصاحت و بلاغت را بر قريش كسي غير از علي(ع) نگشوده و قانون سخن را كسي غير از او تعليم نكرده است.» (30)
جرير از مغيره نقل ميكند: «زماني كه علي(ع) به شهادت رسيد، معاويه خواب بود، او را بيدار كردند و خبر شهادت آن حضرت را به او رساندند. معاويه برخاست، نشست و سپس شروع به گريه كرد و گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» زن او، فاخته هم از خواب بيدار شد و گفت: تو ديروز بر علي(ع) طعن ميزدي و در حق وي ناسزا ميگفتي و امروز براي او گريه ميكني؟
معاويه گفت: واي بر تو! من گريه ميكنم بر كسي كه مردم از علم، حلم و بردبارياش محروم شدند. واي بر تو اي فاخته، آنچه از علم، فضل و سوابق او از بين رفت تو نميداني.» (31)
عمرو بن عاص
عمرو بن عاص، اشعاري در مدح و عظمت امام علي(ع) سرود و براي معاويه فرستاد كه ترجمه بخشي از آن چنين است:
«سفارشهاي رسول خدا(ص) را در مورد علي(ع) فراوان شنيديم، پيامبر(ص) در روز غدير خمّ بالاي منبر رفت و ولايت علي(ع) را اعلام كرد، در حالي كه همه همراهان آن حضرت حاضر بودند كه (پيامبر) اميريِ مؤمنان را از طرف خدا به علي(ع) بخشيد، در حالي كه خوب امير و جانشيني (براي پيامبر) بود.» (32)
در تاريخ آمده است كه روزي معاويه، دشمن سرسخت امام علي(ع) به اتفاق فرزند نابكارش يزيد و عمرو بن عاص نشسته بود؛ در اين هنگام شخصي از مصر هديه نفيسي (قاليچه نفيسي) آورد و به معاويه اهدا كرد. معاويه در آن روز پيشنهاد عجيبي به يزيد و عمرو بن عاص كرد، گفت: «هر يك از ما يك بيت شعر در شأن علي(ع) بگوييم و شعر هر كدام از ما، اگر از نظر ظاهر و معني، جالب و زيبا بود، اين هديه مال او باشد.»
يزيد و عمرو بن عاص پيشنهاد معاويه را پذيرفتند.
معاويه گفت:
خَيرٌ الوَري مِن بَعدِ اَحمَدَ حيدَرٌ
وَ الناسُ اَرضٌ وَ الوَصِيُّ سَماءٌ
يعني: «بهترين مردم بعد از پيامبر(ص)، حيدر است؛ زيرا تمام مردم به منزله زمين هستند و علي(ع) به مثابة آسمان است»؛ هر چه بركت از زمين به دست ميآيد از آسمان است؛ زيرا اگر آسمان نبارد و آفتاب به زمين نتابد ... هرگز از زمين چيزي روييده نخواهد شد و حقاً شعر خوبي انشاد كرده است.
عمرو بن عاص در مقابل او گفت:
و هُوَ الَّذي شَهِدَ العدُوُّ بَفَضلِهِ
وَ الفَضلُ ما شَهِدَت بِه الأعداءُ
يعني: «علي(ع) كسي است كه مثل معاويه، دشمن او، او را ستايش و تمجيد ميكند و فضيلت آن است كه دشمن به آن شهادت دهد؛ به ديگر سخن علي(ع) كسي است كه دوست و دشمن اعتراف به فضل او دارند و او را ستايش ميكنند.
يزيد گفت:
كَمَليحَةٍ شَهِدَت بِها ضَرّائُها
وَ الحُسنُ ما شَهِدَت بِه ضَرّاءُ
يعني: «علي(ع) همچون بانوي زيباروي و نمكيني است كه هووهاي او، به نيكي و بزرگواري او گواهي دهند، زيبايي آن است كه هووها به آن گواهي دهند.»
به هر حال شعر عمرو بن عاص از نظر شيوايي عبارت برنده تشخيص داده شد، و آن هديه، نصيب او گرديد. (33)
در مناقب خوارزمي آمده است كه معاويه براي مقابله با امام علي(ع)، جهّال شام و عناصر فرومايه را فريفت و دنياطلبان را با مال و مقام خريداري كرد، دربارة شيوه مبارزه با امام علي(ع) با مشاورانش به رايزني پرداخت. برادرش (عقبه) گفت: اي معاويه! اين كار بزرگي است كه جز با عمرو بن عاص كه داهيه زمان و مكّار دوران است سامان نگيرد. مردم شام نيز نسبت به او گرايشي دارند. معاويه گفت: به خدا راست گفتي، اما او از دوستداران علي است، ميترسم دعوتم را اجابت نكند.
عقبه گفت: او را با مال و مقام تطميع كن.
معاويه نامهاي به عمرو بن عاص نوشت و در آن نامه از مظلوميت عثمان سخن گفت و خود را خليفه عثمان خواند كه قصد خونخواهي او را دارد و علي(ع) را به قتل وي متهم كرد و اينكه معاويه در صدد جنگ با اوست.
عمرو بن عاص نامه معاويه را خواند و در پاسخ او نوشت: نامه تو را خواندم و در آن تأمل كردم. مرا دعوت كردهاي كه از اسلام شانه خالي كنم و با تو در گمراهي جسورانهات همراه شوم و در باطل، ياور تو باشم و به روي علي(ع) شمشير بكشم، در حالي كه او برادر رسول خدا، وصيّ او، ادا كنندة دين او، عمل كننده به وعدههاي او، همسر دختر او – كه سيّده زنان اهل بهشت است – و پدر دو سبط گرامي حسن و حسين، آقايان جوانان اهل بهشت است. چنين چيزي هرگز روا نباشد...
ابوالحسن، برادر رسول خدا و وصي او را، به بغي و حسد بر عثمان متهم ساختي و او را محرك قتل عثمان شمردي كه اين ادعا دروغ و تهمت است. واي بر تو اي معاويه! آيا ميداني كه ابوالحسن در محضر پيامبر جانفشاني كرد، در بستر او آرميد، به اسلام سبقت گرفت و براي خدا هجرت نمود و پيامبر خدا درباره او فرمود: «او از من است و من از او هستم.»
و در روز غدير خم گفت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» و در روز خيبر درباره او گفت: «فردا پرچم را به دست كسي ميدهم كه او خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند.» و در آن روزي كه مرغي بريان شده در محضر پيامبر حاضر بود و از خدا خواست كه بهترين مخلوقش را بفرستد تا با او هم غذا شود، علي آمد و در غزوه بني نضير فرمود: «عليٌّ قاتِلُ الفجَرةِ و امامُ البَرَرَة مَنصُورٌ مَن نَصَرهُ و مَخذُولٌ مَن خَذَلَهُ؛ علي(ع) قاتل فاجران و امام ابرار است هر كه ياريش كند منصور است و هر كه دست از ياريش بردارد، مخذول است.»
درباره او گفت: «عَليٌّ اِمامُكُم بَعدي؛ علي(ع) پس از من پيشواي شما است.» و براي من، تو و خويشاوندانش تأكيد فرمود كه: من در ميان شما دو چيز گرانسنگ را ميگذارم: كتاب خدا و عترتم. فرمود: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا» و تو خود ميداني اي معاويه! كه آياتي در فضيلت او رسيده كه درباره هيچ كس نرسيده است؛ مانند آيات «يُوفُونَ بِالنَّذرِ...» (34) و « إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ...» (35) و «أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ ...» (36) و «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ...» (37) و «...قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ...» (38)
سپس به ذكر رواياتي چند از پيامبر اكرم(ص) در فضايل اميرالمؤمنين(ع) پرداخت و در خاتمه نامه نوشت: اي معاويه! اين پاسخ نامه تو! نامهاي كه اگر كسي عقل يا دين داشته باشد، فريب آن را نميخورد والسلام.
معاويه نامه عمرو بن عاص را گرفت و مطابق آن بار ديگر مال و رياست را بر او عرضه داشت، اشعاري براي او نوشت و باز هم عمرو بن عاص با اشعاري پاسخ منفي داد. مجدّداً معاويه نامهاي نوشت و منشور ولايت مصر را همراه نامه براي او فرستاد همينجا عمرو بن عاص به فكر فرو رفت كه چه كند! شب را با بيخوابي سپردي كرد، در حالي كه اشعاري ميسرود. همين كه صبح شد غلامش «وردان» را كه مرد خردمندي بود طلبيد و با وي به رايزني پرداخت. وردان گفت: اگر با علي(ع) باشي، آخرت داري، اما دنيا نداري و همين براي تو ميماند و اگر به معاويه روي آوردي، دنيا داري، اما از آخرت محرومي. تو ميداني كه دنيا برايت باقي نميماند. حال بينديش كه كداميك را انتخاب ميكني؟!
عمرو بن عاص لبخندي زد و اشعاري سرود بدين مضمون: وردان با هوشمندي حقيقت را بيان كرد، اما حرص و عشق به دنيا مرا رها نميسازد! از اينرو با آگاهي به عواقب امر، دنيا را برميگزينم؛ اين را بگفت و رهسپار شام شد.
پسرش عبدالله و غلامش وردان، او را منع كردند و همين كه به دو راهي شام و عراق رسيدند، وردان گفت: اين راه عراق و راه آخرت است و آن راه، راه شام و راه دنيا! به كدامين راه خواهي رفت؟ گفت: راه شام. (39) به اين ترتيب عمرو بن عاص دين را به دنيا فروخت و به عنوان يك همكار و مشاور نيرنگباز در خدمت معاويه درآمد.
مروان بن حكم
«مروان بن حكم» در سالهاي نخست هجرت پيامبر اكرم(ص) به دنيا آمد و همراه پدرش «حكم بن ابي العاص» به طائف تبعيد شد، او هنوز به دنيا نيامده بود كه پيامبر اسلام(ص) او را در «صلب پدر» لعنت كرد.
وي كه پس از يزيد بن معاويه به خلافت رسيد، با امام سجاد(ع) روبرو شد و گفت: «هيچ كس از مسلمانان بيش از علي(ع) از عثمان طرفداري نكرد و مانع كشتن او نشد.
امام سجاد(ع) فرمود: «پس چرا بر منابر دشنامش ميدهيد؟» مروان گفت: كار رياست و سلطنت ما جز به اين گونه استوار نميشود.» (40)
فضايل امام علي(ع) از زبان خواهر عمرو بن عبدود
در جنگ خندق نبرد سختي بين حضرت علي(ع) و عمرو بن عبدود، از شجاعان عرب درگرفت. در نبرد طولاني و سخت، عمرو فرصتي پيدا كرد و شمشير خود را بر فرق مبارك امير المؤمنين(ع) فرود آورد و به آن حضرت جراحتي رسانيد. ايشان شمشيري بر پاي او زد و پاي او را قطع كرد و عمرو، به زمين افتاد، امير المؤمنين(ع) بر سينهاش نشست، عمرو گفت: «يَا عَلِيُّ قَدْ جَلَسْتَ مِنِّي مَجْلِساً عَظِيماً؛ اي علي در جاي بزرگي نشستي.» آنگاه چون مرا كشتي جامه از تن من باز مكن، حضرت فرمود: اين كار بر من خيلي آسان است.
ابن ابي الحديد و ديگران گفتهاند: هنگامي كه امير المؤمنين(ع) از عمرو ضربت خورد مانند شير خشمناك بر عمرو شتافت و با شمشير سر پليدش را از تن جدا كرد و بانگ تكبير برآورد، مسلمانان از صداي تكبير علي(ع) دانستند كه عمرو كشته شد. پس رسول خدا(ص) فرمود: «ضربت علي(ع) در روز خندق بهتر است از عبادت جن و انس تا روز قيامت.»
خواهر عمرو، وقتي بر سر جنازه برادرش آمد، بر خلاف رسم آن زمان ملاحظه كرد كه جنازه برادر «مثله» نشده و زره عمرو را كه مثل آن در عرب پيدا نميشد با ساير اسلحه و لباسهايش به غارت نرفته است. گفت: «مَا قَتَلَهُ اِلاَّ كَريمٌ؛ برادر مرا نكشته است، مگر مردي كريم.»
سپس از قاتل برادرش پرسيد، كيست كشنده برادر من؟ جواب دادند: شمشير خدا و شير اسلام «علي بن ابي طالب».
خواهر عمرو اشعاري سرود كه ترجمه دو بيت آن چنين است: «اگر برادرم را جز علي، شخص ديگري كشته بود، تمام عمرم را با گريه و زاري ميگذراندم. ولي كشنده برادرم در جهان نظيري ندارد!! از سوي ديگر پدر او در شرافت و فضيلت مهتر و سرور مردم بود.» (41)
نكته شايان توجه اينكه زنان از نظر عواطف و احساسات بر مردان برتري دارند و روشن است كه هنگام قتل و مرگ برادر غوغايي برپا ميكنند، آنهم ماند «عمرو بن عبدودّي» كه برابر هزار مرد جنگي به حساب ميآمد! ولي بزرگواري و شخصيت بينظير علي(ع) تمام اين پيشبينيها را مغلوب ساخت و خواهر وي را به مديحه سرايي و ثناگويي وا داشت!! آري علي مردي است كه كافران و اهل كتاب در برابر عدالت و عظمت او پيشاني ادب بر خاك زير پايش ميسايند!!
نتيجه سخن
اين همه اعتراف و گواهي بر حقانيت مولي الموحدين، امام علي(ع)، از جانب خلفاي سه گانه بيانگر چيست؟ وقتي كه خلفاء اقرار ميكنند كه او «اَعلَمُ النَّاسِ»، «اَفقَهُ النَّاسِ فِي دِينِ اللهِ»، «اَقضَي اَهلِ المَدِينَة» است؛ هنگامي كه اظهار ميكنند: بدون او قادر بر حلّ مشكلي نيستند؛ (42) كه او را مولاي خود و مولاي هر مؤمن و مؤمنهاي ميدانند و اعتراف به صدور حديث منزلت و حديث غدير ميكنند، آنجا كه در قضاوت بين مردم و بيان حكم الهي اشتباه ميكنند و امير المؤمنين، علي بن ابي طالب(ع) آنها را به اشتباهشان آگاه ميكند و از خطايي كه كردهاند باز ميدارد؛ آن گاه كه علي(ع) در مناظره يهود و نصاري به كمك ميطلبند و خود قادر به پاسخگويي نيستند؛ همه اين اعترافها گواه چيست؟
آيا به راستي بر طبق اسلام به خلافت رسيده و بر اساس شريعت اسلام حكم كردهاند؟ اگر حديث ثقلين ميگويد: با تمسك به اهل بيت(ع) و قرآن كريم هرگز گمراه نميشويد، چگونه اين حديث را كنار گذاشته و به غير اهل بيت عصمت و طهارت(ع) تمسك بجوييم؟ آيا ميتوانيم هم به روش «خليفه ثاني» باشيم كه گفت: كتاب خدا ما را كافي است و هم در روش پيامبر اعظم اسلام(ص) قرار بگيريم كه فرمودند: «كتاب خدا، با عترت سبب هدايت و نجات شماست؛ اِنْ تَمَسَّكتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا اَبَداً»
آيا نجات امت اسلام در روش و بيان رسول خدا(ص) است كه قرآن درباره او فرمود: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحي...»؛ (43) يا در روش خليفه دوم است در بسياري از موارد گفت: «لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ» و نيز گفت: «اَعُوذُ بِالله مِنْ مُعْضَلَة لاَ عَلِيٌّ بِهَا» و نيز گفت: «عَلِيٌّ اَقْضَانَا»؟
با توجه به مطالب ياد شده، ما به حكم عقل، برهان معرفت و عبوديت، حديث ثقلين و منزلت حديث سفينه و ... به كسي تمسك ميجوييم و ولايت كسي را بر گردن مينهيم كه پيامبر اعظم(ص) از طريق وحي او را عِدل قرآن كريم قرار داده و تمسك به او را مايه نجات و هدايت بشريت دانسته است و خلفاي سه گانه را با نبود او از اداره امور مملكتي و قضاوت بين مسلمانان و پاسخگويي در برابر ديگران عاجز ميدانستند.
هدف نويسنده از آوردن كلمات انديشمندان اهل سنت و انديشمندان غيرشيعي، براي تبيين و نشان دادن بزرگي شخصيت آن امام همام نبوده است؛ زيرا شخصيت عظيم علي(ع) احتياج به استمداد از گفتارها و افكار ديگران ندارد و عظمت خود ساخته آن بزرگوار به هيچ گونه پشتوانهاي نيازمند نيست. وجود امام علي(ع) چون وجود عقل است كه هر چيز بايد بدو سنجيده شود و ارج و قابليت هر پديده به پايگاه عالي او منتهي گردد و او را تنها بايد به وسيله خود او و فروغ ذات او شناخت. اين شخصيت، اين انسان كه آيينه صفات خداوندي است، به هيچ معرفي جز نشان دادن شخصيتش با بيان ارزشهايي كه خدا و رسولش براي وي بيان كردهاند، نيازمند نيست.
علي(ع) را با كدام گفتار و افكار ميتوان سنجيد. علي اقيانوس بيكراني است كه دست يافتن بر اعماق ذخاير و گنجينههاي فضيلت و دانشش كار هيچ شناور و غواصي نيست. اما در عين حال ما انسانهای خاكي كه خود را شيعه و تابع آن حضرت ميدانيم، بايد بكوشيم كه در پيمودن راه زندگي، اين انسان مقدس را كه همه دقايق عمرش را با درخشانترين برنامه به پايان برده است درست بشناسيم، تا او و طرز انديشه و عمل او در روح و روان ما تجسم يابد و ما را دائم به پيروي و اقتداي او وادار كند و فضايلش براي ما سرچشمه توليد فضيلتها باشد؛ بر اين اساس در اين نوشتار مختصر خواستهايم كه به سوي اين اقيانوس بيكران با وسايل گوناگون راه يابيم و در پي بردن به اين موجود شگفتانگيز و معماي خلقت، از نيروي فكري ديگران استمداد جوييم و به وسيله رشتههاي تابنده افكار با اين خاور تابناك بيشتر آشنا شويم.
در اين گونه نظرها كه بسياري از گذشتگان و معاصران از مذاهب مختلف درباره آن امام همام اظهار داشتهاند تنها عظمت و سرافرازي براي صاحبان اين نظرهاست كه توانستهاند هر يك در حد امكان خود، اين روح بيكران را بشناسند و اين فروغ پايدار را با چشم بصيرت خويش بنگرند و به اين شعاع آسماني با ديده اعجاب و حقيقت شناسي خيره شوند و با نورافكن عقل و احساسات، مردي نوراني را در خلال تاريخي تاريك و پرحوادث جستجو كنند.
تاريخ به وسايل گوناگون دست ميزد تا شايد بتواند از گسترش اين فروغ تابان بكاهد و در برابر آن، ابرهاي تيره و پوشانندهاي به وجود آورد. اما تلألو شگفتآور حقيقت به پهن شدن و نفوذ خود ادامه داد و انديشههاي بلند انسانهاي آزاد و روشنفكر را به خود جلب كرد، تا در ظلمات تاريخ سرچشمه حيات فضايل و بخشنده بقاي انسانيت را بيابند.
بر اين اساس، دوستداران و ارداتمندان آن حضرت، به شكلهای مختلف خاكساري خويش را نسبت به آستان مقدس و گرامياش اظهار داشتهاند و قطعاً قطرهاي از درياي بيكران كرامات و فضايل آن امام همام را دريافت و بيان كردهاند، تا از منظري ديگر بر آن حضرت بنگريم و آن بزرگوار را از زبان ديگران مورد بررسي قرار دهيم.
خوش تر آن باشد كه وصف دلبران
گفته آيد در حديث ديگران
در فراز پاياني اين نوشتار، به برخي از گفتهها و اعترافات دشمنان آن حضرت اشاره شد؛ بيان اين سخنان و اعترافات، ماهيت مخالفان و دشمنان آن حضرت را براي همگان روشن مينمايد؛ زيرا هر انسان عاقل و صاحب خرد، خطاب به دشمناني چون معاويه خواهد گفت: اگر علي(ع) چنين بود، چرا در مورد آن حضرت آن گونه رفتار كرديد؟ آيا اين گونه رفتار با وليّ خدا، نشانه آلودگي در دنيا و هوا پرستي نيست؟ همچنين دستآورد ديگر اين گونه مطالب، اين است كه: طرفداران و عمّال و كارگزاران شجره ملعونه بني اميه و ديگر دشمنان آن حضرت، با وجود بغض و كينهاي كه نسبت به آن امام همام در ضمير خبيث خويش داشتند، در مواضع متعددي به عظمت و كمال آن امام بزرگوار اعتراف كردهاند.
سخن آخر: از آنچه ذكر شد، به روشني درمييابيم كه فضايل و مناقب اميرالمؤمنين(ع) از لابه لاي پردههاي ضخيم تاريكي عبور نموده و شرق و غرب عالم را پر كرده است، در حقيقت ميتوان اين مسئله را جزء خوارق عادات زندگي آن امام هُمام برشمرد و آن را مصداق روشن اين آيه شريفه دانست: «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»؛ (44) «آنها ميخواهند نور خدا را با دهانهاي خود خاموش سازند، ولي خدا نور خود را كامل ميكند، هرچند كافران خوش نداشته باشند.»
علي(ع) نور خداست و نور خدا خاموش شدني نيست و اگر تمام عالم جمع شوند نميتوانند آن را خاموش كنند. بسيار تلاش كردند و ميكنند تا نور او را خاموش كنند، اما روز به روز، اين نور پر فروغتر شد و ميشود، تا جايي كه دشمنان قسم خورده حضرتش به آن اعتراف نمودند. «اَلفَضلُ ما شَهِدَت بِهِ الأعدَاءُ؛ فضيلت آن است كه دشمنان بر آن گواهي دهند.»
نه بقا كرد ستمگر نه بهجاي ماند ستم
ظالم از دست شد و پايه مظلوم بجاست
پی نوشت:
1) المراجعات، سید عبدالحسین شرف الدین، چاپ سوم، ص 218.
2) مسند احمد، ج 5، ص 26؛ مجمع الزوائد، ج5، ص 101.
3) فضایل حضرت علی(ع)، والعادیات، چاپ دارالحدیث، قم، ص 17.
4) دیوان شافعی، چاپ مصر، ص 32.
5) امام علی(ع) خورشید بیغروب، محمد ابراهیم سراج، مؤسسه انتشارات نبوی، تهران، چاپ اول، 1376 ش، ص 287.
6) امام علی(ع) از نگاه اندیشمندان غیر شیعه، اکبر اسدعلیزاده، مؤسسه امام صادق(ع)، قم، چاپ اول، 1381 ش، ص 50.
7) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص16.
8) همان، ص 28 و 29.
9) همان، ج 3، ص 260.
10) همان، ج 1، ص 27.
11) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص17.
12) امام علی در آینه عقل و قرآن، محمدجواد مغنیه، ص 125؛ علی(ع) از نگاه دیگران، جمعی از نویسندگان، دفتر نشر و پخش معارف با همکاری انتشارات امام باقر(ع)، مشهد، 1380 ش، ص 104.
13) تفسیر الکبیر، محمد بن عمر فخر الرازی، چاپ مصر، قاهره، 1357 ق، ج 1، ص 111.
14) الغدیر، ج 4، ص 397.
15) داستان غدیر، جمعی از دبیران، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1362 ش، ص 284.
16) امام علی(ع) خورشید بیغروب، محمد ابراهیم سراج، مؤسسه انتشارات نبوی، تهران، چاپ اول، 1376 ش، ص 270.
17) در آستانه آفتاب، عبدالرحمن رضایی، دانشگاه علوم رضوی، مشهد، 1380 ش، ص16.
18) چهارده معصوم ، آیت الله حسین مظاهری، ص 41.
19) امالي، شيخ طوسي، دار الثقافة، قم، 1416، مجلس 14، ص 416؛ ر.ك: ارشاد القلوب، ديلمي، انتشارات شريف رضي، 1412 ق، ج 2، ص 363.
20) انوار النعمانية، سيد نعمت الله جزائري، شركت چاپ تبريز، ج 1، ص 27.
21) وي از بزرگترين روحانيون دانشمند اهل سنت، مفتي اسبق مصر، مصلح بزرگ و معاصر سيد جمال الدين اسد آبادي بود.
22) شرح نهج البلاغه، شيخ محمد عبده مقدمه، ص 7 و 10.
23) سيري در نهج البلاغه، استاد مرتضي مطهري، انتشارات صدرا، تهران، 1373 ش، چاپ دهم، ص 17 – 18.
24) جلوه ولايت، عذرا انصاري، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، قم، 1376 ش، چاپ اول، ص 304.
25) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 15، ص 114 و 174.
26) امام علي(ص) خورشيد بيغروب، محمد ابراهيم سراج، ص 345.
27) بحار الانوار، علامه مجلسي، ج 33، ص 50.
28) امام علي(ع) خورشيد بيغروب، محمد ابراهيم سراج، ص 345.
29) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 6، ص72 – 74.
30) منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، نشر پيام آزادي، تهران، چاپ اول، 1379 ش، ج 1، ص252.
31) فرائد السمطين، شيخ الاسلام ابراهيم بن محمد جويني، موسسة المحمودي للطباعة و النشر، بيروت، چاپ اول، 1400 ق، ج 1، ص372 و 373.
32) ترجمۀ الامام علي بن ابي طالب(ع) از تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 2، ص 89.
33) حكايتهاي شنيدني، ج 4، ص 36.
34) انسان/ 7.
35) مائده/ 55.
36) هود/ 17.
37) احزاب/ 23.
38) شوري/ 23.
39) مناقب خوارزمي، ص 129 و 130.
40) امام علي(ع) خورشيد بيغروب، محمد ابراهيم سراج، ص 352.
41) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص20 و 21.
42) چنانكه در منابع اصيل اسلامي شيعه و سني آمده است كه: هرگاه مشكل علمي و قضايي براي هر يك از خلفا در دوران خلافتشان پيش ميآمد به آن امام همام مراجعه ميكردند. درباره خليفه دوم آمده است كه وي بارها به عجز خود و دانش و فضل بيكران امام علي(ع) اعتراف نموده است كه مرحوم علامه اميني در «الغدير» 73 مورد از اعترافهاي وي (خليفه دوم) را به طور مستند ثبت كرده است. (به عنوان نمونه ر.ك: مسند احمد، ج 352؛ صواعق المحرقه، ص 767؛ رياض النضرة، ج 2، ص 194 و 197 – 198 و 244؛ تذكرة الخواص، ص 85 و 87 – 88؛ مناقب خوارزمي، ص 48، 58، 60؛ تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 325؛ تاريخ ابن كثير، ج7، ص 359؛ طبقات ابن سعد، ص 459 – 461، 860 و ديگر منابع اصيل اهل سنت... .)
43) نجم/ 3 و 4.
44) صف/ 8.