به خاک تربتت بابا نهادم تا سر خود را
شنیدم نالۀ جانسوز زهرا مادر خود را
نگه بر دیدۀ گریان مادر کردم و دیدم
که می شوید زاشک دیده زخم شوهر خود را
امامی مهربان بودی که کردی در شب قتلت
به آب و دانۀ مرغان سفارش دختر خود را
به یاد غربت مادر فتادم پای تابوتت
چو دیدم گریه های بی صدای خواهر خود را
ملاقات خدا رفتن عذار لاله گون خواهد
از آن شستی به خون، در سجده روی انور خود را
زتو پوشید دائم روی سیلی خورده را مادر
تو هم امشب نشان او مده زخم سر خود را
به گلزار جنان محسن در آغوشت چو بنشیند
ببوس از جانب من روی تنها یاور خود را
تو پیشانی سپر کردی به شمشیر عدو، من هم
نهم با کام عطشان زیر خنجر حنجر خود را
بود در خاطرم زخم جبینت خاصه آن ساعت
که گیرم در بغل نعش علّی اکبر خود را
یتیمان بر تو آوردند شیر و یاد من آمد
که باید پیش تیر از شیر گیرم اصغر خود را
زبان طبع (میثم) را به محفل ها دُر افشان کن
که ریزد بر قدوم خاندانت گوهر خود را
غلامرضا سازگار
*****************************
بی آشنا مانده غریبی بین خلقت
دیگر نمی آید صدای پای غربت
چندیست مانده سفره ها بی نان و خرما
دیگر ندارد کوفه شبگرد محبت
بعد از تو باید سرکند با خاک غم ها
آن سر که بر دامان مهرت داشت عادت
رفتی و هرگز چشم این دنیا نبیند
شاهی بریزد با گدا طرح رفاقت
هر وقت می آمد حسن هجده گل یاس
میریخت روی قبر تو با اشک حسرت
دست خدا افتاد از پا بین کوچه؟
باید شنید از ریسمان ها این حکایت
رفتی و خار از چشمهای تو در آمد
در پای طفلی رفت هنگام اسارت
موسی علیمرادی
*****************************
فضای تو چقدر غم فزاست ای کوفه
بگو امام غریبت کجاست ای کوفه
صدای یا ابتا از خرابه ها آید
تمام شهر پر از این صداست ای کوفه
قسم به شام غریبان مرتضی، سه شب است
که سفرۀ فقرا بی غذاست ای کوفه
هنوز از جگر نخل های تو به فلک
صدای نالۀ شیر خداست ای کوفه
دل شکسته یتیمی نسشته چشم به راه
هنوز منتظر مرتضاست ای کوفه
به اشگ غربت و خون سر علی سوگند
تو را نه دوستی و نه وفاست ای کوفه
زدست مردم نامرد تو علی چه کشید
که مرگ خود ز خداوند خواست ای کوفه
چرا علی دل شب دفن شد جواب بده
مگر نه او شه ارض و سماست ای کوفه
گذشت هر چه شد، از زینبش تلافی کن
اگر چه کار تو جور و جفاست ای کوفه
بیا و بعد علی با حسین خوبی کن
که از تو خون جگر مجتباست ای کوفه
روا بود که خرابت کنند از ریشه
ز بس تو را ستم نارواست ای کوفه
ز بی وفائی و جور و جفای مردم تو
هماره ناله «میثم» به پاست ای کوفه
غلامرضا سازگار
*****************************
خانه با رفتنت این بار به هم ریخته است
شهر بی حیدر کرار به هم ریخته است
پدرم نبض زمان بودی و با رفتن تو
سحر و روزه و افطار به هم ریخته است
هرکسی دید پدر، حال مرا گفت به خویش:
دختر فاطمه بسیار به هم ریخته است
بستر خالی تو گوشه این خانه پدر
علتی شد که پرستار به هم ریخته است
بودنت مایه آرامش و آسایش بود
حال با رفتن تو کار به هم ریخته است
حَسَن غمزده را بیشتر از زخم سرت
قصه سینه و مسمار به هم ریخته است...
حرفی از کوچه نباید بشود پیش حسین
چون که با گفتنش هر بار به هم ریخته است...
صحبت از کوفه و بازار و اسیری کردی
از همان لحظه علمدار به هم ریخته است...
گفتهای کوفه میارند مرا طوری که
همه کوچه و بازار به هم ریخته است...
مهدی نظری