برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: ضرورت کسب مهارت
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين قرائتی
تاریخ پخش: 01- 05-96
بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
شریعتی: سلام میکنم به همه شما بینندگان خوب و شنوندگان نازنین. انشاءالله در هرجا که هستید تنتان سالم و قلبتان سلیم باشد. در خدمت حاج آقای قرائتی عزیز هستیم. سلام علیکم و رحمة الله. خیلی خوش آمدید.
حاج آقای قرائتی: سلام علیکم و رحمة الله.
شریعتی: بحث هفته گذشته خیلی مورد استقبال دوستان قرار گرفت. در مورد اشتغال و تولید بود. بحث امروز شما را میشنویم.
حاج آقای قرائتی: بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی.
روز جمعه موفق شدم چند ساعتی پرونده کار را در بحثهایم بررسی کردم. خیلی مطالب خوبی بدست آوردم. یکی اینکه در زمستان همه درگیر کار و درس و مدرسه هستند و فرصت نیست. نسل نو فقط درس میخواند. اما تابستان وقت تلف شده زیاد داریم. روایت داریم «معلم الخير تستغفر له دواب الارض و حيتان البحر و كل صغيرة و كبيرة في أرض الله و سمائه» (بحار الانوار، ج 2، ص17) اگر کسی یک کار خیری را به کسی یاد بدهد، جنبندگان زمین، ماهی دریاها، هر کوچک و بزرگی در زمین باشد یا در آسمان، برای او استغفار میکنند. الآن شما که بحث مرا گوش میدهید، کنار دست شما چه کسی نشسته است؟ دختر بچهات را بافندگی یاد بده، خیاطی یاد بده، آشپزی یاد بده، پسر است یک هنری یادش بده. نجاری، بنایی یادش بده. یک چیزی خواندی و خوشت آمد برای همه نقل کن. لازم نیست کتابخانه برویم، میتوانیم همه خانهها را به کتابخانه تبدیل کنیم. افرادی که چیزی را یاد گرفتند برای همدیگر نقل کنند. از پاره وقتها استفاده کنیم.
یکوقت ما از مدینه خواستیم به مکه برویم. اتوبوس هم برای بعثه مقام معظم رهبری بود. مهمانهای ویژه بودند. از مدینه تا مکه چهار ساعت راه است. مقداری که مستحب است لبیک گفتند و بعد گفتم: من یک خاطره خوبی نقل کنم. همه از خاطره من تعریف کردند. گفتم: هرکس خاطره بلد است تعریف کند. یکی یکی خاطره گفتند. تا مکه خاطرات مفیدی که خودمان دیده بودیم نقل کردیم. ما باید بده و بستان علمی داشته باشیم.
مسأله دیگر اینکه برای هرکاری باید مهارت داشته باشیم. روایت داریم امیرالمؤمنین فرمود: «يَا مَعْشَرَ التُّجَّارِ» ای کسبهها و تجار! «الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَر» (كافي، ج 5، ص 150) سه بار فرمود: احکام تجارت را یاد بگیرید. هر چیزی یک مهارتی نیاز دارد. امام صادق(ع) در ستایش حضرت ابالفضل میفرماید: عموی ما ابالفضل عمیق بود و نافذ البصیره بود. یعنی کلاه سرش نمیرفت! امیرالمؤمنین فرمود: «لا يَقْعُدَنَ فِي السُّوقِ إِلا مَنْ يَعْقِلُ الشِّرَاءَ وَ الْبَيْعَ» (الكافي، ج 5، ص 154) کسی حق ندارد مغازه داشته باشد مگر اینکه بداند، فروشش عاقلانه باشد. حتی ممکن است یتیم بزرگ شده و همسر هم میخواهد، یعنی وقت ازدواجش است. با اینکه وقت ازدواج شده و ممکن است زن داری و شوهر داری بتواند بکند اما پولداری نتواند بکند. پولش را آتش بزند! عقلش نمیرسد چه کند.
شخصی تخم مرغ را دو ریال میخرید و یک ریال میفروخت. گفتند: این چه تجارتی است که میکنی؟ گفت: دست به کاری بند است. یعنی دلش خوش است که تجارت میکند. بحث ما مهارت در تجارت، مهارت در دعا، مهارت در انتخاب همسر، مهارت در ورزش، مهارت در تبلیغ، مهارت در مصرف عمر است. یک ماه از تابستان رفت.این دو ماه را چه میکنید؟ نمیخواهید تمرین خط کنید، خط شما خوب شود. فوق لیسانس هستی و قرآن را غلط میخوانی. نمیخواهی یک استاد قرآن بگیری و قرآن خواندن را یاد بگیری؟ آن کسی هم که زبان انگلیسی بلد نیست بیاید از شما انگلیسی یاد بگیرد. بده و بستان داشته باشید. شما قرآن یاد بگیرید و به او زبان انگلیسی یاد بدهید. فقه غیر از علم است، علم یعنی دانستن و فقه یعنی عمیق بداند. اگر کسی تجارت کند بدون اینکه اطلاع عمیقی داشته باشد، به خاکی میزند.
امیرالمؤمنین به کمیل گفت: «يَا كُمَيْلُ مَا مِنْ حَرَكَةٍ إِلا وَ أَنْتَ مُحْتَاجٌ فِيهَا إِلَي مَعْرِفَةٍ» (تحف العقول، ص 171) هرکاری مهارت میخواهد. پول گرفتن، پول دادن، هیچ حرکتی وجود ندارد مگر اینکه تو نیاز به شناخت داری. حتی حرف زدن خیلی مهارت میخواهد. ممکن است عالم هم باشد ولی نداند چه کلمهای را کجا به کار ببرد. یک کسی به کسی درس داد، تا رفت درس بدهد گفت: «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَب» (مسد/1) بریده باد دست ابولهب! این بحثی است که به درس دادن بخورد؟ امام کاظم فرمود: علم واقعی این است. «وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ كُلَّهُ فِي أَرْبَعٍ أَوَّلُهَا أَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ» خدا را بشناسد، «وَ الثَّانِي أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِكَ» خدا در وجود انسان چه کرده است. مثلاً الآن چشم ما چند تخصص دارد. دندان چقدر، گوش چقدر. حلق و بینی و قلب و کلیه، یعنی سیصد، چهارصد تا تخصص شاخههای مختلفی است، ببینیم خدا چه کرده است.
کره شمالی رفته بودیم. در ضمن بازدید عکس طاووسی بود، خیلی زیبا بود. به مترجم گفتم: بپرسید این نقاش دارد؟ گفت: بله. از یک نقاش هنرمند است. گفتم: چطور وجدانت قبول میکند بگویی: عکس طاووس نقاش دارد ولی خود طاووس خدا ندارد؟ این تعجب کرد و دریافت کرد. بدانیم خدا با ما چه کرده است. از یک تک سلول چند رقم دستگاه ساخته است. از یک زنبور عسل سه کارخانه پیدا میشود. کارخانه موم سازی، کارخانه زهر سازی و کارخانه عسل سازی. برای چه آفریده شدیم؟ خیلیها زندگیشان دایره است. برو کار کن نون پیدا کن بخوری. کار کن برای خوردن! بخور تا بتوانی کار کنی. چند سالی دور میزند و تمام میشود. «وَ الثَّالِثُ أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْكَ وَ الرَّابِعُ أَنْ تَعْرِفَ مَا يُخْرِجُكَ مِنْ دِينِكَ» (الكافي، ج 1، ص 50) بدانی که چه چیزی باعث میشود از خط خارج شوی. اینها همه بصیرت است که انسان عمرش را به بطالت نگذراند. «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ» (یوسف/108) تبلیغ دین هم بصیرت می خواهد. «هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا» (آلعمران/38) زکریا پیر شد و بچهدار نشد و خیلی برای اولاد دعا کرد. ولی خدا میگوید: این دعا مستجاب میشود. «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُون» (ذاریات/18) سحر است که اشک و استغفار نفوذ دارد. ساعت آخر روز جمعه است که شیعه و سنی میگویند: زمانی که دعا مستجاب میشود یکی ساعت آخر روز جمعه و یکی بعد از خطبههای نماز جمعه و قبل از نماز جمعه است. دو تا خطبه شروع شده ولی نماز شروع نشده است.
اگر معلم به شاگردش نمره بیست داد، زیر نمره بیست هر نصیحتی کند اثر میکند. اگر نمره صفر داد عصبانی است، شاگرد عصبانی نصیحت را نمیپذیرد. من که برای دخترم گوشواره میخرم بگویم: اگر نمازت را درست خواندی. اگر این کمال را داشتی. ما که گوشواره باید بخریم. منتهی یک پدر و مادر عاقل میگویند: این کار را بکن، اگر این کار را کردی برایت گوشواره میخرم.
این آبی که به صورتمان میریزیم مهارت میخواهد. یک عالمی این کار را میکرد. وقتی میخواست وضو بگیرد کتری آب را کنار باغچه میآورد، وضو میگرفت. بعد میگفت: هم وضو گرفتم و هم این بوته سبز شد. نمیگذاشت یک قطره آب هدر شود. امام غذا که میخورد. اگر کسی کنارش بود، نمیگفت: بفرما، میگفت: بسم الله! هردو یعنی بخور. ولی بسم الله یک الله درونش است. تلویزیون را جایی قرار بده که وقتی میخواهی تلویزیون تماشا کنی رو به قبله بنشینی. نشستن مهارت میخواهد. اینها اسراری دارد. پیغمبر ما وقتی مینشست دو زانویش را بلند میکرد، ضربدری میگذاشت و دستش را رویش میگذاشت. حالا باید دید اینطور نشستن در جریان خون، در فشار قلب چه تأثیری دارد؟ این چه نکتهای دارد؟ «تَنْزِيلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى» (طه/4) این کلمات از کسی است که آسمانها را آفرید.
در مورد بصیرت صحبت میکنیم. میگوید: اگر مستی سر نماز نرو، «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُون» (نساء/43) سر نماز مست نباشید که بدانید چه میگویید. اگر گروه تواشیح ما میخواهد تواشیح بخواند فارسی بخواند. خودشان میفهمند و ما هم میفهمیم. تواشیحها عربی میخوانند، هرچه نگاه میکنیم میبینیم دقایقی مصرف شد و چیزی متوجه نشدیم. گاهی جلسات خواص هم همینطور است. دور هم مینشینند و حرفهایی میزنند و اصطلاحاتی را خلق میکنند. «قَوْلًا مَعْرُوفا» (بقره/235) عرفی حرف بزنید. یک چیزی نگویید که بگویند: نمیفهمیم چه میگوید. من پای منبر آقایی بودم یک دعایی کرد، نفهمیدم چه گفت. گفتم: خدایا اگر حرفش حق است الهی آمین! گفت: خدایا انوار باطنیهی ما را با ملکوت اعلی تطبیق بفرما. گفتم: خدایا نمیدانم چه میگوید. اگر حرف درستی است الهی آمین! با چه صدایی، با چه لباسی. در الله اکبر چند رقم آهنگ رویش است. یکوقت شب22 بهمن است. یکوقت در راهپیمایی است. یکوقت سر نماز است. یکوقت تعجب میکنیم و الله اکبر میگوییم. یکوقت مکبر مسجد الله اکبر میگوید. یعنی یک الله اکبر را با پنج رقم صدا میگوییم. با چه لباسی صحبت کنیم؟ اینجا جای لباس نیست. رنگ لباس، انتخاب کلمه، آهنگ کلمه، حرکت دست، حرکت چشم، حساسیت کلمه، بعضی از قاریان عرب که قرآن را میفهمند، وقتی قرآن میخوانند کلمات قرآن را براساس معنا میفهمند. مثلاً وقتی میخواهند بگویند: لیوان گمشده در کیسهی بچههای یعقوب پیدا شد، گفتند: چون ما قول دادیم این فرزند را نزد پدر برگردانیم، به جای او یکی از ما را گروگان بگیرید. «إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً» (یوسف/78) پدر پیری داریم، قول دادیم بچه را برگردانیم. حالا این حادثه پیش آمده ما را به جای او بگیر! این مهم است.
پول گرفتن از مردم مهارت میخواهد. یک کسی نزد امام آمد گفت: من از فلانی طلب دارم. هی میگویم: بده، نمیدهد. نزدیک است درگیر شویم. چون فامیل شماست و از سادات است احترامش را دارم. گفت: چطور میگویید طلبتان را بدهد؟ گفت: میگویم: طلب مرا بده! میگوید: فردا. فردا میروم میگوید: برو فردا! هی امروز و فردا میکند و مرا عصبانی کرده است. امام فرمود: نه، پول گرفتن روانشناسی میخواهد. شما برو بگو: سلام علیکم و چیزی نگو و نگاهش کن! گفت: داد میزنم نمیدهد! گفت: متوجه نیستی گاهی اثر سکوت از داد زدن بیشتر است. رفت گفت:سلام علیکم و مدتی او را نگاه کرد.
سر سفره غذا شور است، اگر بگویی: شور است، خانم می گوید: یادم رفته، دوبار نمک زدم. یا قوطی نمک ریخت و نمک زیاد شد. اما اگر غذا را خوردی و چیزی نگفتی، خانم میخورد و میبیند شور است، نگاه میکند میبیند شوهرش چیزی میگوید یا نه. یعنی همین سکوت شوهر زجر آور تر است. در سخنرانی گاهی سکوت اثرش از نعره بیشتر است مثلاً میخواهی بگویی: این چه وضعی است، این چه وضعی است؟!! این اثرش بیشتر است یا اینطور بگوییم: این چه وضعی است؟ این اثرش بیشتر است. یعنی به جای اینکه داد بزنی ساکت باشی.
زمان شاه دانشجویان اهواز یک راهپیمایی راه انداختند، گفتند: شعار ندهید و فقط راه بروید. گفت: این سکوت شما مرا کشت، یک چیزی بگویید! امام صادق فرمود: بعد از نماز صبح و بعد از نماز مغرب این دعا را بخوانید. «اللهم وَ اجْعَلِ النُّورَ فِي بَصَرِي وَ الْبَصِيرَةَ فِي دِينِي» بصیرت فی دین یعنی کارشناسی. گاهی انسان فکر میکند متدین است ولی نیست. اول انقلاب یک تندرویهایی بود. ما به منزل کسی دعوت شدیم عروسی بود. نان و پنیر و هندوانه دادند. گفتم: شب عروسی غذای حسابی میدهند! گفت: ما میخواهیم الگوی زهد اسلامی را پیاده کنیم. گفتم: میخواهی با این کار مردم را متوجه خودت کنی و بگویی: مرا میبینی؟ شب عروسیام نان و پنیر و هندوانه دادم! من مهم هستم. شما یک عمری با این نان و پنیر و هندوانه پز میدهی. این دختری که تو گرفتی و امشب نان و پنیر و هندوانه دادی، این دختر وقتی به دنیا آمد، اسلام گفت: یک عقیقه کن و یک گوسفند بکش. زمانی که دختر هیچی نداشت باید به احترامش گوسفند بکشی. حالا با جهازیه و زیبایی و سواد و کمال خانه تو آمده هندوانه دادی؟ اینها نمیدانند. یعنی میخواهند متدین باشند نمیدانند چه کنند. ما مشکلمان این است که نمیدانیم و از کسی نمیپرسیم و عمیق نمیشویم. گاهی یک کارهایی میکنند که صد در صد ناشیانه است. به خصوص اینکه فکر میکنند چون دلش برای این سوخت باید گواهینامه رانندگی بدهد. این دلسوزی ندارد. قرآن یک آیه دارد، میگوید: «وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَة» (نور/2) روی خلافکار که شلاق میکشی غصه نخوری. چون اگر دلت سوخت به این آقایی که رانندگی بلد نیست گواهی دادی، فردا مسافر سوار میکند و ماشین را در دره میاندازد. آینده او آدمکشی است. کجا رحم کنیم؟ «ترحم بر پلنگ تیز دندان، ستمکاری بود بر گوسفندان» به چه کسی رحم میکند.
مسأله دیگر انسان باید همیشه در حال آموزش باشد. کسی فکر نکند من پروفسور هستم دیگر به آخر رسیدم. آیت الله هستم، دکتر هستم، یا فوق لیسانس هستم و کارشناس هستم. ما در اسلام فارغ التحصیل نداریم. حالا یا اصل مطلب را یاد بگیریم یا اگر هم بلد بودیم مهارتش را یاد بگیریم. ممکن است شما مطلب را بلد باشی، نگاه کن او چطور میگوید. یکوقت چند طلبه دور هم نشسته بودیم، گفتیم: بیایید هرکس هرجا دسته گل آب داده است بگوید. من یکوقت خدمت آقای فلسفی رسیدم و گفتم: شما تا به حال روی منبر دسته گل آب دادی؟ گفت: اوه! من نود سال سن دارم. کدام راننده پایه یک هست که بگوید: من تصادف نکردم یا پنجر نشدم. گفتم: میشود شما اینها را بنویسی و چاپ کنی؟ گفت: نه! من یک دسته گل آب دادم. چرا نسل آینده بفهمند من اینجا یک اشتباه کردم. مثلاً به جای امام حسین(ع) من این کار را کردم. به جای امام حسین(ع) گفتم: شمر(ع)! من دسته گلهایی که آب دادم را یادداشت کردم و هفتاد مورد شده است. در جلسه نشستیم و گفتیم: دسته گلهایمان را بگوییم. او یکی گفت، دیگری یک چیزی گفت. جلسه خوبی بود و غیبت و تحقیری هم در میان نبود. گاهی انسان یک گناهی کرده که اگر نقل کند، از خود آن گناه بدتر است. یعنی هر دسته گلی را هم نباید به همه گفت. دسته گلهای تجربی و درسی را بگویید.
مسأله دیگر اینکه خدا به پیامبر میگوید: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» (طه/114) تو فارغ التحصیل نیستی. نمیگوید: «ربّ زد علمی»، یعنی خدایا علمم را زیاد کن. فوق لیسانس شوم، دکتر شوم. «زدنی» یعنی خودم بزرگ شوم. من رشد کنم. بعضی سوادشان زیاد است و خودشان کوچک هستند. منتهی از نظر علمی رشد کنم. «زدنی» یعنی من محور هستم. علم به دنبال من است. «زد علمی» یعنی محور علم است. یکوقت امام میفرمایند: رجایی، عقلش از علمش بیشتر است. بنی صدر برعکس بود. اطلاعات متفرقه داشت اما ظرفیت نداشت. افرادی دوست دارند دست در دهان مار کنند اما دستشان را جلوی کسانی که به پول و پستی رسیدند، دراز نکنند. یعنی مار بهتر از کسی است که ظرفیت ندارد. مثلاً فرض کنید موتور خریده رفته در خیابان چرخ جلو را بلند کرده است. یا مثلاً موبایل خریده صدای گاو میدهد. ظرفیت ندارد. حساب باز کرده سبزی که میخرد هم چک میکشد. بسیاری از افرادی که حجابشان، رانندگیشان، موبایلشان، ریششان، قیافهشان، بوق زدن ماشینشان، کسانی که کارهای غیر طبیعی میکنند که به چشم بیاید، امام کاظم فرمود: کمبودی دارد. میخواهد مردم به او توجه کنند و از آن طرف هم کمال ندارد. اینکه من بتوانم طبیعی مردم را بخندانم یک کمال است. هم میخواهم بخندانم هم حال ندارم. اگر روی منبر کاری کردم که مردم خندیدند، میگویند: دیوانه است! ظرفیت ندارد. علم ظرفیت میخواهد. قرآن میگوید: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُم» (ابراهیم/7) نمیگوید: «لازیدن نعمتکم». سعدی میگوید: شکر نعمت، نعمتت افزون کند! آیه نمیگوید: اگر صد تومان دادی و بگویی: الحمدلله، دویست تومان شود. خودت بزرگ میشوی. اینهایی که نماز میخوانند بزرگ هستند چون دستشان در دست خداست. کسی که نماز نمیخواند مثل بچهای است که در خیابان راه میرود و دستش در دست کسی نیست. اگر بچه دستش را در دست پدرش گذاشت، این بچه بزرگ میشود چون به یک آدم قوی تکیه دارد. نماز یعنی دستت را در دست خدا بگذار و وصل به او شو. یک قطره وصل به دریا شود، دریا میشود. قطره خالی دریا نمیشود.
پیغمبران اولوالعزم مثل موسی، خدا به آنها گفت: برو نزد خضر شاگردی کن. خضر یک مهارتی داشت، یک علومی داشت که موسی باید بگردد. آروم ننشیند. بسیاری از تحصیل کردههای ما رانندگی بلد هستند. میگوییم: مگر شما نمیگویی: من فوق لیسانس هستم. مگر کنار یک راننده نشستی و رانندگی یاد گرفتی. چرا آنجا نمیگویی: من فوق لیسانس هستم، این راننده شش کلاس خوانده است. من نزد یک آدمی که شش کلاس سواد دارد درس بخوانم؟ چطور همه شما حتی آیت الله ما، اساتید دانشگاه ما وقتی میخواهند رانندگی یاد بگیرند کنار راننده مینشینند. چرا این حالت را برای قرآن نداریم؟ من فوق لیسانس هستم بروم شاگرد پسرعمهام شوم که دیپلم است؟ خوب دیپلم است اما قرآن بلد است. تابستان هست دو ماه وقت داری. حدیث داریم اگر کسی یک ساعت ننگ شاگردی را تحمل نکند، عمری ننگ بی سوادی را تحمل میکند. اگر کسی ساعتی ننگ بی سوادی را تحمل نکند، عمری ننگ بی سوادی را باید تحمل کند. یک کسی آمده بود در قم ساکن شود. از کنار سوهان فروشی که رد میشد بوی سوهان دهانش را آب میانداخت. گفت: نمیتوانم عمری از اینجا بگذرم و سوهان نخرم. یکبار نیم کیلو سوهان خریدم، کنار پیاده رو یک ضرب همه را خوردم. یک ضرب میشود خیلی از کارها را کرد. از کاری که بلد نیستیم عارمان نشود. خدا به پیغمبر میگوید: عارت نشود، بگو: بلد نیستم. «قُلْ إِنْ أَدْرِي» (جن/25) اشکالی ندارد بگو بلد نیستم.
موسی وقتی نزد خضر آمد، گفت: «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (کهف/66) «هَل» یعنی با اجازه، یعنی شاگرد از استاد اجازه بگیرد. «أَتَّبِعُكَ» میخواهم تابع شما باشم. مثل جوانهایی که به پدر عروس میگویند: ما را به غلامی بپذیر. ما را به عنوان فرزند خودت بپذیر. «عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» به شرطی که یک گوشه از آنچه که بلد هستی را به من یاد بدهی. «عُلِّمْتَ» یعنی خدا به تو داده است. خدا به تو داد، تو هم به ما بده. «رشدا» یعنی هر دانستنی فایده ندارد. یک درسی به ما بده که در آن رشد باشد. کوه هیمالیا چند متر است؟ به ما چه ربطی دارد! باید درون مطلب رشد باشد. یعنی وقتی فهمیدیم رشد کنیم و ندانستن آن ضعف ما باشد.
یادم هست در یادداشتهایم ده نکته است که برخورد استاد و شاگرد باید «هَل» با ادب باشد، تابع باشد «أَتَّبِعُكَ» تابعیت هدفمند باشد، برای علم باشد. توقع نداشته باش همه علم استاد را هم بگیری. بخشی را داشته باشی. به استاد هم تذکر بدهی آنچه داری خدا به تو داده است. «عُلِّمْتَ» نه «عَلِّمتَ»! هر دانستنی رشد نیست. من غصه میخورم از کسانی که میخواهند با سواد شوند سراغ جای دیگری میروند. سراغ قرآن نیامدیم که هر حرفش یک نکته داشته باشد.
شریعتی: امروز صفحه 24 قرآن کریم آیات 154 تا 163 سوره بقره در سمت خدا تلاوت خواهد شد. این هفته قرار است از عالم ربانی آ میرزا جواد آقای ملکی تبریزی(ره) یاد کنیم.
«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُون«154» وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ«155» الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ«156» أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ«157» إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ«158» إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ«159» إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ«160» إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ«161» خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ«162» وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ«163»
ترجمه: و به آنها كه در راه خدا كشته مىشوند مرده نگوئيد، بلكه آنان زندهاند، ولى شما نمىفهميد. وقطعاً شما را با چيزى از ترس، گرسنگى، زيان مالى وجانى وكمبود محصولات، آزمايش مىكنيم وصابران (در اين حوادث وبلاها را) بشارت بده. (صابران) كسانى هستند كه هرگاه مصيبتى به آنها رسد، مىگويند: ما از آنِ خدا هستيم و به سوى او باز مىگرديم. آنانند كه برايشان از طرف پروردگارشان، درودها و رحمتهايى است و همانها هدايت يافتگانند. همانا صفا ومروه، از شعائر خداست. پس هر كه حج خانهى خدا ويا عمره به جاى آورد، مانعى ندارد كه بين صفا ومروه طواف كند. و (علاوه بر واجبات،) هر كس داوطلبانه كار خيرى انجام دهد، همانا خداوند سپاسگزار داناست.كسانى كه آنچه را از دلائل روشن و اسباب هدايت را نازل كردهايم، با آنكه براى مردم در كتاب بيان ساختهايم، كتمان مىكنند، خداوند آنها را لعنت مىكند و همه لعنت كنندگان نيز آنان را لعن مىنمايند. مگر آنها كه توبه كردند و (اعمال بد خود را با اعمال نيك) اصلاح نمودند و (آنچه را كتمان كرده بودند) آشكار ساختند، كه من (لطف خود را) بر آنان بازمىگردانم، زيرا من توبه پذير مهربانم. همانا كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خدا و فرشتگان و مردم، همگى بر آنها خواهد بود. (آنان براى) هميشه در آن (لعنت و دورى از رحمت پروردگار) باقى مىمانند، نه از عذابِ آنان كاسته مىشود و نه مهلت داده مىشوند. و معبود شما خدايى يگانه است، جز او معبودى نيست، بخشندهى مهربان است.
شریعتی: اشاره قرآنی امروز را بفرمایید و ادامه فرمایشات شما را بشنویم.
حاج آقای قرائتی: این صفحه که خوانده شد یک آیهای دارد که خیلی مورد نیاز است. «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ» این کلمه «لَ» یعنی حتماً. «لَنَبْلُوَنَّكُمْ» امتحان حتمی است. نمیشود گفت: خدایا مرا امتحان نکن! میشود گفت: من را از امتحان رو سفید بیرون بیاور. «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيم» (بقره/124) حضرت ابراهیم هم امتحان میشود. در اینجا چند سؤال مطرح است. خدا که میداند ما چه کاره هستیم چرا امتحان میکند؟ جواب: خدا میداند ولی چون میخواهد به ما لطف کند، لطف خدا براساس این است که ما چه کاره هستیم؟ شما میدانی لحاف دوز است پولش میدهی؟ نه! وقتی لحاف را دوخت پول میدهی. میدانی این آقا معمار است یا نجار است ولی پول نمیدهی، باید خیاط لباست را بدوزد بعد پول بدهی. خدا میداند من چه کاره هستم. امتحان خدا برای دانستن نیست، برای این است که از ما کار سر بزند.
ابزار امتحان چیست؟ این آیه تلخیها را گفته است. خوف، جوع، نقص من الاموال، باغ، میوه، محصول، اولاد، فرزند، جنگ و جبهه، تلخیهاست. در آیه دیگر داریم خیرها هم وسیله امتحان است. «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ» (انبیاء/35) یعنی وقتی که یک چیزی میدهند امتحان است و اگر هم پس میدهند امتحان است. پس همه تلخیها و همه شیرینیها امتحان است. مردم در برابر امتحان چند دسته هستند. یک گروه جیغ میزنند. تا سختی ببینند جیغ میزنند. «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا» (معارج/20) یک عده جیغ نمیزنند، صبر میکنند و تحمل میکنند. یک عده با اشتیاق سراغ سختیها میروند. مثل کوهنوردها! ممکن است پایش هم قطع شده باشد ولی کوهنورد است. پس سه رقم آدم داریم! عدهای که از سختیها جیغ میزنند. عدهای که نسبت به سختیها صبر میکنند. عدهای که استقبال میکنند. مثل پیاز، بچه اگر پیاز بخورد جیغ میزند. بزرگ که شد پیاز که میخورد جیغ نمیزند صبر میکند و پدر بچه پیاز و فلفل میخرد. سر سفره بچه حلوا را دوست دارد اما فلفل را دوست ندارد. اما مادر بچه هم برایش فلفل قشنگ است هم حلوا! لذا حضرت زینب فرمود: «ما رأیتُ الا جمیلا» هرچه میبینم زیبایی میبینم. یعنی تلخیها هم زیباست. منتهی مادر که شدیم همه فنجانها برای ما زیباست. تا مادر نشدیم میگوییم: زنده باد حلوا و مرگ بر فلفل! ولی بزرگ که شدیم همه چیز برای ما زیباست.
چه کنیم «و بَشِّر الصابرین» آنهایی که تحمل میکنند به آنها بشارت بده. اگر مصیبتی رسید «إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» صابر کسی است که وقتی به تلخی رسید بگوید: خدا داده است! خدا داده و خدا میگیرد. «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ» یعنی خدا به اینها صلوات میفرستد. اما پولدارهایی که تلخی نمیکشند، اهل جبهه و جنگ و تبعید و شکنجه نیستند. ولی خیّر هستند پول میدهد یک مدرسه میسازد، بیمارستان میسازد، درمانگاه میسازد، میگوید: این هم آدم خوبی است. منتهی این را خدا به او صلوات میفرستد، «صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ» این را به پیغمبر میگوید: زکات این پولدارها را بگیر، «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ» (توبه/103) گاهی یک رئیس جمهور فرودگاه میرود. گاهی معاون اول میرود. گاهی رئیس مجلس میرود. یکوقت خدمت مقام معظم رهبری بودیم و ایشان رئیس جمهور بود. چند کشور رفتیم. پاکستان اولین کشور بود 21 توپ زدند. ما گفتیم: چه خبر است؟ فکر کردیم فرودگاه بمباران شده است. گفتند: رسم است که اگر رئیس جمهور بیاید 21 توپپ بزنند. اگر نخست وزیر و رئیس مجلس بیاید کمتر میشود. آخر گفتم: اگر من تنها بیایم چطور؟ گفتند: تو! یک تیرکمان! اگر کسانی که در آب و آتش آدمهای خوبی هستند، جبهه و جنگ و تلخی و فقر و گرما و سرما، آنهایی که در حوادث تلخ آدمهای خوبی هستند، خدا میگوید: «صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ» خود خدا به اینها صلوات میفرستد. اما اینهایی که مرفه هستند ولی آدمهای خوبی هستند. نماز شب میخواند و پول هم میدهد. میگوید: پول را بگیر، زکات هم بگیر، به پیغمبر میگوید: تو صلوات بفرست! ولی امام به بعضیها خودش حکم میداد. بعضیها را دفتر امام حکم میداد. بعضی را حاج احمد آقا پیام میداد. در قرآن برای سلسله مراتب خیلی آیه داریم که باید سلسله مراتب حفظ شود.
شریعتی: دعا بفرمایید و همه آمین بگوییم.
حاج آقای قرائتی: من یک آرزویی داشتم و در من تقویت شده است. دلم میخواهد همه کسانی که پای تلویزیون هستند کمک کنند. هر جوانی در جمهوری اسلامی یک هنری داشته باشد. مشکل ما این است که چند میلیون جوان بی هنر داریم. یا هنر کاذب دارند. هنری که نون داشته باشد و بتواند تشکیل زندگی بدهد. منتظر دولت نباشید. دولت سالی یک میلیون لیسانس بیرون میدهد ولی سالی یک میلیون شغل نمیشود ایجاد کرد. ما آدم بی مهارت نداشته باشیم. خاک پادگانهای ما باید عوض شود. دو هزار سرباز در پادگان هستند، دو هزار تا هم درخت است. این دو هزار نفر تابستان میوه برای خوردن ندارند. این درختهای تزئینی را به درخت میوه تبدیل کنید. آب و خاک و نیروی انسانی هست و تابستان هست و چیزی ندارند بخورند. من اینقدر میگویم که این مشکلات حل شود.