شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها
آمدند در خانه را آتش زدند؛ یک دفعه ای زهرا بلند شد، علی علیه السلام که می توانستند مردم را با دستان خود، با زبان خود یا با خیلی راهها جمع بکند ومطیع بکند وقتی این کار را نکرد به دلیل آن آزادی انسانها واستقلال انسانها حالا که می خواهد مردم را یک ذره روشن بکند باید از عزیزتر از جانش مایه بگذارد . نشست فاطمه زهرا بلند شد رفت پشت در، صدای نازک ونازنین فاطمه سلام الله بلند شد :«من فاطمه ام دختر پیغمبر شما » علی جان شما یک جور دیگر رفتار می کردید که کار به اینجا نکشد . عیبی ندارد اگر من یک جاهایی دیر رفتم حالا به جای آن فاطمه می رود؛ نگویید من مردم را دفعشان کردم من رفتم با فاطمه مردم را جذب کنم .
فاطمه بلند شد، به خدا قسم در تاریخ نوشته : وقتی هیزم آوردند دستور دادند آتش بزنند یک گروهی اعتراض کردند، گفتند فاطمه در این خانه است آن نامرد گفت : «و إن . اگر چه فاطمه باشد» هیزم بیاوریدآتش بزنید . من فکر می کنم آن نامرد قصد لگد زدن به در را نداشت، خودش گفته بود آتش می زنیم اما وقتی صدای ناله فاطمه بین درودیوار بلند شد فهمید دارد نابود می شود عجله کرد در نیم سوخته را به سینه فاطمه زهرا کوبید .
این عملیات عدالتی در این بخش جذب، در بخش روشنگری باید صورت بگیرد نمی گویم فاطمه زهرا چه گفت، چه شد، چه گذشت، همین قدر عرض کنم فقط فضه را صدا زد بقیه اش مردانه نیست ... .بعدش چه شد ؟ بعد از یک مقداری که گذشت چشم گردوند در خانه دید علی در خانه نیست خانه خلوت شده؛ فضه علی را کجا بردند ؟ علی علیه السلام را به مسجد می برند . آمد کمربند علی را گرفت .چرا ؟ شاید حضرت فاطمه زهرا فرموده باشد اونجا من پشت در بودم حیاء نکردند اینجا اگر خود من را ببینند حتما حیاء می کنند دیگر فاطمه سلام الله فکر این را نمی کرد . برگشت صدازد قنفذ بازوان فاطمه را بگیر ...
--------------------------------------------------------------------------------
منبع : اقتباس از روضه خوانی استاد پناهیان