در مورد خطبه ی امام حسین(ع) در ارتباط با حادثه ی کربلا که دو سال قبل از این حادثه خوانده شده بود توضیحاتی بفرمایید.
پاسخ- چطور شد که در سال 61 همه امت اسلامی در برابر سیدالشهد ایستادند یا سکوت کردند؟ یکی عامل تهدید بود که ابن زیاد مردم را تهدید می کرد و مردم می ترسیدند .عامل دیگر تطمیع یعنی طمع داشتن به دنیا بود. عامل مهمتری هم بود. حدود پنجاه سال بود که مسئله ی خلافت و جانشینی پیامبر در بین مردم تغییر کرده بود. یعنی کسانی حاکم اسلامی و جانشین پیامبر شده بودند که با نص پیامبر هماهنگ نبودند. این مسئله در داستان کربلا تاثیرگذار بود. خیلی از کسانی که در مقابل امام ایستادند کسانی بودند که می خواستند امر حاکم زمان خودشان را انجام بدهند. مردم معاویه و یزید را امیرالمومنین و خلیفه ی رسول الله می دانستند.
داستان ابواسحاق را علامه امینی در کتاب الغدیر نوشته اند ،در کتاب اهل سنت هم این داستان نوشته شده است. ابواسحاق می گوید: در سال 62 هجرت یکسال بعد از حادثه ی کربلا ،در مسجدالحرام بودم. شنیدم که کسی با خدا مناجات می کند و می گوید: خدایا تو می دانی که من آدم شریفی هستم ،مرا بیامرز .اگرکاری هم کردم مامور بودم و معذور. این جملات توجه مرا جلب کرد که ببینم این فرد کیست. او شمر قاتل امام حسین (ع) بود. من از شمر سوال کردم که تو خجالت نمی کشی که سال گذشته امام را کشته ای و الان طلب مغفرت می کنی؟ او گفت: ما امر یزید را اطاعت کردیم و اگر مخالفت می کردیم از حیوانات باربر پست تر بودیم. پس هیچ حادثه ای یک مرتبه پیش نمی آید و هیچ انحرافی یک مرتبه در جامعه ایجاد نمی شود. در آن زمان حق و باطل گمشده بود. فردی مثل یزید و معاویه امیرالمومنین شده بودند. یعنی یک تغییر عجیب در جانشینی پیامبر.
عده ای که به کربلا آمده بودند به لشکریان عمر سعد می گفتند که از امام تان اطاعت کنید و از جماعت مسلمین جدا نشوید. آن جمعی که مقابل امام ایستاده بودند یک جمع مقدس شده بودند و یزید هم امیرالمومنین شده بود.
عبدالله بن عمر فردی بود که امام حسین(ع) او را دعوت کرد ولی او نپذیرفت و بعد دعوت یزید را پذیرفت و بعدها با حجاج بیعت کرد. معاویه به عبدالله بن عمر نامه نوشت که با یزید بیعت کن. او به معاویه نوشت: اگر همه ی مردم بر خلافت یزید اجتماع کردند، من هم با او مخالفت نمی کنم. پس معیار اجتماع مردم بود. الان ریاست حکومت به معیار مردم است. این یک انحراف مهم در جامعه ی اسلامی است. و پنجاه سال قبل از حادثه ی کربلا اتفاق افتاده بود. در حادثه ی کربلا، سیدالشهدا را کشتند و تکبیر گفتند و یادشان نبود که دارند تکبیر و لااله الاالله را می کشند.
امام حسین(ع) تلاش فراوانی برای هدایت جامعه و برگرداندن مردم از این انحراف کردند. یکی از این تلاش های آن حضرت ،خطبه ای است که امام حسین(ع) دو سال قبل از حادثه ی کربلا و دو سال قبل از مرگ معاویه( سال 58هجری) خواندند. امام حسین (ع)با عبدالله بن جعفر و ابن عباس به مکه مشرف شدند و در منا، عده ای را دعوت به جلسه ی خصوصی کردند که آنها دویست نفر از صحابی و هشت صد نفر از تابعین ( کسانی که پیامبر را ندیده اند)بودند. این خطبه در کتاب های قدیمی مثل احتجاح مرحوم طبرسی و کتاب محیر العقول آمده است.
امام خطبه را در سه بخش خواندند. امام در بخش اول از فضایل امیرالمومنین صحبت کردند. چرا امام این کار را کردند؟ امام می خواستند به مردم بفهمانند که اشتباه کرده اند که معاویه را امیرالمومنان صدا می زنند و می خواهند با فرزند او بیعت کنند. معاویه قبل از مرگش زمینه سازی بیعت با فرزندش یزید را فراهم کرده بود. پس امام در حساس ترین زمان و مکان و در یک جلسه ی خصوصی خطبه خواندند. در خطبه خوانی ها ما معمولا خطبه های امام حسین (ع)را از زمان حرکت مدینه به مکه و کربلا می خوانیم. اگر به این خطبه ی امام که دوسال قبل از حادثه ی کربلا خوانده شده بود توجه می شد ،دیگر لازم نبود که امام از خونش مایه بگذارد. و در برابر بنی امیه بایستد.
امام در این خطبه می فرماید: بسم الله الرحمن الرحیم. تابعین و اصحاب، دیدید که این طغیان گر با یاران ما چه می کند، از قتل و غارت یاران امیرالمومنین خبر دارید؟ من سوالی از شما دارم ،اگر من راست می گویم شما مرا تصدیق کنید.( امام در این خطبه چهارده بار از مردم اعتراف گرفتند و آنها را قسم داده است)و اگر خلاف می گویم بگویید که خلاف است. این جلسه تشریفاتی نیست، بشنوید ،بنویسید، به شهرتان که برگشتید به افراد مورد اطمینان تان، حرف های مرا بگویید. من نگران هستم که بطور کلی دین از بین برود. و همه چیز نابود بشود. البته خدا دینش را حفظ می کند ولی این نگرانی وجود دارد.
با حکومت معاویه و یزید چیزی از دین باقی نمی ماند. زیرا اسلام معاویه کفر محض بود. معاویه امام را تهدید کرده بود و حضرت به معاویه نامه نوشتند و جنایات معاویه را ذکر کردند. امام نوشتند :آیا تو حُجر را نکشتی ؟ بهترین اصحاب پیامبر و امیرالمومنین را به چه جرمی کشتی؟ معاویه حجر و شش نفر از یارانش را به قتل رساند(قبر حجر در دمشق است)حجر قبل از وصیتش گفت: من راضی نیستم این غل و زنجیری که معاویه به بدن من انداخته بیرون بیاورید. راضی نیستم خون مرا بشویید. من می خواهم با همین حالت در قیامت معاویه را ملاقات کنم .
در ادامه خطبه امام می فرماید: آیا تو عمربن حمق را نکشتی؟ او بخاطرعبادت زیاد ،رنگ چهره اش تغییر کرده بود. در قیامت وقتی ندا می دهند که یاران امیرالمومنین کجا هستند؟ یکی از آنها عمربن حمق خزاعی است.
عمربن خزاعی مدتی در دست معاویه اسیر بود و همسرش چشم انتظار بازگشت شوهرش بود. یک روز ماموران معاویه به خانه ی او آمدند و سر شوهرش را در مقابل او انداختند. همسرش به ماموران گفت که پیامی از من به معاویه برسانید. به معاویه بگویید: کسی را که تو کشتی، فردی است که من یک روز برای او سفره ی غذا پهن نکردم زیرا همیشه روزه بود و به عبادت مشغول بود. معاویه افرادی مثل مالک اشتر را با عسل زهرآگین می کشت و قتل آنها را به گردن نمی گرفت و می گفت: خدا لشکریانی از عسل دارد. معاویه، محمدبن ابی بکر را کشت و بدنش را آتش زد.
زمانی معاویه به مدینه آمده بود.امام حسین(ع)را در ملاقاتی دید و می خواست امام را بترساند. او به امام گفت :به شما خبر دادند که ما با حجر و یارانش چه کردیم ؟ امام فرمود : چکار کردی؟ او گفت :کشتیم ،برآنها نماز خواندیم و آنها را دفن کردیم. امام فرمود :اگر روزی شما بدست ما کشته بشوید ما بر شما نماز نمی خوانیم و شما را دفن نمی کنیم. یعنی ما شما را مسلمان نمی دانیم. علامه امینی در جلد دهم کتاب الغدیر، در مورد معاویه مباحثی را آورده اند. ازجمله در مورد شراب خواری و کفر او .فردی می گوید که نزد معاویه رفتم و دیدم که ناراحت است و می گوید: اسم پیامبر بعد از الله اکبر در اذان می آید. تا من این نام را دفن نکنم، آرام نخواهم نشست. پس بحث فقط در مورد سّب امیرالمومنان نبود.
وقتی داشتند حجر را نزد معاویه می بردند در نزدیکی دمشق او را شهید کردند تا کسی شفاعت او را نکند که زنده بماند. پیرمردی بر سر قبر حجر گریه می کرد. علت را سوال کردند. او گفت: او آقای ما، مظلوم و شهید است. سوال کردند که چه کسی او را کشته است. پیرمرد گفت :آقای ما معاویه . یعنی هم شهید و هم مظلوم هر دو بنام آقا خوانده می شدند.
پس تغییرات پنجاه ساله اتفاق افتاد تا حادثه ی کربلا بوجود آمد. ما باید تکلیف خودمان را در تاریخ مشخص کنیم. در این پنجاه سال نسل دوم و سوم هم آمدند. معمولا در انقلاب ها نسل دوم و سوم خبر از انقلاب ندارند و از انقلاب دور می شوند، باید پیام رسانی کرد.
در جنگ صفین جوانی نزد حضرت آمد و گفت: من در رکاب شما می جنگم ولی تردید پیدا کردم که شما بر حق هستید یا معاویه .امام جواب او را ندادند. امام فرمود: از عماریاسر سوال کن. او ازعمار سوال کرد .عمار گفت: آن پرچم که در لشکر دشمن می بینی برای کیست؟ او گفت :برای عمر و عاص و معاویه است. عمار گفت: به خدا قسم، در جنگ بدر ،احد و حنین، ما در رکاب رسول خدا می جنگیدیم و پدر معاویه در لشکر مقابل پیامبر یعنی لشکر کفر بود. امروز هیچ چیزی عوض نشده است. و فقط اسمش مسلمان شده است.
سنائی می نویسد:
داستان پسر هند مگر نشنیدی که ازاو وسه کس اوبه پیامبرچه رسید
پدر او دُر دندان پیامبر بشکست مادر او جگر عم پیامبر بدردید
او به ناحق ،حق داماد پیامبررا گرفت پسر او سر فرزند پیامبر بِبُرید
بر چنین قوم تو لعنت نکنی؟شرمت باد لعن الله یزیداً و علی آل یزید
معاویه 42 سال حکومت کرد که 22 سال اعلام کرد که من جانشین پیامبر هستم. بیست سال قبل از حکومت حضرت علی (ع)، چه کسی معاویه را استاندار شام کرده بوده؟