سیره تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم (داستان حضرت نوح علیهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 02-05-95
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت *** آدم آمد صفحه صفحه نام انسان را نوشت
آدم آمد هشت وادی دور چشمت چرخ زد *** رو به گنبد کرد و آن حال پریشان را نوشت
نوح در کشتی میان موجهای خشمگین *** گوشه دستار خود نام خراسان را نوشت
کاسهای از آب سقاخانه با خود داشتی *** تا که ابراهیم در آتش گلستان را نوشت
حسن رویت ماه را در چاه پنهان کرده است *** یوسف گمگشته حسب الحال کنعان را نوشت
گفت جبریل امین از هشتمین نور خدا *** تا محمد با علی آیات قرآن را نوشت
شاعر از سمت جنوبی خسته با نذر و نیاز *** آمد و شرح دوبیتیهای هجران را نوشت
شریعتی: سلام عرض میکنم خدمت همه شما هموطنان عزیزم. خانمها و آقایان. آرزو میکنم در هر کجا که هستید انشاءالله ایام به کامتان باشد. تنتان سالم و قلبتان سلیم باشد. خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقا عابدینی سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حاج آقا عابدینی: عرض سلام دارم خدمت جنابعالی و بینندگان و شنوندگان عزیز.
شریعتی: بحث ما در ذیل بحث سیره تربیتی انبیاء در قرآن کریم، به قصه حضرت نوح رسید و نکات خیلی خوبی شنیدیم. مرارتهایی که حضرت تحمل کردند و به تبلیغ دین پرداختند. امروز هم ادامه بحث را میشنویم.
حاج آقا عابدینی: (قرائت دعای فرح)
انشاءالله خداوند متعال کمک کند و همه ما از یاران و یاوران و سربازان حضرت باشیم.
بحثی که در جلسه گذشته خدمت دوستان عرض شد که گفتم بیش از 140 آیه در قرآن مرتبط با حضرت نوح بیان شده ونشان دهنده عظمت جریان نوح و ارتباط جریان نوح با زندگی امروز ما در امت ختمی است، نکات کلیدی و قواعد بسیاری در آن هست. از جمله در جلسه گذشته به آیه شریفه «سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ» (صافات/79) اشاره کردیم که چنین سلامی در قرآن کریم نسبت به هیچ یک از انبیاء دیگر تکرار نشده است. «سلام علی موسی» داریم. «سلام علی ابراهیم» داریم. سلام نسبت به عیسی در وقتی که «يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا» (مریم/33) داریم. سلام نسبت به یحیی و روزی که به دنیا آمد، «يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا» داریم. اما «سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ» عظمت مقام نوح(ع) را در بین انبیاء نسبت به این اسم که اسم سلام حضرت حق است، بیان میکند. مطلبی که در جلسه گذشته ناتمام ماند این بود که آیا بین انبیاء تفاضل هست؟ بله! خود قرآن کریم مکرر میفرماید: «فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض» (بقره/253) پس انبیاء تفاضل و عظیمتر از دیگری و مقربتر عند الله باشد، داریم. این تفاوت را خدای تبارک و تعالی فرموده است. اما اینکه از کجا میشود فهمید، کدام نبی از کدام نبی بالاتر است؟
انبیای اولوالعزم به لحاظ اولوالعزم بودن که پنج نفر هستند، قطعاً سرآمد انبیاء هستند. این تصریح آیات قرآن و روایت هم نازل به این است. در بین اولوالعزم نبی ختمی مهیمن و عظیمتر از بقیه است و بر بقیه مهمین است. این هم در قرآن کریم وارد شده است. «فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً» (نساء/41) هر نبی شاهد امتش است. میزان امتش است. خطاب میکند به نبی ختمی که شاهد بر انبیاء هستیم. میزان انبیاء نبی مکرم است. کسی که میزان انبیای دیگر میشود باید افضل و مهیمن و عظیمتر از بقیه باشد. کتابی که جامعتر از این باشد، نمیآید و حقیقت نبی ختمی متحد با کتابش و دینش است. یعنی اگر دینی خاتم است نشان میدهد که آن نبی خاتم است و نشان میدهد این حقیقت اتحاد وجودی دارد. قرآن نقل در وجود پیغمبر نیست. بلکه متحد با وجود پیغمبر است. لذا با آن وجود متحد میشود و بعد ابلاغ میشود. هرکدام دلیلی است و دلایل بسیار دیگری هم هست که ما فقط خواستیم این را عرض کرده باشیم که اگر در آن آیه میفرماید: «سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ» بعضی از انبیای بزرگوار نسبت به بعضی از صفات اسماء الهی مظهریت تام پیدا میکنند. اینکه آن مظهریت تام باعث شده که آن جلوه اسم در این نبی جلوهگر شده و ظهور پیدا کرده و آشکار شده است. اما اینکه در این اسم این نبی جلوهگر شد، دلیل بر این نیست که در اسماء دیگر هم از بقیه انبیاء افضل باشد. این خودش یک نظام برای خودش دارد. لذا انبیاء به لحاظ ظهور اسماء الهی هرکدام جلوهای از اسماء هستند. بعضی جلوه چند اسم هستند. انبیاء اولوالعزم بالاترین جلوهها هستند. اما در عین حال اگر نوح در اسم سلام مظهریت تام پیدا کرده، خودش شأنی از شئون نبی ختمی است که جلوه اسم اعظم الهی است و همه اسماء از آن نشأت گرفته و همه اسماء به او مرتبط میشود و تجلی اوست.
این شأن نبی در نوح جلوه تام پیدا کرد. شأن دیگرش در موسی (ع) و شأن دیگر در عیسی(ع) و شأن دیگر در بقیه انبیاء (ع) هرکدام مظهر و شأنی از شئون نبی ختمی هستند، هرچند این شأنیت و مظهریت وارد شده است. آشکار شده اما دارد آن را نشان میدهد. همانطور که قبلاً عرض کردیم که همه انبیاء زندگیشان زندگی انسان کامل ختمی را نشان میدهد که برای ما به عنوان یک الگو و سرمشق قرار بگیرند. لذا اگر انبیاء مورد الگو قرار میگیرند، قرآن آنها را برای ما به عنوان اسوه و الگو بیان میکند، علتش این است که همه شئون او را نشان میدهند. شئون نبی ختمی را نشان میدهند. انسان به هرکدام از اینها اقتدا کند، در آن شأنی که خدای تبارک و تعالی برای آنها قرار داده، چون عین عصمت هستند، انسان به نبی ختمی اقتدا کرده است. در قرآن هم داریم میفرماید: «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه» (انعام/90) به نبی ختمی فرمود: تو به هدایت آنها اقتدا کن. چون آنها ظهور تو هستند و به امر ما هرکاری کردند. چیزی از خودشان ندارند.
در ذیل آیات «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» (اعراف/172) ذیل این آیه شریفه روایت زیادی وارد شده که به روایات میثاق معروف است. در آن روایات میثاق دارد از همه انسانها در انبیاء میثاق گرفتند. و از همه انبیاء در انبیاء اولوالعزم میثاق گرفتند و از انبیای اولوالعزم بر نبی ختمی و اوصیائش میثاق گرفتند. این بیان اعتباری نیست، بلکه بیان حقیقت عالم است که غایت این است و اینها همه مقدمه برای رسیدن به اوست. یعنی تمام انبیاء بزرگوار در طول تاریخ زمینهسازی میکردند تا ظهور دولت اسم جامع و اسم اعظم حق که توسط نبی گرامی اسلام و اوصیاء گرامیاش محقق میشود، همه اینها برای آماده سازی او کوشش میکردند. برافراشتن توحید اعظم که این نهایتش در زمان ظهور حضرت حجت ولی عصر (عج) محقق خواهد شد و انشاءالله چشم ما آنروز را ببیند و وجود ما آنروز را ادراک کند و جزء یارانی باشیم که در صدد اقامه حاکمیت توحید اعظم هستیم و باشیم و بفهمیم که این چیزی که تمام عالم نه فقط انسانها، تمام خلقت آیتش برای این تحقق بوده، چقدر عظیم است. انشاءالله خدا این را برای ما و همه مؤمنین محقق بفرماید.
این تتمه بحثی بود که تفاضل انبیاء اگر«سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ» عرض شد، این تفاضل در اسم است. لذا در اسم میتواند فضیلت باشد، برتری باشد، در اسم دیگر نبی دیگری فضیلت بالاتر داشته باشد. مگر نبی ختمی که آن تفاضلش به لحاظ اسم جامع است. چون اسم جامع و اسم اعظم است، همه فضیلتها در وجود آن یکجا جمع است. هرچه خوبان به تنهایی دارند، در وجود او یکجا جمع است. این خوبهای دیگر ظهور آن خوب مطلق و جامع هستند.
یک بحث دیگری که جلسه گذشته ناتمام بود، این بود که اگر حقیقت صالح و یا عمل و کلام صالحی در وجودی تحقق پیدا میکند و وارد میشود، بستگی دارد که این وجود چگونه خودش را تاکنون تربیت کرده باشد و جلو آمده باشد. اگر این وجود را مسموم کرده باشد، محل با عمل صالح معارضه میکند. یعنی عمل صالحی که خودش را به این شخص رسانده و در جلوی پای او قرار گرفته، این میخواهد او را انجام بدهد، وقتی که این وجود جان خرابی باشد، جان ناصالحی باشد، در مقابل این عمل صالح مقاومت میکند. این عمل صالح در وجود این تبدیل به سم میشود. نه فقط نفعی برای او ایجاد نمیکند، سم میشود. تعبیری که در بعضی از کلمات بزرگان است، این است که اگر انسان وجودش به انکار رسید، انکار سبب میشود، رابطه قطع میشود. یعنی اگر یک چیزی را نمیدانی انکار نکنی. همچنان که تصدیق دلیل میخواهد، آدم میخواهد یک چیزی را قبول کند باید با دلیل قبول کند. اگر هم میخواهد چیزی را رد کند باید با دلیل رد کند. همانطور نگوید: نه من قبول نمیکنم. اگر انکار کرد، وجود این با این حقیقت دیگر رابطه برقرار نمیکند. از این بع بعد هرگاه این حقیقت خودش را به این برساند، تکذیب این بالاتر میرود. انکار این شدیدتر میشود. یعنی انسان چیزی را که نمیداند. اگر این کار کرد رابطهاش را با او قطع کرده است. لذا حواسمان باشد که خیلی چیزهایی که ما نمیدانیم همیشه بیش از چیزهایی است که میدانیم. لذا سعی کنیم دنبال فهمیدن باشیم. لذا تکذیبی که در طول تاریخ امتها و اقوام انبیاء داشتند، از همینجا آغاز میشود. یعنی شروع میکردند به اینکه انبیاء را تخطئه میکردند، تخطئه انبیاء راه را برای انبیاء میبست. راه اینها را نسبت به خیر میبست. راه اینها را نسبت به کمال میبست. وقتی راه بسته میشد، دیگر هیچگاه امکان اینکه این به کمال اقرار کند، امکان پذیر نمیشد. مثل کسی میماند که چشمش را ببندد و دیگر هیچ صدا و تصویری را نمیبیند تا بخواهد هدایت شود. انکار کردن یعنی مجاری ادراکی ما نسبت به این حقیقت پشت و رو شود. دیگر این حقیقت در مجاری ادراکی من قرار نمیگیرد. لذا اگر خدای تبارک و تعالی فضل و رحمت او و جود و سخای او حد و نهایت ندارد و نامتناهی است، او جود و سخایش محدود نمیشود. فضل و رحمت او محدود نمیشود. این کاسهاش را برگردانده و دهانهی ورودیاش بسته شده است. این خودش را محروم کرده است.
ما در خیلی از روابطمان وقتی با کسی رابطه برقرار میکنیم، حتی ممکن است یک کودک باشد، ممکن است خیلی از افعال این کودک برای من اثر تربیتی ایجاد کند. اما اگر من احساس کردم من عظیمتر هستم. من داناتر هستم، من بالاتر هستم، روابطم را با دیگران به صورتی که من باید تعلیم بدهم، من باید در او تأثیر بگذارم، اگر اینطور بودم یعنی خودم را محروم کردم از اینکه اینها جهت هدایتی در وجودشان باشد. یا فعل آنها سبب هدایت در من شود، خودم را محروم کردم. پس هیچگاه دامنه وجودمان را در رابطه با اخذ و یادگیری نسبت به هیچ چیز نبندیم. قوم نوح اینگونه با نوح برخورد کردند. دارد که اینها دستهایشان را در گوششان میکردند. چشمهایشان را میبستند. یعنی حواس ادراکیشان را نسبت به نوح میبستند که حتی به نوح گفتند: عذابی را که وعده دادی، بیاور. «فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِين» (اعراف/70) انکار به جایی رسید که نسبت به عذاب گفتند: عذاب را بیاور. اینها عذاب نکشیده بودند.
گاهی تکذیب با زبان است، گاهی تکذیب با عمل است. تکذیب با زبان این است که انسان بگوید: من نمیخواهم. گاهی دیدید که مثلاً در ارتباطاتی که داریم جوان گاهی روی یک حالت سختی که قرار میگیرد، گاهی صحبت که میکنی، ممکن است من گوینده و مبلغ گاهی بد صحبت کنم، او به موضعی بیافتد، بگوید: اگر حرف دین هم باشد من قبول ندارم. یعنی من بد مطرح کردم و این جوان هم در مقابله با من نه با دین، به من میگوید: اگر حرف دین هم باشد، من قبول ندارم. اگر خدا هم بگوید، من قبول ندارم. اگر به عواقب این حرف توجه کنیم که چه پشتوانهای ممکن است داشته باشد، خودمان میلرزیم، اما چون از روی جهالت است. چون از روی نفهمی ماست و من سبب آن شدم، و جوان به جایی رسید که این حرف را بزند، خدای تبارک و تعالی گذشت میکند. چون خدای تبارک و تعالی که محل انفعال نیست. یعنی کاسهاش را با این وارونه نمیکند. لذا با یک تلنگر او را برمیگرداند. اما اگر «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُن» (روم/10) کسانی که گناه میکنند، گناه تکذیب عملی است. گناه یعنی اینکه من این عمل را که خدا فرموده نمیکنم. خلافش را انجام میدهم. منتهی گناه هم مثل بیان لحظهای گاهی از روی جهل است. انسان ضعیف است. انسان نسبت به اعمالی که داشته فقیر بوده است. فکر کرده این راهش است. «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَة» (نساء/17) وقتی با جهالت گناه محقق میشود، باب توبه باز است. اما اگر گناه انجام شود معصیت محقق شود، با علم، خیلی سخت است کسی با علم معصیت کند. اما اگر با علم معصیت شد، این «أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ» است. تکذیب خداست. تکذیب خدا یعنی راه کمال برای این شخص بسته میشود. اما اگر گناه عملی هم ادامه پیدا کرد، و به توبه و شرمندگی منجر نشد، «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ» یعنی گناه عملی بوده، نسبت به یک کار خاصی بوده است. اما ادامه و اصرار بر آن، انسان را به تکذیب خدا و آیات الهی میکشاند. این مانع و انکار میشود. یعنی دیگر مجاری ادراکی این و راههای ادراک این نسبت به عقد عن الله و آن کمالات بسته میشود. در نهایت محاربه میشود. یکباره محاربه با خدا شروع نمیشود. محاربه با خدا کم کم آغاز میشود. با بیمیلی و بیتوجهی آغاز میشود. «وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطان» (بقره/168) شیطان هیچ موقع نمیگوید: در مقابل خدا یکباره بایست. اما اینکه حالا این کار که همیشه انجام میدادی، ترک کن. نماز صبحت را نخوان. یواش یواش انسان از بیحالی و تنبلی و اینها آغاز میشود. اما به اینجا خلاصه نمیشود. تمام نمیشود. یعنی یواش یواش ادامه پیدا میکند. لذا اینجا باید جلویش را گرفت. یعنی فکر نکنیم که حالا کو تا ما به «کذبوا بآیات الله» برسیم. اینگونه نیست. تکذیب آیات الهی ذره ذره است. همین گناه عملی که از روی جهالت هم هست ذرهای از تکذیب است. اما این ذرهای از تکذیب با ندامت و پشیمانی و جبران یک برداشتی میشود. اما اگر گناه در وجود انسان نعوذ بالله عادت شد، همان تکذیب عملی میشود که به صورت علم درمیآید. به صورت عناد درمیآید. اینجا محاربه کم کم دارد، عمیقتر میشود. لذا بعضی در زمان امیرالمؤمنین (ع) گاهی میل به امیرالمؤمنین داشتند، اما حاضر نبودند با حضرت در جنگها شرکت کنند. بعضی هم اصلاً نسبت به جنگهای حضرت میلی نداشتند. نه تنبلی میکردند، میل هم به جنگ نداشتند. کم کم به جایی میرسید که میدیدند در لشگر مقابل قرار گرفتند و دارند تشویق میکنند و کم کم به جایی که در لشگر مقابل میجنگیدند.
دائماً باید حواسمان باشد، نقطههای آغاز خیلی ساده است. خیلی کوچک است. نقطههای آغاز همیشه خیلی پیچیده نیست که انسان بگوید: من میفهمم. لذا زیرکترها در اینجا زودتر گول میخورند. یعنی کسانی که فکر میکنند خیلی حواسشان جمع است، و مراقب هستند، مثل کسانی که در سیگار کشیدن میگویند: تفریحی میکشیم. معتاد نمیشویم. ما مغلوب نمیشویم. کسی نمیتواند ما را بیاراده کند. اما میبیند کم کم به جایی رسید که اگر میخواهد ترک کند اشکش درمیآید. کسی که فکر میکند زیرکتر است، مراقبتش کامل است. لذا انسان باید مراقبتش کامل باشد و هم بترسد. لذا بعداً بحثی خواهیم داشت راجع به کسانی که خودشان را در یک نقطهای خیلی قوی میبینند، شیطان از همین قوتشان وارد میشود. یعنی فکر میکند اینجا دیگر محکم است. از همانجا وارد میشود. تا همان را زمین بزند. شیطان خیلی متکبر است. براحتی با انسان دست و پنجه نرم نمیکند، هرجایی با انسان گلاویز بشود. وقتی هم در نقطه قوت زمین زد یعنی دیگر تمام میشود. چون نقطه ضعف را میشود جبران کرد ولی نقطه قوت نه. در نقطههای قوت ذره ذره وارد میشود. یکباره نمیآید.
یک نکته دیگر این است که نگاه نوح یک نگاه جهانی بود. نگاه جهانی صبر مطابق خودش ایجاد میکند. لذا اگر امروز ما نگاهمان در رابطه با انقلاب اسلامی به عنوان یک نگاه جهانی باشد. وقتی اوایل انقلاب جریانات اختلاف بین امام جمعه و مسئولین شهرها و استاندار پیش میآمد، خدمت امام میآمدند و عرض میکردند و امام میفرمود: این اختلاف داخلی است و مهم نیست. ارزشگذاری در اختلاف و اثری که میتواند داشته باشد با یک نگاه تغییر میکند. یعنی اگر من نگاهم جهانی شد، اختلافات داخلی، اختلافات کوچک میشود. نباید ذهن مرا کامل پر کند، تا از این نگاه جهانی غافل شوم. مقصد را دیدن و افق را داشتن باعث میشود که نسبتهایی را که ما برقرار میکنیم، صحیح واقع شود. اما اگر افق دید ما کوچک شد نسبتهایی که با اطراف خودمان برقرار میکنیم، نسبتهایی است که وهمی و غلط است. یعنی به یک چیزی ارزش زیاد میدهیم. چون فکر میکردی این غایت است. به یک چیزی ارزش کم میدهی، چون نمیدانستیم در طریقی که آنجا مقصد است، یک خیری به کار میآید.
نوح(ع) چون غایتش را آن تحقق جهانی دینش میدید،و اثرگذاریاش را در طول تاریخ بشریت میدید، لذا تحمل و صبر برایش ساده بود. یعنی با اینکه خیلی سخت بود اما ساده بود. چون میدانست اثری که از این باقی میماند اثری است که تا تاریخ تاریخ هست، و بشر بشر است ادامه دارد. لذا برایش تحمل سختیها ساده میشد. 950 سال نبوت کرده و این نبوت 950 ساله با آن شرایط و سختیهایی که بود برایش قابل تحمل بود. ما در نگاهمان اگر قائل به این باشیم که انقلاب ما در سرتاسر جهان گسترش پیدا کند، اگر قائل به این باشیم که حرف دینی را میزنیم که تمام نیازهای بشر امروز را میدهد، بشریت ناچار است رجوع کند به دین ما و این پاسخگوی تمام حاجتها و نیازهای بشر امروز است، اگر این باور در وجود ما باشد، دو اثر دارد. اولاً ما را نسبت به کارمان راسختر میکند. ثانیاً باور ما وقتی نسبت به این شد با یقین ابراز میکنیم. وقتی با یقین ابراز میکنیم تأثیر بیشتری در مخاطب میگذارد. وقتی میبینیم حرف ما تأثیر کامل را در مخاطب ندارد، چون خودمان یقین کامل نداریم که این دین واقعاً باسخگوی نیاز بشر است. امام (ره) چقدر قوی ایستاد. هم نگاه جهانی داشت. هم باور داشت این پاسخگوی نیاز بشر هست. قوم نوح وقتی حرف نوح را گوش نکردند و در مقابل نوح ایستادند و او دید اینها هیچ گونه هدایت پذیری در وجودشان محقق نیست، تحدی کرد. تحدی نوح هم هدایتگری داشت. یعنی نوح آمد گفت: شما مگر نمیگویید: که قدرتمند هستید و من تنها هستم. مگر همه در مقابل من نیاستادید. «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ» (یونس/71) نوح وقتی به قومش گفت: «يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي» اگر جایگاه من و این تذکراتی که من نسبت به شما میدهم برای شما سخت است، «بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ» پشتوانه من خداست. پشتوانه من یک عظمت نامتناهی است. شما همه با هم قدرتهایتان را ضمیمه کنید، «فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ» این خیلی حرف سنگینی است. نمیگوید: بیایید تک تک با من بجنگید. میگوید: همه شما در کنار هم قرار بگیرید. شرکایتان را هم صدا بزنید. همه با هم تسریک مساعی کنید. «ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً» نکند کسی را صدا نکرده باشید و بعداً بگویید: اگر آن هم میآوردیم اینجا غلبه میکردیم. تحدی میکرد یعنی همه را تشویق میکرد که همه قوت را جمع کند. «ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ» هرکاری میتوانید در مقابل من انجام دهید. مهلت هم ندهید. وقتی من توکلم بر خداست، پشتوانه من خداست، من محکم هستم.
امام هم در انقلاب اینگونه محکم بود. والله من تا بحال نترسیدم. این توکل بر خدا، این ارتباط با خدا مهم است. الآن کسانی که در کشورما اینگونه نگاه به خدا داشته باشند، نوع نگاه به برخوردها متفاوت میشود. نوع نگاه متفاوت میشود. علت ترسیدن ما این است که توکل به خدا نداریم و خدا را آنگونه که باید نمیشناسیم. نوح میگوید: همه قدرت خود را در مقابل من جمع کنید. من یک نفر هستم. اما این یک نفری که پشتوانهاش خداست. کسی که در راستای اطاعت امر الهی قدم برمیدارد، همه عالم وجود با او هم قدم است. کسی که در مقابل اراده الهی معصیت میکند، در مقابل همه عالم ایستاده است. این باور در نوح بود. انبیای بعدی هم همین سنت را داشتند. یوسف را در چاه انداختند، عزیز مصر شد. اگر کسی بخواهد در مقابل اراده الهی بایستد، همان باعث حیات و زنده شدن میشود.
اگر انتظار ثمره نهایی این دین الهی است، ما متظر او هستیم حقیقتاً باید آن نگاه جهانی و این صبر و نگاه در وجود ما نهادینهتر شود تا مشکلات اندازه خودش شود. مشکلات کوچکتر شود. هرگاه دیدیم مشکلی خیلی عظیم است بدانیم اعتقاد ما بخدا کم شده است. چون هرچیزی در مقابل اراده الهی کوچک است.
شریعتی: صفحه 285 قرآن کریم آیات 28 تا 38 سوره مبارکه اسراء را با هم تلاوت میکنیم.
«وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً «28» وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً «29» إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً «30» وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً «31» وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلًا «32» وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً «33» وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا «34» وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا «35» وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا «36» وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا «37» كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً «38»
ترجمه: و اگر به انتظار رحمتى از پروردگارت كه به آن اميدوارى، از آنان اعراض مىكنى، پس با آنان سخنى نرم بگو. و نه دست خود را به گردنت بسته بدار (كه هيچ انفاقى نكنى) و نه آن را كاملًا باز گذار كه (چيزى براى خودت نماند و) سرزنش شده و حسرت خورده (به كنجى) نشينى. همانا پروردگارت براى هر كس بخواهد، روزى را گشاده يا تنگ مىسازد، همانا او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست. فرزندان خود را از بيم تنگدستى نكشيد. اين ما هستيم كه آنان و شما را روزى مىدهيم. يقيناً كشتن آنان گناهى است بزرگ! به زنا نزديك نشويد، كه كار زشت و راه بدى است. وكسى را كه خداوند، (قتل او را) حرام كرده است نكشيد، مگر به حقّ. وهر كس مظلوم كشته شود، قطعاً براى ولىّ او تسلّط (و اختيار ديه يا قصاص) قرار دادهايم، پس نبايد در كشتن (و قصاص) زيادهروى كند، چرا كه آن (ستمديده به طور عادلانه) يارى و حمايت شده است. و به مال يتيم، جز به بهترين راه (كه به نفع يتيم باشد) نزديك نشويد، تا آنكه به حدّ بلوغ ورشدش برسد. (كه آنگاه اموالش را به او بر مىگردانيد) و به پيمان وفا كنيد، كه (در قيامت) از عهد و پيمان سؤال خواهد شد. و چون با پيمانه داد وستد كنيد، پيمانه را تمام دهيد و با ترازوى درست وزن كنيد، كه اين بهتر و سرانجامش نيكوتر است. و از آنچه به آن علم ندارى پيروى مكن، چون گوش و چشم و دل، همهى اينها مورد بازخواست قرار خواهد گرفت. و در زمين با تكبّر و سرمستى راه مرو، قطعاً تو زمين را نخواهى شكافت و در بلندى به كوهها نخواهى رسيد.همهى اينها، گناهش نزد پروردگارت ناپسند است.
حاج آقای عابدینی: یک نکته در مورد اینکه چرا هیچ نبی مثل نبی ختمی مثل من اذیت نشد، در قرآن کریم دارد «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ» (حشر/21) اگر این قرآن بر کوه نازل میشد، این کوه از خشیت الهی که این ظرفیت را نداشت متلاشی میشد. یا «تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا» (مریم/90) وقتی برای خدا فرزند قرار میدادند، نزدیک بود سماوات منفطر و شکافته شود از این عظمت اینکه چقدر سنگین و سخت بود که به خدا بگویند: فرزند دارد. یا ارض شکافته شود، بحث در این است که چرا قرآن بر پیامبر نازل میشود اما پیغمبر اکرم مثل کوه متصدع نمیشود. ظرفیت وجودی نبی ختمی اینقدر عظیم است، نگاه و ادراک آنقدر عظیم است هرچقدر این معرفت عظیمتر میشود، ظرف وجودیاش توسعه پیدا کرده و قدرت و تحملش بالا میرود. اما این قدرت تحمل وقتی در این معرفت ضمیمه میشود، یک موقع به من میگویند خدا فرزند دارد. من ناراحت میشوم. اما یک موقع به یک نبی الهی میگویند، نبی الهی هم ناراحت میشود. یک موقع به پیامبر نسبت میدهند. ناراحت شدن هرکدام از اینها، برمیگردد به ظرف معرفتی آنها. وقتی من گناه میکنم خودم غصه میخورم، دیگری هم غصه میخورد، اگر دل امام زمان از این گناه من غصه میخورد، میفهمد چه وجودی دارد معصیت میشود. معرفتی که میفهمد اگر عدهای ایمان نمیآورند، اگر عدهای در مقابل خدا میایستند، او میفهمد که چه ظلمی در عالم واقع میشود. لذا ظرف وجودی با آنکه این را تحمل میکند، اما چقدر اذیت میشود. این هم ظرف نظام عالم ظاهری است که اذیتهای ظاهری بوده، هم ادراک اینکه در مقابل معرفتی که نبی ختمی داشت که بالاترین معرفت نسبت به همه انبیاء بوده، لذا حواسمان باشد اذیتها و معصیتهای ما در دل امام زمان چه کار میکند.