سیره تربیتی امام صادق(ع)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 09-05-95
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم *** از تو ننویسم و هر بار پشیمان باشم
پاک کردی عرق شرم ز پیشانی من *** پس روا نیست من اینگونه پریشان باشم
کیمیا خاک کف پای غلامان شماست *** کیمیایی بده تا جابر حیان باشم
نمی از چشمه توحید مفضل کافیست *** تا به چشمان تو یک عمر مسلمان باشم
مثل این بیت برایت حرمی میسازم *** تا در آیینه ایوان تو حیران باشم
حرف آیینه و ایوان شد و دلتنگ شدم *** کاش میشد حرم شاه خراسان باشم
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود *** کاش در صبح ظهور آینه گردان باشم
شریعتی: سلام بر جعفر بن محمد امام صادق(ع). سلام عرض میکنم خدمت همه شما هموطنان عزیزم. در سالروز شهادت امام صادق(ع) تسلیت من و همه همکارانم را پذیرا باشید. انشاءالله همه ما بهترین بهره را از امروز ببریم و همه ما مشمول شفاعت آن حضرت شویم. حاج آقا عابدینی سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حاج آقا عابدینی: عرض سلام دارم خدمت جنابعالی و بینندگان و شنوندگان عزیز. عرض تسلیت داریم خدمت امام زمان(عج) به مناسبت شهادت رئیس مکتب شیعه امام صادق (ع).
شریعتی: بحث ما سیره تربیتی انبیاء در قرآن کریم است. انشاءالله در بخش دوم فرمایشات ایشان را در راستای موضوع برنامه خواهید شنید. انشاءالله از کلام حاج آقای عابدینی درباره امام صادق(ع) بشنویم و بهرهمند شویم.
حاج آقا عابدینی: (قرائت دعای فرح)
انشاءالله خداوند متعال کمک کند و همه ما از یاران و یاوران و سربازان حضرت باشیم و همینطور از پیروان مکتب امام صادق(ع) باشیم.
در بحثی که به مناسبت امروز در خدمتش هستیم و متذکر میشویم. بحث این است که زمان امام صادق(ع) و دوران امامت حضرت دوران پر فراز و نشیبی از جهت فرهنگی بود. با توجه به اینکه در ابتدای صحبت عرض کردیم یک رابطه محضی بین حضرات هست که یک نور واحد هستند و هرکدام در زمان خودشان به مناسبت آن ظهوری که لازم است در آن زمان داشته باشند، تجلی حضرات متفاوت بوده با اینکه حضرات نور واحد هستند و یک حقیقت واحده هستند، به تعبیری که مقام معظم رهبری در بعضی نوشتهها و گفتههایشان دارند که انسان 250 ساله بودند که در این دوران 250 سال هر کلامی از اینها صادر شده و هر فیضی از اینها صادر شده نازل به همدیگر است. چنانچه انسان در دوران عمرش در هر برهه ظهور و بروزی دارد، ولی یک انسان است. حضرات معصومین(ع) یک حقیقت واحدهای بودند که در برهههای مختلف به مناسبتهای مختلف ظهور و بروز مختلفی داشتند. لذا حرکت اینها در راستای تحقق هدایت و توحید و اعتلای کلمه توحید بود ولی هرکدام به مناسبت ظرفیت زمانشان شرایطی که مردم داشتند، دشمنان ایجاد میکردند ظهور متفاوتی داشته است.
در دوران امام صادق(ع) به تعبیر بعضی از محققین دوران پیش فعال فرهنگی بوده است. یعنی اگر بخواهیم تقسیمبندی کنیم دوران امام صادق(ع) دورانی بود که فعالیتهای فرهنگی، هم نهضت ترجمه خیلی قوی بود. یعنی از کشورهای مختلفی مثل یونان، مثل ایران کتابهایی که حکما و علمای آنها یا علوم مختلفی که بود به سرعت ترجمه میشد و در دسترس عالمان آن زمان قرار میگرفت. مردم هنوز آن شدت فکری را پیدا نکرده بودند. وساطت فکری به لحاظ اینکه رواج حدیث هم ممنوع بود. لذا کتابت حدیث تا زمان امام صادق(ع) ممنون بود. تازه آغاز شده بود که کتابت حدیث را آزاد کرده بودند. یعنی از اوایل صدر اسلام بعضی خلفا کتابت حدیث را ممنوع کرده بودند، تا زمان امام صادق(ع) هم این کشیده شده بود. لذا مسائل فرهنگی به صورت بسیط منتقل شده بود و ساده بود. یک دفعه مردمی که در نگاه ابتدایی و ساده رشد کرده بودند، مواجه شدند با شبههها و مسائل علمی خیلی قوی که اینها برای آنها و در فرهنگشان جوابهایی داشت اما با نظام اسلامی و نگاه اسلامی ممکن بود اینها شبهه و انحراف ایجاد کند. و خیلیها را بلغزاند یکباره وارد زمینه فرهنگی مسلمانان شد. کتابهای خیلی عمیقی که نتیجه صدها سال تحقیق و پژوهش و کارکرد فرهنگهای مختلف بوده، یکباره در یک فرهنگی که آغاز آن فرهنگ است و به لحاظ بعضی از منعهایی که اگر غلط قرار داده شده بود، مردم هم رشد کافی را پیدا نکرده بودند. یکباره مواجه با این شبههها و انحراف میشدند و برایش جواب ندارند. لذا هم مباحث کلامی یکباره شروع به اوج گرفتن میکند. مذهبها و تفکرات و مکاتب مختلف فکری کلامی شکل میگیرد که این نتیجه ورود نهضت ترجمه و کتابهای جدید بود که وارد شده بود.
خدا شهید مطهری را رحمت کند. ایشان میفرماید: فرهنگ زنده فرهنگی است که با فرهنگهای دیگر تعامل میکند نه به این گونه که وا داده باشد و هرچه که وارد میشود بپذیرد و نه به گونهای که آنچنان مدافعه داشته باشد که هیچ راه را برای ورود فرهنگهای دیگر ببندد و هیچ ارتباطی برقرار نکند. تعامل است. به چه صورت؟ چطور یک موجود زنده مثل انسان غذایی که میخورد باید در معده هضم شود تا جذب شود و آنچه قابل جذب نیست دفع شود. یعنی باید از سنخ این وجود شود. به تعبیر ایشان اگر نکته فرهنگی کنار یک مسائل فرهنگی دیگر آمد و زمینه شد. این انتقاد میشود. مثل اینکه شما یک تکه گوشت را به بدن انسان بچسبانی. این هضم و جذب نشده است. اما فرهنگ زنده به گونهای است که وقتی یک حقیقتی وارد او مثل معده انسانی میشود، این را در درون خودش هضم میکند و زوایدش را کاملاً تغییر میدهد. نه فقط زواید را دفع میکند بلکه کل آن غذایی که شما میخورید بنیادیاش میکند. این غذا را تحلیل میکند و ساده میکند و به صورت اولی بنیادی در میآورد و بعد این را قابل جذب میکند. عین همین جریان که در نظام حیات تکوینی و نظام بدن ما محقق هست، در نظام فرهنگی هم ایشان میفرماید فرهنگ زنده اینگونه است. هر فکری که وارد میشود، هر حرفی که وارد میشود، اینطور نیست که بگوید: یا میپذیرم یا رد میکنم. بلکه اگر میپذیرد باید او را از سنخ خودش بکند. چون هر حرفی مبنایی دارد. مبانی او با اوست. نمیشود این حرف را با مبانیاش یا قبول کرد یا به طور کل رد کرد. بلکه باید این حرف را تحلیل کرد. یعنی چه؟ یعنی این حرف را مبانی غلطش هم جدا کردند. با این مبانی که من در نظام فکریام دارم، ببینم سازگاری پیدا میکند این مبانی را در روح او قرار بدهم و روح او این مبانی شود. وقتی او تحت این مبانی و روح قرار گرفت، حالا قابل میشود که در این فکر قابل استفاده شود و جذب این فرهنگ شود. اما متأسفانه معمولاً در نگاههای ما یک حرف را بدون توجه به عقبه و مبانی فکری که او دارد میپذیریم، یا رد میکنیم. همین مقدار برای اینکه مسأله زمان امام صادق(ع) و نهضت ترجمه با آن عظمت که محقق شده بود، با مبانی مختلف از مبانی مادی گرایی محض گرفته تا مبانی الهی که انبیای سابق داشتند و در دست عالمان سابق بوده و توانسته بودند اینها مدون کنند تا آن زمان برسانند، همه اینها بوده است. انحرافاتی هم که ایجاد شده بوده شبهاتی هم که بوده، همه وجود داشته است. حالا همه اینها ترجمه شده با مبانی مختلف. حاکمیت هم بخاطر اینکه از جهت فکری خودش مبنایی نداشت ولی میترسید که مبانی فکری راسخ امامان معصوم ما آن حاکمیت فکری جامعه را بدست بگیرد، کاملاً موافق بود با اینکه فضای باز بیاید تا تزلزلها ایجاد شود. تا توجه به یک قطب فرهنگی که امامان معصوم در طول این دوران بودند، از این برداشته شود. لذا حاکمیت هم دامن میزد و مانع ایجاد نمیکرد.تا جایی که مبانی نباشد که بر ضد حاکمیت قیام بی عملکند کاملاً موافق بود. این از یک سوء مظاهر فکری بود که وارد شده بود.
از طرف دیگر هم بخاطر اینکه دوران حاکمیت حاکمان به گونهای شده بود که میطلبید مبانی عملی را، لذا مکتبهای فقهی مختلفی هم در دوران امام صادق(ع) به لحاظ آنچه که روش عملی برای مردم و حاکمیت بود شکل گرفته بود. از همان دوران میبینید مذاهب اربعه اهل تسنن هم در همان دوران یا شکل گرفته، یا پس از آن دوره تشکیل شده بود و بستر فراهم شده بوده است. لذا در یک دورهای حضرات قرار گرفتند که از نگاه فلسفی،از نگاه کلامی، از نگاه ادبی، از نگاه فقهی و اخلاقی، حتی اهل تسوف و مکاتب اهل تسوف و نگاههای اینگونه برای خودش یک باب وسیعی بود که عدهای را به سمت خودش جذب کرده بود.
مأموریت امام صادق(ع) در این دوره با توجه به این نکته که دوره تغییر حاکمیت از امویان به عباسیان بود. یعنی یک دوره اختلال در حاکمیت مطلقه و تثبیتی که حاکمان داشتند ایجاد شده بود. از یک طرف شبهات فرهنگی و مسائل سخت فرهنگی و پیش فعالیت فرهنگی در آن دوره محقق شده که اینها خودش یک حاکمیت را در مقابل میطلبید که بتواند پاسخگو باشد و مسلمانها را حفظ کند. از طرف دیگر خود حاکمیت کاملاً متزلزل بوده و انتقال قدرت بین دو خلیفه هم نبود. بلکه بین دو دستگاه فکری خلفا بود. یعنی دستگاه امویان با یک نگاه به عباسیان تبدیل شده با یک نگاههای دیگری. خود این هم در عین اینکه یک شبهاتی را ایجاد میکرد، یک فرصتهای زیادی را برای امام صادق(ع) ایجاد کرد که امام صادق(ع) تجلیاش اینگونه شد. این یک زمینه اجمالی بود که امام صادق(ع) بهترین فرصت را در اینجا دیدند که شروع به یک حرکت علمی کنند به دو دلیل. یکی پاسخگویی به شبهات و انحرافهایی که اساس اسلام را مورد هجمه و خطر قرار داده بود. یکی در مقابل این انحرافات و شبهات پاسخگو باشند،دیگری تثبیت نظام حاکمیت و نظام فکری اسلامی که نظام فکری اسلامی را ترسیم کنند. چون با ورود افکار دیگر اختلافی که ایجاد میشود، خلوص در نظام فکری کاملاً مختل شده بود و همه با هم حالت التقاط پیدا کرده بود. پس یکی پاسخگویی به انحرافات و سؤالاتی که در اذهان و عالمان آن زمان شکل گرفته بود پاسخ را بدهند. باعث شده حاکمیت هم بخاطر ضعف خودش و برای اینکه اینها را سرگرم کند و بتوانند تثبیت خودشان را داشته باشند و به مردم به نقد حاکمیت نپردازند. امام صادق(ع) اینجا هم انحرافات را پاسخ میداد، هم باید آن نظام فکری اسلامی را تثبیت میکرد.
ما در دوران چهل ساله حاکمیت جمهوری اسلامی با بسیج نیرو و امکاناتی که داریم واقعاً هنوز نتوانستیم این نظام فکری و دینی را ترسیم کنیم. الآن اگر از ما یک جوان متدین ما، یا جوانی که بخواهد به اسلام روی بیاورد، منظومه فکری ما را به صورت مختصر بخواهد، میتوانیم یک چیزهایی را معرفی کنیم اما آن مطلوب خودمان که یک حقیقت مطلوبی بوده و باور داریم نمیتوانیم ترسیم کنیم. در حالی که امام صادق(ع) در دورهای قرار گرفت که نزدیک به این دوره ما است. شبهات فکری و مکاتب هجوم آورده بودند. افکار زیاد وارد شده بود و مسلمانها مورد هجوم این افکار قرار گرفته بودند. حضرت خودش را مکلف میدید که پاسخگو باشد.
امام صادق(ع) در اینجا راهکارهایی دارند از جمله کارهایی که دشمن میکرد و حضرت مقابل آن به خوبی ایستادند، این بود که دشمن داشت شخصیت سازی میکرد. یعنی در مقابل حضرات معصومین که شخصیتهای شناخته شدهای در آن زمان بودند، عدهای را پر و بال دادن. عدهای را با همین متصدی شدن و مناصب فکری را به عنوان شخص اول این کار مطرح کردن که اینها بتوانند در مقابل این مکتب فکری امام قد علم کنند.
چون موضوعات فرهنگی هم خیلی متنوع بود، از موضوع کلام از نظام امامت و ولایت تا نظام توحید و نظام نبوت و فقه در شاخههای مختلف و اخلاق با گرایشهای مختلف و بعد اهل تسوف با نگاههای مختلفی که بود، قرائت، حدیث، ادبیات، انواع این گرایشها هرکدام میخواستند اشخاصی را متشخص کنند، و اینها را شخصیتسازی کنند. همین کاری که امروز ما میبینیم بعضی از اشخاص را با مصاحبههای متعدد و مقالههای متعددی که با ارجاعات مختلف که به مقالهاش بدهند، این شخصیت سازی شود. یک گروه و حزب و شخص مرجع معرفی شود.
ما در نظام الهی گاهی این حالت را داریم که فکر میکنیم مطرح شدن با اخلاص منافات دارد. لذا میبینید متدینین حتی عالمان متدین ما یک حالت غیر مطرح شدن برای خودشان قائل بودند. لذا گریزان بودند از اینکه شناخته شوند. لذا با آن ظرفیت علمی عظیمی که داشتند عدهی محدودی آنها را میشناختند. اما در طرف مقابل افراد با قدری از علم آنچنان شخصیت سازی میکردند، که به عنوان یک نفر مرجع در این علم معرفی شوند. البته شخصیتسازی روش صحیحی نیست. اما دشمن از این روش در زمان امام صادق(ع) استفاده میکرد و حضرت روشی را که به ما نوع روش را در آن دوره یاد میدهد استفاده کرد. عالمان میآمدند با افراد مختلفی مناظره میکردند، گاهی خدمت حضرت با یک شخصیت مطرح علمی میآمدند حضرت به جای اینکه خودشان مستقیماً با اینها مناظره کنند، مینشستند در محضر حضرت شاگردانشان را صدا میزدند و این افراد قدری که میآمدند و عالم در رشتههای مختلف بودند، حضرت میگفت: با شاگردانشان مناظره کنند. بعضی از این افراد معترض میشدند. حضرت میفرمود: اگر توانستید اینها را مغلوب کنید، من قبول میکنم. به طوری که اینها را آنچنان اینها را پرورده بود و اطمینان داشت، که این اطمینان حضرت به آنها باعث میشد که کاملاً در معرض قویترین چالشهای علمی که دیگران داشتند، حضرت مطرح کند. مثلاً دارد که کسی از شام آمده بود خیلی هم آدم قوی در علوم مختلف بود. خدمت حضرت آمد و گفت: از شما سؤالاتی دارم. گفت: سؤالات تو در چه زمینهای است؟ فرمود: تک تک سؤالات را موضوع به موضوع مطرح کن. مثلاً وقتی موضوع ادبیات را سؤال کرد. به یکی از شاگردانش گفت: تو جواب بده. وقتی در موضوع تفسیر سؤال داشت یکی از شاگردانش جواب داد. وقتی در موضوع فقه سؤال داشت به یکی از شاگردانش گفت: جواب بده. حضرت اینها را تخصصی تربیت کرده بود. تا اینها را شخصیت سازی میکرد. در مقابل دشمنان و در بین دوستان اینها را مطرح میکرد. این متخصص این فن است. این در این رشته شاخص است. آن فرد بعد از اینکه سؤالاتش را مطرح کرد و پاسخ گرفت، گفت: شما شاگردانتان را به رخ میکشید. حضرت فرمود: بله، قصدم معرفی شاگردانم است. شاگردپروری! بعد از هر مناظره هم حضرت با شاگردانش بحث میکرد که نقص تو در این مناظره این بود.
هشام بن حکم جوان بسیار باهوشی بود. در یک جلسهای هشام نشسته بود، بعضی از یاران دیگر حضرت هم بودند. حضرت فرمود: هشام قضیهات با عمربن عبید را برای ما نقل میکنی؟ هشام فرمود: من خجالت میکشم در محضر شما سخن بگویم. حضرت فرمودند: نه بفرمایید. گفت: عمروبن عبید یکی از عالمان بزرگ اهل تسنن بود که در بصره کرسی درس داشت. من شنیدم که در بحث امامت اشکالات زیادی مطرح میکند و کسی هم قدرت جواب بر او ندارد. از کوفه به بصره رفتم و در جلسه عمر وارد شدم. نزدیک عمر نشستم و عرض کردم: شیخ سؤالی دارم! گفت: بپرس. گفتم: آیا شما چشم داری؟ گفت چه سؤال احمقانهای. گفتم: من چند سؤال اینچنینی دارم. شما به من پاسخ بدهید. گفتم: چشمت به چه کاری میآید؟ عمر گفت: برای دیدن است. گوش دارید؟ برای چه کاری است؟ عمر گفت: برای شنیدن است. قلب هم دارید؟ عمر گفت: بله. گفتم: برای چه کاری است؟ عمر گفت: بله وقتی میبینم و میشنوم و میبویم، دل حاکم است در جایی که شک کردم به دل رجوع میکنم تا در حقیقت این را به یقین تبدیل کند. گفتم: مگر هوای شما سالم نیستند پس چرا به دل احتیاج است؟ گفت: دل حاکم است در اینکه اشکالات آنها را برطرف میکند. هشام میگوید به عمر گفتم: خدای تبارک و تعالی در یک نظام بدنی دل را حاکم قرار داده و محل رفع شکهای حواس شما قرار داده. آنوقت در یک جامعه به این عظیمی با این همه مسائل و شکهایی که مطرح است، یک کسی را که نقش دل و رجوع بر او قرار داده شود، خدا قرار نداده است؟ عمر گفت: تو هشام نیستی؟ گفتم: نه. گفت: شاگرد هشام نیستی؟ گفت: نه! اهل کجایی؟ گفتم: کوفه. عمر گفت: پس تو خود هشام هستی. آوازه هشام در جوانی و اینکه هنوز مویی در صورتش روییده نشده بود، در بین عالمان بزرگ مثل عمر بن عبید پیچیده بود.
امام صادق میفرماید: هشام این استدلال را چه کسی به تو یاد داد؟ هشام گفت: خدا به ذهن من انداخت. حضرت فرمود: این در صحف ابراهیم و موسی است. یعنی خدای تبارک و تعالی اگر بندهای در راستای دفاع از دین او حرکت کند خدا تأییدش میکند و در ذهن او حقایقی را القا میکند که به انبیای خودش اعطا کرده بود. حضرت اینجا میفرماید: این در صحف ابراهیم و موسی است که خدا در ذهن تو انداخته است و تو توانستی با این اقتدار در مقابل یک عالم بزرگ در سنین جوانی امامت را اثبات کنی. حضرت خندهای کرد و خوشحال شد. خدا هم انشاءالله به ما این توفیق را بدهد که با اعمالمان خنده بر لبان امام زمان جاری کنیم.
در ایام حج که حضرت در مکه بودند، شخصی وارد چادر حضرت شد. شخص در کلام خیلی قوی بود. حضرت به یکی از یارانش میگوید: از شاگردان من کسی در این اطراف هست که من آنها را به مناظره قرار بدهم. افراد که آمدند نشستند، حضرت سرش را از چادر بیرون کرد و شتری با سرعت میآید، حضرت فرمود: انشاءالله این هشام باشد. حضرت هشام را در جای خود نشاند و به آنها گفت یکی یکی مناظره کردند و بعد به هشام گفت: حالا تو مناظره کن. آن شخص وقتی با هشام مناظره کرد، هشام او را به گونهای مغلوب کرد که شخص اسلام آورد و ایمان آورد.
در جای دیگر داریم که هشام با شخصی میخواست مناظره کند. هشام با او شرطی گذاشت که اگر من غلبه کردم، تو ایمان بیاوری. و اگر تو غلبه کردی من ایمان نمیآورم. گفت: چرا؟ این شرط عادلانهای نیست. هشام گفت: چون تو سر فکر خودت، خودت هستی و بالاتر از خودت سر نداری. کسی بالاتر از تو نیست که اگر کم آوردی به او رجوع کنی. اما من سر دارم. من رئیس و امام دارم. اگر من نتوانستم جواب تو را بدهم سراغ امامم میروم. اگر امام من پاسخ تو را نداشت من به تو ایمان میآورم. هشام در اوج این اقتدارش خودش را یک شاگرد میبیند. دوران امامت حضرت 28 تا 30 سال بود. شاید طولانیترین دوران امامت در بین حضرات هست. در دوران پیش فعال فرهنگی بود و حضرت با شخصیت سازی شاگردانش و پروراندن اینها در رشتههای تخصصی مختلف کار بسیار عظیمی کردند.
مادر جابر بن حیان خدمت امام صادق(ع) آمد. حضرت به مادر جابربن حیان فرمود: شما چه تحقیقی در دست دارید؟ مادر جابر میگوید: من در اینکه کدام حیوانات تخم گذار و کدام پستاندار است تحقیق میکنم. اینها را دستهبندی میکنم. حضرت میفرماید: شما نمیتوانی در عمق زمین فرو بروی و به اوج آسمان بروی و همه موجودات را دسته بندی کنی. اما من قاعدهای را به شما میدهم که این قاعده به شما شاخصی میدهد. هر موجودی که لاله بیرونی گوش دارد این پستاندار است. هر موجودی که لاله بیرونی ندارد تخم گذار است. جابربن حیان پدر علم شیمی یکی از شاگردان حضرت است. حضرت چهار هزار شاگرد در دوران مختلف تربیت کردند. در این دوران شاگردی که در سیاست متبهر بود و شاگردی که مثل ابوحمزه ثمالی در ادعیه متبهر بود، یا شاگردان دیگری که در فقه متبهر بودند.
شریعتی: امروز صفحه 292 آیات 97 تا 104 سوره مبارکه اسراء در سمت خدای امروز تلاوت میشود.
وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً «97» ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً «98» أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لا رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً «99» قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً «100» وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً «101» قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً «102» فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً «103» وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً «104»
ترجمه: و هر كه را خدا هدايت كند، پس همو هدايت يافته است و هر كه را گمراه سازد، هرگز ياورانى جز خدا براى آنان نخواهى يافت و ما در روز قيامت، آنان را واژگون (به صورت خزنده) كور و كر و لال محشور مىكنيم و جايگاهشان دوزخ است، كه هرگاه خاموش شود، آتش آنان را بيافزاييم.آن (دوزخ) كيفر آنان است، بدان جهت كه كافر شدند و گفتند: آيا پس از آنكه (مرديم و به صورت) استخوان و (مثل كاه) ريزريز شديم، آيا واقعاً به صورت آفريدهى جديدى برانگيخته خواهيم شد؟آيا نيانديشيدهاند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده است، بر آفريدن مثل اين مردم نيز تواناست؟ و خداوند براى آنان مدّتى معيّن كرده كه شكّى در آن نيست، امّا ستمگران سرباز زده و جز به كفر به چيزى تن نمىدهند. بگو: اگر شما خزانهدار رحمت پروردگارم بوديد، قطعاً از ترس انفاق (و تهىدستى،) چيزى به كسى نمىداديد. وانسان تنگنظر و بخيل است! همانا به موسى نُه معجزهى روشن داديم. پس، از بنىاسرائيل آنگاه كه (موسى) به سراغشان آمد سؤال كن. پس فرعون (با ديدن آن همه معجزه) به او گفت: اىموسى! من تو را قطعاً افسون شده مىپندارم. موسى گفت: قطعاً مىدانى كه اين (معجزات) را جز پروردگار آسمانها و زمين براى بصيرت شما نفرستاده است و من تو را اى فرعون! هلاك شده مىپندارم.پس (فرعون) تصميم گرفت كه آنان را از آن سرزمين تبعيد كند، پس ما او و همهى همراهانش را غرق كرديم. و پس از آن (غرق فرعون) به بنىاسرائيل گفتيم: در اين سرزمين مستقرّ شويد، پس چون موعد آخرت فرا رسد، همهى شما را با هم گرد خواهيم آورد.
شریعتی: اشاره قرآنی امروز را بشنویم.
حاج آقای عابدینی: آیه «وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا» هرکس را خدا هدایت کند او هدایت شده است. هدایت الهی هم ابتدایی و هم جزایی است. ابتدایی یعنی خدای تبارک و تعالی گاهی توفیق هدایت مثل هدایت فکری، که ما توفیق این را داریم که ما را به سمت هدایت میکشاند و دعوت میکند. این هدایت ابتدایی است و خدا توفیق برای انسان ایجاد میکند. هدایت جزایی این است که عملی انجام دادم که سبب میشود خدای متعال برای من توفیقات بیشتری را به واسطه این عملم در جزای آن عملم قرار بدهد. این هدایت جزایی است. در جانب ضلالت «وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ» این تفاوت میکند. ما ضلالت جزایی داریم. اما ضلالت ابتدایی نداریم. هدایت از همان ابتدا امکان پذیر است. اما ضلالت ابتدایی نداریم. گمراهی خدا گمراهی جزایی است. یعنی اعمالی را انجام داده نتیجه عملش این است که به گمراهی کشیده شده است. منتهی میفرماید: اگر کسی چنین شد، گمراه شد، «وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ» یعنی صورت او بر زمین است. تصویر کنید انسانی را که صورتش به جای پاهایش بر زمین قرار بگیرد. این میشود رجل معکوس، رجلی که به جای پای بر زمین باشد، صورتش او را هدایت میکند. اینها بر وجهشان در روز قیامت محشور میشوند. وجهشان زیر پایشان است. «عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا» هم اینها کور هستند. هم کر هستند و هم لال هستند. تمام مواضع ادراکی آنها که میتواند آنها را نجات بدهد بسته است. بحث که در جلسه گذشته گفتیم: انکار انسان را به کوری و کری و لالی میکشاند. هیچ قدرتی برای انسان باقی نمیماند.
شریعتی: یک چشماندازی را از بحث اصلیمان، سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم ترسیم کنید. انشاءالله باقی مباحث جلسه بعد گفتگو کنیم.
حاج آقای عابدینی: نگاه عامیانه هست که ما فکر میکنیم هرکس مقربتر نزد خدا هست باید قدرتمندتر باشد و زندگیاش، رفاهش بیشتر باشد. در حالی که در نگاه اصلی که وقتی انبیا میآمدند و میگفتند: ما رسول الهی هستیم، میگفتند: پس فضیلت شما؟ دارایی شما کجاست؟ وقتی موسی وارد میشود و فرعون را دعوت میکند، فرعون به اطرافیانش رو میکند و میگوید: این را نگاه کنید. نه خلخالی بر پایش است. نه زیور و نه قدرتی دارد. آنوقت میگوید: من رسول الهی هستم. بقیه میخندند. ما هم نگاه اولمان همین گونه است که فکر میکنیم اگر کسی ولی الهی است حتماً دیگر هر حاجت او باید روا باشد. هیچ اطلاعی نباید داشته باشد. مریضی و سختی برای این نباید باشد. لذا وقتی قوم نوح به نوح گفتند: تو اگر رسول الهی هستی پس فضیلت و داریی تو کجاست؟ آنجا نوح ابراز میکند من بندهای هستم که در تسلیم رب هستم. انبیاء تسلیم رب بودند و تحت اراده رب محو بودند. هیچ چیزی برای خودشان نداشتند. اگر معجزه داشتند توان معجزه داشتند، کن فیکون عالم دستشان بود. اما این کن فیکون باید فقط در راستای اراده الهی استفاده میشد. اگر معجزه میآوردند فقط برای هدایتگری بود. در زندگی شخصی خودشان هیچ خواسته و حاجتی در این راستا نداشتند. آنها که نگاه میکردند و میدیدند انبیاء میتوانند عظیمترین کارها را انجام بدهند، برای خودشان هم باید بهترینها را فراهم کنند. در حالی که برای خودشان در سختترین زندگیها قرار داشتند.
موسی(ع) وقتی گوسفندان شعیب را سیراب میکند، آنجا میگوید: «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» (قصص/24) خدایا به هر چیزی که برای من بفرستی نیاز دارم. روایت دارد که به یک قرص نان احتیاج داشت. موسایی که میتواند دریا را نگه دارد، موسایی که میتواند عصا را اژدها کند، در کنار چاه نشسته و به خدا میگوید: خدایا من به یک قرص نان احتیاج دارم. این نگاه اگر برای مقربان درگاه الهی پیش بیاید آنوقت نگاه ما متفاوت میشود. معیار خوب و بد بودن این نیست که بهرهمند باشد. بلکه گاهی مبتلا ترها مقربتر هستند.