دعا - رمضان ۱۳۹۱ - جلسه ۹
استضعاف مادّی در سایۀ استضعاف فرهنگی
أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحيمِ؛
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ وَ اسْمَعْ دُعَائِي إِذَا دَعَوْتُكَ وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ»[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به این بود که در ماه مبارک رمضان به تلاوت قرآن و دعا کردن ترغیب و سفارش شده است و اين دو از افضل اعمال در این ماه محسوب ميشود. تلاوت قرآن كه کلام الهی به شمار ميآيد، به نوعي بازگو کردن کلام ربّ تلقّي ميشود و همين مطلوب است. در دعا هم نوعی گفت و گو بین عبد و ربّ و راز و نیاز بین این دو و اظهار حاجت است که این هم مطلوب ميباشد. در باب دعا گفتیم که دعا چه برای خود، چه برای دیگران، دنیوی یا اخروی، باید به خیر باشد، نه به ضرر.
به این مناسبت به بحث دعا برای مشرکین و کفّار وارد شدیم، که در اینجا دعای خیر برای آنها داراي بحث است. آنها را دستهبندی کردیم و گفتیم: یک دسته مستضعف و دستۀ دیگر معاند هستند. در مستضعفین اشکالی ندارد ولی در معاند اینطور نیست. راجع به همه اینها بحث کردیم. جلسه گذشته به عنوان نمونه روایاتی از پیغمبراکرم نقل شد؛ میبینیم که اشخاص و گروههایی هستند که پیامبر علناً نفرینشان میکند و من بعداً به نمونههایي از آن اشاره خواهم كرد.
رسوا کردن چهرههای معاند
در اینجا هر چه گفتیم دو جهت داشت؛ یک: حضرت نسبت به گروههایی که لعن فرمود، یک دسته کسانی بودند که چهرههای سیاسی، اجتماعی داشتند و در اجتماع برجسته بودند و قهراً افراد مستضعف، دنبالهرو آنها قرار میگرفتند. این افراد در هر عصری وجود دارند. پیغمبر برای اینکه این چهرهها را معرّفی کند، آنها را نفرین میکردند. حتّی بعضی از چهرههای شخصی را مکرّراً نفرین میفرمودند. معلوم میشود خطر، خطر بزرگی بوده است. این یک گروه هستند.
تقسیمبندی اجتماعی اشخاص
این را اشاره کنم که در اجتماع هم همینطور است. یک گروه هدایتشدگان هستند که آنها محلّ صحبت ما نیستند. در مقابل گروهی هستند که مستضعفند و از نظر مسائل اجتماعی دنبالهرو كساني كه در اجتماع چهرههایی انگشتنما و به اصطلاح معروف هستند، ميشوند.
معنای درستِ استعمار
در اینجا در مورد کلمۀ مستضعف تذکّری بدهم. جلسۀ گذشته، یکی از دوستان مطلب خوبی را اشاره کرد. الآن در جامعهمان اینطور شده و البتّه از گرفتاری ما است، که وقتی لغت «مستضعف» را به کار میبرند ذهنها به طرف پول میرود. موضوع استضعاف را بر پول قرار دادهاند و کسانی که دستشان از امور دنیایی تهی است را «مستضعف» میگویند. در حالی که مستضعف بالاتر از این است. استضعافی که میگوییم، در جامعه دو گروه از آن وجود دارد، بهمعناي استضعاف فرهنگی و فکری است.
ریشۀ استضعاف مادّی، استضعاف فرهنگی است
استضعاف فرهنگی، جامعه را بدبخت میکند و این را بدانید که اصلاً ریشه استضعاف مادّی، استضعاف فرهنگی است.
«استعمار» بر پایۀ «استحمار»
این را گاهی در بحثها گفتهام که «استعمار» بر پایۀ «استحمار» است. اوّل استحمار میکنند، یعنی سطح فکر انسان را پایین میآورند و بعد بر او مسلّط میشوند. مستضعفِ بدبخت، کسی است که استضعاف فرهنگی و استضعاف فکری داشته باشد؛ چنین شخصی دیگر هیچچیز ندارد و میتوان به راحتی بر او مسلّط شد. من از نظر فرهنگی میگویم، امّا چه در بُعد اخلاقی باشد، چه اعتقادی و چه اجتماعی، در هر بُعدی اوّلین مسئله استحمار است.
ابزار دستِ حکومتهای باطل
در بحثهای گذشتهام در دهه عاشورا گفتم: آنهایی که حکومتهای باطل دارند، ابزار دستشان سه چیز است: «تطمیع»، «تهدید» و «تحمیق». «تحمیق» یعنی پایین آوردن سطحِ فکر. پیغمبر و ائمّه، اشخاصی که در اجتماع، چهرۀ مقبول مذهبی داشتند ولی منحرف بودند را معرّفی میکردند.
جایگاه منحرفین مذهبی
تنها مسئله سیاسی، اجتماعی نبود، که بیایند و فقط عمروعاص و معاویه و ابو سفیان و مروان بن حکم را معرّفی کنند، بلکه منحرفین مذهبی را هم که در اجتماع مقبولیت داشتند، معرّفی میکردند. این منحرفین به اسلام بسیار ضربه زدند. به عنوان نمونه دو، سه روایت میآورم. نمیخواهم وارد شوم و تک تک را نام ببرم که چه کسانی را لعن کردند، كسانيكه چه در بُعد اجتماعی چه در بُعد مذهبی برای اجتماع مضرّ بودند.
منحرف مذهبی، در کمین مردم
دقّت کنید! ببینند که ائمّه ما مبتلا به چه کسانی بودهاند و مردم چقدر سطح فرهنگی و فکریشان پایین بوده است. روایت را حفص بن عمرو نقل میکند: «كُنْتُ جَالِساً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیهالسّلام)»؛ خدمت امامصادق(علیهالسّلام) نشسته بودم، «فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ»؛ شخصی به حضرت عرض کرد، «جُعِلْتُ فِدَاكَ»؛ فدایت شوم! «إِنَّ أَبَا مَنْصُورٍ حَدَّثَنِي»؛ ابامنصور کسی بود که در اجتماع چهره مذهبی داشت و عدّهای هم به او گرویده بودند، «حَدَّثَنِي أَنَّهُ رُفِعَ إِلَى رَبِّهِ»؛ آن فرد میگوید: خودِ ابامنصور برای من نقل کرد که: او را نزد پروردگارش بردند، «وَ تَمَسَّحَ عَلَى رَأْسِهِ»؛ پروردگارش هم دستی به سرش کشید، «وَ قَالَ لَهُ بِالْفَارِسِيَّةِ»؛ پروردگارش به فارسی به او گفت: «يَا پسر».
ائمّه در مواجهه با انحراف
ببینید ائمّه و پیغمبرِ ما به چه مبتلا بودند. انحراف تنها مسائل سیاسی و اجتماعی نبود بلکه فرهنگی هم بود و چه بسا اين بدتر از آن باشد. امامصادق(علیهالسّلام)، راجع به ابلیس روایت مفصّلی را از پیغمبراکرم نقل فرمودند تا به جملهای که مربوط به این شخص بود رسیدند، بعد فرمودند: «قال إِنَّ أَبَا مَنْصُورٍ كَانَ رَسُولَ إِبْلِيسَ»؛ این ابامنصور فرستاده ابلیس است، «لَعَنَ اللَّهُ أَبَا مَنْصُورٍ لَعَنَ اللَّهُ أَبَا مَنْصُورٍ ثَلَاثاً»[2] ؛ حضرت سه بار لعنتش کردند.
شعار بیشعور ارزشی ندارد
اشاره کردم که وقت اجازه نمیدهد تا روایت بیشتری بخوانم و الّا اگر اینها را برای شما نقل میکردم، میدیدید که ائمّه ما در جامعه، چه ابتلائاتی داشتند. منشأش هم عدم شعور است. چندین بار و مکرّر مطرح کردهام و اصلاً تکیهگاهم این است که: انسان برود و شعور پیدا کند. شعار بیشعور به درد نمیخورد. شعار بیشعور، جامعه را به سوی بدبختی سوق میدهد.
سطح جامعه را بالا بکشید!
اگر جامعه عدم شعور پیدا کرد، چنین جامعهای را میشود به سرعت تحمیقش کرد، یعنی ميتوان آن را استعمار و استحمار کرد و بعد هم بر آن مسلّط شد. شخصی میآید شعار غلیظتر و قشنگتر میدهد و افراد جامعه را به سمت خودش میکشاند و بعد هم بر آنها تسلّط پیدا میکند. نباید این کار را کرد، باید به جامعه شعور تزریق کرد. أبوالخطّاب كسي است که از غُلات بوده و افراد زيادي هم دور او جمع شده بودند. جريان اینکه حضرت او را لعن کردند قضیه مفصّلی دارد. نمیخواهم تنظیر کنم به اینکه در وضع فعلی جامعه خودمان هم از این مسائل وجود دارد. نمیخواهم از بحثم منحرف شوم، من کلیّت مسئله را میگویم، مصداق با خودتان باشد.
واکنش در برابر کید دشمنان
پیغمبراکرم، آنهایی که احساس میکرد خطرشان برای اسلام و جامعه بیشتر است را مکرّر در جامعه و علناً لعن میکردند. آنها چه کار میتوانستند بکنند؟ به خدا قسم که دشمنان کم نگذاشتند ولی آنها گفتند و مردم را روشن کردند؛ امّا چه میشود کرد؟ همان است که بیان کردم: وقتی پول آمد، یعنی تطمیع و تهدید و امثال اینها صورت گرفت، اثر خودش را میگذارد.
معاویه؛ سردمدار معاندین
در روایتی است که: «أَقْبَلَ أَبُو سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةُ يَتْبَعُهُ»، أبوسفیان میآمد و پسرش معاویه هم دنبالش بود، پیغمبر دید: «فَقَالَ رَسُولُاللَّهِ(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) اللَّهُمَ الْعَنِ التَّابِعَ وَ الْمَتْبُوعَ»؛ خدایا آنکه جلو میرود را لعنت کن و آنکس که به دنبالش می رود. هردو پدر و پسر را، «اللَّهُمَّ عَلَيْكَ بِالْأُقَيْعِسِ».[3] این روایت را یک راوی از پدرش نقل میکند و به پدرش میگوید: این روایتی که شما نقل میکنید، در آن «بِالْأُقَيْعِسِ» کیست؟ میگوید: او معاویه است. که حضرت در اینجا فرمودند: «اللَّهُمَّ عَلَيْكَ بِالْأُقَيْعِسِ»؛ یعنی خدایا! معاویه را به خصوص میگویم. به تعبیر من حضرت میدانست که او چه موجودی است. أبوسفیان در زمان پیامبر، آنقدر برد نداشت امّا چه کسی بود که دهها سال جامعه را به انحراف کشانید؟ معاویه بود. این دشمنان کم نگذاشتند.
لعن و نفرین در آینۀ تاریخ
این روایاتی که گفتم خیلی است. شاید شانزده، هفده نفر بودند که پیامبر، شخصاً آنان را لعن و نفرین کرد. آنهایی که اهل تاریخ هستند به تاریخ مراجعه کنند و به ایشان هم میگویم که من این تعداد را دیدم، که در آن شخص را نفرین کردهاند. البتّه پیامبر هم شخص را نفرین کرد که به مردم بفهماند تا فریب آنها را نخورید و هم گروه ها را. دقّت کنید! دو گونه وارد شده است، هم شخصی و هم جمعی. در جمعیها دیدم، در حدود پنج گروه بودند که حضرت آنها را نفرین و لعن کرد. البتّه در رابطه با ائمّه زیاد است؛ در حدود دویست مورد یا بیشتر دیدم.
ائمّه برای ما کم نگذاشتهاند
اسلام کم نگذاشته است. این ماهستیم که نمیخواهیم برویم، بفهمیم و شعور پیدا کنیم و الّا ائمّه برای ما کم نگذاشتهاند. روایتی است از امامصادق(علیهالسّلام) است که: «كَانَ الْحُسَيْنُ مَعَ أُمِّهِ تَحْمِلُهُ»؛ حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) امامحسین را بغل کرده بودند و در کوچهها میرفتند. پیغمبر به آنها رسیدند، «فَأَخَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلِيكَ»؛ نوهشان را از دخترشان گرفتند و فرمودند: خدا لعنت کند کسانی که تو را میکشند! اینجا گروهی بود. «وَ لَعَنَ اللَّهُ سَالِبِيكَ»؛ خدا لعنت کند کسانی که اموال تو را غارت میکنند، «وَ أَهْلَكَ اللَّهُ الْمُتَوَازِرِينَ عَلَيْكَ وَ حَكَمَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ مَنْ أَعَانَ عَلَيْكَ»؛[4] خدا لعنت کند آنهایی که با این افراد همدست میشوند؛ خداوند میان من و کسانی که بر ضد تو، به یاریِ یکدیگر میروند، حکم کند.
پیغمبرِ رحمت برای غیر معاند
این ائمّه چه چیز کم گذاشتند؟ پیغمبر هم شخصاً و هم از نظر گروهی نفرین کردهاند. پیغمبر هدفگیری کرده بود؛ میدانست، این کسی که دارد لعنش میکند، «لَم یُؤمِنُ بالله» است. گفتم که پیامبر برای غیر معاند «رحمةللعالمین» است. اگر میخواست معاند را لعن نکند و برایش هم دعا به خیر کند، لغو و بیهوده بود، چون میدانست که او اصلاحشدنی نیست. در اینجا هم دعای معنوی غلط است و هم دعای مادّی. ولی فقط برای اتمام حجّت این کار را میکردند.
علی(علیهالسّلام) در کربلا
روایتی است از علی(علیهالسّلام) که وقتی پیغمبر راجع به قتلۀ امامحسین سخن میگوید، ایشان میفرمایند: چهطور ممکن است؟ در روایت است که علی(علیهالسّلام) میگوید: میشود به من نشان بدهید؟ پیامبر دستشان را تکان میدهند و یک مشت خاک بر میدارند و به دست علی(علیهالسّلام) میدهند و میگویند: بگیر! این هم خاکش. علی(علیهالسّلام) وقتی میخواست به جنگ برود، در زمین کربلا نشست و های های گریه کرد. گفت: این خاک بوی همان خاکی را میدهد که پیغمبر به دست من داد. التماس دعا!
علیاکبر، رشیدِ حسین(علیهالسّلام)
امشب میخواهم توسّلی پیدا کنم، تا إنشاءالله! امامحسین به ما نظر خاصّی پیدا کند! میگویند: حسین(علیهالسّلام) دید همه اصحاب رفتهاند و شهید شدهاند. کسی باقی نمانده است جز بنیهاشم. یکوقت نگاه کرد و دید پسرش علیاکبر آمد و اجازه میدان خواست. در مقاتل مینویسند: حسین(علیهالسّلام) هیچ تأمّل نکرد و بلافاصله به او اجازه داد. حتّی در بعضی روایات دارد، حسین(علیهالسّلام) با دست خودش علیاکبر را مهیّا و آراستۀ میدان کرد. زره تنش نمود و کلاه سرش گذاشت. بعد صدا زد که: بیبیها بیایید و با علی خداحافظی کنید! «اِجتَمَعَت النِّساء حُولَه کالحَلقَۀ»؛ بیبیها آمدند و اطراف علی را حلقهوار گرفتند. حالا چه به علی میگویند و چهطور علی از حلقۀ بیبیها توانست خارج شود، بماند.
در غمِ شبیهِ رسول خدا
علی وقتی که بیرون آمد به سمت میدان رفت و امامحسین شروع کرد به نگاه کردن. سر به سوی آسمان بلند کرد، دو دستش را زیر محاسن شریفش برد و فرمود: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)»؛ خدایا! تو شاهد باش، جوانی را که شبیهترین خلق خدا به پیغمبر است به میدان فرستادم. بعد مینویسند: «ثُمَ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ»؛ نگاه مأیوسانهای به قد و بالای پسر کرد. علی رفت امّا طولی نکشید که دید صدای پسرش میآید. داد میزند و میگوید: «يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي»؛ پدر! تشنگی مرا کشت، «وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي»...
[1]. بحارالانوار، ج91، ص96
[2]. رجال الكشي، ج2، ص 592
[3]. بحار الأنوار، ج33، ص 164
[4]. كامل الزيارات، ص 69