سیرهی تربیتی انبیاء در قرآن کریم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 11-02-95
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
شریعتی: سلام عرض میکنم خدمت شما خوشحال هستیم در کنار شما هستیم
حاج آقا عابدینی: بسم الله الرحمن الرحیم عرض سلام دارم خدمت جنابعالی و بینندگان و شنوندگان
شریعتی: در روزهای شنبه برنامهی سمت خدا منور به نور قرآن کریم است بحث سیرهی تربیتی انبیا در قرآن کریم را حاج آقا برای ما میفرمایند رسیدیم به قصهی آدم و شیث علیه السلام نکات پایانی قصهی حضرت آدم را خواهیم شنید
حاج آقا عابدینی: در خدمت بحث حضرت آدم و هابیل و قابیل و شیث سلام الله علیهم غیر از قابیلی که مورد لعن خدای تبارک و تعالی واقع شد سلامت خدا بر آدم و هابیل و شیث وصی حضرت آدم بحثی که باقی مانده بود نکاتی بود که بعضی از این نکات ممکن است برای شنوندگان جالب باشد یکی از اولین نکاتی که آن گرمی و صمیمیت نظام خانوادگی بین آدم سلام الله علیه و حوا سلام الله علیها را نشان میداد که زندگی طولانی را در کنار هم دیگر از ابتدای خلق آدم حوا سلام الله علیها در کنار آدم بود و این عمر طولانی که شاید اقل اش را 730 سال ذکر کرده اند و اکثرش را 930 سال در روایات مختلف در این عمر طولانی هر دو در کنار هم بودند اولاد و فرزندان و نوههایی که پس از آنها به دنیا آمده بودند گرمی و صمیمیت این خانوادهی خیلی بزرگ و وسیع و حتی دارد که حضرت آدم در اواخر عمر که دیگر حالت جذبهی ملکوتی دوباره او را اخذ کرده بود وقتی در بین جمع خانواده مینشست و اینها دور هم دیگر جمع میشدند نوهها و فرزندان و نتیجهها و اینها آدم یک سکوتی داشت نه این که نیاید بنشیند نه این که کناره بنشیند اما در عین حال که در جمع بود یک حالت قبض و جذبهای داشت که در این حالت کمتر سخن میگفت مگر این که سوالی از او میشد یا رجوعی به او میشد دیگر آن حالت دلتنگی که از جنت داشت و یادش بود و آن قرب الیه الله دوباره او را به گونهای در آورده بود که منتظر بود و این حالت انتظارش برای او یک حال خاصی را ایجاد کرده بود حوا سلام الله علیها هم که بعد از آدم که از دنیا رفت طولی نکشید که نتوانست خیلی عمر دیگری داشته باشد حدود یک سال بعد از وفات آدم این یک سال را هم شما نگاه بکنید به 730 سال اقلا که در کنار هم بودند این یک سال چند روز حساب میشود؟ طولانی نیست نتوانست بعد از این دوره حوا سلام الله علیها حدود یک سال دوام آورد و بعد از آن پانزده روز مریض شد و بعد از مریضی پانزده روزه از دنیا رفت و در کنار آدم بین رکن و مقام دفن شد که آدم سلام الله علیه مدفن اش بین رکن و مقام بود البته بعد از این که جریان غرق قوم نوح پیش آمد و جریان نجات با کشتی برای حضرت نوح و یارانش برای مومنین پیش آمد در بعضی روایات است که با بعضی روایات دیگر هم سازگار است که نوح سلام الله علیه بعد از این که کشتی دور خانهی خدا طواف کرد در حالی که آن منطقه غرق آب بود قبر حضرت آدم را که به ودیعه و امانت بود آدم را در آوردند با خودشان همراه کشتی آوردند و وقتی کشتی فرود آمد که در کوفه کشتی فرود آمد قبر آدم سلام الله علیه را در نجف قرار دادند و بعد هم آن روایت شریف یا آن زیارت شریف که سلام میدهد به حضرت علی السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَ نُوحٍ (زیارت حضرت علی) شاید بر همین نکته باشد که سلام بر شما حضرت علی و دو همراه تو که در کنار تو خوابیده اند آن دو مدفون هستند آن جا حضرت آدم و نوح که آدم در کناری حضرت علی و نوح در کنار دیگر بین این دو نبی الهی آن وصی خاتم مدفون است این موید هم در روایات شاهد بر این است که آدم به این جا منتقل شده اما دارد که بین رکن و مقام مدفن انبیا بی شماری است که آن جا دفن شده اند و مقام عظیمی است منتها شاید آن جا در آن دوره قبر آدم ماموریتی بوده که انتقال پیدا بکند توسط حضرت نوح به نجف شاید این در نظام تدبیر الهی و نظام علیتی که ما از آن خبر نداریم ماموریتی بوده است که به عهدهی نوح گذاشته شده است بر فرض این که روایاتی که وارد شده مطابق باشد و صحیح باشد که ظاهرا هم سازگار است. نکتهی دیگر این است که بین فاصلهی آدم که از دنیا رت تا نوح سلام الله علیه که مبعوث شدند 1500 سال تقریبا فاصله بوده یعنی در این 1500 سال حدودا نه نبی یا ده نبی به طور مستخفی و غیر علنی قیام کردند و به صورت غیر علنی تعلیم و تربیت مردم را به عهده داشتند مردم میدانستند که کسانی هستند و مراجعه میکردند. با شیث با هم میشوند ده نفر اینها بین آدم و نوح نبی بودند از جمله معروف ترینشان اخنوح نبی یا همان حضرت ادریس نبی است که ان شاء الله اگر اشارهای توانستیم امروز به حضرت ادریس سلام الله علیه هم داریم یکی از معروف ترین این دوره تا حضرت نوح حضرت ادریس است. نکتهی دیگر این است که وقتی آدم میخواست از دنیا برود وصیت کرد به یک نخلی که از جنت خدای تبارک هدیه کرده بود و در زمین با او انس داشت دو شاخه از این نخ را در وقت وفات من در کنار من قرار بدهند که این سنت توسط روایات ما تایید شده شاید در بعضی زمانها نبوده اما در زمان نبی ما احیا شد که همان جریدتین که میگویند چه حکمتی دارد؟ شاخهی تازه باشد از چه درختهایی باشد که اولویتهایی ذکر شده اما بودن این دو در عالم طبیعیت در وقت دفن که جسد انسان رو به تلاشی میرود دو شاخهی تازه از درخت چه حکمتهایی میتواند داشته باشد که این قدر تاکید شده در روایات ما به عنوان امر استحبابی است اما استحباب تاکید شده است بعضی وجوه را در این مورد در روایات ذکر کرده اند که دیدم آقای حسینی عزیز در بحث هایشان میفرمودند اولین بار در جریان آدم سلام الله علیه بوده و آن هم این درختی بوده که مانوس بوده با آن شاید این نکتهای داشته باشد که تعلق اش به جنت داشته که تعلق اش به چه معنا میتواند باشد که از مصادیق دقیق است بعضی از این چیزها را در رویات نقل کردند که این تعلق دارد به جنت یا از جنت همراه آدم آمد اینها معانی دارد که دیگر از بحث ما خارج است یکی از نکات دیگر این است که وقی که شیث سلام الله علیه به وصایت رسید کارهایی را انجام داد اولا این بود که شیث همیشه مقیم مکه بود از مکه خارج نشد برخلاف حضرت آدم که رفت و آمد داشت به خصوص اوایل رفت و آمد این طرف آن طرف داشت هرچند محور همان جا بود ولی رفت و آمدهایی داشت شیث مقیم مکه بود و چون نبی غیر علنی بود تمام فعالیت هایش در همان حالت حج عمره بود دائما هر سال حج عمره داشت تبلیغاتش را همان جا با استقراری که داشت انجام میداد کانه هر کسی طالب بود میدانست او کجاست اگر او نمیتوانست اظهار بکند و علنی باشد ولی هر کسی که دنبال او بود و دنبال هدایت گری بود میدانست که شیث در مکه مقیم است و مشغول عبادت است و میتوانست برود آن جا خود همین عبادت کردن در آن جا محفلی شده بود که محل و مرکزی باشد برای هدایت گری.
شریعتی: آن وقت تشریع کم کم آمده بود؟
حاج آقا عابدینی: کم کم نه به عنوان شریعت دارد که برای شیث پنجاه صحیفه آمده بود در روایت دارد بعضی دستورات که بر آدم شده بود پنجاه صحیفه که بر شیث وارد شده بود شیث همهی اینها را جمع آوری کرد تا این دستورات به مرور با توجه به فشاری که در آن دوره وارد میشد از دست نرود و حفظ شود یکی از نکات دیگر این است که کاری که شیث در آن دورهای که آن جا ساکن شد در کنار کعبه و انجام داد اولین کسی بود که کعبه را سنگ و گل ساخت یعنی یک ساختمانی بنا کرد تا قبل از او بنای ساختمانی برای کعبه نقل نشده هر چند بعدا داریم که در قرآن کریم ابراهیم و اسماعیل سلام الله علیهما بنای کعبه را «وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ» (بقره/ 127) بنا کردند و جریاناتی که اگر زنده بودیم مسائل تربیتی عظیمی دارد که عرض خواهیم کرد اولین بانی کعبه شیث سلام الله علیه بود هر چند آدم آن جا را معلوم کرده بود و حدودش روشن بود اما بنای با حجاره و سنگ توسط شیث سلام الله علیه انجام شد این هم یکی از آٍثار ماندگار اوست حدودا توسط شیث 236 سال بعد از خلقت آدم ذکر شده است یعنی بعد از این که آدم 236 ساله بوده شیث به دنیا آمده که اگر 730 سال عمر آدم را بگیریم پانصد سال آخر عمر آدم شیث با او بوده توجه گاهی به این نکات ممکن است بر آن دورانی که عمرها طولانی بوده و کم نبوده تصورش برای اذهان ما شاید تعجب آور باشد و ممکن است مزایایی که در این هست و آن هم یک کسی مثل شیثی که بهره مند بود از حضرت آدم زیبا میتواند باشد این نکات را جمع بندی میگوییم تتمهی بحث است اگر باقی مانده باشد ممکن است بر بعضیها سوال بوده باشد ما این نکات را میگوییم تا از دست نرفته باشد قابیل پس از وفات آدم چند کار کرد از جملهی مهم ترین کاری که کرد اول از همه تهدید شیث بود که حق نداری علنی اظهار بکنی و این تهدید چقدر خسارت در انحراف از آن هدایت گری ایجاد کرد نکتهی دیگر این بود که دومین کاری که کرد جشن و سرور به پا کرد پس از این که آدم از دنیا رفت یعنی به پایکوبی و بساط لهوی را هم شیطان برایش مهیا کرد و از همان جا نظام بساط ساز و دهل تا همان حد ابتدایی اش با نگاه همان ابتدایی اش که امکان پذیر بوده توسط شیطان آموزش داده شد بر قابیل و از همان جا یارگیری کرد بالاخره این بساط هم برای خودش مشتری دارد او هم پایه گذار نظام لهو و لعب شد که عدهای هم قطعا از همان جا هم نزاع بین قابیل و فرزندانش و شیث و فرزندانش محقق شد که این هم پایه گذاری شد دومین سنت گزاری بود سنت گزاری اول سنت گزاری تهدید شیث بود که کار علنی نداشته باشد هدایت را نباید به صورت ظاهری انجام دهد یک کارش جلوی هدایت گری را گرفت به صورت ظاهری دومین کارش بساط انحراف ضلالت را آشکار کرد این هم دومین سنت گزاری بود که قابیل کرد سومی اش هم جنگهایی به پا کرد بین فرزندان خودش و فرزندان شیث و فرزندان آنها سومین کارش به پا کردن خونریزی و سفک بود اینها با هم تلازم دارد وقتی بساط هدایت گری آشکار نباشد حتما فساد و ضلالت آشکار میشود وقتی فساد و ضلالت آشکار شد به دنبالش خونریزی و ضلالت است سه بنیان گزاری انجام داد که محرومیتهای زیادی برای نسلهای بعدی ایجاد کرد بانی اش قابیل است و به حساب او همهی محرومیتها نوشته میشود در روایت دارد شاید شیطان و ابلیس اجتماع خیلی قوی را در مسائل مختلفی با قابیل ایجاد کردند و به صورت خیلی همکاری و تعاون کاملی با هم کار کردند یعنی قابیل کاملا آمادگی داشت آتش پرستی را هم قابیل رواج داد یعنی همان آتشی که قربانی هابیل را قبول کرده بود و مامور الهی بود برای قبول قربانی و ملکی از ملائکة الله بود شیطان به او این را القا کرد که آن آتش را اگر عبادت بکنی تو هم مقرب میشوی و چون برایش این حالت وسوسه و دسیسه را ایجاد کرد قابیل هم شروع به آماده کردن و ساختن بیت النار کرد یعنی خانهی آتش به پا کرد اولین خانهی آتش توسط قابیل باب شد آتش پرستی از همان جا رواج پیدا کرد «لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّـهِ زُلْفَى» (زمر/ 3) میگفتند اما کم کم همین آتش مطلوب و منظور نظرشان شد اینها همه انحرافات کمی نیست برای اولین بار شاید امروز ما اگر هر کدام از این کارها را بکنیم آن عذاب و وبالی که ممکن است داشته باشد هیچ گاه به اندازهی کاری که قابیل کرد نباشد چون او اولین بار ابداع کرد هرچند اینها عظیم است اما عظمت در ضلالت و شدت مربوط به کاری بود که کسی بنیان گزاری میکند کاری را این چند نکته بعد از جریان وفات حضرت آدم به عنوان چند سنت ایجاد شد چون قبلیها را قبلا تشکر داده بودیم آنها را این جا ذکر نکردیم وگرنه سنت گزاری و بدعت گزاریهای غلط اش خیلی متعدد بود یکی از نکات دیگر این است که آدم سلام الله علیه معجزه اش حروف معجم بود این نکتهی خیلی دقیقی است در روایت دارد خدای تبارک حروف معجم را به آدم تعلیم داد و معجزهی آدم حروف معجم بود هم تلفظ اش هم کتابت اش اگر بتوانیم تصور بکنیم که قدرت تکلم و ادای حروف نباشد مثلا شما حساب بکنید یک بچهای که یاد نمیگیرد مقصودش را بیان بکند یا کودکی که هنوز نمیتواند یا بزرگ شده ولی قدرت تکلم ندارد چقدر سخت است که بخواهد یک مقصودش را نشان بدهد؟ ما الآن با کمترین فعل که به کار بردن یک جمله است یا با یک حرف مقصودمان را بیان میکنیم طرف مقابل هم میفهمد و یک تفاهمی شده بر این روایت میفرماید طوری حروف معجم را آورد که قابلیت تبدیلش به لسانهای مختلف هم مبدائش همان جا بود در بحث حروف یک بحثی است که آیا ما در زمانهای مختلف بحث اشتقاق کبیر داریم یا نه یعنی آیا مبدا همهی حروف و زبانها به یک جا برمیگردد میتوانیم یک مبدا واحد داشته باشیم که این را میگویند اشتقاق کبیر یا نه جدا جدا وضع شده اما بعضی از روایات ناظر بر این است که اولا مبدا تعلیم حروف الهی است بشری نبوده است یعنی این الهام الهی و وحی الهی بوده به آدم و به عنوان معجزهی حضرت آدم ذکر میشود بعد هم دارد که مبدا زبانهای دیگر هم از همین جا بود به لحاظ احتیاجاتی که مردم در جاهای مختلف پیدا میکردند مبدائش از این جا بوده حالا این که به چه نحوی بوده در جزئیات ذکر نشده همین مقدار ذکر شده که در کتابت و گفتار مبدئیت از این جا بوده هرچند آغاز کتابت که انسان به کتابت برسد داریم که از زمان ادریس نبی آغاز شد نوشتن و خط نوشتن اما مبدا این شناختن این حروف و آمادگی برای این در زمان حضرت آدم باشد کتابت بعد از این است اما اصل این که حروف شکلی داشته باشند این شکل زمان حضرت آدم است؟
حاج آقا عابدینی: از روایات استفاده میشود که اینها پس از این به آدم تعلیم داده شد و به عنوان معجزهی او ذکر شد و الا اگر با تعلیم اسما بود بعدا به عنوان معجزه مجزا ذکر نمیشد هر چند هر چه که از آدم ظهور کرد در این دوران همه اش منشأ اش همان تعلیم اسما بوده اما در عین حال این به لحاظ زمانهای مختلف و احتیاجات مختلف خدای تبارک و تعالی ارادهی جدیدی ایجاد میکرد و ارادهی جدید در آدم محقق میشود و معجزهای یا کمالی یا صحیفهای از او محقق میشد یا وحیای به او میشد. این که حروف معجم در روایات میفرمایند معجزهی حضرت آدم است نکتهی خیلی مهمی است جا دارد رویش فکر شود شاید یکی از عظیم ترین معجزات است بشر در نگاه اولی خطور به این که حروفی را برای تکلم پیدا بکند قبل از این که کلامی باشد و حروفی برای کتابت داشته باشد اصلا تصور کتابت داشته باشد تا بتواند این علم باقی بماند نسل به نسل حتی آنهایی که ندیدند بتوانند استفاده بکنند نمیتواند باشد ما همه چیز را برای اولین بار در آن عصر و زمان میبینیم با این نگاه اینها خیلی شیرین میشود عظمتش آشکار میشود و ساده نمیگیریم. یکی از نکتههای دیگر این است که آدم وقتی میخواست از دنیا برود همهی فرزندانش را دور خودش جمع کرد وصی خودش را که شیث بود در جمع معرفی کرد به آنها گفت که بعد از من لازم است و واجب است از او اطاعت بکنید کلام را از او بشنوید علم را از او اخذ بکنید اطاعت شما از او باشد بعد به شیث هم خطاب کرد این را خدا فرموده که امر کرده من را ابلاغ بکنم یعنی نشان میدهد از ابتدا تمام اوصیا به امر الهی و انتصابی تعیین شده اند و باید هم در جمع ابلاغ بکنند معرفی شود تا مردم بشناسند و به شیث هم همین خطاب را کرد که شیث بعد از این که اجل تو سر میآید همین کار را با وصی تو باید بکنی بعد هم علوم وصایت را که علم بود میراث نبوت بود اسم اعظم بود اینها را تحویل شیث سلام الله علیه داد تحویل داد یا در صندوقی در تعبیر آمده که وارد شده علم را در صندوق قرار دادن این صندوق صندوق مادی نیست هر چند که ممکن است یک نظام ظاهری هم باشد چون علم در ظرف مادی قرار نمیگیرد بله میشود علم را در کتاب نوشت در کتابت باشد اما این صورت علم است حقیقت علم کجاست؟ آن هم علم انبیا که علم حضوری و علم وحیای است نه که علم صوری کتابتی باشد هرچند به صورت هم میتواند در بیاید مثل قرآن کریم ولی حقیقتش که انتقال پیدا میکند در جان شیث سلام الله علیه است لذا مرور زمانها از بین نمیبرد او را چیزی در غارت اموال امام حسین در کربلا و در چادرها باعث نشد که میراث امامت و انبیا که در نزد امام حسین علیه السلام بود و به امام سجاد علیه السلام منتقل میشد چیزی اش مورد دستبرد آنها قرار بگیرد چون مادی نبود که مورد دستبرد قرار بگیرد بله اشیاء و مواریث عظیمی که بو و یاد پیغمبر گرامی و حضرات معصومین را داشت نزد امام حسین بود اینها را توانستند بعضا به غارت ببرند اما این غیر از نظام علم و معرفت و وصیت و وصایت و علوم حضوری است که از حضرات به هم منتقل میشد تا در نزد آنها باشد. یکی از بحثهای دیگر این است که کنیهی آدم را در بهشت وقتی همان ایام وارد شده بود ابامحمد بود یعنی با اسم بهترین فرزندش او را صدا میزنند چون حقیقت رسول گرامی اسلام نزد همه مشهور بود به مشهور ترین فرزند او و عظیم ترین فرزند او حضرت آدم را میشناختند یعنی این پدر را با آن پسر میشناختند اینها از جهت تربیتی نکته دارد اگر فقط ذکر تاریخی بود خیلی برای من اهمیتی داشت اما هر کدام هم از جهت معرفتی و اخلاقی نکته دارد که کنیهی آدم در آن جا ابامحمد بود لذا سجدهای که بر آدم شد که در روایت دارد به خاطر آن حقیقتی بود که او شاملش بود و از ذریه اش بود این جا خودش را نشان میدهد که در بهشت او را به نام ابومحمد نشان میدهد در روایت دارید تَوقیراً وَ تَعظِیماً (خصائص الفاطمیه، ج 1، ص 85) از بس که این اسم وقار و عظمت داشت آدم را توقیر کردند عظیمش کردند با این اسم یعنی حضرت آدم با این کنیه عظمت پیدا میکرد این هم یک نکتهی زیبا است یکی دیگر این است که نقش انگشتر آدم سلام الله علیه نقش اش متعدد روایت وارد شده که دارد نقش نگین خاتم هر کدام از انبیا چه است از جمله اولین شخص حضرت آدم بوده که نقش نگین اش لا اله الا الله محمد رسول الله بوده متعدد هم وارد شده از ابتدا از حضرت آدم میثاق بر نبوت حضرت رسول گرفته بودند در روایات هم وارد شده عهد گرفته بودند پیمان گرفت بودند اقرار بکند به نبوت آخرین پیغمبر لذا آدم به لحاظ این میراث و عهد که باور کرده بود عظیم بود. وقتی جریان یوسف و زلیخا را که آدم مطالعه میکند آن جا دارد که وقتی زلیخا به حالت سختی افتاده بود و دیگر آن شوکت را نداشت یوسف به عزت رسیده بود زلیخا در به در بود در کوچه بازارها روزی یوسف عبور میکرد دید یک خانمی خیلی مندرس و ژولیده در کنار جاده است گفت خانم شما چه کسی هستید گفت من زلیخا هستم گفت عجب بعد آن جا دارد که گفت چه کسی تو را به این روز انداخت گفت عشق تو من را به این روز انداخت گفت اگر به تو بگویم که کسی است که از من زیباتر و از من عظیم تر است با او چه میکنی؟ گفت باور کردم گفت چرا؟ چطور؟ تو که ندیدی گفت چون تو میگویی چون تو را من راستگو و صادق میدانم تو را قبول دارم لذا یوسف تصدیقش کرد که عشق نبی ختمی را زلیخا در همان جا اینها حرفش ساده است در دورهای که یک کسی ندیده نشنیده اما وقتی به او گفته میشود دلش انس میگیرد شاید هم قبلا عرض کردم در روایت دارد همان طور که زلیخا و عزیز مصر وقتی یوسف را خریدند عزیز مصر آورد گفت این را مورد محبت قرار بدهیم «مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا» (یوسف/ 21) این به کار ما میآید بعدا زلیخا هم قبول کرد همین کار زمان حضرت موسی اتفاق افتاد وقتی موسی را آوردند آسیه گفت این را مورد اکرام قرار بدهیم «وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ» (قصص/ 9) چون فرزند نداشتند آنجا فرعون گفت نه او چشم روشنی من نیست او برای تو باشد روایت دارد اگر همان طور که عزیز مصر و زلیخا اظهار ارادت به یوسف کردند با این که نمیشناختند و یوسف ولی الهی بود با این که آنها نمیدانستند نجات پیدا کردند اگر آن فرعون هم اظهار محبت میکرد به موسی هم چنان که آسیه نجات پیدا کرد فرعون هم نجات پیدا کرد حتی با این که نمیشناخت این خیلی عظمت دارد در نظام الهی حواسمان باشد نسبت به اولیاء الهی آن هم اولیاء عظیم الهی هر چقدر این عظمت مطلق تر میشود محبتها نجات دهنده تر است نعوذ بالله توهینها جسارتها بی اعتناییها ساقط کننده است لذا زلیخا اظهار محبت به نبی ختمی کرد این خیلی عظمت دارد از انبیا پیمان میگرفتند بر نبی ختمی و محبت نبی ختمی را در وجودشان ایجاد میکردند چون انبیا با آن جانب ارتباط داشتند این عظمت ایجاد میشد زلیخا رعیت است از طبقهی انبیا نیست اما تا یوسف اظهار میکند با این که چند هزار سال فاصله است تا بین زلیخا تا برسد زمان نبی خاتم اما میگوید قبول کردم و این را باور کردم و یقین دارم که این ایجاد شد که او این قدر عظیم است و محبتش در دلم افتاد خیلی جالب است خیلی برای من این نکات تربیتی جالب است که با محبت به اولیاء الهی قدرت نجات انسان بالا میرود در طایفهی اولیاء الهی مراتبشان مراتب اثر را دارد یعنی آن کسی که ولی کامل الهی است امام معصوم است یک مرتبه از اثر را دارد نواب حضرت هر چه که هستند نواب خاص عام علما مراجع بزرگان اولیاء همهی اینها هر چقدر که محبت به آنها بیشتر باشد نجات دهندگی در وجود انسان بیشتر میشود حواسمان باشد که اینها نکاتی است که گاهی تعبیر خوبی نیست اما مثل کاتالیزور میماند که سرعت واکنش ایجاد میکند که انسان را به سرعت به یک جا میرسانند که میگویند حرکت حبّیه که سرعت حرکت ایجاد میکند کاری که انسان میخواهد در بیست سی چهل سال انجام بدهد یک دفعه میبینید در اثر این حرکت حبیه در یک روز انجام میشود راه میان بر است مرحوم علامه میفرماید مرکب سیر معرفت نفس بحث معرفت است که میان بر ایجاد میکند و سرعت ایجاد میکند نسبت به راههای دیگر.
شریعتی: صفحهی 201 قرآن کریم را امروز با هم تلاوت میکنیم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ ﴿٨٧﴾ لَـكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ وَأُولَـئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿٨٨﴾ أَعَدَّ اللَّـهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿٨٩﴾ وَجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّـهَ وَرَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿٩٠﴾ لَّيْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَى وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلَّـهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ وَاللَّـهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿٩١﴾ وَلَا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوا وَّأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلَّا يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ ﴿٩٢﴾ إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِيَاءُ رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللَّـهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿٩٣﴾
ترجمه:
آنان راضی شده اند که با خانه نشینان باشند!! بر دل هایشان مهر تیره بختی زده شده پس [به همین سبب] آنان [منافع جهاد در راه خدا و بهرههای آخرتی آن را] نمیفهمند. (۸۷) ولی پیامبر و کسانی که با او ایمان آوردند با اموال و جان هایشان جهاد کردند، اینانند که همه خیرات [دنیا و آخرت] برای آنان است و اینانند که رستگارند. (۸۸) خدا برای آنان بهشتهایی را آماده کرده است که از زیر [درختانِ] آن نهرها جاری است، در آنجا جاودانه اند، این است کامیابی بزرگ. (۸۹) عذر آورندگان از بادیه نشینان نزد تو آمدند تا به آنان اجازه [ترک جنگ] داده شود، و کسانی که به خدا و رسولش دروغ گفتند [بدون آمدن نزد تو و بی هیچ عذری در خانه] نشستند، به زودی به کسانی از آنان که کفر ورزیدند، عذابی دردناک خواهد رسید. (۹۰) بر ناتوانان و بیماران و آنان که چیزی برای هزینه کردن [در راه جهاد] نمییابند، گناهی نیست [که در جهاد شرکت نکنند] در صورتی که [در پشت جبهه با اعمال و گفتارشان] برای خدا و پیامبرش خیرخواهی کنند [و از این طریق به حمایت رزمندگان برخیزند]؛ آری، بر نیکوکاران [معذور] هیچ مؤاخذه و سرزنشی نیست، و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. (۹۱) و نیز بر کسانی که هنگامی که نزد تو آمدند تا آنان را [برای رفتن به سوی نبرد] سوار مرکبی کنی، گفتی: [به سبب نبود امکانات] بر مرکبی دسترسی ندارم تا شما را به جهاد برم، هیچ مؤاخذه و سرزنشی نیست؛ [از نزد تو] بازگشتند در حالی که به خاطر غصه و اندوه از دیدگانشان اشک میریخت که چرا چیزی نمییابند تا [در نبرد با دشمنان] هزینه کنند. (۹۲) راه مؤاخذه و سرزنش فقط بر ضد کسانی باز است که با آنکه توانگرند [باز هم برای ترک نبرد] از تو اجازه میخواهند؛ آنان راضی شدند که با خانه نشینان باشند، خدا بر دل هایشان مهر تیره بختی زد به همین سبب [حقایق را] نمیدانند. (۹۳)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شریعتی: ان شاء الله با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد رشتهی محبتمان را با نبی مکرم اسلام و اهل بیتشان محکم و محکم تر کنیم اشارهی قرآنی را بفرمایید.
حاج آقا عابدینی: در خدمت صفحهی 201 قرآن بودیم آیاتی است که هم برای ما ایجاد خوف میکند هم ایجاد امید به خصوص در یک بحث عظیمی که بحث جهاد در راه خداست آن جا امتحان سختی است که خیلیها جا میمانند لذا دارد که وقتی وقت جهاد میشود عدهای توان جهاد ندارند امکان جهاد ندارند میآمدند پیش پیغمبر اکرم گریه میکردند اشک میریختند که راهی پیدا شود تا اینها هم در جهاد شرکت بکنند اینها یا مرکب نداشتند یا شمشیر نداشتند یا توانایی جسمی نداشتند یا انواع محرومیتهایی بوده که نمیتوانستند یادمان نمیرود سبقت گرفتن رزمندگانمان را برای جبهه که اینها در خط مقدم باشند اینها جلوتر باشند اینها خط شکن باشند اینها گریه میکردند سبقت بگیرند در زمان نبی گرامی اسلام هم عدهای این گونه بودند اما اول آیه میفرماید «رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ» اینها راضی بودند که با آنهایی که جا مانده اند بمانند دنبال یک بهانهای بودند که خودشان را عذرشان را موجه نشان بدهند که در بروند تعبیر قرآن این است که اینها مهر بر دل هایشان خورده است کسی که وقت جهاد فی سبیل الله میشود همهی عمرش باید مقدمه باشد بر این که لحظهی جهاد که میشود با تمام وجود حرکت بکند اگر کسی آن جا طوری تعلقاتش را پیچیده بود که آن جا درنگ کرد کوتاهی کرد دنبال عذرتراشی بود تمام عمرش هدر رفته اینها راضی بودند که با آن جا ماندهها بمانند با آنها باشند بعد در آیهی قرآن میفرماید که اما پیغمبر و کسانی که با او بودند «أَعَدَّ اللَّـهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» اینها مفلح هستند خدا کند در امتحانات و ابتلائات جزء خوالف و جا ماندهها نباشیم یا راضی نباشیم به جا ماندن آماده باشیم برای حرکت که مهر خوردن بر دلها میشود این هم همیشه است و مختص به یک دورهای نیست امروز انسان وقتی میبیند مسلمانان در جهان مورد ستم قرار گرفته اند اقلش این است که در دلش از خدا بخواهد دائما برای خودش ایجاد آمادگی بکند اگر لازم شد در جایی اقدام بکند بلند شود قیام بکند اگر در جایی امر به جهاد امر به دفاع از کیان مسلمین وارد شد کوتاهی نکند چنان چه در عراق حضرت آیت الله سیستانی این امر به جهاد را دادند و مردم هم استقبال کردند نکند بر ما هم وقتی لازم باشد اما مقدمات را فراهم نکرده باشیم لذا این آمادگی و گسستن از تعلقات را باید از امروز ایجاد بکنیم.
شریعتی: یا مثل شهدای مدافع حرم.
حاج آقا عابدینی: بله تا ماموریتمان را درست انجام بدهیم. تتمه را عرض میکنم خیلی نکات جالبی مانده اما اهمّ اش را میگوییم یک بحثی است در مورد حضرت آدم که ما عمدا ورود به آن پیدا نکردیم امروز هم از یک زاویه و پنجرهی کوچکی به آن نگاه میکنیم جریان تعبیر زیبایی است که عالم میثاق و اخذ پیمان است در قرآن کریم به عنوان عالم زر آمده من بنی آدم من ظهورهم ذرتهم در روایات متعددی دارد حضرت آدم ذریه اش را دید به تفصیل تمام ذریه را دید حالا این چگونه امکان پذیر است؟ از جهت عقلی مشکلی ندارد اما چگونه اش بحث مفصلی است که به آن کاری نداریم اما دارد وقتی حضرت آدم ذریه را دید صدر روایت که از امام باقر علیه السلام است نکات خیلی مهمی است إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلٍ لَمَّا أَخْرَجَ ذُرِّيَّةَ آدَمَ ( عَلَيْهِ السَّلَامُ ) مِنْ ظَهْرِهِ لِيَأْخُذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ بِالرُّبُوبِيَّةِ لَهُ وَ بِالنُّبُوَّةِ لِكُلِّ نَبِيٍّ ، فَكَانَ أَوَّلَ مَنْ أَخَذَ لَهُ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ( صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ ) ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلٍ قَالَ لآِدَمَ : انْظُرْ مَا ذَا تَرَى ؟ فَنَظَرَ آدَمَ إِلَى ذُرِّيَّتِهِ ، وَهْمُ ذَرٍّ قَدْ ملأوا السَّمَاءِ .قَالَ آدَمَ : يَا رَبِّ ! مَا أَكْثَرَ ذُرِّيَّتِي ؟ ! وَ لِأَمْرٍ مَا خَلَقْتَهُمْ فَمَا تُرِيدُ مِنْهُمْ بِأَخْذِكَ الْمِيثَاقَ عَلَيْهِمْ ؟ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ وَجِلَ ( يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ يُؤْمِنُونَ بِرُسُلِي وَ يَتَّبِعُونَهُمْ . قَالَ آدَمَ : يَا رَبِّ ! فَمَا لِي أَرَى بَعْضَ الذَّرِّ أَعْظَمَ مِنْ بَعْضٍ ؟ ! وَ بَعْضَهُمْ لَهُ نُورُ كَثِيراً ؟ ! وَ بَعْضَهُمْ لَهُ نُورُ قَلِيلُ وَ بَعْضَهُمْ لَيْسَ لَهُ نُورُ ؟ !
فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجِلَ ( لِذَلِكَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَهُمْ فِي كُلِّ حَالَاتِهِمْ قَالَ آدَمَ : يَا رَبِّ أَ تَأْذَنُ لِي بِالْكَلَامِ فَأَتَكَلَّمَ ؟
قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجِلَ ( تَكَلَّمْ فَإِنَّ رُوحَكَ مِنْ رُوحِي وَ طَبِيعَتَكَ خِلَافِ كَيْنُونَتِي قَالَ آدَمَ : يَا رَبِّ فَلَوْ كُنْتَ خَلَقْتَهُمْ عَلَى مِثَالٍ وَاحِدٍ وَ قَدْرٍ وَاحِدٍ وَ طَبِيعَةٍ وَاحِدَةٍ وَ جِبِلَّةٍ وَاحِدَةً وَ أَرْزَاقٍ وَاحِدَةٍ وَ أَعْمَارٍ سَوَاءٍ لَمْ يَبْغِ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُمْ تَحَاسُدُ وَ تَبَاغُضُ وَ لَا اخْتِلَافُ فِي شئ مِنَ الْأَشْيَاءِ .قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجِلَ ( يَا آدَمُ بِرُوحِي نَطَقْتَ وَ بِضَعْفِ طَبِيعَتِكَ تَكَلَّفْتَ مَا لَا عِلْمَ لَكَ بِهِ وَ أَنَا اللَّهُ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ بِعِلْمِي خَالَفْتُ بَيْنَ خَلْقِي وَ مَشِيئَتِي يَمْضِي فِيهِمْ أَمْرِي وَالَى تَدْبِيرِي وَ تَقْدِيرِي صَائِرُونَ ، لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِي . إِنَّمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ ليعبدوني ، وَ خَلَقْتُ الْجَنَّةَ لِمَنْ عَبَدَنِي وَ أَطَاعَنِي مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ رُسُلِي وَ لَا أُبَالِي وَ خَلَقْتُ النَّارَ لِمَنْ كفرني وَ عَصَانِي وَ لَمْ يَتَّبِعْ رُسُلِي وَ لَا أُبَالِي ، وَ خَلَقْتُكَ وَ خَلَقْتُ ذُرِّيَّتَكَ مِنْ غَيْرِ فَاقَةٍ بِي إِلَيْكَ وَالِيَهُمْ وَ إِنَّمَا خَلَقْتُكَ وَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَكَ وَ أَبْلُوَهُمْ إِيَّاكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا فِي دَارِ الدُّنْيَا فِي حَيَاتِكُمْ وَ قَبْلَ مَمَاتِكُمْ وَ لِذَلِكَ خَلَقْتُ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ وَ الْحَيَاةَ وَ الْمَوْتَ وَ الطَّاعَةَ وَ الْمَعْصِيَةَ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ ، وَ كَذَلِكَ أَرَدْتُ فِي تَدْبِيرِي وَ تَقْدِيرِي وَ بِعِلْمِيَ النَّافِذِ فِيهِمْ ، خَالَفْتُ بَيْنَ صُوَرِهِمْ وَ أَجْسَامِهِمْ وَ أَلْوَانِهِمْ وَ أَعْمَارِهِمْ وَ أَرْزَاقِهِمْ وَ طَاعَتِهِمْ وَ مَعْصِيَتِهِمْ ، فَجَعَلْتُ مِنْهُمُ الشَّقِيَّ وَ السَّعِيدَ وَ الْبَصِيرَ وَ الْأَعْمَى وَ الْقَصِيرَ وَ الطَّوِيلَ وَ الْجَمِيلِ وَ الذَّمِيمِ وَ الْعَالِمَ وَ الْجَاهِلَ وَ الْغَنِيَّ وَ الْفَقِيرَ وَ الْمُطِيعَ وَ الْعَاصِيَ وَ الصَّحِيحَ وَ السَّقِيمَ وَ مَنْ بِهِ الزَّمَانَةُ وَ مَنْ لَا عَاهَةَ بِهِ فَيَنْظُرُ الصَّحِيحُ إِلَى مَنْ بِهِ الْعَاهَةُ فَيَحْمَدُنِي عَلَى عَافِيَتِهِ ، وَ يَنْظُرُ الَّذِي بِهِ الْعَاهَةُ إِلَى الصَّحِيحِ فَيَدْعُونِي وَ يَسْأَلُنِي أَنْ أُعَافِيَهُ وَ يَصْبِرُ عَلَى بَلَائِي فَأُثِيبُهُ جَزِيلَ عَطَائِي ، وَ يَنْظُرُ الْغَنِيُّ إِلَى الْفَقِيرِ فَيَحْمَدُنِي وَ يَشْكُرُنِي ، وَ يَنْظُرُ الْفَقِيرُ إِلَى الْغَنِيِّ فَيَدْعُونِي وَ يَسْأَلُنِي ، وَ يَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الْكَافِرِ فَيَحْمَدُنِي عَلَى مَا هَدَيْتُهُ ، فَلِذَلِكَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَهُمْ وَ كَلَّفْتَهُمْ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ فِيمَا أُعَافِيهِمْ وَ فِيمَا ابتليتهم وَ فِيمَا أُعْطِيهِمْ وَ فِيمَا أَ مَنَعْتَهُمْ . وَ أَنَا اللَّهُ الْمَلِكُ الْقَادِرُ وَلِيُّ أَنْ امْضِي جَمِيعَ مَا قَدَّرْتُ عَلَى مَا دَبَّرْتُ وَلِيُّ أَنْ أُغَيِّرَ مِنْ ذَلِكَ مَا شِئْتُ إِلَى مَا شِئْتُ وَ أُقَدِّمَ مِنْ ذَلِكَ مَا أَخَّرْتُ وَ أُؤَخِّرَ مَا قَدَّمْتِ مِنْ ذَلِكَ .وَ أَنَا اللَّهُ الْفَعَّالُ لِمَا أُرِيدُ لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَ أَنَا أَسْأَلُ خَلْقِي عَمَّا هُمْ فَاعِلُونَ اما همهی اینها را عبور میکنیم تا به این نکته برسیم وقتی آدم دید که ذریه او بعضیها بزرگ تر هستند بعضی کوچک تر هستند بعضی نورانی نیستند بعضی نورانی هستند بعضی فقیر هستند و الی ماشاء الله از این اختلاف زیاد احوال عمرهای کوتاه عمرهای طولانی را دید همهی اینها در این روایت شریف ذکر شده بعد وقتی که اینها را دید خدا فرمود من اینها را خلق کردم من اینها را خلق کردم تا اینها را آزمایش بکنم در همهی حالاتشان آدم گفت اجازهی حرف زدن به من میدهید؟ خدا فرمود تو دو جنبه داری یکی جنبهی روحانی ات است که اخذ شده از «وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي» (ص/ 72) من یک جنبهی ضعف و مادی داری حضرت آدم گفت سوال من این است اگر میشد اینها را یک جور خلق میکردید اگر میشد نورانیت اینها عمر اینها ارزاق اینها سلامتشان رنگ هایشان یک جور خلق میکردید نمیشد آن وقت یعنی این اختلاف باعث شده زمینهی ظلم صورت بگیرد نه این که ظلم صورت گرفته باشد این اختلاف موجود شدن زمینه ساز میشود که کسی زورش زیاد تر است یکی پولدار است سالم است ظلم بکند زمینهی ایجاد ظلم شده اگر این تفاوتها نبود زمینهی حسد و بغض ایجاد نمیشد اگر اینها مساوی بودند اختلافات دیگری پیش نمیآمد خدا فرومود تو با روح من صحبت کردی اما سوالت از جنبهی ضعفت بود یعنی نگاه مادی بود تعبیر خیلی دقیق است این سوال تو از جنبهی آن جنبهی مادی تو بود که مساوی بودن را میخواهی و آن چیزی است که تو این را علم نداشتی که سوال کردی عیب ندارد سوال کردن اما بدانید که آدم این پیشنهادی که به خدا میدهد نه به عنوان این که خدا قرار بدهد دارد سوال میکند که اگر این طوری بود شاید این زمینهها از بین میرفت خدا میفرماید آدم این را بدان که تمام اینها سبب کمال است یعنی آن کسی که زندگی اش سخت است اولا من این نکته را عرض میکنم که اگر عالم فقط عالم دنیا بود عمر فقط عمر دنیا بود فقط و فقط این جا بود آخرتی در کار نبود عدالت با این نظام معنا نمیداد یعنی با این چیزی که الآن است نمیشد عدالت الهی را توجیه کرد اما چون عمر انسان محدود به دنیا نیست دنیا هشتاد سال صد سال از یک ابدیت است یعنی یک نقطهای از این مسیر طولانی است اما در این نقطه از این مسیر طولانی دوران بذر است دوران کاشت است دوران زراعت است دورانی که تمام مسیر ابدیت را همین دوره تعیین میکند با این که ابدیت آن است اما همهی ابدیت را همین جا آغاز میکند لذا دوران با اهمیتی است عظیم ترین دورانی است از این که راه شقاوت و سعادت به این عظمت و به این فاصله جلوی آدم است سرنوشت ساز به معنای واقعی کلمه است نه این که آدم بگوید اگر این نشد یک کار دیگر بکند اگر این دوره گذشت انسان رقم خورده تثبیت شده بعد از این از این مسیر ادامه پیدا میکند چه شقاوت باشد چه سعادت دیگر دو خط بعد از این دنیا در جلوی انسان نیست تنها جایی که دو مسیر جلوی انسان است در مقابل هم فقط عالم دنیاست که این خیلی اهمیت دارد پس اگر عالم دنیا فقط عمر انسان باشد این عمر با عدالت الهی توجیه کردنی نیست اما اگر این را با این نظام ابدیت دیدیم و با این اهمیتی که برای دنیاست خدا خطاب به آدم میگوید من اینها را که قرار دادم حیات دنیا و آخرت و موت و حیات و جنت و جهنم را قرار دادم اینها را تو ندیدی اینها همه اش با هم است تقدیر را قابل تقدیر قرار دادم آن چیزی که تو دیدی لوح محو و اثبات است یعنی در برههای از زندگی اینها قابل تغییر است بعدا اگر فرصت شد نمونههایی از تغییر را که برای آدم هم پیش آمد میگویم شاید فرصت نشد آن جا میفرماید وقتی اینها را جمیل و طویل و کوتاه و بلند و غنی و فقیر و مطیع و عاصی و مریض و سالم قرار دادم کسانی که گاهی در دوران عمرشان زمین گیر هستند یا نه مریض هستند یا سالم هستند برای این که تا صحیح نگاه بکند صحیح را مبتلا کردم به مریض یعنی صحیح اگر اختلافی نبود اگر همه سالم بودند سلامت نعمت حساب نمیشد رابطه با خدا حساب نمیشد غفلت محقق میشد میگوید صحیح وقتی مریض را ببیند بر او دو کار واجب است یکی این که شاکر باشد دوم این است که در مسیر سلامت او قدم بردارد یعنی این هم یک ابتلائش است سالم بودن این است که یکی از مراتب شکر این سالم بودن این است که باید در مسیر بهبود آن مریض قدم بردارد آن کسی که مریض است را مریض قرار دادم تا نگاه بکند به سالم مقام دعا برایش ایجاد شود سوال عن الحق ایجاد شود که خدایا سلامت را میخواهم ببینید چقدر جالب است او میبیند حال دعا به او دست میدهد و ارتباط برقرار پیدا میکند او میبیند حال شکر به او دست میدهد و کاری بکند که مریض را درمان بکند کمک بکند این حال شکر است فقیر وقتی غنی را میبیند مقام دعا به دست میآورد که خدایا به من هم بده غنی وقتی فقیر را میبیند حال شکر پیدا میکند و این که اقدام به رفع گرفتاری آن فقیر بکند لذا اگر به فقیر نپردازد حال شکر محقق نشده هر دو به هم مبتلا هستند وقتی که جریان ایوب سلام الله علیه پیش میآید خانمش آخرین مراحل ابتلاء که پیش میآید وقتی که آن اوج اضطرار پیش میآید ابلیس سراغ این خانم میآید آن جا دارد که پیش این خانم آمد گفت تو دختر یوسف هستی؟ پس آن شوکت کو؟ گفت خدا بندگان را دو نوع امتحان میکند گاهی دارایی میدهد تا صفات شکرشان بیرون بریزد گاهی ابتلا میکند تا صفات صبرشان بیرون بریزد خدا بر ما پسندید دورانی ثروتمندی و سلامت را و مقام شکر ما و امروز پسندیده بر ما سختی را و صفات صبر را این چقدر توحید است؟ امروز بر ما سختی را پسندید تا صفات صبر هم در ما به فعلیت برسد ان شاء الله این روایت شریف مبدا شود به این که هر کجا به هر چیزی که مبتلا هستیم چه ثروت باشد چه فقر باشد نه این که راضی شویم فقر خوب است اما دعا ایجاد شود که بخواهیم ثروت و سلامت را