عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را
خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را
روزی ماکرده خدا باب الحوائج را
ازمانگیرد کاش یا باب الحوائج را
هرکس صدایش کرد ، بیچاره نخواهد شد
کارش به یک مو هم رسد ، پاره نخواهدشد
حواست باشه چه كسی رو میخوای صدا بزنی
یادش به خیر آن روزها که مادر خانه
گهگاه میزد پرچمی را سر در خانه
یادتونه؟
پُرمی شدازهمسایه ها دور و بَرِ خانه
یک سفره ی نذری قدر وُسع شوهر خانه
مادر پدرهامان
خدا وكیلی همینجوری بوده یانه؟
مادر پدرهامان همین که کم می آوردند
یک سفره ی موسی بن جعفر نذر می کردند
یا باب الحوائج
عصر سه شنبه خانه ی ما روبراه می شد
قدیما هر وقت تو خونه ها ،خونه های كوچیك،جا نبود، دو سه خانواده تو یك خونه زندگی میكردند،اما همین كه روضه میگرفتند،همه با هم رفیق میشدند،همه با صفا میشدند،همه یك دست میشدند،قشنگ ترین روز های عمر ما روز هایی بود كه خونه ی ما روضه بوده،سفره پهن میكردند.
عصر سه شنبه خانه ی ما روبراه می شد
یک سفره می افتاد درد ما دوا می شد
با اشک وقتی چشم مادر آشنا می شد
آجیل های سفره هم مشگل گشا می شد
آنچه همیشه طالبش چندین برابر بود
نان و پنیر سفره موسی بن جعفر بود
یادش بخیر،همه ی این سفره ها به یك دلیل می افتاد. سفره می انداختند كه دور هم جمع بشند روضه بخونند،هدف توسل بود و هدف روضه، هدف سفره نبود،امروز هم مواظب باشیم هدف توسل باشه و نزدیك شدن به اهل بیت،اونی كه این همه سفارش میشه همینه،مادرامون سفره ساده می اندختند،اما یه عالمه گریه بود و یه عالمه روضه بود، چه اتفاقایی سر همین سفره می افتاد،یه دونه اش رو بگم،ببین توسل رو
گاهی میان روضه ی ما شور می آمد
پیرزنی از راه خیلی دور می آمد
تنها می اومد؟نه
با دختری از هر دو چشمش کور می آمد
بهر شفای کودک منظور می آمد
یک روز در بین دعا ما بین آمینم
برخواست از جا گفت دارم خوب میبینم
می اومدند دست خالی و دست پر می رفتند
آنکه توسل یاد چشمم داد مادر بود
آنکه میان روضه میزد داد مادر بود
آنکه کنار سفره می افتاد مادر بود
گریه کُن زندانیِ بغداد مادر بود
حتی نفس در سینه ی او گیر می افتاد
هربار که یاد غُل و زنجیر می افتاد
حالا كه سفر رو مادر انداخته. مادر روضه بخونه،دیدی چه جور زبون میگیرند
میگفت چیزی برلبش جز جان نیامد آه ...
این آه مال شما باشه،فرمود امام صادق علیه السلام : نفس المهموم لظلمنا تسبیح و همه لنا عبادة(نفس کسى که به خاطر مظلومیت ما اندوهگین شود، تسبیح است و اندوهش براى ما، عبادت است). یه آه بكشی از سویدای دلت،فرمود برا ما آه بكشی برات عبادت مینویسند، حالا این آه و از دل سوخته ات بكش.
میگفت چیزی برلبش جز جان نیامد آه ...
در خلوت او غیر زندان بان نیامد آه ...
این بار یوسف زنده از زندان نیامد آه ...
پیراهنش هم جانب کنعان نیامد آه ...
از آه او در خانه ی زنجیر ، شیون ماند
بر روی آهن تا همیشه جای گردن ماند (با تشكر از سایت دوستداران حاج منصور ارضی)
فردا وقتی جنازه رو، رو تخته ی در آوردند،داد میزد میگفت :این آقا به مرگ طبیعی از دنیا رفته،شیعه ها اومدند دور بدن،سه روز این بدن رو در بغداد نگه داشتند. میگفتند به مرگ طبیعی از دنیا رفته،چهارده سال شكنجه اش دادند گفتند به مرگ طبیعی از دنیا رفته. اومد كنار بدن گفت:امام مُرده و زنده نداره،از خود امام میپرسم،میگن: از امام سئوال كردند آقا شما به مرگ طبیعی از دنیا رفتید یا به شهادت رساندند،روایت میگه:سه مرتبه از جنازه صدا بلند شد:قتلاً قتلاً قتلا، یعنی من رو گشتند. روضه بخونم، اهل روضه تحویل بگیرند. اونایی هم كه اشك ندارند آه بكشند تو روضه سهیم بشن،صدات رو خرج كنی دختر باب الحوائج تو رو میخره،یا صاحب الزمان، شما مدد كنید، یه جمله بگم:آقا جان چهارده سال شكنجه و زندان و سیاه چال و ناسزا، همه ی اینها با هم اما آقاجان،مولا جان. یه نفر شمارو آزار داد.یه سندی بن شاهك كارو به جایی رسوند لحن امام رو عوض كرد آقا جان شما اوایل زندان خدا رو شكر میكردید، میگفتید خدایا شكر،یه گوشه ی خلوت بهم دادی باهات حرف بزنم،اما این یه نفر یهودیه نامرد كاری با شما كرد جان به لبت رسید و آخری ها هی میگفتی:دیگه بسمه، خلاصم كن.یه نفر شمارو آزار داد،یه نفر باعث قتل شما شد،روی این یه نفر من تأكید میكنم،زود بفهم من چی میگم،یه نفر شما رو تازیانه زد،یه نفر شمارو شكنجه داد،یه نفر شمارو آزار داد،كربلا دور حسین رو حلقه زدند،یه عده با شمشیر،یه عده با نیزه،یه عده با سنگ،پیر مردها با عصا و چوب به بدن حسین زدند...حسین.....خدا حرفم رو به كی بگم؟ امام باقر فرمود:با پنج حربه جد ما رو كشتند. با شمشیر، نیزه،چوب و سنگ، آخریش میكشه آدم رو،آخریش جیگر و پاره میكنه،امام باقر گفت: پنجمین حربه چی بود؟با زخم زبان و جسارت،نشست رو سینه ی حسین...حسین....