سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم(داستان حضرت نوح علیهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 23-05-95
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
گاهی دلم به سمت خدا میبرد مرا *** گه نیز به آستان رضا میبرد مرا
مثل کبوتری که به پرواز آمده است *** تا کوی دوست بال دعا میبرد مرا
تا محضر سپیده هشتم به صد امید *** ایمان جدا و عشق جدا میبرد مرا
از خود دریغ این حرم به خدا میتوان رسید *** این جهد از کجا به کجا میبرد مرا
آن پرچمی که دست تکان میدهد به ناز *** تا صحن سید الشهدا میبرد مرا
اشکم که رنگ لاله شود یا ابالحسن *** با خود به دشت کرب و بلا میبرد مرا
شریعتی: سلام عرض میکنم خدمت همه شما هموطنان عزیزم. عید میلاد امام رئوف، امام رضا(ع) را به همه شما تبریک میگویم. حاج آقا عابدینی سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حاج آقا عابدینی: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا. انشاءالله همانطور که در اذن دخول حضرت فرمودند: «یردون» سلام شما را جواب میدهند اما گوش شما را از شنیدن این جواب محجوب کردند ولی در قبال آن حال مناجات را به شما دادند. گوش ما را از شنیدن این جواب محجوب کردند اما جواب حقیقتش این است که حال مناجات که به انسان دست میدهد، چقدر این تعبیر در اذن دخول زیباست. «و فتحت باب فهمی بلذیذ مناجاتهم» در قبال این محجوب شدن، به لذت مناجات با آنهاست. لذا به ما گفتند: وقتی دارید اذن دخول را برای ورود به بارگاه ملکوتی حضرات معصومین میخوانید، اگر قطره اشکی از چشمان شما جاری شد، علامت اجازه است که به شما دادند. لذا خوب است انسان قدری در لحظه ورود تحمل کند که این حالت باب فهم به لذیذ مناجات آغاز کند و گره بخورد و وارد شویم. عرض سلام دارم خدمت جنابعالی و بینندگان و شنوندگان عزیز.
شریعتی: امروز در ذیل بحث سیره تربیتی انبیاء در قرآن کریم ادامه قصه حضرت نوح را خواهیم شنید. نکات خوبی را در جلسه گذشته شنیدیم. فکر میکنم تمام معیارهایی را که برای دینداری در آخر الزمان و در آستانه ظهور حضرت ولی عصر لازم داریم را برای ما خیلی هنرمندانه بیان کردید، قصه امروز را میشنویم.
حاج آقا عابدینی: (قرائت دعای فرح)
انشاءالله خدای متعال به ما توفیق بدهد که از یاران امام زمان(عج) باشیم.
در بیانی که نسبت به روایتی که از جریان نوح جلسه گذشته گفتیم که وقتی آن نهصد سال گذشت و موقع این شد که دعای نوح اجابت شود، خدای متعال دعای نوح را قبول کرد. به او دانههایی را داد که اینها را بکار، تا اینها به ثمر بنشینند. خرماها را بخورید. بعد دانهها را بکارید. مراعات کنید تا به ثمر بنشیند. وقتی به ثمر رسید، دوباره امر شد که این دانههایی را که به ثمر رسیده را بکارید. هفت بار در بعضی روایات ده بار شد، باز فرمود: هر بار که این پیش میآمد، دسته مؤمنین به سه دسته تقسیم میشدند. همینها که به نوح ایمان آورده بودند، سه دسته میشدند. تعبیر این است که بعضی از اینها اهل ایمان باقی میماندند و هیچ تزلزلی در اینها ایجاد نمیشد. بعضیها به مرتبه نفاق میرسیدند و در دلشان خدشه و تزلزل ایجاد میشد. ولی هنوز اظهار نکرده بودند. هنوز جزء مؤمنین محسوب میشدند. لذا باز جزء ایمان آوردندگان به نوح بودند، آشکار نبود اما در دلشان حالاتی ایجاد میشد و تزلزلهایی بود و عده دیگری از دین خارج میشدند. اینها علناً میگفتند: اگر راست بود محقق شده بود. در هر دسته این تکرار میشد، تا مؤمنین به جایی رسیدند که خدمت نوح آمدند و عرض کردند یا نوح ما تو را مصدق میدانیم. ما تو را نبی مرسل میدانیم. هر بار به ما بگویی:این کار را تکرار کن میکنیم و ذرهای تزلزل در وجود ما ایجاد نخواهد شد. تا این را گفتند، خدای تبارک و تعالی خطاب کرد که آن وعده که میخواستم بدهم، اینجا آشکار شد. یعنی به جایی برسند که برایشان رسیدن به حاجت ملاک نیست. بلکه تابع شدن محض نسبت به نبی الهی و مطیع شدن محض که این خالص شدن و خالص سازی است. چون یقین کرده بودند نوح نبی الهی است، هرچه میگوید صادق است، هرچه میگفت: برای آنها اطاعت پذیری قطعی بود. خدای متعال فرمود: الآن صبح آشکار شد. این خیلی تعبیر زیبایی است.
نزد نوح آمدند و عرض کردند: یا نوح عدهی کمی باقی ماندند. عدهی کم تحمل فشار بیش از این را ندارند. شما از خدای متعال بخواه که رحم کند و اینها باقی بمانند. لذا اینها از خودشان ناامید بودند. اما به خدا امیدوار بودند که از خدا بخواه اینها بمانند. به عمل خودشان متکی نبودند و باز به خدا امیدوار بودند. شما از خدا بخواهید و دعا کنید ما بمانیم. آنجا دارد خدای تعالی وقتی این حالت را دید فرمود: الآن فرج نزدیک است.
یک روایت سومی هم هست که یک سنت الهی را به دنبال آن بیان میکند. میفرماید: چرا من زودتر از این عذابم را نازل نکردم و نجاتم را برای اهل ایمان قرار ندادم؟ چرا امروز برای ما میتواند عبرت زا باشد؟ میفرماید: اگر من قبل از این کفار را نابود کرده بودم و باقی گذاشته بودم کسانی را که اینها متزلزل بودند، اما بین مؤمنین بودند، کسانی که بعداً مرتد شدند اما در این اطلاعات جدا شدند. میگوید: اگر اینطور بود، اگر این کار را کرده بودند، وعدهی سابق برای مؤمنین هستند که آن وعده سابق برای مؤمنین که گفته بودند، توحید را به صورت اخلاص بخواهند در زمین محقق کنند این محقق نشده بود. چون عدهای متزلزل هم در میان اینها وجود داشتند. خدای متعال میخواهد سابقون آشکار شوند. «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِكَ الْمُقَرَّبُون» (واقعه/10 و 11) این مقربون و سابقون باید وضوح پیدا کند و دیده شود. باید آشکار شوند. این اطلاعات سنگین است که میتواند سابقون را نشان بدهد و آشکار کند. خدای تبارک و تعالی این همه ابتلا ایجاد کرد تا اینها به وراثت ارض رسیدند، یعنی مؤمنین بعد از جریان طوفان، حاکم در زمین شدند. اما طولی نکشید که باز همینها ظلم درونشان ایجاد شد. فقط در تنها دورهای که خلوص باید به مرتبهای برسد که تا فرزندان آنها هم هل خلوص بمانند. یعنی تا غارت ایجاد شود و باقی بماند، فقط دوران ظهور و پس از استقرار حکومت حضرت است.
چه مرتبه از ابتلا و امتحانات در آخر الزمان باید محقق شود تا این مرتبه از خلوص ایجاد شود؟ شیطان در دوران استقرار حکومت حضرت سر بریده میشود. یعنی عامل بیرونی برای گمراهی نمیماند. به این معنا که تمام وجود اینها از لحاظ معرفتی و وجودی آنچنان به کمال رسیده است که شیطان قدرت تصرف از بیرون در وجود اینها را ندارد. جایی که شیطان تصرف از بیرون نداشته باشد، میتواند از درون کسانی که اختلال دارند، نفس عمارهشان آنها را به بدی وادار کند، اما کسی که اینگونه باشد، اهل عناد است. دیگر بین مؤمنین نیست. نتیجه نهایی این خالصسازی خودش را در دوران رجعت و ظهور و قیامت نشان میدهد.
در اینجا میفرماید: اگر من قبل از این کفار را از بین برده بودم، مؤمنین مخلوط داشتند. میفرماید: اگر من کفار را از بین میبردم کسانی که اهل تزلزل بودند، شروع به درگیری با اهل ایمان میکردند. جاه و مقام باعث میشد شقاوت اینها به گونهای که در مقابل اهل ایمان بایستند. اما تا وقتی کفار هستند، اینها میدانند حیات و ادامه حیاتشان به این است که در کنار مؤمنین بمانند. در دورهای اگر فرج محقق نمیشود برای خیلی از ما رحمت است. اگر نعوذ بالله فرج امام زمان انشاءالله محقق شده باشد، اما بنده در درونم تزلزل داشته باشم، من در مقابل حضرت میایستم. اما تا وقتی اهل کفر در مقابل اهل ایمان هستند، ما خودمان را به اهل ایمان می چسبانیم. یعنی این رحمت بر اینهاست که اگر به مرتبه خلوص تام نرسیدند، رحمت الهی است که مردم در برابر کفار باشند.
خدای متعال چقدر به متزلزلین لطف دارد. میفرماید: اگر خوف به امن تبدیل میشد، کسانی که اهل یقین تام نبودند، باعث میشد ضلالتشان آشکار شود. شدت پیدا کند، لذا من آن موقع فرج را محقق نکردم. یعنی این فاصله که برای تحقق فرج طول کشید برای چه بود؟ لطف حق به اینها بود که بلکه دلشان منعطف شود و بماند و کم کم از نفاقش دست بردارد. ایمان متزلزل بهتر از کفر است. یعنی در همین مرتبه اگر بمانند باز غنیمت است. لذا خدای تبارک و تعالی مهلت و فرصت میدهد که اگر در بین اینها باز کسی امکان جذبش هست، برگردد. مگر اینکه این تزلزلها شدت پیدا کند تا در برههای که فرصت داده بود امکان جذب اینها باقی نماند تا ابتلایی که پیش میآید آنها آن طرف بروند.
شبیه به همین جریان را در جریان ظهور داریم. همین مهلت دادن و فاصله دادنها و تأخیرها را با جریان ظهور تطبیق میکند که عیناً همین سنت الهی در آن دوره محقق است. روایاتی که در مورد امام زمان هست تعبیر به همین سنت تمحیص، تمحیض و سنت غربال است. من بعضی از این روایات را که در محضرش هستیم میگویم. آیات قرآن متعدد است. مثلاً در سوره انفال آیه 37 هست، میفرماید: «لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» کار سنت الهی این است که دائماً خبیث از طیب جدا شود. در هر حادثه و عمل صالحی، هر طاعتی من انجام میدهم، یک قدم به سمت مِیز طیب، خوب از بد برمیدارم. هر عمل بدی که انجام میدهم، دارم به سمت محض شدن در بدی میروم. دو فلش در مقابل ما دائماً هست. یک فلش به سمت محض شدن خوبی است. یک فلش هم به سمت محض شدن در بدی است. هر عمل اختیاری من، پلک زدن من، مثل اینکه نفس کشیدن ما در ماه رمضان عبادت است. کسی که کار خیری میکند، نفس کشیدن او در آن طریق عبادت است. تسبیح است. خوابش عبادت است. تمام افعال ارادی و اختیاری من در مسیر محض شدن در خوبی و بدی است. پایین رفتن و سقوط در ارض است. لذا شیطان در طبقه هفتم زمین است. این تعلقات است، و انسان با تعلقات بیشتر، بیشتر در زمین فرو میرود. لذا هر نبی که میآمد، به مقداری که وجود این نبی وسیع بود، آسمانها تمحیض پیدا میکرد. در مقابلش شیطان هم مقابل او قویتر میشد. لذا در مقابل نبی اکرم هفت آسمان تمیز داده شده و هفت زمین قرار دارد. همانطور که هفت آسمان در دین ختمی است. هفت طبقه زمین هم در دین ختمی است. در دین عیسی(ع) چهار آسمان و چهار زمین است. اینها به شدت قوت آسمانها، شدت سقوط هم هست. این قدرت تمحیض در زمان ظهور میخواهد به اوج خودش برسد. یعنی هم در رشد و هم در سقوط!
همه افعال ما مِیز و جدا شدن خوبی از بدی است. اگر مراقبه در انسان ایجاد شود که هر عملی تمیز بین خوبی و بدی است، عادی نیست، به سمت یکی از محض شدنها انسان را میبرد، «وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ» دارد خباثتها را متراکم با هم میکند. همچنان که نوح را متراکم با هم میکند. خباثتها را هم با هم متراکم میکند. یعنی کسی که یک قدم به سمت خباثت گذاشت، خباثتش به خباثتهای قبلی ضمیمه شده است. غیر از خباثتهای خودش، خباثتهای شخص دیگر هم با هم متصل میشود. مرتبط میشود همچنان که در جانب نور طیبها با هم مرتبط میشود. شجره طیبه یک واحد است که همه مؤمنین با او مرتبط هستند. شجره خبیثه هم یک واحد است که همه خبیثها با هم متراکم میشوند. ریشههایشان به هم کمک میکند. همانطور که در جلسه گذشته گفته شد اینها احزاب هستند. یعنی مکذبین انبیاء تشکل و وحدت با هم دارند. اینها خیلی برای انسان عبرت ساز است و باید توجه و مراقبه بیاورد. حواسمان باشد هر قدمی به سمت خباثت مرا با همه خبیثها متحد کرده است. مرا با آنها همرنگ میکند. دارم جزء شاخهها و میوههای درخت خباثت میشوم. چنانکه هر قدم صالحی هم انسان را به شجره طیبه میرساند. لذا ممکن است کسی دهها اتصال به شجره طیبه داشته باشد، دهها اتصال به شجره خبیثه داشته باشد. تا در آخرین لحظات عمرش کدام یک از اینها بر کفه وجودی او غلبه کند و کدام یک را ترجیح بدهد. لذا اعمال طاهر نقاد بصیر است.
«فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً» همه اینها را متراکم میکند. «فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ» آن موقع احزاب بدی همه وارد جهنم میشوند. «أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ» (انفال/37) «أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجمِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض» (نور/40) گاهی ظلمتها اینطور است. حساب کنید در یک بحر عمیق، هرچه عمق دریا بیشتر باشد، تاریکتر میشود. بالای موج سحاب باشد، هوا هم ابری باشد. نور خورشید هم تحت ابر نتابد. تا جایی که «إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها» که اگر دستش را جلوی رویش قرار بدهد نتواند ببیند. این تاریکی وجودی است. یعنی اینکه انسان در خباثت آنقدر جلو میرود، هر قدم در ظلمت برداشتن یک تاریکی ایجاد کردن در نگاه و بینش اوست. این بینش به جایی میرسید که دیگر هدایت امکان پذیر نیست. دیگر تمام شد و این نوری ندارد. نجات برای این امکان پذیر نیست. چون نمیتواند چیزی را ببیند. این ظلمتهایی است که در عمل ایجاد میشود.
شریعتی: به گفته حاج آقای فرحزاد هرکس میخواهد نورانی شود و نور داشته باشد بر محمد و آل محمد زیاد صلوات بفرستد.
حاج آقای عابدینی: لذا ذکر صلوات هم ایجاد مقتضی میکند برای توفیق عمل. هم رفع مانع میکند، اعمالی که برای انسان مانع ایجاد کرده در اثر گناهان، ما را به شجره طیبه متصل میکند. میگوید: خدایا من توان حرکت ندارم ولی اینها مقربان تو هستند. من با تقرب به اینها به سمت شما میخواهم حرکت کنم.
در بعضی آیات دارد در خود همین مسأله میفرماید: «وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِين» (آلعمران/141) تا خدا اهل ایمان را تمحیص کند. پاک کند، و کافرین را محق کند. محص با محق تفاوتش این است که کافر دارد از دست میدهد. ظلمت در وجودش ایجاد میشود. ظلمت نبود است. عدمی است. محق یعنی دائماً از دست دادن است. محص بدست آوردن است. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» (بقره/257) یعنی هی دارد بدست میآورد. اما کسی که اهل کفر و طاغوت است دائماً نور را از دست میدهد. ظلمت عدمی است. یعنی به جایی میرسد که دیگر چیزی ندارد. مراتب از دست دادن است.
در کتاب شریف بحار جلد 52 یک بابی به نام باب تمحیص است. جلد 51 و 52 و 53 بحار در مورد امام زمان(عج) است. جلد 52 باب تمحیص است. در این روایات شریفه اولین روایتی که مطرح میکند، صفحه 316 میفرماید: از امام صادق(ع) « لما فرض عليكم الفرائض لم يفرض عليكم لحاجة منه إليكم» این فرایض و واجباتی که بر شما قرار داده، خدا بر اینها حاجت نداشت. «بل برحمة منه» اینها رحمت الهی است. چرا؟ «لا إله إلا هو» غیر از آن خدایی در کار نیست. «ليميز الخبيث من الطيب» یعنی هر عملی را انسان در جانب جدا شدن خط خبیث از طیب دارد جلو میبرد. حتی همین نماز ظاهری، «وَ لِيَبْتَلِيَ اللّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ» تا قلبهای شما را مورد ابتلا قرار بدهد. یعنی این فرایض ابتلای قلب هم هست. قلب در اثر عمل یا به سمت خباثت میرود، یا به سمت طهارت میرود. «وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُم» تا آنچه در قلبها هست را تمحیص کند. یعنی تمام اطلاعات و فرایض برای سنت تمحیص و تمحیض است. «و لتتسابقون إلي رحمته، و تتفاضل منازلكم في جنته» تا شما در مراتب خالص سازی، الآن ما نمیتوانیم اهل خالص سازی باشیم. یعنی بگوییم: کسانی که اهل اخلاص محض هستند، تأیید شوند. این نمیشود. لذا باید جذب حداکثری باشد. اما عالم به سمتی حرکت میکند که دائماً کسانی که متزلزل هستند، اگر نتوانند قدمی برای ثبوتشان از جانب ایمان بردارند، میریزند. لذا ظهور حرکت به این سمت است. اگر انسان اینجا متزلزل است باید خیلی بترسد. اگر جایی شک در وجودش است خیلی باید بترسد.
در رابطه با جنگ احد میفرماید: «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِين» (آلعمران/139) در جنگ احد مسلمانها به ظاهر شکست خوردند. «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ» اگر به شما مصیبتی رسید، «فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ» به آنها هم همین جراحت در جنگ بدر رسیده بود. «وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ» خدای متعال از همینجا خالص سازی میکند. «وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِين» (آلعمران/140) خدا با همین شکست کافرین را محق میکند و مسلمانها و مؤمنین را محض میکند. پیروزی فقط خالص سازی نیست. همه طریقها در محض شدن است. چه شکست باشد و چه پیروزی باشد. همه وقایع میتواند انسان را متزلزل بکند. پیروزی میتواند غرور بیاورد و شکست میتواند ناامیدی بیاورد. شکست قوای وجودی انسان را به فعلیت میرساند تا جبران کند. دائماً در طریق محض کفر و ایمان میرویم. نفاق تا زمان ظهور امکان پذیر است. در دورانی که حضرت ظهور میکند، پس از استقرار حکومت حضرت دیگر نفاق معنا ندارد. نفاق سایه روشن امکان پذیر است. لذا آنجا تزلزل دیگر نیست. دو طریق میشود. یا مؤمن هستند یا کافر هستند. در رجعت نفاق نیست. در قیامت نفاق نیست. البته جزای منافقین در دنیا هست اما در بهشت و جهنم دیگر نفاق نیست. یا اهل بهشت هستند، اهل ایمان. یا اهل جهنم هستند، اهل کفر. آنجا خالص سازی محض شده است. لذا در اینجا هم اهل نفاق حقیقتاً یا اهل بهشت هستند یا اهل جهنم. نفاق برای علم ما است که نتوانستیم بفهمیم. اینها نزد خدای متعال روشن است که منافق بالاخره اهل نجات میشود یا اهل کفر؟ لذا نسبت به علم الهی تزلزل معنا ندارد. لذا این حوادث برای این است که ما از این فرصتها استفاده کنیم و تزلزلها را به جانب ایمان برسانیم.
شریعتی: صفحه 306 قرآن کریم آیات نورانی سوره مبارکه مریم آیات 12 تا 25 را تلاوت میکنیم.
«يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا «12» وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا «13» وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا «14» وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا «15» وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا «16» فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا «17» قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا «18» قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا «19» قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا «20» قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا «21» فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا «22» فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا «23» فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا «24» وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا «25»
ترجمه: اى يحيى! كتاب (خدا) را با قدرت بگير و در كودكى به او حكمت (ونبوّت) داديم. و نيز از جانب خود، مهربانى و پاكى به او داديم و او تقواپيشه بود. و نسبت به پدر ومادرش نيكوكار بود و (نسبت به مردم، زورگويى) سركش و نافرمان نبود.و سلامى (شايسته) بر او باد روزى كه متولّد شد و روزى كه مىميرد و روزى كه زنده برانگيخته مىشود. و در اين كتاب، مريم را ياد كن، هنگامى كه از خاندانش جدا شد و در مكانى شرقى قرار گرفت. آنگاه دور از ديگران براى خود پردهاى قرارداد، در اين هنگام ما (روحالقدس) روح خود را به سوى او فرستاديم، پس به شكل انسانى راست قامت بر او نمايان شد.(مريم به آن فرشته) گفت: همانا من از تو به خداى رحمان پناه مىبرم، اگر پرهيزكارى (از من دور شو). (فرشته) گفت: همانا من فرستادهى پروردگار توام (و آمدهام) تا پسرى پاكيزه به تو بخشم. (مريم) گفت: چگونه ممكن است براى من فرزندى باشد؟ در حالى كه نه بشرى با من تماس گرفته و نه من بدكاره بودهام. (فرشتهى الهى) گفت: مطلب همين است. پروردگارت فرمود: اين كار بر من آسان است (كه پسرى بدون پدر به تو عطا كنم) و تا او را براى مردم نشانه و رحمتى از خود قرار دهيم و اين كارى است شدنى و قطعى. پس مريم (به عيسى) باردار شد و با وى در مكانى دور خلوت گزيد.آنگاه درد زايمان او را به سوى تنهى درخت خرمايى كشاند (تا تكيه دهد. از شدّت ناراحتى) گفت: اى كاش پيش از اين مرده و فراموش شده بودم. پس (عيسى در شكم) از طرف پايين پايش وى را صدا زد كه (اى مادر!) غم مخور، همانا پروردگارت زير (پاى) تو چشمهى آبى روان ساخت. و شاخه اين نخل را به سوى خود تكان ده، رطب تازه بر تو فرو ريزد.
شریعتی: اشاره قرآنی را بفرمایید.
حاج آقای عابدینی: در این آیات شریفه، مریم(س) به عنوان اولین کسی که خودش را وقف خدا کرده و مشغول عبادت بوده، حالا این شخص که مورد حسادت خیلیها است، خداوند متعال او را به ابتلایی مبتلا میکند که بدون همسر حامله میشود. اهل حسادت و کسانی که مریم را نمیتوانستند تحمل کنند، این شرایط را ببینند چه حالی پیدا میکنند؟ چقدر برایشان سوژه است. و چقدر برای مریم(س) سنگین است؟ خدا اولیایش را اینطور امتحان میکند. مریم(س) به حدی در فشار قرار میگیرد، که از شهر دور میشود. در یک بیابان دور میرود. در آنجا تقاضا میکند ای کاش من مرده بودم و این ابتلا برای من پیش نمیآمد. «يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا» آن هم کسی که آنطور نزد خدا مقرب است. «وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا» ما فکر میکنیم تا یک مصیبت و بلا و مشکلی پیش میآید، میگوییم: خدایا چرا من؟ من که نماز میخوانم. کمک میکنم. اینجا مریم(س) است. فجیع ترین ابتلا برای ولی الهی تهمت است. یعنی هیچ چیزی مثل تهمت سو و فحشا نیست. لذا یکی به یوسف و یکی به مریم(س) این تهمت زده شد. برای مریم سنگینتر است. چون علائم این در وجودش آشکار شده است. حامله شده و فرزند آورده بدون اینکه همسرش داشته باشد. آنجا هست که اگر خدای متعال ابتلایی را ایجاد کند، علامت رفعت و گشایش را در همان ابتلا ایجاد میکند. یعنی وقتی مریم به حامله شدن بدون همسر مبتلا شده است، همین فرزندی که باید نقص شود برای مریم، همین جلوه کمالی مریم(س) میشود. یعنی همان حادثه گشایش ایجاد میکند. همان فرج ایجاد میکند. این بچه عزت دهنده به مریم میشود. همین بچه زبان به گفتار در کودکی میگشاید و مادرش را طاهره میداند و در حقیقت او را از همه سخنان پاک میکند و این معجزه وقتی محقق شد، دیگر کسی نمیتوانست حرفی بزند. اگر ما در حوادثی که خدا برای ما پیش میآورد، همان حادثه سبب عزت ما میشود.
«وَ اَللَّهِ لَيَغِيبَنَّ إِمَامُكُمْ سِنِيناً» (کافی/جلد1) امام شما سالهای طولانی غایب میشود. این خودش ابتلا است. «مِنْ دَهْرِكُمْ» ایام طولانی، «وَ لَتُمَحَّصُنَّ حَتَّى يُقَالَ» آنقدر این سنت تمحیص طول میکشد، مؤمنین میگویند: اگر بود میآمد. اینکه نیامده دیگر خبری نیست. «وَ لَتَدْمَعَنَّ عَلَيْهِ عُيُونُ اَلْمُؤْمِنِينَ» چشمها خیلی برای او گریه میکند. چشمهای مؤمنین در فراق او خیلی اشک میریزند. «وَ لَتُكْفَؤُنَ كَمَا تُكْفَأُ اَلسُّفُنُ فِي أَمْوَاجِ اَلْبَحْرِ» همه چیز متلاطم میشود. مثل کشتی که در امواج سهمگین چطور به این طرف و آن طرف کشیده میشود. حالت اضطراب دارد. دوران غیبت اینقدر اضطراب زیاد میشود. ما هنوز نچشیدیم. این حالاتی که تصویر میکنند هنوز برای ما پیش نیامده است. امواج مضطراب کنندهای که از این سو به آن سو پرت کند، «فَلاَ يَنْجُو إِلاَّ مَنْ أَخَذَ اَللَّهُ مِيثَاقَهُ» کسی نجات پیدا نمیکند مگر اینکه در اخذ میثاق از او جواب داده باشد، «وَ كَتَبَ فِي قَلْبِهِ اَلْإِيمَانَ وَ أَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ لَتُرْفَعَنَّ اِثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً» دوازده پرچم بلند میشود. همه ادعای اصلاح میکنند. همه شعارشان اصلاح است. «مُشْتَبِهَةً لاَ يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ» اینقدر اینها متشابه است، معلوم نمیشود کدام پرچم مربوط به کیست؟ «قَالَ فَبَكَيْتُ» من نزد حضرت گریه کردم. چرا گریه کردی؟ چطور گریه نکنم؟ چطور تشخیص بدهیم. چطور حق از باطل را تشخیص بدهیم؟ «ثُمَّ قُلْتُ فَكَيْفَ نَصْنَعُ» چه کار کنیم؟ «قَالَ فَنَظَرَ إِلَى شَمْسٍ دَاخِلَةٍ فِي اَلصُّفَّةِ» یک سوراخها و روزنههایی خانههای قدیمی داشتند که نور از آنها میتابید. «فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ تَرَى هَذِهِ اَلشَّمْسَ» نور خورشید را میبینی؟ «قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ وَ اَللَّهِ لَأَمْرُنَا أَبْيَنُ مِنْ هَذِهِ اَلشَّمْسِ» پرچم ما به امر ما در آن روز برافراشته است. اگر چشمی به تاریکی عادت کرده باشد، اگر چشم خفاش گونه شده باشد، اگر چشمش را به دیدن نور عادت نداده باشد، قطعاً در آن روز نمیتواند تمحیض بین این نور و باقی نورها را داشته باشد. چشمی که بتواند نور را از سایه روشن تمحیض بدهد، چشمی است که در آن روز نجات پیدا میکند. هر معصیتی که در وجود ما محقق میشود چشم ما را به سمت تاریکی سوق دادن است. چشم ظلمانی پیدا میکنیم.