شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
بعد از آنکه عده اي در سقيفه با ابوبکر بيعت کردند ، عمر رو به ابابکر کرد و گفت : اي ابوبکر تو از علي (عليه السلام) بيعت نگيري چيزي بدست نياورده اي به دنبال او بفرست تا بيايد و با تو بيعت کند وگرنه اين مردم عوام هستند (و به هر سوئي ميروند) ابوبکر قنفذ را به در خانه علي (عليه السلام) فرستاد و پيغام داد بيا خليفه رسول خدا با تو کار دارد . قنفذ رفت و بعد از لحظاتي برگشت و به ابوبکر گفت : علي (عليه السلام) مي گويد : آيا در نزد تو کسي غير من جانشين رسول خداست؟
ابوبکر به قنفذ گفت : دوباره برگرد و به او بگو : بيا و جواب ابوبکر را بده زيرا مردم اجتماع کرده اند بر بيعت با او که مهاجرين و انصار و قريش با او بيعت نمودند و تو هم يکي از مسلماناني و براي توست آنچه براي مسلمين است و به ضرر توست آنچه به ضرر مسلمين است.
قنفذ رفت و بعد از لحظاتي برگشت و گفت : علي (عليه السلام) ميگويد: رسول خدا (صلي الله عليه و اله و سلم) به من فرموده که هرگاه او را به مقبره شريفش دفن نمودم از خانه خارج نگردم تا اينکه کتاب خدا را جمع آوري کنم زيرا کتاب خدا در چوب هاي نخل و استخوان هاي شتران نوشته شده.
عمر به ابوبکر گفت : برخيز تا ما به نزد او برويم. پس عمر و ابوبکر و عثمان و خالد بن وليد و مغيره بن شعبه و ابو عبيده قراح و سالم مولي ابي حذيفه و قنفذ و عده اي ديگر با هم حرکت کردند تا به درب خانه علي (عليه السلام) رسيدند.
فاطمه زهرا (سلام الله عليها) تا ايشان را ديد درب خانه را به روي آنها بست (زيرا او نمي خواست بدون اجازه اش وارد خانه اش گردند) .
عمر گفت : از خانه خارج شويد براي بيعت با خليفه رسول خدا . فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: ما را با تو چه کار اي عمر
عمر غضبناک گفت : ما را با زنها چه کار . سپس به کسانيکه اطرافش بودند امر کرد که برويد و هيزم بياوريد و خود عمر هم با آنها هيزم حمل ميکرد و هيزم ها را اطراف منزل علي و فاطمه و حسن و حسين (عليه السلام) قرار داد . پس با صداي بلند به گونه اي که علي (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها) هم بشنوند گفت : بخدا قسم يا خارج ميشويد و با خليفه رسول خدا بيعت مي کنيد يا اينکه خانه را بر سرتان آتش ميزنم.
فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: (اي عمر) ما را با تو چه کار؟ عمر گفت : درب را باز کن وگرنه خانه را روي شما به آتش مي کشم. فاطمه (سلام الله عليها) فرمود : آيا از خدا نمي ترسي در داخل شدن (بي اجازه و زور) به خانه ما؟
فاطمه (سلام الله عليها) صدا به گريه بلند کرد و عده اي ناراحت شدند و برگشتند اما عمر برنگشت و دستور داد درب خانه را آتش زدند. فاطمه (سلام الله عليها) که پشت درب خانه بود و بر اثر گريه براي شهادت رسول خدا چشم مبارکش لاغر شده بود و دستمالي به سرداشت . در اين هنگام عمر با پاي خود به درب خانه کوبيد و درب خانه که نيم سوخته بود شکست و فاطمه (سلام الله عليها) در حاليکه مقنعه نداشت پشت در قرار گرفت و عمر هم در را فشرده و پشت درب خانه او را در فشار قرار داد.
فاطمه (سلام الله عليها) صيحه زد که : وا ابتاه يا رسول الله و فرزندش سقط گرديد.
سپس وارد خانه شدند و فاطمه (سلام الله عليها) صدا به ضجه و گريه بلند کرد و با صداي بلند مي گفت : وا ابتاه ، وارسول الله ، اي پدر چه بد کردند با ما ابوبکر و عمر در حاليکه هنوز چشم تو در قبر بسته نشده است.
سلمان مي گويد : خودم ديدم که ابوبکر و اطرافيانش به گريه افتادند و هر کس آنجا بود ترسيد ، مگر عمر و خالد بن وليد و مغيره بن شعبه و عمر مي گفت : ما از زنان نيستيم و راي و نظر آنان هم ارزشي ندارد. در اين هنگام علي (عليه السلام) برخاست و بسوي شمشير خود رفت اما آنها زودتر شمشير را گرفته و شکستند سپس حضرت لباس عمر را به شدت گرفت و او را به زمين زد و به بيني او کوبيده و گلوي او را فشرد به گونه اي که نزديک بود او را هلاک کند. سپس فرمود : اگر نبود نوشته اي که از قبل از جانب خدا آمده و با پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلم) در اين باره عهد بسته شده به تو مي فهماندم که تو نميتوانستي داخل خانه من شوي.
آنها علي (عليه السلام) را از خانه خارج کردند در حاليکه فقط پيراهن عربي به تن داشت و طناب سياه رنگي به گردن او انداختند به جلوي درب خانه که رسيدند فاطمه (سلام الله عليها) بين آنها و علي (عليه السلام) فاصله شد (يعني خود را جلو انداخت و علي را گرفت تا نبرند) در اين هنگام تمام زنهاي هاشمي از خانه ها خارج شدند. عمر به قنفذ گفت : اگر علي (عليه السلام) را رها نمي کند او را بزن و قنفذ با شلاق به بازوي فاطمه (سلام الله عليها) زد.
فاطمه (سلام الله عليها) به ابوبکر فرمود : آيا مي خواهي مرا از شوهرم جدا کني؟ اگر او را رها نکنيد موهاي خود را پريشان مي کنم و گريبان چاک نموده و به کنار قبر پدرم ميروم و پيراهنش را روي سرم مي اندازم و با شيون خدا را مي خوانم. پس دست مبارک امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) را گرفت و به سمت قبر مبارک رسول خدا حرکت نمود و رو به آنها کرده و فرمود : به خدا قسم حضرت صالح گرامي تر از پدرم نزد خدا نبود و شتر حضرت صالح هم گرامي تر از من نزد خداوند نيست و بچه شتر حضرت صالح هم گرامي تر از فرزندم نيست. سلمان مي گويد من نزديک فاطمه (سلام الله عليها) ايستاده بودم به خدا قسم ديدم که ستونهاي مسجد رسول خدا از زمين کنده شد به گونه اي که اگر کسي ميخواست از زير آن بخزد و عبور کند مي توانست.
در اين هنگام علي (عليه السلام) رو به سلمان نموده و فرمود: دختر پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلم) را درياب من دو پهلوي شهر مدينه را مضطرب و در حرکت مي بينم والله اگر موهاي خود را پريشان کند و گريبان چاک کرده و کنار قبر رسول خدا با شيون خدا را بخواند به شهر مدينه و اهل آن مهلت داده نمي شود و همه در زمين فرو خواهند رفت.
سلمان (ره) به نزد فاطمه (سلام الله عليها) آمده و عرض کرد : اي دختر رسول خدا (صلي الله عليه و اله و سلم) خداوند پدر تو را براي رحمت فرستاد برگرد و نفرين نکن. فاطمه (سلام الله عليها) در جواب فرمود : اي سلمان آنها مي خواهند علي (عليه السلام) را بکشند و من در مورد علي (عليه السلام) نمي توانم صبر کنم. از پيش راهم کنار برو تا به نزد قبر پدرم بروم تا موهايم را پريشان کنم و گريبان چاک کرده و با شيون خدا را بخوانم. در اين هنگام سلمان عرض کرد : من مي ترسم در مدينه زلزله شود و زمين اهلش را فرو برد علي (عليه السلام) مرا فرستاده و به تو مي گويد که به خانه برگردي و نفرين نکني.
فاطمه (سلام الله عليها) فرمود : اگر چنين است (يعني اگر امر علي (عليه السلام) است) بر مي گردم و صبر مي کنم و حرفش را مي شنوم و اطاعت مي نمايم.
پس عمر و خالد بن وليد و عده اي ديگر علي (عليه السلام) را مي کشيدند و به سمت جلو به شدت هل مي دادند و به سمت ابوبکر مي بردند در حاليکه به گردن آنحضرت طناب بود و مردم او را تماشا مي کردند. وقتي علي (عليه السلام) را به سمت ابوبکر مي بردند او را از کنار قبر پيامبر (صلي الله عليه و اله وسلم) عبور دادند. آن حضرت به کنار قبر پيامبر که رسيد فرمود :
يابن ام ان القوم استضعفوني و کادوا ان يقتلونني (آيه 150 سوره اعراف)
يعني اي پسر مادرم قوم مرا ضعيف و خار کردند و نزديک بود مرا بکشند (شکايتي که حضرت هارون (عليه السلام) در شکايت از بني اسرائيل به حضرت موسي (عليه السلام) عرض کرد)
ابوبکر بر روي منبر نشسته بود که علي (عليه السلام) را به نزدش آوردند و عمر با شمشير کنارش ايستاده بود.
عمر رو به علي (عليه السلام) کرده و گفت : بيعت کن. علي (عليه السلام) در جواب فرمود : اگر بيعت نکنم چه؟ عمر در جواب گفت : بخدا قسم با ذلت و خواري گردنت را ميزنم.
علي (عليه السلام) فرمود: در اين صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را کشته اي. عمر در جواب گفت : بنده خدا را آري اما برادر رسول خدا را نه و اين سوال و جواب سه بار رد و بدل شد.
بعد حضرت دلايلي در اثبات حق خود آورد و مردم را شاهد گرفت و در کفر و ارتداد آنها و وعده عذاب اخروي آنها از زبان پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلم) مطلبي فرمود.
در اين هنگام عباس (عموي پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم)) شتابان در حاليکه به سرعت راه مي رفت وارد شد و مي گفت : با پسر برادرم مدارا کنيد. بر من است که براي تو از او بيعت بگيرم. پس جلو آمده و دست (مبارک) علي (عليه السلام) را گرفته و به دست ابوبکر ماليد.
در اينجا روايت به دو صورت آمده :
سپس او را (علي (عليه السلام)) رها کردند در حاليکه غضبناک بود و سر مبارک را به سوي آسمان بلند نموده و فرمود : خدايا تو مي داني پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلم) به من فرمود : اگر بيست نفر ياورت تمام بود با آنها جهاد کن که اين سخن تو در کتابت است که فرمودي :
ان يکن منکم عشرون صابرون قنغلبوا ماتين (سوره انفال آيه 65)
يعني اگر از شما بيست نفر صابر باشند بر دويست نفر غلبه مي کنند.
پس فرمود : آنها بيست نفر نيستند و سه مرتبه اين جمله را تکرار کرد (آنها بيست نفر نيستند) سپس برگشت و رفت.
و بنابر بعضي روايات رو به ابابکر کرد و فرمود : اگر چهل نفر با من بودند جماعت شما را متفرق مي کردم و لکن خداوند لعنت کند قومهايي را که با من بيعت نکردند سپس بيعت ها را شکستند
--------------------------------------------------------------------------------
منابع:
بيت الاحزان شيخ عباس قمي ص110.
بحارالانوار ج43 ص46 - ج28 ص206الاختصاص (شيخ مفيد) ص185.
مناقب ابن شهر آشوب ج3 ص339.
خاتمه المستدرک (ميرزاي نوري) ج 3 ص287.
المسترشد (محمد جرير طبري) ص380الاحتجاج (شيخ طبرسي) ج1 ص113.
مناقب ال ابي طالب ج3 ص118.
جواهر التاريخ (شيخ علي کوراني) ج1 ص123مجمع النورين ص83.
موسوعه شهادت معصومين - لحبه الحديث في معهد باقرالعلوم ج1 ص164.
کتاب سليم بن قيس ص150.
الغدير(علامه اميني) ج5 ص372 - ج9 ص382افهام الاعداء ص5.
والحصوم ص86.
الامام علي بن ابي طالب(احمد رحماني همداني)ص709.
تفسير ابي حمزه ثمالي ص 175.
الوضاعون و احاديثهم ص495.
من حياه خليفه عمر بن خطاب (عبدالرحمان البکري) ص183.
الاستغاثه (ابوالقاسم کوفي) ج2 ص77.
المعه البيضا< (تبريزي انصاري) ص283.
انوار العلويه (شيخ جعفر نقدي ص 286.
حياه اميرالمومنين عن لسانه ج2 ص166.
مجمع النورين (شيخ ابوالحسن مرندي) ص98نفس الرحمان فب فضائل سلمان(ميرزا حسين نوري طبرسي) ص483.
مصباح الهدايه في اثبات الولايه (سيد علي بهبهاني) ص217.
بيت الاحزان (شيخ عباس قمي) ص83.
شرح احقاق الحق (سيد مرعشي) ج33 ص360الف سوال و اشکال (شيخ علي کوراني) ج2 ص465.
اسرار الفاطميه (شيخ محمد فاضل مسعودي)حوار مع فضل الله حول الزهراء (سلام الله عليها) (سيد هاشم هاشمي) ص250.
علي امامنا و ابوبکر امامکم (سيد محمد رضي الرضوي) ص 136.
ماساه الزهراء (سلام الله عليها) (سيد جعفر مرتضي) ج2 ص52.
مع رجال الفکر (سيد مرتضي رضوي) ج1 ص377نظره عابره الي صحاح السته (عبدالصمد شاکري) ص238.
نظريات الخليفتين (شيخ نجاح الطائي) ج1 ص164 - ج2 ص284.
نفحات الزهرا (سيد علي ميلاني) ج5 ص311فلک النجاه في الامامه و الصلاه (علي محمد فتح الدين حنفي) ص119.
بنور فاطمه اهتديت (عبدالمنعم حسن) ص97.
منهج في الانتماء مذهبي (صائب عبدالحميد) ص176.