آيا فضايل و رذايل ـ كه مسائل مورد نظر در اخلاق اند ـ فطري انسان است يا اين كه تابع افكار اجتماعي و فردي و خير و مصلحت اجتماعي و فردي هست؟
پاسخ به سؤال فوق، نسبت به ديدي كه مي توان از انسان داشت، متفاوت است. اگر انسان را از حقيقت ثابت برخوردار ندانيم و تمام تحوّلات حاصل در وجودش را تابع عوامل خارجي بدانيم، نتيجة حاصل از چنين ديدي اين خواهد بود كه فضايل و رذايل، تابع شرايط موجود است، و سخن گفتن از فطري يا غير فطري بودن اخلاق، بي اثر و پوچ خواهد بود. امّا اگر انسان را داراي حقيقت ثابت بدانيم و آنچه در او ظهور فعلي مي يابد عبارت از قوا و استعدادها، غرايز و فطرتهاي نهفته در او باشد، نتيجة حاصل از اين ديدگاه اين است كه انسان مي تواند برخوردار از ابزار ادراكي اي باشد كه شخص حق و باطل و خوب و بد باشد فضايل و رذايلي كه در پرتو اختيار و اراده، ظهور فعلي پيدا مي كنند. بر اساس اين بينش، هرگز عوامل خارجي و اجتماعي، چيزي را در انسان ايجاد نمي كنند، بلكه احياناً زمينة شكوفايي آنها را فراهم مي آورند. بينش ما دربارة انسان اين است كه او از حقيقت مجرّد و ثابتي برخوردار مي باشد كه در جاي خودش به اثبات رسيده است. آن حقيقت ثابت از ديدگاه قرآن،«روح الهي» است كه در انسان دميده شده است.
«فإذا سَوَّيْتُهُ و نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روحي ...»[1](آن گاه كه او را به خلقت كامل آراستم و از روح خود در او دميدم...) فضايل و رذايل به اين حقيقت ثابت الهام شده است.
«وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّيها فألهَمَها فُجُورَها و تَقْويها»[2](سوگند به نفس و به كسي كه او را تعديل كرد(و نيكو بيافريد) و شرّ و بدي، و تقوا و خوبي را به او الهام فرمود.)
طبق بيان قرآن، همان گونه كه ا نسان داراي فطرت و توحيدي است و از طريق آن، به وجود خداي بزرگ ـ كه داراي جميع صفات زيباست ـ پي مي برد. از راه فطرت نيز به فضايل و رذايل آشنا مي گردد؛ و مي يابد كه فضيلت، تقواي نفس؛ و رذيلت، فجور نفس است. عقل نيز اين بيان قرآن را تأييد و ثابت مي كند، و مسألة حُسن و قبح عقلي بيانگر آن است كه عقل به درك حُسن فضايل و قبح رذايل نايل مي شود و به تبيين اخلاق نظري مي پردازد.
اخلاق نظري بدان معناست كه اراده و اختيار انسان، نقشي در حسن و قبح صفات فضيلت و رذيلت ندارد. اين كه چه صفاتي خوب است چه صفاتي بد، از قلمرو اختيار و اراده ما خارج است. ارادة ما محور خوب و بد نيست؛ بلكه حسن و قبح داراي ملاك عقلي و فطري است. اين كه عدالت و احسان خوب است و ظلم و بخل در انفاق، بد است؛ از جملة اين صفات است. آنچه در قلمرو اختيار و اراده قرار مي گيرد، مربوط به اخلاق عملي است ـ كه دين و عقل عملي بيانگر آن مي باشند ـ عمل مسأله اي مشخّص در مسير حصول تهذيب نفس از جمله اخلاق عملي است. البتّه مُشخّص نوع اخلاق عملي، اخلاق نظري ـ به عنوان زير بناي اخلاق عملي ـ است.
معناي فطري بودن فضايل و رذايل اين نيست كه مصاديق آنها را بدون تعليم و تربيت و وجود معلّم درك كنيم و محتاج به ارسال رسل نباشيم؛ اگر چنين بود، هيچ كس و هيچ قوم و اجتماعي در مصاديق و فضايل و رذايل، اختلافي نمي داشت.
هر انساني، حسن عدالت و قبح ظلم را درك مي كند و در آن اختلافي ندارد؛ ولي در مصاديق عدالت و ظلم، آرا و نظرها مختلف است. لذا مسائل بيان شده در دين، مصاديق فضيلت و رذيلت هستند؛ كه ملاك آنها حُسن و قبح عقلي است. زيرا عقل، نخست اعتماد به دين را ثابت مي كند آن گاه مي گويد. اوامر ديني ـ كه بيان كننده فضيلت اند ـ برگشت به عدالت و كمال انساني دارد. و نواهي ـ كه بيان كننده رذيلت اند ـ برگشت به ظلم و نقص در انسانيت مي كنند.
به عبارت ديگر، مي گوييم: فضايل و رذايل از آن جهت فطري اند كه انسان، به لحاظ مرتبة عالي وجودي اش، طالب كمال انساني بوده و صفات مبعود را جستجو مي كند؛ و به لحاظ مرتبة داني وجودي اش، در طلب مادّيت و مُلك و در پي صفات پست حيواني مي باشند. بنابراين، آنچه از صفات و اعمال، مناسب مرتبة انساني باشد، فضيلت و آنچه صرفاً در جهت رشد صفات حيواني باشد ـ به نحوي كه با بُعد والاي انساني منافات داشته باشد ـ رذيلت محسوب مي شود. از ديدگاه عقل، صفات انساني حُسن، و صفات حيواني صرف، نوعاً براي انسان، قبح و زشت است.
[1] .سورة ص، آية72.
[2] . سورة شمس، آية7و8.
محمدرضا اميني زاده- اخلاق اسلامي، ص 11