شهادت حضرت فاطمه سلام الله
فاطمه جان ديگر جواب سلام من را نمي دهند. همه اميد من اين است که زهرا دارم، دختر پيغمبر دارم. خودش مي فرمود : تا نگاه مي کنم به فاطمه همه غم های دلم از بين مي رود.
حالا اين فاطمه را از دست داده است؛ چطور خانه بيايد، چند قدم آمد به طرف خانه، هر وقت مي آمد فاطمه سلام مي کرد، گفت وگو مي کردند؛ اما امروز ديد يه روپوشي بر بدن فاطمه است، آي، فاطمه سخن نمي گويد، تکان نمي خورد. نشست کنارش ؛
فاطمه جان، «أنا علي، أنا ابن عمک» منم علي، منم پسر عمويت
خيز واز داغ غم رهايم کن خيز و باز ابن عم صدايم کن
بلند شو و يک بار ديگربگو پسر عمو، بلند شو و يک بار ديگر علي را صدا بزن، زود رفتي از پيش من، کم تو خانه علي بودي، فاطمه جان من با چهار يتيم چه کنم، با اين دروديوار چه کنم، با اين آثار چه کنم .
اي صفاي خانه ي من الوداع گرمي کاشانه ي من الوداع
الوداع اي يار هجده ساله ام الوداع اي همدم و هم ناله ام
خواهشي دارم ز تو ريحانه ام يک شب ديگر بمان در خانه ام
جان زهرا روز من را شب مکن چادرت را بر سر زينب مکن
نگذار ببينم زينب چادرت را سر کرده، سجاده ات را انداخته جاي تو نماز مي خواند ...
يا فاطمة الزهرا يا بنت رسول الله
--------------------------------------------------------------------------------
منبع : اقتباس از روضه خوانی استاد رفیعی .